گزیده سخنان امام علی عليه السلام

گزیده سخنان امام علی عليه السلام

گزیده سخنان امام علی عليه السلام،
برگرفته از کتاب «چشم تماشا (ترجمه کتاب نزهة الناظر و تنبیه الخاطر)»

وَ مِن كَلامِ مَولانا أميرِ المؤمِنينَ عليه السّلام

از سخنان اميرمؤمنان على عليه السّلام ۱

۱۲۸.«بِسمِ اللّهِ» شفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ، وعَونٌ لِكُلِّ دَواءٍ. ۲

۱۲۸.بسم اللّه » شفاى هر درد و ياريگر هر دارو است.

۱۲۹.خُذِ الحِكمةَ أنّى أتَتكَ ؛ فإنّ الحِكمةَ لَتكونُ في صَدرِ المُنافق فَتَلَجلَجُ في صَدرِهِ حَتّى تخرُجَ إلى صَواحِباتِها في صَدرِ المؤمِنِ. ۳

۱۲۹.حكمت را از هر كجا كه بر تو درآمد بگير كه حكمت در سينه منافق آن قدر بالا و پايين مى رود تا بيرون آيد و درون سينه مؤمن در كنار ديگر حكمت ها جاى گيرد.

۱۳۰.الهَيبةُ خَيبةٌ، والفُرصةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ، والحِكمةُ ضالّةُ المؤمنِ ؛ فَخُذ الحِكمةَ ولَو مِن أهلِ النِّفاقِ. ۴

۱۳۰.ترس [مايه] نوميدى است و فرصت چون ابر مى گذرد و حكمت گمشده مؤمن است، آن را بگير هر چند از منافقان باشد.

۱۳۱.ما تَركَ الناسُ شَيئا مِن دينِهِم لاستِصلاحِ دُنياهم إلّا فَتَحَ اللّهُ عَلَيهم ما هُوَ أضَرُّ مِنهُ. ۵

۱۳۱.مردم چيزى از دينشان را به خاطر اصلاح دنيايشان رها نكردند جز آن كه خداوند چيزى زيانبارتر از آن را بر مردم گشود.

۱۳۲.أعجَبُ ما في الإنسانِ قَلبُه، ولَهُ مَوادُّ مِنَ الحِكمةِ، وأضدادٌ مِن خِلافِها ؛ فَإن سَنَحَ لَهُ الرَّجاءُ أذَلَّهُ الطَّمَعُ، وإن هاجَ بِهِ الطَّمَعُ أهلَكَهُ الحِرصُ، وإن مَلَكَهُ اليأسُ قَتَلَهُ الأسَفُ، وإن عَرَضَ لَهُ الغَضَبُ اشتَدَّ بِهِ الغَيظُ، وإن أسعَدَهُ الرِّضى نَسِيَ التَّحَفُّظَ، وإن غَالَهُ الخَوفُ شغَلَهُ الحَذَرُ، وإن اتَّسَعَ لَهُ الأمنُ استَلَبَتهُ الغِرَّةُ وإن أصابَتهُ مُصيبةٌ فَضَحَهُ الجَزَعُ، وإن أفادَ مالاً أطغاهُ الغِنى، وإن عَضَّتهُ فاقةٌ شَغَلَهُ البَلاءُ، وإن أجهَدَهُ الجوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعفُ، وإن أفرَطَ في الشِّبَع كَظَّتهُ البِطنةُ، فَكُلُّ تقصيرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وكُلُّ إفراطٍ لَهُ مُفسِدٌ. ۶ أقول: لو أنَّ هذهِ الألفاظَ كُتِبَت بِماءِ الذَّهَبِ عَلَى ألواحِ الياقوتِ كانَ قَليلاً ؛ لِعِظَمِ قَدرِها، وجلالَةِ خَطَرِها، وفيها لِمُعتَبِرٍ عِبرةٌ.

۱۳۲.شگفت ترين چيزى كه در انسان قرار دارد، دل اوست. (زيرا) دل مايه هاى حكمت و ضدّ آن را با هم دارد، اگر اميد برايش پديد آيد، طمع آن را خوار مى گرداند و اگر طمع آن را برانگيزد، حرص به هلاكتش مى افكند و اگر نااميدى بر آن مسلط شود، اندوه آن را مى كشد و اگر خشم بر آن عارض شود، غيظش بالا گيرد و اگر رضايت بهره اش شود، احتياط را از ياد مى برد و اگر ترس دررسد، احتياط به خود مشغول و ميخكوبش مى كند و اگر جلويش باز گذاشته شود، عزّت و غرور آن را فرا گيرد و اگر به مصيبتى گرفتار آيد، بى تابى رسوايش سازد و اگر مالى يافت، بى نيازى به طغيانش افكند و اگر فقر بر او تنگ گيرد در دام بلا گرفتار آيد و اگر گرسنگى بر او سخت گيرد، ناتوانى زمينگيرش مى نمايد و اگر در خوردن افراط كند، سيرى او را سنگين مى كند؛ پس هر كوتاهى به آن زيان مى رساند و هر زياده روى آن را به تباهى كشاند. مى گويم: اين سخنان چنان ارجمندوپرارزش است كه اگرباآب طلابرصفحه هاى ياقوت نوشته شود باز كم است و در آن براى عبرت گيرنده، عبرت است.

۱۳۳.وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عبّاسٍ: ما انتفعتُ بِكلامِ أحَدٍ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانتفاعي بكلامٍ كَتَبَهُ إليَّ أميرُ المؤمنين عَليُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام وَهُوَ: أمّا بَعدُ ؛ فَإنَّ المَرءَ قَد يَسُرُّهُ دَركُ ما لَم يَكن لِيَفوتَهُ، ويَسوؤه فَوتُ ما لَم يَكُن لِيُدرِكَهُ، فَليَكُن سُرورُكَ بِما نِلتَ مِن آخرتِك، وليكُن أسَفُك عَلَى ما فاتَكَ مِنها، وما نِلتَ مِن دُنياكَ فلا تُكثِر به فَرَحا، وما فاتَك مِنها فَلا تأسَ عَلَيهِ جَزَعا، وليكن هَمُّك فيما بَعدَ المَوتِ. ۷

۱۳۳.عبداللّه بن عباس مى گويد: پس از سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از هيچ گفته اى مانند اين سخن اميرمؤمنان كه به من نوشته است، سود نبردم: اما بعد، آدمى با دستيابى بر چيزى شاد مى شود كه از دست او رفتنى نبود و از دست رفتن چيزى ناخشنود مى شود كه هيچ گاه به دست او نمى آمد. پس شاد باش به آنچه از آخرتت به دست مى آوردى و اندوهگين باش بر چيزى كه از آن از دست داده اى. شادمانيت را بر آنچه از دنيا به دست آورده اى فراوان مكن و بر هر چه از آن از دست داده اى بى تاب و غمگين مباش، انديشناك پس از مرگ بايد بود.

۱۳۴.لِكُلِّ جَوادٍ كَبوَةٌ، ولِكُلِّ حَكيمٍ هَفوَةٌ، ولِكُلِّ نَفسٍ مَلَّةٌ: فاطلبُوا (لَها) طَرائفَ الحِكمةِ. ۸

۱۳۴.هر اسب راهوارى را افتادنى است و هر فرزانه اى را لغزشى و هر جانى را ملالتى، پس طرفه هاى حكمت را برايش بجوييد.

۱۳۵.الكَلِمةُ أسيرةٌ في وَثاقِ صاحِبِها، فإذا تَكَلَّمَ بِها صارَ أسيراً في وَثاقِها. ۹

۱۳۵.گفته، اسير گوينده است؛ چون آن را بگويد، گوينده اسيرش مى شود.

۱۳۶.أفضَلُ المالِ ما قُضِيَ بِهِ الحَقُّ، وأفضَلُ العَقلِ مَعرِفةُ الإنسانِ بِنَفسِهِ. ۱۰

۱۳۶.برترين دارايى آن است كه حقّ را بدان ادا كنند و برترين فهم، شناخت انسان به خويشتن است.

۱۳۷.وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ رحمه الله ـ وقَد سَمِعَ أميرَ المؤمِنينَ عَلِيّا عليه السلام يَخطُبُ، ويَقولُ في خُطبَتِهِ: «اتَّقوا اللّهَ الذي إن قُلتُم سَمِعَ، وإن أضمَرتُم عَلِمَ، وبادِروا المَوتَ الذي إن هَرَبتُم أدركَكُم، وإن وَقَفتُم أخَذَكُم، وإن نَسيتُموه ذَكَرَكُم» ـ: كَأنَّه قرآنٌ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ. ۱۱

۱۳۷.عبداللّه بن عباس ـ رحمت خدا بر او ـ شنيد كه اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبه اش مى گويد: «از خدا پروا كنيد كه چون بگوييد، بشنود و اگر پنهان داريد، بداند و به سوى مرگ برويد كه اگر بگريزيد به شما مى رسد و اگر بايستيد، شما را مى گيرد و اگر از يادش ببريد، شما را به ياد مى آورد.» پس ابن عباس گفت: گويى قرآن است كه از آسمان نازل شده است.

۱۳۸.وعَنِ الحارِثِ الهَمدانيّ أنّه قالَ: قالَ أميرُ المؤمِنين عليه السلام: حَسبُكَ مِن كَمالِ المَرءِ تَركُه مالا يُحمَدُ ۱۲ بِهِ، ومِن حَيائهِ أن لا يلقَى أحداً بِما يَكرَهُ، ومِن عَقلِهِ حُسنُ رِفقِهِ، ومِن أدَبِهِ عِلمُهُ بِما لابُدَّ لَهُ مِنهُ، ومِن وَرَعِهِ عِفّةُ بَصَرِهِ، وعِفّةُ بَطنِهِ، ومِن حُسنِ خُلُقِهِ كَفُّهُ أذاهُ، ومِن سَخائهِ بِرُّهُ لِمَن يَجِبُ حَقُّهُ، ومِن كَرَمِهِ إيثارُهُ عَلَى نَفسِهِ، ومِن صَبرِهِ قِلّةُ شَكواهُ، ومِن عَدلِهِ إنصافُهُ مِن نَفسِهِ، وتركُهُ الغَضَبَ عِندَ مُخالَفَتِهِ، وقَبولُهُ الحَقَّ إذا بانَ لَهُ، ومِن نُصحِهِ نَهيُهُ لَكَ عَن عَيبِكَ، ومِن حِفظِهِ جِوارَهِ سَترُه لِعُيوبِ جيرانِهِ، وتَركُهُ تَوبيخَهُم عِندَ إساءتِهِم إلَيهِ، ومِن رِفقِهِ تَركُهُ المُواقَفةَ ۱۳ عَلَى الذَّنبِ بَين يَدي مَن يَكرَهُ المُذنِبُ وُقوفُهُ عَلَيهِ، ومِن حُسن صُحبَتِهِ إسقاطُهُ عَن صاحِبِهِ مُؤنَةَ أذاهُ، ومِن صَداقَتِهِ كَثرةُ مُوافَقَتِهِ، ومِن صَلاحِهِ شِدّةُ خَوفِهِ مِن ذَنبِهِ، ومِن شُكرِهِ مَعرِفَتُه بإحسانِ مَن أحسَنَ إلَيهِ، ومِن تواضُعِهِ مَعرِفَتُهُ بِقَدرِهِ، ومِن حِكمَتِهِ مَعرِفَتُه بِذاتِهِ، ومِن مَخافَتِهِ، ذِكرُ الآخِرةِ بِقَلبِهِ ولِسانِهِ، ومِن سَلامَتِهِ قِلّةُ تَحَفُّظِهِ لِعُيوبِ غَيرِهِ، وعِنايَتُهُ بِإصلاحِ نَفسِهِ مِن عُيوبِهِ. ۱۴

۱۳۸.حارث همدانى: اميرمؤمنان گفت: در كمال مرد همين بس كه آنچه وى را بدان نستايند، وانهد و در حيايش همين بس كه با هيچ كس به گونه اى كه ناپسند مى دارد ديدار نكند و در عقلش، نيكويى مدارايش و در ادبش، آگاهى به آنچه از آن ناگزير است و در وارستگى اش عفّت چشم و دلش و در خوشخويى اش، آزار نرساندنش و در سخاوتش، نيكى كردن به كسى كه حقّ دارد و در بزرگواريش، مقدّم داشتن ديگران بر خودش و در صبرش، كمى شكوه اش و در عدالتش، انصاف دادنش و خشم نگرفتن به گاه مخالفت با وى و پذيرش حقّ به هنگام روشن شدنش و در خيرخواهيش، بازداشتن تو از عيبت و در همسايه داريش، پوشيدن عيب همسايگانش و سرزنش نكردن آنان به هنگام آزارش و در مدارايش، پافشارى نكردن بر گناه در پيشگاه كسى كه گنهكار دوست ندارد او بر گناهش آگاه شود و در نيكويى مصاحبتش، برداشتن بار و آزارش از همراهش و در دوستى اش، فراوانى همراهيش و در درستى اش، بيم فراوان از گناهش و در شكرش، شناخت نيكى هاى كسى كه به او نيكى كرده است و در فروتنى اش، شناخت قدر و منزلت خود و در حكمتش، آگاهى اش به ذات خود و در بيمش، يادكرد آخرت با دل و زبانش و در سلامتش، كم به خاطر سپردن عيوب ديگران و توجهش به زدودن عيبهاى خويش است.

