آفرينش حيوانات - صفحه 4

۵۳۲۸.امام على عليه السلام :خجسته است خدايى كه آنچه در آسمان ها و زمين است ، خواسته و ناخواسته ، بر او سجده مى كنند ، و صورت و پيشانى بر زمين مى سايند و از روى تسليم شدن و ناتوانى ، از او اطاعت مى كنند و از روى بيم و ترس ، رشته فرمانبرى او را در گردن مى گيرند .
پس پرنده ، مسخّرِ فرمان اوست . شمار پَرها و نَفَس زدن هاى او را شمرده ، و پاهاى او را بر تَرى و خشكى ، استوار گردانيده است ، روزىِ او را مقدّر كرده و انواع آن را شمرده است . اين ، كلاغ است و اين ، عقاب ! اين ، كبوتر است و اين ، شترمرغ ! و هر پرنده اى را به نامش خوانده ، و روزى اش را بر عهده گرفته است .

5 / 2

طاووس

۵۳۲۹.امام على عليه السلامـ در بيان شگفتى آفرينش طاووس ـ: و از شگفت ترين آنها (پرندگان) در آفرينش ، طاووس است كه آن را در استوارترين تناسب ، پرداخته است ، و رنگ هايش را در نيكوترين نظم ، چيده است ، با بالى از استخوانِ ميانْ تهى ، و دُمى بلند و بر زمين كشيده . طاووس نر، هر گاه به سوى ماده مى خرامَد ، به كرشمه، پَرهايش را مى گشايد و چون چتر بر سرش مى نهد ، گويى كه بادبانِ كشتىِ «دارى» ۱ است كه ناخدايش آن را برافراشته است . به رنگ هايش مى نازَد و به نازْ مى خرامَد . همچون خروس به سوى مادينه مى رود و با آن ، چون نَرينه هاى پُر هيجان ، براى جفت گيرى مى آميزد .
اينها را بر پايه مشاهده مى گويم ، نه بر اساس گزارشى با سندِ ضعيف ، و اگر لقاح آنها بر اساس پندار كسى باشد كه مى پندارد طاووس ، با اشك چشم ، باردار مى كند ـ به اين گونه كه اشك چشم خويش را جارى مى كند و قطرات اشكْ در كناره پلك هايش جمع مى شود و مادينه از آن مى خورَد و آن گاه ، تخم مى گذارد و نه از آميزش با نرينه ـ باز هم شگفت تر از غذا در دهان يكديگر گذاشتن زاغان نيست .
نىْ پَرهاى او را دندانه هاى شانه اى سيمين و گردى هاى شگفتِ خورشيدگونِ روييده بر آن را ، زر ناب و پاره هاى زبرجد پندارى ، و اگر آن را به روييدنى هاى زمين تشبيه كنى ، مى گويى : دسته گلى است چيده شده از شكوفه هاى بهارى ، و اگر با لباس ها مانند كنى ، جامه اى نگارين و يا بُرد زيباى يمانى انگارى ، و اگر با زيورآلات بسنْجى ، چون نگين هاى رنگارنگى است كه در حلقه سيمين جواهرْ نشان ، قرار گرفته اند .
چون نازوَرزانِ پُركرشمه گام برمى دارد ، دُم و بالش را مى گشايد و از زيبايى لباس خويش و رنگ هاى گوناگونش ، خنده شادى سر مى دهد ، امّا هر گاه ديده بر پاهاى خود مى افكند ، چنان ناله مى زند كه گويى مى خواهد يارى خواستن خود را نشان دهد ، و به درستىِ دردمندى اش گواهى مى دهد ؛ چون پاهايش باريك اند ، نظير پاى خروس «خِلاسى» ۲ و از كنار پايين ساقش خارى پنهانْ بيرون زده است .
بر يال او موهاى سبز بلند و پُر نگارْ روييده ، و بالاى گردنش چون اِبريق است ، و قسمت زيرين آن تا شكمش ، چون رنگ وَسمه يمانى است و يا به مانند پرده حرير بر آيينه صيقل زده است . گويى به تور سياه رنگى آراسته است ؛ امّا به خاطر شدّت زيبايى و درخشندگى آن،پنداشته مى شود كه سبزىِ چشمْ نوازى بدان آميخته است ، و سوراخ گوش او نگارى است چون نوكِ قلم ، وگوشش با رنگ بابونه سفيد خالص ، و با سياهى اى كه در آن است ، مى درخشد .
كم تر رنگى است كه از آن ، بهره اى نبرده باشد ، و صافى، درخشش ، جذّابيت جامه و جلوه گرى آن ، در اوج است . جامه او چون گل هاى پراكنده است كه به دست باران بهارى و يا آفتاب تابستانى ، پرورده نشده اند .
گاه ، پرهايش مى ريزد و از لباسش عريان مى گردد و پرهايش از پىِ هم فرو مى ريزند و آن گاه ، دوباره مى رويند ، و چون برگ درختان ، از بال هايش سر مى زنند و آن گاه ، بار ديگر به رشد و نمو ، روى مى آورَند تا اين كه به شمايل پيش از پر ريزانش باز مى گردند ، بدون آن كه با رنگِ گذشته اش اختلاف پيدا كند .
رنگى جاى رنگ ديگر قرار نمى گيرد ، و اگر پرى از پرهاى او را نيك بنگرى ، گاه به تو سرخى گُل ، و زمانى سبزى زِبَرجد ، و در وقتى زردى طلا را نشان مى دهد .
چگونه ژرفاى فكر ، به اين ويژگى مى رسد ، و يا انديشه هاى تيز به آن دست مى يابند ، و يا توصيف توصيف كنندگان ، آن را به رشته نظم مى آورَد؟ كوچك ترين اجزايش قابل درك براى فهم ها و قابل توصيف براى زبان ها نيست .
منزّه است آن كه خِردها را از وصف آفريده اى مقهور ساخته ، آفريده اى كه آن را در برابر ديدگان نمايان كرده و [ ديده ها ]آن را محدود ، مخلوق ، مركّب و رنگارنگ مى بينند ، و زبان ها در توصيفش ناتوان و در بيان ويژگى هايش درمانده اند .

1.دارى، كشتى منسوب به شهركى بر ساحل دريا به نام «دارين» است . به ملّاح هم «دارى» مى گويند. (م)

2.خروس دورگه (سفيد ـ سياه) را خِلاسى مى گويند . (م)

صفحه از 14