تبليغ - صفحه 179

۲۲۰.امام صادق عليه السلام :يوشع بن نون ، پس از موسى[ عليه السلام ] ، زمام كار را به دست گرفت و بر تنگ گرفتن ، سختى ، و رنج و بلاى طاغوت ها شكيبايى كرد ، تا آن كه سه طاغوت از پىِ هم گذشتند و كار او پس از آنان ، قوّت گرفت .

و ـ پايدارى

قرآن

«بنا بر اين ، به دعوت بپرداز ، و همان گونه كه مأمورى ، ايستادگى كن ، و از هوس هاى آنان پيروى مكن ، و بگو : «به هر كتابى كه خدا نازل كرده است ، ايمان آوردم و مأمورم شده ام كه ميان شما عدالت كنم . خدا ، پروردگار ما و پروردگار شماست . اعمال ما ازآنِ ما ، و اعمال شما ازآنِ شماست . ميان ما و شما خصومتى نيست . خدا ميان ما را جمع مى كند و فرجام ، به سوى اوست» .

«پس همان گونه كه دستور يافته اى ، ايستادگى كن ، و هر كه با تو توبه كرده [نيز چنين كند] ، و طغيان مكنيد كه او به آنچه انجام مى دهيد ، بيناست» .

حديث

۲۲۱.السيرة النبويّة، ابن هشامـ به نقل از ابن اسحاق ، در بيانِ رو به رو شدن مشركان قريش با پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز دعوت ـ :گفتند: اى ابو طالب! برادرزاده ات، به خدايان ما دشنام مى دهد و دين ما را نكوهش مى كند و ما را در خِرَد ، سفيه مى شمارد و پدران ما را گم راه مى داند . يا او را از اين كارها باز دار ، يا سدّ راه ما و او نشو كه تو نيز همچون ما با او مخالفى . پس بگذار ما شرّ او را از سر تو كوتاه كنيم .
ابو طالب با ملايمت با آنان سخن گفت و با نرمى و خوشى به آنها پاسخ داد . آنان باز گشتند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همچنان كار خود را پى گرفت . او آشكارا از دين خدا دم مى زد و مردم را به آن فرا مى خواند . كار ميان او و قريش بالا گرفت ، تا بدان جا كه مردم از هم فاصله گرفتند و نسبت به هم كينه توز شدند ؛ و قريش ، فراوان از پيامبر خدا صحبت مى كردند [و او را عامل اين حوادث مى دانستند] و خشم خود را نسبت به او ابراز نموده ، يكديگر را عليه ايشان تشويق مى كردند .
تا آن كه آنان براى بار دوم نزد ابو طالب آمدند و به او گفتند : اى ابو طالب ! تو نزد ما از نظر سن ، شرافت و مقام ، محترمى و ما پيش از اين ، از تو خواستيم كه مانع برادرزاده ات شوى ؛ امّا تو مانع او نشدى و ـ سوگند به خدا ـ ، ديگر ما دشنام گويى به پدرانمان ، سفيه دانستن خردهايمان و نكوهش خدايانمان را تحمّل نمى كنيم ، مگر آن كه او را باز دارى ، يا آن كه او و تو را به كارزار مى كشانيم تا سرانجام ، يك گروه نابود شود... !
هنگامى كه قريشْ اين سخنان را به ابو طالب گفتند ، ابو طالب ، در پى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و به او گفت : اى برادرزاده ! قومت نزد من آمدند و به من ، چنين و چنان گفتند... .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود : «اى عمو ! سوگند به خدا ، اگر خورشيد را در دست راستم ، و ماه را در دست چپم بگذارند تا اين كار را رها كنم، آن را تا بِدان جا كه يا خداوند ، اين دين را پيروز كند و يا من در اين راه كشته شوم ، رها نخواهم كرد» .
آن گاه اشك هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جارى شد و گريست . سپس از جا برخاست . هنگامى كه خواست برود ، ابو طالب صدايش كرد و گفت : اى برادرزاده ! پيش آى .
پيامبر خدا به طرف او رفت . آن گاه گفت : برادرزاده ام ! برو و هر چه دوست دارى ، بگو كه ـ به خدا سوگند ـ هرگز تو را در برابر هيچ چيزى تسليم نخواهم كرد .

صفحه از 424