۱۳۹.الدُّنيا دُوَلٌ ؛ فَما كانَ لَكَ مِنها أتاكَ عَلى ضَعفِكَ، وما كانَ مِنها عَلَيكَ لَم تَدفَعهُ بِقُوَّتِك، ومَن انقطَعَ رَجاؤه مِمّا في أيدي الناسِ استراح بَدَنُه ومَن قَنِعَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ قَرَّت عَيناهُ. ۱۵

۱۳۹.دنيا دست به دست مى چرخد، هر چه سهم تو باشد، با وجود ناتوانى ات به تو مى رسد و هر چه به زيان تو باشد با نيرويت، رانده نمى شود و هر كس كه اميدش به آنچه در دست مردم است نباشد، جانش آسوده گردد و هر كه به آنچه خدا روزيش كرده خرسند باشد، چشمانش روشن شود.

۱۴۰.وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ: سَمعتُ أميرَ المؤمنينَ عليه السلام يَقولُ في خُطبَتِهِ: أيّها الناسُ! إنّ الأيّامُ صَحائفُ آجالِكُم، فَضَمِّنوها أحسَنَ أعمالِكُم ؛ فَلَو رَأيتُم قصيرَ ما بَقِيَ من آجالِكُم لَزَهِدتُم في طَويل ما تُقَدِّرونَ مِن آمالِكُم. أيّها الناسُ! إنّ أمسِ أمَلٌ، واليومَ عَملٌ، وغداً أجلٌ، فاعتبِروا بِمَن في القُبورِ إلى يَومِ النُّشورِ، مِمّن مَوَّهَت لَهُمُ الآمالُ الأعمالَ، وأقحَمَتُهُم الآجالُ الأَوجالَ. أيُّها الناسُ! إنّ ثَمَرةَ الحَزمِ السَّلامةُ، وثَمَرةُ العَجزِ النَّدامةُ، فَقَدِّروا قَبلَ التَّقَحُّم، ودَبِّروا قَبلَ التَّنَدُّمِ ؛ فَيَدُ الرِّفقِ تَجني ثَمَرةَ النِّعَمِ، ويَدُ العَجَزِ تَغرِسُ شَجَرةَ النِّقَمِ. ۱۶

۱۴۰.عبداللّه بن عباس: شنيدم كه اميرمؤمنان در خطبه اش مى گويد: اى مردم، روزها، دفتر مهلت شماست، آن را از بهترين كارهايتان پر كنيد؛ اگر مى ديديد كه چه مهلت كمى داريد، به آرزوهاى دراز خود بى رغبت مى شديد. اى مردم، ديروز آرزوست و امروز، گاه عمل و فردا پايان مهلت. پس از كسانى كه تا روز برخاستن در قبرهاآرميده اند، عبرت بگيريد، آنان كه آرزوها كارهاى (بيهوده) را برايشان آراست و پايان مهلت ايشان را به ترسها(ى برزخ) درآورد. اى مردم، نتيجه استوارانديشى و احتياط، سلامت است و نتيجه ناتوانى پشيمانى، پس پيش از سقوط بسنجيد و پيش از پشيمان شدن بينديشيد كه دست مدارا ميوه نعمت مى چيند و دست ناتوانى نهال نقمت مى نشاند.

۱۴۱.قَدرُ الرَّجُلِ على قَدرِ هِمَّتِهِ، وشَجاعَتُهُ على قَدرِ أنَفَتِهِ، وصَداقَتُه ۱۷ عَلى قَدرِ مُروءَتِهِ، وعِفّتُه على قَدرِ غَيرَتِهِ. ۱۸

۱۴۱.ارج هر كس به قدر همّتش و شجاعتش به قدر حميّتش و صداقتش به قدر مروّتش و عفّتش به قدر غيرت اوست.

۱۴۲.الظَّفَرُ بِالحَزمِ، والحَزمُ بإجالة ۱۹ الرأي، والرأيُ، بِتَحصينِ السِّرِّ. ۲۰

۱۴۲.پيروزى با استوارانديشى و استوارانديشى با رايزنى و رأى [درست] با رازدارى به دست مى آيد.

۱۴۳.فَرَضَ اللّهُ تَعالى الإيمانَ تَطهيراً مِنَ الشِّركِ، والصلاةَ تَنزيهاً من الكِبرِ، والزكاةَ سَبَباً للرِّزقِ، والصِّيامَ ابتلاءً لإخلاصِ الخَلقِ، والحَجَّ تَقوِيةً للدِّينِ، والجِهادَ عِزّاً للإسلامِ، والأمرَ بالمعروف مَصلحةً للعَوامِّ، والنَّهيَ عَنِ المُنكَر رَدعاً للسُّفَهاءِ، وصِلَةَ الرَّحِمِ مَنماةً للعَدَدِ، والقَصاصَ حَقناً للدِّماءِ، وإقامةَ الحُدودِ إعظاماً للمَحارِمِ، وتركَ شُربِ الخَمر تحصيناً للعقلِ، ومُجانبةَ السَّرِقةِ إيجاباً للعِفّةِ، وتَركَ الزنى تَصحيحاً للنَّسبِ ـ وقيلَ: تحصيناً ـ وتَركَ اللَّواط تَكثيراً للنَّسلِ، والشَّهاداتِ استظهاراً على المُجاحَدات، وتركَ الكَذِبِ تَشريفاً للصِّدقِ، والسَّلامَ أماناً مِنَ المَخاوُفِ، والإمامَة نِظاماً للاُمّةِ، والطاعةَ تعظيماً للإمامةِ. ۲۱

۱۴۳.خدا ايمان را براى زدودن شرك واجب كرد و نماز را براى رستن از خودبزرگ بينى و زكات را براى رسيدن روزى و روزه را براى آزمايش اخلاص مردم و حجّ را براى تقويت دين و جهاد را براى عزّت اسلام و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم و نهى از منكر را براى بازداشتن نابخردان و پيوند با خويشان را براى افزون شدن انسان و قصاص را براى حفظ خون آدميان و برپا داشتن حدود را براى بزرگ نمودن حرام ها و ترك ميخوارگى را براى حفظ عقل و دورى از دزدى را براى ايجاد خويشتندارى و ترك زنا را براى درست آمدن نسب ـ و گفته شده براى نيالودن نسب ـ و ترك لواط را براى فراوان شدن نسل انسان، و نيز گواهى دادن را واجب نمود تا پشتوانه اى عليه انكارها باشد و دروغ نگفتن را تا راستگويى محترم گردد و سلام را براى ايمنى از بيم و ترس و امامت را براى تنظيم امور امّت و اطاعت را براى بزرگداشت امامت.

۱۴۴.بِكَثرةِ الصَّمتِ تَكونُ الهَيبةُ، وبِالنَّصفَةِ يَكثُرُ المُواصِلونَ لَكَ وبِالإفضالِ تَعظُمُ الأقدارُ، وبِالتَّواضُعِ تَتُمُّ النِّعمةُ، وبِاحتمالِ المُؤَنِ يَكونُ السُّؤدَدُ، وبِالسِّيرةِ العادِلَةِ تَقهَرُ المُناوئَ، وبِالحِلمِ عَنِ السَّفيهِ يَكثُر الأنصارُ عَلَيهِ. ۲۲

۱۴۴.سكوت فراوان، هيبت مى آورد و انصاف، مرتبطان و دوستانت را افزون مى كند و بخشش، ارج و منزلت را بالا مى برد و با فروتنى، نعمت كامل مى شود و با تحمّل رنج و سختى، دوستى مى آيد و با رفتار عادلانه دشمن از پا درآيد و با بردبارى در برابر نابخرد، ياوران عليه او فزونى يابند.

۱۴۵.إنّ للقُلوبِ شَهوَةً وإقبالاً وإدباراً، فَأْتوها مِن قِبَلِ شَهوَتِها وإقبالِها ؛ فَإنّ القَلبَ إذا أُكرِهَ عَمِيَ. ۲۳

۱۴۵.دلها را اشتياق و روى كردن و پشت كردنى است، پس دل را آنگاه كه مشتاق است و روى آورده به كار گيريد كه اگر به ناخواه وادار به كارى شود كور گردد.

۱۴۶.قالَ عليه السلام لبعض مَواليهِ: ضَع أمرَ أخيكَ عَلَى أحسَنِهِ حَتّى يأتيَكَ [منه ما] ۲۴ يَغلِبُكَ، ولا تَظُنَّ بِكَلِمةٍ خَرَجَت مِن عِندِ أحَدٍ سوءا وأنتَ تَجِدُ لَها في الخَيرِ مَحمَلاً. ۲۵ وإذا أردتَ أمرَينِ فَخالِف أقرَبَهُما إلى الهَوى ؛ فَإنّ أكثرَ الخَطأ مَعَ الهَوى. ۲۶ وإذا كانَت لَكَ إلى اللّهِ حاجةٌ فابتَدئ بالصَّلاةِ عَلَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله ؛ فَإنَّ اللّهَ تعالى أكرَمُ مِن أن يُسأل حاجَتَينِ فيَقضي إحداهُما ويَمنعُ الاُخرى. ۲۷ ومَن أحبّ الآخِرَة فَليَستَشعِر الصَّبرَ. ۲۸ ومَن أحَبَّ الحَياةَ فَليوطِّن نَفسَه عَلَى المَصائبِ. ۲۹ ومَن ضَنَّ بعِرضِهِ فَليَدَع المِراءَ. ۳۰ ومن أحبَّ الرئاسةَ فَليَصبِر عَلى مَضَضِ السِّياسةِ ۳۱. ولا تَسأل عَمّا لَم يَكُن ؛ فَفي الَّذي قَد كانَ لكَ شُغلٌ. ۳۲ ومِن الخُرقِ المُعاجلةُ قَبلَ الإمكانِ، والأناةُ بَعدَ الفُرصةِ، والتَشَبُّتُ ۳۳ نِصفُ الظَّفَرِ، كَما أنّ الهَمَّ نِصفُ الهَرَمِ. ۳۴

۱۴۶.خطاب به برخى از وابستگانش: كار برادرت را به بهترين گونه ممكن ببين تا آنگاه كه دليلى خلاف آن به تو رسد و به سخنى كه از دهان كسى بيرون مى آيد، و قابليت تفسير خوبى دارد، گمان بد مبر. و چون يكى از دو كار را خواستى بكنى، آن را كه به هواى نفس نزديكتر است مكن كه بيشترين خطا با هواست. و چون نيازى به خداوند داشتى، با درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز كن كه خداوند متعال بزرگوارتر از آن است كه دو حاجت از او خواسته شود، يكى را برآرد و ديگرى را باز دارد. و هركس دوستدار آخرت است، جامه صبر به تن كند. و هركس دوستدار زندگى است، خود را براى مصيبت ها آماده كند. و هركس آبروى خود را مى خواهد، ستيزه جويى را وانهد. و هركس دوستدار رياست است بر رنج تربيت شكيب ورزد. و از آنچه نيامده مپرس كه آنچه رخ داده براى مشغول ساختن تو كافى است. و از نابخردى است عجله نمودن پيش از توانايى و معطل كردن پس از به دست آمدن فرصت، و درنگ و تأمّل نيمى از پيروزى است همان گونه كه اندوه نيمى از پيرى است.

۱۴۷.ورُوِي عن جابرِ بنِ عَبدِ اللّهِ قالَ: سَمِعتُ أميرَ المؤمنينَ عليّا عليه السلام يقول: إنّكم في مَهَلٍ، مِن ورائهِ أجَلٌ، ومَعَكُم أمَلٌ، يَعتَرِضُ دونَ العَمَلِ ؛ فاغتَنِموا المَهَلَ، وبادِروا الأجَلَ، وكَذِّبوا الأمَلَ، وتزوَّدوا مِنَ العَمَلِ.

۱۴۷.از جابر بن عبداللّه روايت شده است كه گفت: شنيدم اميرمؤمنان عليه السلام مى گويد: شما مهلتى داريد كه پشت سرش اجل است و آرزويى داريد كه از عمل جلو مى گيرد. پس مهلت را غنيمت شمريد و به سوى اجل بشتابيد و آرزو را دروغ بدانيد و با عمل توشه برگيريد. آيا رهايى و گريزى يا از دست رفتن و درگذشتنى يا پناه بردن و پناه جستنى يا تكيه گاه و نجاتى هست يا نه، پس چگونه به بيراهه مى رويد؟!

هَل من خلاصٍ أو مَناصٍ ۳۵ أو فَواتٍ أو مَجازٍ أو مَعاذٍ، أو مَلاذٍ أو مَلجأٍ أو مَنجىً أو لا، فأنّى تُؤفَكونَ ۳۶۳۷ ؟!

۱۴۸.ورُوي أنّ أميرَ المؤمِنينَ عليه السلام رأى رَجُلاً يصلِّي وقَد رَفَعَ يَدَيهِ بِالدُّعاءِ حَتّى بانَ بَياضُ إبطَيهِ، ورَفَعَ صَوتَهُ، وشَخَصَ بِبَصَرِهِ، فقال: اغضُض طَرفَكَ ؛ فَلَن تَراهُ، واحطُط يَدَكَ ؛ فَلَن تَنالَهُ، واخفِض صَوتَك ؛ فَهُوَ أسمَعُ السامِعينَ. ۳۸

۱۴۸.روايت شده است كه اميرمؤمنان ديد مردى نماز مى خواند و چنان دستانش را به دعا بلند كرده كه سفيدى زير بغلش پيدا شده و صدايش را بلند و چشمانش را خيره كرده است. پس به او فرمود: چشمانت را فروبخوابان كه هرگز او را نبينى و دستانت را فرو آور كه هرگز به او نرسى و صدايت را پايين آر كه او شنونده ترين شنوندگان است.

۱۴۹.وقال الرَّضِيّ ۳۹ رضى الله عنه: سئل أبو جعفرٍ الخَوّاصّ الكوفيّ ـ وكانَ هذا رجلاً مِنَ الصالِحينَ، ويجمَعُ إلى ذلك التقدُّمَ في العِلمِ بمُتَشابِهِ القُرآنِ وغوامِضَ ما فيهِ، وسرائرَ مَعانيهِ ـ عَمّا جاءَ في الخَبَر أنّهُ: مَن أحسَنَ عبادةَ اللّهِ في شَبيبته، لَقّاهُ اللّهُ الحِكمةَ عِندَ شَيبِهِ. فَقالَ: كذا قالَ عزّوجلّ: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى ءَاتَيْنَهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا» ۴۰ ثُمّ قالَ تعالى: «وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ» وَعداً حقّاً، ألا ترى أنّ أميرَ المؤمِنينَ عليه السلام اجتَهَدَ في عِبادةِ اللّهِ صَغيرا، فلم يَلبَث أن صارَ ناطِقا حَكيما، فقالَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيه: رَحِمَ اللّهُ امرَءاً سَمِعَ حُكمَاً فَوَعى، وَدُعِيَ إلى رَشادٍ فَدَنا، وأَخَذَ بَحُجزَةِ ۴۱ هادٍ فَنَجا، قَدَّمَ خالِصاً وَعَمِلَ صالِحاً، وَاكتَسَبَ مَذخوراً واجتَنَبَ مَحذوراً، وَرَمى غَرَضاً وَأحرَزَ عِوَضاً، كابَرَ هَواهُ وَكَذَّبَ مُناهُ، خافَ ذنبَهُ وَراقَبَ رَبَّهُ، وَجَعَلَ الصَّبرَ مَطيَّةَ نَجاتِهِ وَالتّقوى عُدَّةَ وَفاتِهِ، رَكِبَ الطَّريقَةَ الغَرّاءَ وَلَزِمَ المَحَجَّةَ البَيضاءَ، اغتَنَمَ المَهَلَ وَبادَرَ الأجَلَ، وَقَطَعَ الأمَلَ وَتَزوَّدَ مِنَ العَمَلِ. ۴۲ (ثمّ) قال أبو جعفر: فَهَل سَمِعتُم أو رأيتُم كَلاما أوجزَ، أو وَعظا أبلغَ مِن هذا ؟ وكيفَ لا يكون كذلك وهُوَ خَطيبُ قُرَيشٍ ولُقمانُها!

۱۴۹.سيد رضى رضى الله عنه ۴۳ مى گويد: از ابوجعفر خواصّ كوفى ـ كه مردى صالح و دانا به آيات متشابه قرآن و نكات مشكل و معانى نهفته آن بود ـ در باره حديث: «هركس خدا را در جوانى نيك عبادت كند، خداوند حكمت رابه روزگار پيرى ارزانى اش مى دارد» پرسيدند. ابوجعفر پاسخ داد: خداى عزّ و جلّ(در قرآن) چنين گفته است: «و چون به رشد و كمال خويش رسيد، به او حكمت و دانش عطا كرديم»، سپس خداى متعال گفت: «و نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم» اين وعده اى حقّ(و عمومى) است، مگر نمى بينيد كه اميرمؤمنان عليه السلام به كودكى در عبادت خداوند كوشيد و طولى نكشيد كه سخنورى حكيم گشت و چنين گفت: خدا بيامرزد كسى را كه حكمتى شنيد و خوب فهميد و به هدايت خوانده شد و نزديك گشت و دنبال راهنمايى را گرفت و رهايى يافت، عمل نيك و خالص خويش را پيش فرستاد و توشه اندوخت و از محذورها دورى گزيد، به هدف زد و به پاداش رسيد، بر هوس خود چيره گشت و آرزوى خويش دروغ انگاشت، خدا را ناظر ديد و از گناه ترسيد صبر را مركب نجات خويش ساخت و تقوا را ساز و برگ روز وفات. به راه روشن درآمد و طريق حقّ و راستى را پيش گرفت. فرصت را مغتنم شمرد و بر اجل پيشى جُست، دل از آرزو بريد و از كار نيك توشه برگرفت. سپس ابوجعفر گفت: آيا سخنى مختصر و مفيدتر يا اندرزى رساتر از اين شنيده يا ديده ايد؟ و چگونه چنين نباشد كه او سخنور قريش و لقمان آن است.

۱۵۰.لا يستقيمُ قَضاءُ الحَوائجِ إلّا بِثَلاثٍ: باستصغارِها لِتَعظُمَ، واستِكتامِها لِتُنشَرَ، وتَعجيلِها لِتَهنأ. ۴۴

۱۵۰.برآوردن حاجتها جز با سه چيز درست نشود: كوچك شمردن آنها تا بزرگ آيد وپوشيده داشتن آنها تا گسترش يابد و زود برآوردن آنها تا گوارا شود.

۱۵۱.وفي رواية اُخرى: لا يَتِمُّ المَعروفُ إلّا بِثَلاثٍ: بِتَعجيلِهِ، وتَصغيرِهِ، وتَستيرِهِ، فإذا عَجَّلتَهُ هَنَّأتَهُ، وإذا صَغَّرتَهُ عَظَّمتَهُ، وإذا سَتَرتَهُ تَمَّمتَهُ. ۴۵

۱۵۱.و در روايت ديگرى آمده است: نيكى كردن جز با سه چيز به كمال نرسد: زود انجام دادن و كوچك شمردن و پوشيده داشتن كه چون زود انجام دهى، گوارايش كرده اى و چون كوچكش بشمارى، بزرگش داشته اى و چون پوشيده اش بدارى، تمامش كرده اى.

۱۵۲.أُوصيكُم بِخَمسٍ لَو ضَرَبتُم إلَيها آباطَ الإبلِ كانت لذلك أهلاً: لا يَرجُوَنَّ أحدٌ مِنكُم إلّا رَبَّهُ، ولا يَخافَنَّ إلّا ذنبَهُ، ولا يَستَحييَنَّ أحدٌ إذا سُئلَ عَمّا لا يَعلمُ أن يَقولَ: لا أعلَمُ، ولا يَستَحيِيَنَّ أحدٌ إذا لَم يعلَمَ الشَّيءَ أن يَتَعَلَّمَهُ، و (عَلَيكُم) ۴۶ بالصَّبرِ فَإنّ الصَّبرَ مِنَ الإيمانِ كالرأسِ مِنَ الجَسَدِ، ولاخيرَ في جَسَدٍ لا رأسَ مَعَهُ، ولا في إيمانٍ لا صَبرَ مَعَهُ. ۴۷

۱۵۲.من شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه سزاست براى دسترسى به آنها رنج سفر را بر خود هموار كنيد. هيچ يك از شما جز به پروردگار خود اميد نبندد و جز از گناه خود نترسد و چون چيزى از او پرسيدند و نمى دانست، از گفتن نمى دانم شرم نورزد و اگر چيزى را نمى دانست، از فراگيرى آن خجالت نكشد و همواره صبور باشيد كه صبر براى ايمان مانند سر براى پيكر است و نه پيكر بى سر فايده دارد و نه ايمان بى صبر.

۱۵۳.مَن حاسَبَ نفسَهُ رَبِحَ، ومَن غَفَلَ عَنها خَسِرَ، ومَن خافَ أمِنَ، ومَن اعتبرَ أبصَرَ، ومَن أبصَرَ فَهِمَ، ومَن فَهِمَ عَلِمَ، وصَديقُ الجاهِلِ في تَعَبٍ. ۴۸ قال الرضيّ رضى الله عنه: لَو لَم يَكُن في هذه الفِقَرِ المذكورةِ إلّا الكَلِمةَ الأخيرةَ، لَكَفى بِها لُمعةً ثاقِبةً وحِكمةً بالِغةً، ولاعَجَبَ أن تفيض الحكمةُ مِن يَنبوعِها وتُزهِرَ البلاغةُ في رَبيعها.

۱۵۳.هركس از نفس خويش حساب كشيد، سود برد و هركس از آن غفلت نمود، زيان ديد و هركس بيمناك شد، ايمن گشت و هركس عبرت گرفت، بديد و هركس ديد، فهميد و هركس فهميد، دانست و دوست انسان نابخرد، در رنج و زحمت است. سيد رضى ۴۹ رضى الله عنه مى گويد: اگر در اين عبارت، فقط همين جمله آخر بود، مرا از نورهاى درخشان و حكمت هاى رسا كفايت مى كرد و شگفت نيست كه حكمت از چشمه اش جارى شود و بلاغت در بوستانش برويد.

۱۵۴.جَمَعَ الحَجّاجُ بنُ يوسُفَ أهلَ العِلمِ وسَأَلَهُم عَنِ القَضاءِ والقَدَرِ، فَقالَ أحَدُهم: سمعتُ أميرَ المؤمنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقولُ: يابنَ آدمَ، مَن وسَّعَ لَكَ الطَّريقَ، لَم يأخُذ عَلَيك المَضيقَ. وقال آخر: سَمِعتُه عليه السلام يَقولُ: إذا كانَت الخَطيئةُ عَلَى الخاطئ حَتماً، كانَ صلى الله عليه و آله القِصاصُ في القضيّة ظُلماً. وقال آخر: سمعته عليه السلام يقول: ماكانَ مِن خَيرٍ فَبِأمرِ اللّهِ وبِعِلمِهِ، وما كانَ مِن شرٍّ فَبِعلمِ اللّهِ لا بِأمرِهِ. فقالَ الحَجّاجُ: أكُلُّ هذا مِن قَولِ أبي تُرابٍ؟ لَقَد اغتَرَفوها مِن عَينٍ صافِيَةٍ ۵۰ !

۱۵۴.حجّاج بن يوسف دانشمندان را گرد آورد و از آنان درباره قضا و قدر پرسيد، پس يكى از آنان گفت: شنيدم اميرمؤمنان على بن ابيطالب مى گويد: اى آدمى زاده، آن كه راه را براى تو باز نهاده است، بر تو تنگ نگيرد. و ديگرى گفت: شنيدم كه على عليه السلام مى گويد: اگر خطا بر خطاكار واجب و حتمى باشد، حكم به قصاص او ظلم است. و ديگرى گفت: شنيدم كه مى فرمايد: هرچه خير باشد به فرمان و معلوم خداست و هرچه شرّ باشد معلوم خداست، اما به فرمان او نيست. حجّاج گفت: آيا همه اينها گفته ابو تراب است؟! بى گمان همه از يك آبشخور زلال برگرفته شده اند.

۱۵۵.يابنَ آدَمَ، لا تحمِل هَمَّ يَومِكَ الذي لَم يأتِكَ عَلى يَومِكَ الذي أنتَ فيهِ، فإن يَكُن بَقِيَ مِن أجلِكَ يأتِ اللّهُ فيهِ بِرِزقِكَ. ۵۱

۱۵۵.اى آدميزاده، غم روزى را كه نيامده بر امروز ميفزاى كه اگر آن روز از عمر تو باشد، خدا روزيت را مى رساند.

۱۵۶.قالَ صلى الله عليه و آله لوُلدِه: إنّ اللّهَ عزّوجلّ جَعَلَ مَحاسِنَ الأخلاقِ وُصلةً بَينَهُ وبَينَ عِبادِهِ، فَبِحَسْبِ ۵۲ أحدِكُم أن يتمسَّكَ بِخُلُقٍ متَّصِلٍ بِاللّهِ تعالى. ۵۳

۱۵۶.خطاب به فرزندش: خداى عزّ و جلّ، اخلاق نيكو را رشته ميان خود و بندگانش قرار داده است، پس لازم است هريك از شما به خلق و خويى چنگ زند كه متصل به خداى متعال باشد.

۱۵۷.قالَ عليه السلام: الناسُ عالِمٌ، ومُتَعَلِّمٌ، وأنشَدَ مُتَمثِّلاً بِهذَينِ البَيتَينِ: فَكَم مِن بَهِيٍّ قَد يَروقُ رُواؤُهُ يُهَجَّنُ في النادي إذا ما تَكَلَّما فَقيمةُ هذا المَرءِ ما هُوَ يُحسِنُ فَكُن عالِما إن شِئتَ أو مُتَعلِّما ۵۴

۱۵۷.مردم، دانشمند و دانشجو هستند؛ و سپس امام اين دو بيت را سرود: بسى صاحب ديوان بلند و برافراشته كه چون در جمع سخن گويد، بيهوده گويد بهاى اين انسان، چيزى است كه نيك مى داند پس يا دانشمند باش و يا دانشجو

۱۵۸.وقال عليه السلام يُعَزِّي قَوماً: عَلَيكُم بِالصَّبرِ ؛ فَإِنَّ بِهِ يأخُذُ الحازِمُ، وإليهِ يَرجِعُ الجازِعُ. ۵۵

۱۵۸.و در تعزيت مردمى فرمود: صبور باشيد كه استوارانديش ره شكيب گيرد و بى تاب هم (سرانجام) بدان باز آيد.

۱۵۹.وقال عليه السلام وقَد رُؤيَ عَلَيهِ إزارٌ مَرقوعٌ، فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ، فَقالَ: يَخشَعُ لَهُ القَلبُ، وتَذُلُّ لَهُ النَّفسُ، ويَقتَدي بِهِ المؤمِنونَ بَعدي. ۵۶

۱۵۹.على عليه السلام را با جامه اى وصله زده ديدند، سبب پرسيدند، فرمود: دل بدان خشوع يابد و نفس بدان خوار گردد و مؤمنان پس از من از آن سرمشق گيرند.

۱۶۰.أفضلُ رِداءٍ يُرتَدى بِهِ الحِلمُ، فإن لَم تَكُن حَليما فَتَحلَّم ؛ فَإنّه قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ إلّا أوشَكَ أن يَكوَن مِنهُم. ۵۷

۱۶۰.بهترين بالاپوش انسان بردبارى است، پس اگر بردبار هم نيستى خود را بردبار نشان بده كه كمتر كسى است كه خود را به مردمى شبيه نسازد جز آن كه از آنان شود.

۱۶۱.الناسُ عامِلانِ: عامِلٌ في الدُّنيا لِلدُّنيا قَد شَغَلَتهُ دُنياهُ عَن آخِرَتِهِ يَخشى عَلى مَن يُخَلِّفُ الفَقَر ويأمَنُهُ عَلى نَفسه، فَيُفني عُمُرَهُ في مَنفَعةِ غَيرِهِ، وآخَرٌ عَمِلَ في الدُّنيا لِما بَعدَها، فَجاءهُ الذي لَه مِن الدُّنيا بِغَيرِ عَمَلٍ، فأصبح مَلِكا عِندَ اللّهِ لا يَسألُ اللّهَ شيئا فَيمنَعُهُ. ۵۸

۱۶۱.مردم دو دسته اند: آن كه براى دنيا كار كرد و دنيا او را از آخرتش بازداشت و بر بازماندگانش از فقر ترسيد و خود را از دنيا ايمن ديد. پس زندگى خود را براى سود ديگران تباه كرد؛ و آن كه در دنيا براى پس از دنيا كار كرد، پس بى آن كه كار كند، بهره اش از دنيا به سوى او بيايد و نزد خدا آبرومند شود و هرچه از خدا بخواهد به او عطا كند.

۱۶۲.اتَّقوا شِرارَ النِّساءِ، وكونوا مِن خِيارِهِنَّ عَلى حَذَرٍ، ولا تُطيعوهُنَّ في المَعروفِ حَتّى لا يطمَعنَ في المُنكَرِ. ۵۹

۱۶۲.از زنان بد بپرهيزيد و خود را از خوبان آنها بپاييد و در كار نيك نيز از آنان فرمان مبريد تا در [فرمان به] كار زشت طمع نورزند.

۱۶۳.وقالَ عليه السلام في صِفةِ الإسلامِ: لَأنسُبَنَّ الإسلامَ نِسبةً لَم يَنسُبها أحَدٌ قَبلي فقال: الإسلامُ هُوَ التَّسليمُ، والتَّسليمُ هُوَ اليَقينُ، واليَقينُ هُوَ التَّصديقُ، والتَّصديقُ هُوَ الإقرارُ، والإقرارُ هُوَ الأداءُ، والأداءُ هُوَ العَمَلُ وقَد يَكونُ الرَّجُلُ مُسلِما ولا يكونُ مؤمِنا، ولا يَكونُ مؤمِنا حَتّى يكونَ مُسلِما، والإيمانُ إقرارٌ بِاللِّسانِ وعَقدٌ بِالقَلبِ، وعَمَلٌ بِالجَوارِحِ ۶۰.

۱۶۳.اسلام را چنان وصف كنم كه كسى پيش از من نكرده است. اسلام، گردن نهادن است و گردن نهادن، يقين داشتن و يقين داشتن، راست انگاشتن و راست انگاشتن، بر خود لازم ساختن و بر خود لازم ساختن، انجام دادن و انجام دادن، به كار [نيك] پرداختن، و مى شود كه مردى مسلمان باشد ولى مؤمن نباشد ولى تا مسلمان نباشد، مؤمن نمى شود و ايمان، اقرار با زبان و اعتقاد با دل و جان و عمل با اعضا و اركان (بدن) است.

۱۶۴.عَجِبتُ لِلبَخيلِ! استعَجَلَ الفَقرَ الَّذي مِنهُ هَرَبَ، وَفاتَهُ الغِنَى الَّذي إيّاهُ طَلَبَ، فَيَعيشُ في الدُّنيا عَيشَ الفُقَراءِ، وَيُحاسَبُ في الآخِرةِ حِسابَ الأغنِياءِ. وَعَجِبتُ لِلمُتَكَبِّرِ الّذي كانَ بِالأمسِ نُطفَةً وَهُوَ غَداً جيفَةً! وَعَجِبتُ لِمَن شَكَّ في اللّهِ وَهُوَ يَرى خَلقَ اللّهِ! وَعَجِبتُ لِمَن نَسِيَ المَوتَ وَهُوَ يَرى مَن يَمُوتُ! وَعَجِبتُ لِمَن أنكَرَ النَّشأةَ الاُخرى وَهُوَ يَرى النَّشأةَ الاُولى. وَعَجِبتُ لِعامِرِ دارِ الفَناءِ، وَتارِكِ دارِ البَقاءِ. ۶۱

۱۶۴.در شگفتم از بخيل كه به سوى فقرى شتافته كه از آن مى گريخت و توانگريى را از دست مى دهد كه مى طلبيد، پس در دنيا چون ناداران بزيد و در آخرت مانند توانگران حساب پس دهد. و در شگفتم از متكبّر كه ديروز نطفه بود و فردا مردار است. و در شگفتم از كسى كه در خدا شكّ مى كند و آفريده هاى خدا را مى بيند. و در شگفتم از كسى كه مرگ را از ياد برده و مردگان را مى بيند. و در شگفتم از آن كه زندگانى آخرت را نمى پذيرد و زندگى پيشين را مى بيند. و در شگفتم از كسى كه خانه ناپايدار را آباد مى كند و سراى جاودان را رها مى سازد.

۱۶۵.وقال عليه السلام لسلمان الفارسي ـ رحمة اللّه عليه ـ: إنّ مَثَلَ الدُّنيا مَثَلُ الحَيّةِ ؛ لَيِّنٌ مَسُّها، قاتِلٌ سمُّها، فأعرِض عَمّا يُعجِبُكَ مِنها ؛ فإنّ المَرءَ العاقِلَ كُلَّما صارَ فيها إلى سُرورٍ أشخَصَهُ إلى مَكروهٍ، ودَع عَنكَ هُمومَها إن أيقَنتَ بِفِراقِها. ۶۲

۱۶۵.خطاب به سلمان فارسى رضى الله عنه: دنيا همچون مار است؛ سودن [وپوست]آن نرم و سمّش كشنده است، پس در آن از هرچه كه تو را خوش آمد دورى كن كه هر گاه انسان خردمند در آن به سوى خوشى رود، به سوى ناخوشى روانه اش مى كند و اگر يقين به جداييش دارى، انديشناكش مباش.

۱۶۶.الصِّحَّةُ بِضاعةٌ، والتَّواني إضاعةٌ، والوَفاءُ راحةٌ. ۶۳

۱۶۶.تندرستى، سرمايه است و سستى، تباه كردن و وفانمودن، مايه آسايش.

۱۶۷.العَفوُ عَنِ المُقِرِّ، لا عَنِ المُصِرِّ. ۶۴

۱۶۷.عفو گنهكارى را سزاست كه اقرار دارد، نه آن كه اصرار دارد.

۱۶۸.وَقالوا: لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، اجتَمَعَ أميرُ المؤمِنينَ عليه السلام وعَمُّهُ العبّاسُ رضى الله عنهومَواليهِما في بَعضِ دورِ الأنصارِ لإجالةِ الرأي، فَبَدَرَهُما أبو سُفيانَ والزبيرُ، وعَرَضا نُفوسَهُما عَلَيهما، وبَذَلا مِن نُفوسِهِما المُساعَدةَ والمُعاضَدةَ لَهُما. فَقالَ العبّاسُ: قَد سَمِعنا مَقالَتَكُما ؛ فلا لِقِلَّةٍ نَستَعينُ بِكُما، ولا لِظِنَّةٍ ۶۵ نَترُكُ رأيَكُما، لكِن لالتِماسِ الحَقِّ، فَأمهِلا نُراجِعِ الفِكرَ ؛ فإن يَكُن لَنا مِنَ الإثمِ مَخرَجٌ يَصِرَّ بِنا وبِهِم الأمرُ صَرِيرَ الجُندَبِ، ونَمُدُّ أكُفّاً إلى المَجدِ لا نَقبِضُها أو نَبلُغَ المَدى، وإن تَكُنِ الاُخرى فَلا لِقِلّةٍ في العَدَد، ولا لِوَهنٍ في الأيدي، واللّهِ لَولا أنَّ الإسلامَ قَيدُ الفَتكِ لَتَدَكَدكَت جَنادِلُ صَخرٍ يُسمَعُ اصطِكاكُها مِن مَحَلّ الأبيلِ. ۶۶ قال: فَحَلّ أميرُ المؤمنين عليه السلام حَبوَتَهُ، وجثا على رُكبَتَيه ـ وكذا كانَ يَفعلُ إذا تَكَلَّمَ ـ فَقالَ: الحِلمُ زَينٌ، والتَّقوى دينٌ، والحُجّةُ مُحَمّدٌ صلى الله عليه و آله، والطَّريقُ الصِّراطُ. أيّها الناسُ ـ رحمكم اللّه ـ شُقُّوا مُتَلاطِماتِ أمواجِ الفِتَنِ بِحَيازيمِ سُفُنِ النَّجاةِ، وعَرِّجوا عَن سَبيل المُنافَرةِ، وحُطُّوا تيجانَ المُفاخَرةِ، أفلَجَ مَن نَهَضَ بِجَناحٍ، أو استسلمَ فأراحَ، ماءٌ آجِنٌ، ولُقمةٌ يَغَصُّ بِها آكِلُها، ومُجتَني الثَّمَرةِ في غَيرِ وَقتِها كالزارِعِ في غَيرِ أرضِهِ. واللّهِ لَو أقولُ لتداخَلَت أضلاعٌ كَتَداخُلِ أسنانِ دوّارةِ الرَّحى، وإن أسكُت تَقولوا: جَزِعَ ابنُ أبي طالِبٍ مِنَ المَوت، هَيهاتَ بَعدَ اللُّتَيّا والَّتي، واللّهِ لَعَليٌّ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدي أُمِّهِ، لكِنِّي اندَمَجتُ عَلى مَكنونِ عِلمٍ لَو بُحتُ بِهِ لاضطَرَبتُمُ اضطِرابَ الأرشِيَةِ ۶۷ في الطَّوِيِّ ۶۸ البَعيدةِ. ثُمَّ نهضَ عليه السلام فَقالَ أبو سفيان: لِشَيءٍ ما فارقَنا ابنُ أبي طالبٍ ؟! قُلتُ: قَد عَرَفَ أمرَ الصَّحيفةَ، وأمرَ المُنافِقين في يَومِ العَقَبة. ۶۹

۱۶۸.پيامبر خدا قبض روح شد، امير مؤمنان و عمويش عبّاس و دوستداران آن دو، در خانه هاى انصار گرد آمدند تا هم انديشى كنند. ابو سفيان و زبير، پيشى جست ويارى خود را بر آن دو عرضه كرده وبراى يارى آن دو از جان مايه گذاشتند. عبّاس گفت: ما گفته شما را شنيديم. نه ياريخواهى مان از شما از روى كمى عدد [ياران] است و نه وا نهادن نظرتان به خاطر بد گمانى، بلكه پِيجوى حقّيم. پس مهلت دهيد تا نيك بينديشيم. ما اگر راهى را درست و روا بيابيم، كار را به آن جا كشيم كه غوغايى چون همهمه ملخان به راه اندازيم و دستان خود را به سوى مجد و شكوه بركشيم و تا آن را به چنگ نياوريم، نبسته و باز نگرديم، و اگر اين راه را انتخاب نكرديم، از سر كمى تعداد و بى دست و پا بودن نيست ؛ چرا كه به خدا سوگند، اگر اسلامْ زمام ترور را نبسته بود، صخره هاى بزرگ را چنان خُرد مى كردم كه صدايشان از دوردست ترين جاى ها نيز به گوش رسد. امير مؤمنان، دستارى را كه به گِرد پاهايش بسته بود، گشود و بر زانوان خود نشست ـ و او هر گاه مى خواست سخن بگويد، چنين مى كرد ـ و گفت: «بردبارى زينت است و پروا دين. حجّت، محمّد صلى الله عليه و آله است و راه همان صراط [مستقيم]. اى مردم! خدايتان بيامرزد! امواج پر تلاطم فتنه را با سينه كشتى هاى رستگارى بشكافيد و از دشمنى و نفرت، دورى گزينيد و تاج فخر از سر بر گيريد. كسى رستگارشد كه يا با پر وبال برخاست، يا تسليم شد وخود را آسوده گذاشت. اين (پيشنهاد خلافت)، آبى گنديده و لقمه اى گلوگير است. هر كه ميوه را نارسيده چينَد، همچون كسى است كه در زمين ديگرى بذر بپاشد. به خدا سوگند، اگر سخن بگويم، دنده هايى چون دندانه هاى چرخ آسياب درگير شوند و اگر خاموش بنشينم، مى گويند فرزند ابو طالب، از مرگْ مى ترسد. هرگز! آن هم پس از اين همه سوابق درخشان فداكارى و جانبازى! به خدا سوگند، اُنس على با مرگ بيشتر از اُنس كودك با پستان مادرش است. من در دانشى فرو شده ام از شما پنهان كه اگر آشكارش سازم، چون طناب آويخته در چاه ژرف، بر خود بلرزيد». سپس برخاست. ابو سفيان گفت: پسر ابو طالب براى چه از ما جدا شد؟ عباس گفت: چون ماجراى صحيفه ۷۰ و كار منافقان را در گردنه راه تبوك ۷۱ مى داند.

۱۶۹.ومِن كلامٍ لَهُ عليه السلام لِكُمَيلِ بنِ زِيادٍ النَّخَعيّ رضى الله عنه عن الكلبي، عن أبي صالحٍ، عَن كُمَيلِ بن زيادٍ، قالَ: أخذ بِيَدي أميرُ المؤمِنينَ فأخرجني إلى الجَبّان ۷۲، فَلَمّا أصحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداءَ ۷۳ ثمّ قال: يا كُمَيلُ بنُ زِيادٍ، إنّ هذهِ القُلوبَ أوعِيَةٌ، فَخَيرُها أوعاها، فَاحفَظ عَنِّي ما أقولُ لَكَ: الناسُ ثَلاثَةٌ: عالِمٌ رَبّاني: ومُتَعَلِّم عَلَى سَبِيلِ نَجاةً، وَهَمَجٌ رَعاع ۷۴، أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ يَميلونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ، لَم يستضيئوا بِنورِ العِلمِ، ولَم يلجؤوا إلى رُكنٍ وَثيقٍ. يا كُميلُ بنُ زيادٍ، العِلمُ خَيرٌ مِنَ المال، العِلمُ يَحرُسُك وأنتَ تَحرُسُ المالَ، والمالُ تَنقُصُه النَّفَقةُ، والعِلمُ يَزكو عَلَى الإنفاقِ. يا كميلُ بنُ زيادٍ، مَعرِفةُ العِلمِ دينٌ يُدانُ بِهِ، (بِهِ) يَكسِبُ الإنسانُ الطاعةَ في حَياتِهِ، وجَميلَ الأُحدوثةِ بَعدَ وفاته، والعِلمُ حاكِمٌ، والمالُ مَحكومٌ عَلَيه. يا كميلُ بنُ زيادٍ، هَلَكَ خُزّانُ الأموال وهُم أحياءٌ، والعُلَماءُ باقونَ ما بَقِيَ الدَّهرُ، أعيانُهُم مَفقودةٌ، وأمثالُهُم في القُلوبِ مَوجودةٌ إنّ (ها) هُنا لَعِلما جمّاً ـ وأشارَ بِيَده إلى صَدرِهِ ـ لَو أصبتُ لَهُ حَمَلةً، بلى أصَبتُ لَقِناً غَيرَ مأمونٍ عَلَيهِ، مُستَعمِلاً آلَة الدِّينِ للدُّنيا، ومُستَظهِراً بِنِعَم اللّهِ عَلَيهِ عبادَهُ، وبِحُجَجِهِ عَلى أوليائهِ، أو مُنقاداً لحَمَلةِ الحَقِّ لا بصيرةَ لَهُ في أحنائه ۷۵، ينقدحُ الشَّكُّ في قَلبِهِ لِأوّلِ عارضٍ من شُبهةٍ، ألا لا ذا ولا ذاكَ، أو مَنهوماً بِاللّذّةِ سَلِسُ ۷۶ القياد للشَّهوةِ، أو مُغرَماً بالجَمعِ والإدخالِ، ليسا مِن رُعاة الدينِ في شَيء، أقرَبُ شيءٍ شَبَهاً بِهِما الأنعامُ السائمةُ، كَذلِكَ يَموتُ العِلمُ بِمَوتِ حامِليهِ، اللّهمّ بَلى لا تَخلو الأرضُ مِن قائمٍ للّهِ بِحُجّةٍ، إمّا ظاهراً مَشهوراً، أو خائفاً، مغموراً، لِئلّا تَبطُلَ حُجَجُ اللّهِ وبَيِّناتُهُ. وكم ذا وأينَ أُولئكَ؟ أُولئكَ ـ واللّهِ ـ الأقَلّونَ عَدَداً، الأعظَمونَ قَدراً، يَحفَظُ اللّهُ بِهِم حُجَجَهُ وبيِّناتِه، حتّى يودِعوها (نُظَراءهم، ويزرَعوها في قلوبِ أشباهِهِم) هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقيقةِ البَصيرةِ، وباشَروا رَوحَ اليَقينِ، واستَلانوا ما استَوعَره المُتَرفونَ، وأنِسوا ما استوحشَ مِنهُ الجاهِلون، وصَحِبوا بِأبدانٍ أرواحُها مُتَعَلِّقةٌ بالمَحَلِّ الأعلى، أُولئكَ خُلفاءُ اللّهِ في أرضه، الدعاةُ إلى دينهِ، آهٍ آهٍ شوقاً إلى رؤيتهم! انصرِف (يا كُمَيلُ) إذا شِئتَ. ۷۷

۱۶۹.در سخنى به كميل بن زياد نخعى كه ابوصالح آن را از كميل چنين نقل كرده است: اميرمؤمنان، على بن ابى طالب دست مرا گرفت و به بيابان برد. هنگامى كه به صحرا رسيد، آهى سوزناك كشيد و گفت: دل ها بسان ظرف هايند، بهترين آن ها جايگيرترين آن هاست. آنچه به تو مى گويم از من به ياد دار: مردم سه گروه اند: دانشمند ربّانى؛ و دانشجويى در راه رستگارى؛ و بى سر و پاهايى كه دنباله رو هر بانگى باشند و با هر بادى بچرخند، اينان پرتوى از روشنى دانش برنگرفته و به پايه اى استوار پناه نبرده اند. اى كميل! دانش بهتر از مال است. دانش تو را پاسبانى مى كند و حال آنكه تو مال را پاس مى دهى. مال با دهش كاهش، و دانش با بخشش افزايش مى يابد. اى كميل بن زياد! شناخت دانش، آيينى است كه [خدا] بدان عبادت مى شود و آدمى به وسيله آن در زندگى طاعت و پس از مرگش نام نيك را به دست مى آورد و دانش، فرمانده است و مال، فرمان بر. اى كميل! مال اندوزان اگر چه (به ظاهر) زنده اند، در حقيقت مرده اند و حال آنكه تا روزگار بپايد، دانشمندان باقى اند. پيكرهايشان از ميان مى رود، ولى نمود و نشانه هايشان در دلها وجود دارد. هان! اينجاـ و حضرت به سينه خود اشاره كرد ـ دانشى انبوه است. اى كاش! حاملانى براى آن مى يافتم. آرى كسى را يافتم كه تيزهوش بود، ولى در خور اعتماد نبود. دين را ابزار دنيا كرده بود و با نعمتهاى خداوند بر بندگانش و با حجّتهاى او بر اوليايش برترى مى جست و يا آنكه پيرو حقّ بود، ولى از باريك بينى در نكته هاى آن بى بهره و با نخستين شبهه، شكّ در دلش مى افتاد. بدان كه نه اين [خوب است] و نه آن؛ يا آنكه شيفته لذت و رام شهوت و هميشه در پى گردآوردن و اندوختن بود. اينان نمى توانند كوچكترين پاسدار دين باشند و بيشتر به چهارپايان چرنده شبيه اند. بدين گونه دانش با مرگ حاملانش مى ميرد،جز اينكه زمين از برپادارنده حجّت خدا خالى نمى ماند، آشكار و نمايان و يا بيمناك و نهان تا حجت ها و آيات الهى باطل نگردد. و اينان چند نفرند و كجايند؟! به خدا سوگند، آنان كمترين تعداد را دارند و بيشترين منزلت را. خداوند با آنان، حجّت ها و دليل هاى روشن خويش را نگاه مى دارد تا آن را به امثال خود بسپارند و در دلِ همگنان خود بكارند. دانش، آنان را به نهايت بصيرت و روح يقين رسانده و آنچه را نازپروردگان دشوار ديده براحتى پذيرفته و با آنچه نادانان از آن رميده اند، انس گرفته اند. با كالبدهايشان با دنيا همراه گشته اند و جانهايشان از ملأ اعلى آويخته است. اينان جانشينان خداوند در زمين و دعوتگران به دينش هستند. وه كه چه مشتاق ديدار آنانم! اى كميل اگر خواستى بازگرد.

۱۷۰.ومِن جُملة وَصِيَّتِهِ للإمامِ الزَّكيِّ أبي مُحمّدٍ الحسنِ بنِ عليٍّ عليهماالسلام: يا بُنَيَّ، إنّي لَمّا رأيتُكَ قَد بَلَغتَ سِنّاً، ورأيتَني أزدادُ وَهناً، أردتَ بِوَصَّيتي إيّاكَ خِصالاً مِنهُنَّ: أنّي خِفت أن يُعجِّل بي أجَلي قَبلَ أن أُفضي إليكَ بِما في نَفسي، وأن أُنقَصَ في رأيي كما نَقَصتُ في جِسمي، أو يَسبِقَني إلَيكَ بَعضُ غَلَباتِ الهَوى، وفِتَنِ الدُّنيا، فَتكونَ كالصَّعبِ النَّفورِ، فَإنَّ قَلبَ الحَدَثِ كالأرضِ الخاليةِ ما اُلقي فيها مِن شَيءٍ إلّا قَبِلَتهُ، فبادَرتُكَ بالأدَبِ قَبلَ أن يَقسوَ قَلبُكَ، ويَشتَغلَ لُبُّكَ، لِتَستَقبِلَ بِجِدِّ رأيِكَ ما قَد كَفاكَ أهلُ التَّجارِبِ بُغيَتَهُ وتَجرِبَتُهُ، فَتَكونَ قَد كُفيتَ مُؤنَة الطَّلَبِ، وعُوفيتَ مِن عِلاجِ التَّجرِبَهِ، فأتاك مِن ذلك ما قَد كُنّا نأتيهِ، واستبانَ لَكَ ما أظلَمَ عَلَينا فِيهِ. ۷۸ (ومنها): ظُلمُ الضَّعيفِ أفحَشُ الظُّلمِ، ورُبَّما كانَ الداءُ دَواءً، والدواءُ داءً، ورُبَّما نَصَحَ غَيرُ الناصِحِ، وغَشَّ المُستَنصَحُ. وإيّاكَ والاتِّكالَ عَلَى المُنى؛ فإنّها بَضائعُ النَّوكى ۷۹ -. والعقلُ حِفظُ التَّجارِبِ، وخَيرُ ما تُحَدَّثُ بِهِ ما وَعَظَكَ. بادِرِ الفُرصةَ قَبلَ أن تكونَ عِظةً. مِنَ الفَسادِ إضاعةُ الزادِ. لاخيرَ في مُعينٍ مَهينٍ. سَيأتيكَ ما قُدِّرَ لَكَ. ۸۰ لا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَديقِكَ صَديقاً فَتُعاديَ صَديقَكَ، امحَض أخاكَ النَّصيحةَ حَسَنةً كانَت أو قَبيحةً، وإن أردتَ قَطيعةَ أخيكَ فاستبقِ لَهُ مِن نَفسِكَ بَقيّةً يَرجِع إليكَ (لا يَكونَنَّ أخوكَ عَلى قَطيعَتِكَ أقوى مِنكَ عَلى صِلَتِهِ، وَلا يَكونَنَّ عَلى الإِساءَةِ أقوى مِنكَ عَلى الإِحسانِ.) ۸۱ (ومنها): الرِّزقُ رِزقانِ: رِزقٌ تَطلُبُهُ، ورِزقٌ يَطلُبُكَ ؛ فإن لَم تأتِهِ أتاكَ. ما أقبَحَ الخُشوعَ عِندَ الحاجَةِ، والجَفا عِندَ الغِنى! إنّما لَكَ من دُنياك ما أصلَحتَ بِهِ مَثواكَ. ۸۲ استدِلَّ عَلى ما لَم يكُن بِما قَد كانَ ؛ فإنّ الاُمورَ أشباهٌ، ولا تَكونَنَّ مِمَّن لا تنفَعُهُ العِظةُ إلّا تَرَكَ القَصدَ جارَ. مَن تَعدّى الحَقَّ ضاقَ مَذهبُهُ. ومَنِ اقتَصَرَ عَلى قَدرِهِ كانَ أبقى لَه، ورُبَّما أخطأَ البَصيرُ قَصدَهُ، وأصابَ الأعمى رُشدَهُ. قَطيعةُ الجاهلِ تَعدِلُ صِلةَ العاقِلِ، إذا تَغيَّرَ السُّلطانُ تَغيَّرَ الزَّمانُ، نِعمَ طارِدُ الهُمومِ اليَقينُ. ۸۳ (ومنها): يا بُنيَّ، إيّاكَ ومشاوَرَة النِّساءِ! فَإنَّ رأيَهُنَّ إلى أفْنِ ۸۴، وعزمَهُنّ إلى وَهنٍ، وأقصِر عَلَيهِنّ حُجُبَهُنَّ ؛ فَهُو خَيرٌ لَهُنَّ، ولَيسَ خُروجُهُنَّ بأشَدَّ مِن دُخولِ مَن لا يوثَقُ بِهِ عَليهِنَّ، فإن استَطَعَت أن لا يَعرفنَ غَيرَكَ فَافعَل، ولا تُمَلِّكِ المَرأةَ مِن أمرِها ما يجاوِزُ نَفسَها ؛ فَإنَّ ذلِكَ أنعمُ لِبالِها ؛ فإنّ المرأةَ رَيحانةٌ ولَيسَت بِقَهرَمانةٍ، ولا تُطمِعها أن تشفَعَ لِغَيرِها، وإيّاكَ والتَّغايُرَ في غَيرِ مَوضِعِ غَيرةٍ، فَإنّ ذلِكَ يدعو (الصَّحيحَة مِنهُنّ) إلى السُّقمِ، (والبَريئةَ إلى الرَّيبِ) ۸۵.

۱۷۰.بخشى از وصيّت امام على به امام پاك نهاد، ابومحمّد حسن بن على: پسر عزيزم! آن گاه كه ديدم سنّ و سالى بر تو گذشته و سستى ام افزون گشته به [نوشتن] وصيّت خود براى تو پرداختم و در آن، ويژگى هايى را برشمردم، پيش از آن كه مرگ بر من شتاب آورَد و نتوانم آنچه را در دل دارم با تو بگويم، يا در انديشه ام كاستى پيش آيد، چنان كه در جسمم پيش آمده، يا خواهش هاى نَفْس و آشوب هاى دنيا به تو بشتابند و همانند اُشتُرى رَمنده شوى. و جز اين نيست كه دل جوانِ نوخاسته، همچون زمينى ناكاشته است كه هر بذرى در آن افكنند، مى پذيرد. از اين رو، پيش از آن كه دلت سخت و خِرَدت گرفتار شود، به تربيت تو پرداختم تا با انديشه اى استوار، به كار روى آورى و از آنچه تجربه داران در پى آن بودند و آزمودند، بهره برگيرى و رنج جستجو از تو برداشته شود و نيازت به آزمودن نيفتد. پس به تو آن رسد كه ما به تجربه بدان رسيديم و براى تو روشن شود آنچه ما تاريكش مى ديديم. و نيز از همين وصيت: ستم بر ناتوان، زشت ترين ستم است. بسى درد كه دارو بود و دارو كه خود، درد بُوَد. چه بسا كسى كه از او انتظار خيرخواهى نرود ولى دل بسوزاند ؛ و بسى كسى كه از او خيرخواهى طلبند و خيانت ورزد. زنهار از تكيه كردن بر آرزوها، كه آرزوها سرمايه هاى مردگان اند و [شرطِ]عقل، به ياد سپردنِ تجربه هاست. بهترين تجربه ات آن است كه توراپنددهد.فرصت را غنيمت شمار، پيش از آن كه [مايه] پندت گردد. از دست نهادنِ توشه، تبهكارى است. از يار بى مقدارخيرى نرسد. آنچه برايت مقدّر است، به زودى به تومى رسد. دشمنِ دوستت را دوست مگير كه [اگر چنين كنى] با دوستت، دشمنى كرده اى. براى برادرت، خالصانه خير خواهى كن، خواه مطلوبِ او باشد و خواه نامطلوبش. خشم را جرعه جرعه فرو بَر، كه من شربتى ننوشيده ام كه فرجامش شيرين تر و عاقبتش گواراتر از آن باشد. اگر خواهى از دوستت بگسلى، جايى براى آشتى بگذار كه اگر روزى بخواهد باز گردد، بتواند. مبادا برادرت در گسيختن پيوند با تو، از تو در پيوستن آن قويتر باشد و نكند كه بر بدى كردن(به تو)، از نيكى كردن (تو به او) نيرومندتر باشد. و نيز از همين وصيت: روزى دو گونه است: آن كه تو مى جويى اش و آن كه تو را مى جويد و اگر تو به سويش نروى، آن نزد تو مى آيد. چه زشت است فروتنى، هنگام نيازمندى و جفاپيشگى، به گاه بى نيازى. از دنيا همان قدر بهره [حقيقى] توست كه با آن، سراى آخرتت را آباد سازى. از آنچه بوده، بر آنچه نبوده، دلالت جوى، كه كارها به يكديگر همانند هستند. مانند آن كس مباش كه اندرز برايش سودمند نيست، مگر آن گاه كه بسيار آزارش كنى ؛ زيرا خردمندان با اندك چيزى، پند مى گيرند و چارپايان جز با زدنى سخت، چيزى نپذيرند. هر كه راه ميانه را رها كرد، ستم ورزيد. هر كه از حق تجاوز كند، به تنگ راهه مى افتد. هر كس به قدر و مرتبه خويش اكتفا كند، منزلتش پاينده تر است. بسى بينا كه به خطا رود، و چه بسانابينا كه به مقصد مى رسد. بريدن از نادان، برابر است با پيوستن به دانا. هر گاه زمامدار دگرگون گردد زمانه دگرگون مى شود يقين چه اندوه زداى خوبى است. از مشورت با زنان(كم خرد) بپرهيز، كه رأيى سست دارند و عزمى ناتوان. زنان را روى پوشيده دار كه برايشان بهتر است و بيرون رفتنِ ايشان [از خانه]بدتر از آن نيست كه فردى را كه به وى اطمينان ندارى، به خانه درآورى. اگر توانى كارى كنى كه جز تو را نشناسد، چنان كن و كارى را كه برون از توان اوست، به وى مسپار، كه زن چون گلى خوش بوى است و نه خدمتكار. او را به طمع ميفكَن تا براى ديگرى ميانجى شود و مبادا كه نابجا غيرت ورزى كه سبب مى شود زنِ درست كار به نادرستى و پاك دامن به شكّ درغلطد.

۱۷۱.وقالَ ابنُ عبّاسٍ: سمعتُ أميرَ المؤمِنينَ عَليَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقولُ في وَعظِهِ لوَلَدِهِ الحُسَين عليه السلام: يا بُنيَّ، عامِلِ الناسَ بِثَلاثٍ خِصالٍ (يَجِب عَلَيهم بِها المَحَبّةَ): إذا حَدَّثتَ فَلا تَكذِب، وإذا ائتُمِنتَ فَلا تَخُن، وإذا وَعَدتَ فَلا تُخلِف. يا بُنيَّ، إن استَطَعتَ أن تَمنَعَ نَفسَكَ أربَعةَ أشياءٍ لَم يَنزِل بِكَ مَكروهُ أبَداً: العَجَلةُ، والتَّواني، واللَّجاجُ، واللَّعِبُ. ۸۶ وإيّاكَ ومُصاحَبةَ الأحمَقِ! فإنّه يُريدُ أن يَنفَعَكَ فيَضُرَّكَ. وإيّاكَ ومُصاحَبةَ الكَذّابِ! فإنّه يُقرِّبُ عَلَيكَ البَعيدَ، ويُبَعِّد مِنكَ القَريبَ. وإياكَ ومُصاحَبةَ البَخيلِ ؛ فَإنّهُ يقعُدُ بِكَ أحوَجَ ما تَكونُ إلَيهِ. ۸۷ يا بُنيَّ، لاتُقَرِّب مَن لَم تَعرِف مِنهُ خَمسةَ أشياءٍ، ولا تَرجُهُ لِخَيرِ دُنياً ولا آخِرةٍ: مَن لَم تَعرِفَ مِنهُ المَخافَة لِربِّهِ، والنُّبلَ في نَفسِهِ، والحُسنَ في خُلُقِهِ، والكَرَمَ في طَبعِهِ، والزِّيادةَ في مُرُوَّتِهِ. ۸۸ يا بُنيَّ، أحيِ قَلبَكَ بِالمَوعِظةِ، وأمِتهُ بِالزُّهد، وقوِّهِ بِاليَقينِ وذَلّله بِالمَوتِ، وحذِّرهُ الدَّهرَ، وأصلِح مثواكَ، وابتَع آخِرتَكَ بِدُنياكَ، ودَعِ القَولَ فيما لا تَعرِفُ، والسَّعيَ فيما لا تُكَلَّفُ، وجُد بِالفِعلِ، وتَفَضَّل بِالبَذلِ، وبادِر الفُرصة قَبلَ أن تَكونَ عِظةً. ۸۹

۱۷۱.ابن عباس مى گويد: شنيدم كه اميرمؤمنان عليه السلام در اندرز به فرزندش حسين عليه السلام مى فرمايد: اى پسر عزيزم، با مردم با سه خصلت رفتار كن تا دوستى با تو را بر خود واجب بدانند: چون سخن مى گويى، دروغ نگويى و چون امانتى به تو سپرده شد، خيانت و چون وعده اى دادى، خلف وعده نكنى. پسر عزيزم، اگر توانستى كه خود را از چهار چيز باز دارى، هيچ گاه امر ناپسندى بر تو درنيايد: عجله، سستى، لجبازى و بيهوده كارى. و مبادا با دروغ گو مصاحبت كنى كه دور را برايت نزديك و نزديك را دور مى نمايد. و مبادا با بخيل دوستى كنى كه هنگام بيشترين نيازت به او، تنهايت مى نهد. پسر عزيزم به كسى كه پنج چيز را از او نمى دانى، نزديك مشو و در دنيا و آخرتت به او اميد مبند: آن كه بيمناكى اش از خدا، نجابت ذاتى، خوى خوش كرامت طبع و مروّت فراوانش را نمى دانى. پسر عزيزم، دلت را با اندرز زنده بدار و با زهد بميران و با يقين نيرومند و با (ياد) مرگ خوارش بدار و او را از روزگار بر حذر دار و جايگاهت را به سامان آر و با دنيايت، آخرت را بخر و آنچه نمى دانى مگو و در آنچه موظّف نيستى مكوش و كار نيكو و بخشش كن و فرصت را غنيمت بدان پيش از آن كه مايه عبرت ديگران گردى.

۱۷۲.ومِن جُملةِ وَصيّتِهِ للإمامِ الشَّهيدِ سَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنّةِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَليّ عليهماالسلام: يا بُنيَّ أُوصيكَ بِتَقوى اللّهِ في الغنى والفَقر، وكَلِمةِ الحَقّ في الرِّضى والغَضَبِ، وبِالعَدلِ عَلَى الصَّديقِ والعَدُوِّ، وبِالعَمَلِ في النَّشاطِ والكَسَلِ والرِّضى عَنِ اللّهِ في الشِّدَّةِ والرَّخاءِ. ۹۰ (ومنها): يا بُنيّ، ما شَرٌّ بَعدَهُ الجَنَّةُ بِشَرٍّ، وما خَيرٌ بَعدَهُ النارُ بِخَيرٍ، وكُلُّ نَعيمٍ دونَ الجَنَّةِ مَحقورٌ، وكُلُّ بَلاءٍ دونَ النارِ عافيةٌ. ۹۱ (ومنها): (واعلم) يا بُنيَّ مَن أبصرَ عَيبَ نَفسِهِ شُغِلَ عَن عَيبِ غَيرِهِ، ومَن سَلَّ سَيفَ البَغيِ قُتِلَ بِهِ، ومَن حَفَرَ لِأخيهِ بِئرا وَقَعَ فيها، ومَن هَتَكَ حِجابَ أخيهِ انكشَفَتَ عَوراتُ بَيتِهِ، ومَن نَسِيَ خَطيئتَهُ استَعظمَ غَيرَهُ، ومَن أُعجِبَ بِرأيِهِ ضَلَّ، ومَنِ استَغنى بِعقلِهِ زَلَّ، ومَن تَكَبَّرَ عَلَى الناسِ ذَلَّ، ومَن سَفِهَ عَلَى الناسِ شُتِمَ، ومَن خالَطَ العُلَماءَ وُقِّرَ، ومَن خالَطَ الأنذالَ حُقِّرَ، ومَن أكثرَ من شيءٍ عُرِفَ بِهِ. ۹۲ (ومنها): يا بُنيَّ، الفِكرةُ تورِثُ نوراً، والغَفلةُ ظُلمةٌ، والجَهالةُ ضَلالةٌ والسَّعيدُ مَن وُعِظَ بِغَيرِهِ، ولَيسَ مَعَ قَطيعةِ الرَّحِمِ نَماءٌ، ولا مَعَ الفُجورِ غَناءٌ. ۹۳ (ومنها): يا بُنيَّ، العافِيةُ عَشَرَةُ أجزاءٍ: تِسعَةٌ مِنها فِي الصَّمتِ إلّا بِذِكرِ اللّهِ، وَواحِدٌ في تَركِ مُجالَسةِ السُّفَهاءِ. ۹۴ (ومنها): يا بُنيَّ، رأسُ العِلمِ الرِّفقُ وآفَتُهُ الخُرقُ ۹۵، كَثرةُ الزِّيارةِ تُورِثُ المَلالةَ، والطُّمأنينةُ قَبلَ الخِبرةِ ضِدُّ الحَزمِ، وإعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ يَدُلُّ عَلى ضَعفِ عَقلِهِ. ۹۶ (ومنها): يا بُنيَّ، كَم مِن نَظرةٍ جَلَبَت حَسرةً، وكَم مِن كَلِمةٍ سَلَبَت نِعمةً. ۹۷ (ومنها): يا بُنيّ، الحِرصُ مِفتاحُ التَّعَبِ، ومَظِنّةُ النَّصَبِ، مَن تَوَرَّطَ في الاُمور بِغَيرِ نَظَرٍ في العَواقِبِ فَقَد تَعَرَّضَ للنّوائبِ. ۹۸ (ومنها): يا بُنيّ، لا تؤيِس مُذنِبا، فَكَم مِن عاكِفٍ [على] ذَنبِهِ خُتِمَ لَهُ بِخَيرٍ، وكَم مِن مُقبِلٍ عَلى عَمَلِهِ مُفسِدٌ في آخِرِ عُمُرِهِ صارَ إلى النارِ نَعوذُ بِاللّهِ مِن مِثلِ فِعلِهِ. ۹۹ (ومنها): يا بُنيّ، اعلَم أنّه مَن لانَت كَلِمَتُهُ وَجَبَت مُحَبَّتُهُ. ۱۰۰ وَفَّقَكَ اللّهُ لِرُشدِكَ وجَعَلَكَ مِن أهلِ الخَيرِ بِرَحمَتِهِ إنَّه جَوادٌ كَريمٌ. ۱۰۱

۱۷۲.ـ از وصيّت امام على به امام شهيد سرور جوانان بهشت، ابو عبد اللّه، حسين بن على عليه السلام ـ: پسر عزيزم تو را به پرواى خدا در توانگرى و نادارى و حقّ گويى در خوشنودى و خشم و دادورزى بر دوست و دشمن و كردار در نشاط و سستى و خشنودى از خدا در سختى و آسايش سفارش مى كنم. پسر عزيزم، هر گزندى كه در پى آن بهشت باشد گزند نيست و هر خوشى كه پس از آن دوزخ آيد خوشى نيست. هر نعمتى در برابر بهشت كوچك است و هر بلايى در برابر دوزخ عافيت. پسر عزيزم، هر كه عيب خود بيند از عيب ديگران بپردازد،و هر كه شمشير ستم بركشد بدان كشته گردد، و هر كه براى برادرش چاه كند در آن افتد، و هر كه پرده ديگرى بدرد زشتى هاى(درون)خانه اش عيان شود، و هر كه خطاى خود را از ياد برد خطاى ديگراى را بزرگ شمارد، و هر كه شيفته رأى خود گردد گمراه شود و هر كه به خرد خويش بسنده نمايد بلغزد، و هر كه بر مردم بزرگى فروشد خوار شود، و هر كه با مردم نابخردى كند دشنام شنود،و هر كه با دانشوران نشيند شكوه يابد، و هر كه با بى مايگان درآميزد زبون شود، و هر كه كارى را بسيار كند بدان شناخته شود، پسر عزيزم، انديشه روشنى آرد، غفلت تاريكى است و نادانى گمراهى و نيك بخت آنكه از ديگرى پند گيرد. با قطع رحم رشدى نباشد و با تبهكارى توانگرى. پسر عزيزم، عافيت ده بخش است كه نه بخش آن در خاموشى است جز به ذكر خدا و يك بخش آن ترك همنشينى با نابخردان است. پسر عزيزم، سرلوحه دانش مدارا و خوشخويى و آسيب آن درشتى و بدخويى است. ديدار بسيار مايه تنگدلى، اطمينان پيش از آزمايش برخلاف استوارانديشى، و خودپسندى مرد نشانه سستى خرد اوست. پسر عزيزم، بسا يك نگاه افسوس آرد و يك كلمه نعمت ببرد. پسر عزيزم، آز كليد رنج و مركب دشوارى است. هر كه بى عاقبت نگرى به كارها درآيد، خود را در معرض گرفتاريها قرار داده است. پسر عزيزم، هيچ گنهكارى را نوميد مكن كه بسى آلوده به گناه خوش فرجام گشته و بسى نيك كردار كه در پايان عمر به تباهى و دوزخ رفته است، و ما (از چنين فرجامى) به خدا پناه مى بريم. پسر عزيزم، هشيار! كه هر كس نرم سخن شود دوستى اش واجب آيد. خداوند تو را توفيق هدايت بخشد و به رحمتش از نيكوكاران قرارت دهد كه او گشاده دست و بزرگوار است.

۱۷۳.اتَّقوا مَن تُبغِضُ قُلوبُكُم. ۱۰۲

۱۷۳.از كسى كه دلهايتان از او نفرت دارد، بپرهيزيد.

۱۷۴.وكَتَبَ عليه السلام إلى عَبدِ اللّهِ بنِ عبّاسٍ رحمه الله وهُوَ بِالبَصرةِ: أتاني كتابُك تَذكُرُ فيهِ ما رأيتَ مِن أهلِ البَصرةِ، بعدَ خُروجي عَنهُم، وإنَّما يَنقِمون لِرَغبةٍ يَرجونَها أو عُقوبةٍ يَخافونَها، فأرغِب راغِبَهم، واحلُل عُقدَة الخَوفِ عَن خائِفِهِمِ بِالعَدلِ عَلَيه والإنصافِ لَهُ. ۱۰۳

۱۷۴.نامه امير مؤمنان به ابن عباس در بصره: نامه تو رسيد. آنچه از بصريان پس از خروج من ديده اى، در نامه نوشته اى؛ انكار و نپذيرفتن آنان يا از سر رغبتى است كه بدان اميد مى ورزند و يا عقوبتى كه از آن بيمناكند، پس راغبشان را اميد ده و گره بيم را با عدالت ورزى و انصاف دهى از بيمناكشان بگشاى.

۱۷۵.قَلبُ الأحمَقِ في لِسانِهِ، ولِسانُ العاقِلِ في قَلبِهِ. ۱۰۴

۱۷۵.دل نابخرد در زبان اوست و زبان خردمند در دل او.

۱۷۶.أكثَرُ مَصارِعِ العُقولِ تَحتَ بُروقِ الأطماعِ. ۱۰۵

۱۷۶.خرد بيشتر در جايى مى لغزد كه برق طمع بدرخشد.

۱۷۷.وقالَ عليه السلام لَوَلَدِهِ الإمامِ الزَّكِيِّ أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَليٍّ صلّى اللّهُ عَلَيهِما مِن وَصيَّةٍ لَهُ إليهِ: يا بُنيّ، إنَّ النَّفسَ حَمِضَةٌ ۱۰۶، والأُذُنَ مَجّاجَةٌ ؛ فَلا تَحُثُّ فَهمَكَ عَلَى الإلحاحِ عَلى عَقلِكَ، ورَوِّح مِن عَقلِكَ ؛ فإنّ لِكُلِّ عُضوٍ مِنَ الجَسدِ مُستراحاً. ۱۰۷

۱۷۷.در خطاب و سفارش به فرزندش، امام پاك نهاد، ابو محمّد حسن بن على ـ صلى اللّه عليهما ـ: پسركم، روح شوق(علم) دارد و گوش علاقه، اما در فهم و فراگيرى، پافشارى مكن و عقلت را گاه آسوده بگذار كه هر عضو بدن، نياز به استراحت دارد.

۱۷۸.لَو أنَّ حَمَلَةَ العِلمِ حَمَلوهُ بِحَقِّه لَأحَبَّهُم اللّهُ والمَلائكةُ والمؤمنونَ مِن خَلقِهِ و لكِن حَمَلوهُ للدُّنيا فمقتهم اللّهُ، وهانوا عَلَى الناسِ. ۱۰۸

۱۷۸.اگر بر دوش كشندگان دانش آن را بدان گونه كه سزايش بود به دوش مى كشيدند، خدا و فرشتگان و آفريدگان باايمانش آنها را دوست داشتند اما چون براى دنيا به دوش كشيدند، منفور خدا شدند و نزد مردم خوار.

۱۷۹.تَعَلَّموا العِلمَ، وتَعَلَّموا الحِلمَ ؛ فإنَّ العِلمَ خَليلُ المؤمنِ، والحلمَ وَزيرُهُ، والعَقلَ دَليلُهُ، والرِّفقَ أخوهُ، والعَمَلَ رَفيقُهُ، والبِرَّ والدُهُ والصَّبرَ أميرُ جُنودِهِ. وفي رِوايةٍ: والحِلمُ نِظامُ أمرِهِ. ۱۰۹

۱۷۹.علم بياموزيد و حلم فراگيريد كه علم، دوست مؤمن، و حلم دستيار و خرد رهنما، و نرمى برادر، و عمل همراه، و نيكى پدر، و شكيبايى سردار سپاه اوست و در نقلى ديگر: حلم، نظام بخش كار اوست.

۱۸۰.ومِن كلامِهِ للحَسَنِ عليه السلام: يا بُنيَّ، على العاقِلِ أن يَعرِفَ أهلَ زَمانِهِ، ويَحفَظَ لِسانَهُ وينظُرَ في شأنِهِ وليسَ على العاقِلِ أن يَكونَ شاخِصاً إلّا في ثَلاثٍ: مَرَمَّةٍ لمَعاشٍ، أو خُطوةٍ لمَعادٍ أو لَذَّةٍ في غَيرِ مَحرَمٍ. ۱۱۰

۱۸۰.و از سخنانش به امام حسن عليه السلام: پسر عزيزم، بر خردمند است كه زمان آگاه باشد و زبان خويش نگاه دارد و در كار خويش بنگرد و خردمند نبايد كه جز در طلب سه چيز باشد: ترميم معاش و گامى به سوى معاد و لذّتى حلال.

۱۸۱.ثَلاثةٌ مِن أبوابِ البِرِّ: سَخاءُ النَّفسِ، وطيبُ الكلامِ، والصَّبرُ عَلى الأذى. ۱۱۱

۱۸۱.سه چيز از ابواب نيكى است: سخاوت، خوشگويى و تحمّل آزار.

۱۸۲.وسألَ رَجُلٌ أميرَ المؤمنينَ عليه السلام بِالبَصرةِ فَقال: أخبرنا عن الإخوانِ. فقال عليه السلام: الإخوانُ صِنفانِ: إخوانُ الثِّقةِ، وإخوانُ المُكاشَرةِ ۱۱۲ ؛ فأمّا إخوانُ الثِّقةِ فَهُم الكَهفُ والجَناحُ، والأهلُ والمالُ، فإذا كُنتَ مِن أخيكَ على حَدِّ الثِّقةِ فابذُل له مالَكَ ويدَكَ، وصافِ مَن صافاهُ، وعادِ مَن عاداهُ، واكتم سِرَّه وعَيبَهُ، وأظهِر مِنهُ الحُسنَ، واعلَم أيُّها السائلُ أنّهم أقَلُّ من الكِبريتِ الأحمَرِ. وأمّا إخوانُ المَكاشَرةِ فَإنَّكَ تُصيبُ مِنهم لَذَّتك، فلا تَقطَعَنَّ ذلِكَ مِنهم، ولا تَطلُبَنَّ ما وراءَ ذلِكَ مِن ضَميرِهِم، وابذُل لَهم ما بَذَلوا لَكَ مِن طَلاقَةِ الوَجهِ وحَلاوةِ اللِّسانِ. ۱۱۳

۱۸۲.مردى در بصره از اميرمؤمنان درباره «برادران» پرسيد. فرمود: برادران دو دسته اند: برادرانِ مورد اعتماد و برادران خوش باشگويى. امّا برادرانِ مورد اعتماد، پناهگاه (و دست) و بال و خانواده و مالند پس اگر به برادرى در حدّ اطمينان كامل اعتماد دارى، دارايى و دست (يارى) خود را نثارش كن و با دوست واقعى او دوست واقعى و با دشمنش دشمن باش و رازش را پنهان دار و عيبش را بپوش و نكوييش را آشكار كن. اى پرسنده! بدان كه به راستى آنان از گوگرد سرخ كمياب ترند. امّا برادران خوش باش گويى كسانى اند كه تو از (ديدار) آنان لذّت خود را مى برى، پس لذّت خود را از آنان قطع مكن و بيش از آن هم از ضميرشان (همدلى) توقّع مدار و همان اندازه خوش رويى و شيرين زبانى كه نثار تو مى كنند تو نيز نثارشان كن.

۱۸۳.تَوَقَّوُا البَردَ في أوّلِهِ، وتَلَقَّوهُ في آخِرِهِ ؛ فَإنّهُ يَفعلُ في الأبدانِ كَفِعلِهِ في الأشجارِ، أوّلُهُ يُحرِقُ، وآخِرُهُ يورِقُ. ۱۱۴

۱۸۳.در آغاز سرما، خود را از آن محافظت كنيد و در پايانش، بدان روى نماييد كه آن با تن ها همان كند كه با درختان مى نمايد ؛ آغازش مى سوزاند و پايانش برگ مى روياند.

۱۸۴.ثَلاثُ خِصالٍ مَرجِعُها في كِتابِ اللّه تعالى عَلَى النَّفسِ: البَغيُ، وَالنَّكثُ والمَكرُ، قالَ اللّهُ عزّوجلّ: «يَأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم» ۱۱۵ وقال سبحانه: «فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ» ۱۱۶ وقال اللّه تعالى: «وَ لَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَا بِأَهْلِهِ» ۱۱۷. ۱۱۸

۱۸۴.سه كار است كه كتاب خداى متعال [قرآن] زيان آن را متوجه همان كننده اش مى داند: ستم كارى، پيمان شكنى و نيرنگ بازى. خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: «اى مردم، ستمكارى شما به زيان خودتان است.» و خداوند سبحان مى فرمايد: «هركس كه پيمان شكند، به زيان خود شكسته است.» و خداوند متعال مى فرمايد: «و نيرنگ بد جز دامن صاحبش را نگيرد.»

۱۸۵.وقال عليه السلام في صفة الدنيا: ما أصِفُ مِن دارٍ أوّلُها عَناءٌ، وآخِرُها فَناءٌ، في حَلالِها حِسابٌ، وفي حَرامِها عِقابٌ: مَنِ استغنى فيها فُتِنَ، ومَن افتُقِرَ فيها حَزِنَ، مَن ساعاها فاتَتهُ، ومَن قَعَدَ عنها واتته ۱۱۹، ومَن أبصرَ بِها بَصَّرَتهُ ومن أبصَرَ إليها أعمَتهُ. ۱۲۰

۱۸۵.و در وصف دنيا گفت: چه سرايى را وصف كنم كه آغازش رنج است و پايانش نابودى، در حلالش حساب است و در حرامش عِقاب، هر كه در آن توانگر شود به فتنه دچار آيد و هر كه در آن مستمند شود به اندوه، هر كه در طلبش بكوشد آن را نيابد و هر كه از تكاپوى آن بازنشيند (دنيا خود) نزدش آيد. (بسان خورشيد) هر كه را با آن بنگرد بينا كند و هر كه را به آن چشم دوزد نابينا.

۱۸۶.وقالَ عليه السلام أيضا في صِفةِ الدُّنيا ـ وقد سُئل عَنها ـ: إنّ الدُّنيا دارُ صِدقٍ لِمَن صَدَقَها، ودارُ عافِيةٍ لِمن فَهِمَ عَنها، ودارُ غِنىً لِمن تَزَّود مِنها، ودارُ موعِظةٍ لِمَنِ اتَّعظَ بها، مسجِدُ أحِبّاء اللّهِ، ومُصَلَّى مَلائكة اللّهِ، ومَهبِطُ وَحيِ اللّهِ، ومَتجَرُ أولِياءِ اللّهِ، اكتَسَبوا فيها الرحمةَ، ورَبِحوا فيها الجَنَّةَ ؛ فَمن ذا يَذمُّها وقَد آذَنَت بِبَينِها ۱۲۱، ونادَت بِفِراقِها، ونَعَت نَفسَها وأهلَها، فَمثَّلَت بِبَلائها البَلاءَ، وشَوّقَتهُم بِسُرورِها إلى السُّرور، راحَت بِعافِيةٍ، وابتَكَرَت بِفَجعةٍ تَرغيبا وترهيبا وتخويفا وتحذيرا، فَذَمَّها رِجالٌ غَداةَ النَّدامةِ، وحَمِدَها آخَرون، ذَكَّرَتهُمُ الدُّنيا فَذَكَروا، وحَدَّثَتهم فَصَدَقوا، ووَعَظَتهُم فاتَّعظوا. فَيا أيُّها الذامُّ للدُّنيا، المُغتَرُّ بِغُرورِها بِمَ تَذُمُّها؟ أَأنتَ المُجرِمُ عَلَيها أم هِيَ المُجرِمةُ عَلَيكَ؟ مَتى استهوَتكَ أم مَتى غَرَّتكَ؟ أبِمَصارِعِ آبائكَ مِنَ البِلى أم بِمضاجِع أُمّهاتِكَ تَحتَ الثَّرى؟ كَم عَلَّلتَ بِكَفَّيك، وكَم مَرَّضتَ بِيَدَيكَ؟ تَبغي لَهُما الشِّفاءَ، وتَستوصِفُ لَهُمُ الأطِبّاءَ، لَم يَنفَع أحدَهم إشفاقُك، ولم تُسْعَفْ فيهِم بِطَلِبَتِكَ، قَد مَثَّلَت لك بِهِمُ الدُّنيا نَفسَك، وبِمصرَعِهِم مَصرَعَك. ۱۲۲

۱۸۶.و باز در وصف دنيا كه در باره اش سؤال شده بود ـ: دنيا براى آن كس كه به راستى دريابدش سراى راستى و براى كسى كه آن را بفهمد، خانه عافيت و براى كسى كه از آن توشه (آخرت) برگيرد منزل توانگرى (و بى نيازى) و براى آن كس كه از آن پند گيرد، جايگاه پند است. سجده گاه پيامبران خدا و نمازگاه فرشتگان و فرودگاه وحى او و بازارچه دوستداران خداست، كه در آن رحمتش را كسب كنند و بهشت را به سود برند. پس كيست كه دنيا را نكوهش مى كند؟ با آنكه (دنيا) دورى خويش را اعلام كرد و جدايى خويش را ندا و فرزندانش را از فناى خود خبر داد، با بلاى خود بلاى (آخرت) را نمايش داد و با شادمانى خود به سوى كسب شادمانى (آخرت) برانگيخت، با عافيت آسوده گذاشت و ناگهان فاجعه ساخت تا برانگيزد و بيم دهد و بترساند و هشدار دهد، پس مردمى آن را در صبح ندامت نكوهيدند و برخى ديگر آن را ستودند. دنيا به ايشان تذكر داد و آنان متذكر شدند و با آنان سخن گفت و آنان درست گفتند و پندشان داد و آنان هم پذيرفتند. پس اى نكوهشگر دنيا كه هم بدان فريفته اى! با چه چيز دنيا را نكوهش مى كنى؟! تو مجرمى يا او؟ كى تو را به خود شيفته و يا فريفته است؟ با به خاك كردن پدران پوسيده استخوانت؟ يا با زير خاك نمودن مادرانت؟ چه بسيار بيمارانى كه به كف خود دوا دادى و با دست خود پرستارى كردى و برايشان نسخه دارو گرفتى و پزشكان را بر سرشان خواندى ولى به مقصود خود نرسيدى و نيازت برنيامد (و شفا نيافتند). دنيا خود را بدان برايت نمايش داد و با فرو افتادنشان، افتادنت را نشان داد.

۱۸۷.الدُّنيا دارُ مَمَرٍّ إلى دارِ مَقَرٍّ، والناسُ فيها رَجُلانِ: رَجُلٌ باعَ نَفسَهُ فأوبَقَها، ورَجُلٌ ابتاعَ نَفسَه فأعتَقَها. ۱۲۳

۱۸۷.دنياگذرگاهى به سوى اقامتگاه است و مردم در آن دو دسته اند: كسى كه خود را فروخت و جانش را برده كرد و كسى كه خود را خريد و آزادش ساخت.

۱۸۸.طُلّابُ العِلمِ ثَلاثةُ أصنافٍ فاعرِفوهُم بِصِفاتِهِم ونُعوتِهِم: فَطائفةٌ طَلَبَتها للمِراءِ والجِدالِ، وطائفةٌ طَلَبَتها للاستطالة والخَتل ۱۲۴، وطائفةٌ طَلَبَتها للتَّفَقُّهِ والعَمَلِ ؛ فَأمّا صاحِبُ المِراءِ وَالجَدَلِ فَمؤذٍ مُتأذٍّ، مُتَصَدٍّ للمِقالِ في أندِيَةِ الرِّجالِ فَهُوَ كاسٍ من التَّخَشُّعِ ۱۲۵ عارٍ مِنَ التَّوَرُّعِ، فأعمى اللّهُ بَصَرَهُ وقَطَعَ مِن آثارِ العُلَماءِ أثَرَهُ. وأمّا صاحِبُ الاستطالَةِ والخَتلِ فَذو خِبّ ومَلَقٍ، مائلٌ إلى أشكالِهِ، مَضادٌّ لِأمثالِهِ، وهو لِحَلَوائِهم ۱۲۶ خاضِمٌ، ولِدينِهِ هاضِمٌ، فَهَشَمَ اللّهُ مِن هذا خَيشومَهُ، وقَطَعَ مِنهُ حَيزومَهُ. وأمّا صاحِبُ التَّفَقُّهِ والعَمَلِ، فَذو حُزنٍ وكآبةٍ، كَثيرُ الخَوفِ والبُكاء، طَويلُ الابتِهالِ والدُّعاءِ، عارِفٌ بِزَمانِهِ، مُقبلٌ عَلى شأنِهِ مُستوحِشٌ مِن أوثَقِ إخوانِهِ قَد خَشَعَ في بُرنُسِهِ ۱۲۷، وقامَ الليلَ في حِندِسِه ۱۲۸، فَشَدَّدَ اللّهُ مِن هذا أركانَهُ، وأعطاهُ مِمّا خافَ أمانَهُ. ۱۲۹

۱۸۸.جويندگان دانش سه گونه اند. آنان را به ويژگى ها و صفاتشان بشناس: دسته اى آن را براى كشمكش و ستيزه جويى و دسته اى براى برترى جويى و دام گسترى و گروهى نيز براى فهم و عمل مى جويند. اما صاحب جدال و ستيزه جويى، آزار دهنده و ستيزه گر است و در حلقه هاى علمى سخن گويد و جامه فروتنى به تن كند، ولى از پروا تهى باشد، خدا هم او را كور مى گرداند واثرش را از ميان آثار دانشمندان مى زدايد. اما آنكه براى برترى و دام گسترى آمده است، پنهان كار و چاپلوس است. به مانند خود متمايل و با امثال خود درگير است. خورنده حلواى آنان(=قدرتمندان) وپايمال كننده دين خويش است. از اين روست كه خداوند بينى اش را خرد كند و خرخره اش را ببُرد. اما آن كه فهيم و عامل است، انديشناك و غمين و بيمناك و گريان و هميشه به راز و نياز و پر دعاست. آگاه به زمان است و در انديشه كار خويش و از مطمئن ترين برادرانش در بيم. ردايش را بر سر مى كشد و در تاريكى شب بر مى خيزد. خدا هم پايش را استوار مى سازد ودر روز قيامت او را ايمن مى دارد.

۱۸۹.وقالَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأنصاريّ رضى الله عنه: تَبِعتُ أميرَ المؤمنينَ عَليَّ بنَ أبي طالبٍ عليه السلام وهُوَ يُريد المَسجِدَ، فَتَنَّهَدتُ فالتَفَتَ إليَّ وقال: يا جابرُ، ما هذا التَّنَفُّس عَلى دنياً مَلاذُّها خمسٍ: مأكولٌ، ومَشروبٌ، ومَلبوسٌ، ومَركوبٌ، ومَنكوحٌ ؛ فألَذُّ المأكولِ العَسَلُ، وهُوَ رِيقُ ذُبابةٍ، وألذُّ المَشروبِ الماءُ، وكَفى بِرُخصِهِ وإباحَتِهِ، وألَذُّ المَلبوسِ الدِّيباجُ، وهُوَ لُعابُ دودةٍ، وألذُّ المَركوبِ الدَّوابُّ وهِيَ قَواتِلُ، وألَذُّ المَنكوحِ النِّساءُ، وهُنَّ مَبالٌ لِمَبالٍ، وإنّما يُرادُ أحسنُ ما في المرأةِ لأقبحِ ما فيها. قالَ جابِرٌ: فانصرفتُ وأنا أزهدُ الناس في الدنيا. ۱۳۰

۱۸۹.جابربن عبداللّه انصارى مى گويد: در پى اميرمؤمنان على عليه السلام كه به سوى مسجد مى رفت، روان شدم. پس آهى سرد بركشيد و به من رو نمود و گفت: اى جابر، اين آه سرد بر دنيا نيست كه لذتهاى آن پنج چيز است: خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى و مركب و همخوابه؛ لذيذترين خوردنى، عسل است و آن آب دهان حشره اى است و لذيذترين نوشيدنى آب است كه فراوان است و مباح و بهترين پوشيدنى ديباست كه آب دهان كرم (ابريشم) است و بهترين مركب، چهارپايان هستند كه كُشنده انسان اند. و لذت بخش ترين همخوابه، زن است كه آميزش با او، ورود آلت بول در جايگاه بول است. ونيكوترين زنان را به خاطر زشت ترين چيزى كه در آن است مى خواهند. جابر گويد: من بازگشتم در حالى كه بى رغبت ترينِ مردم به دنيا بودم.

۱۹۰.إنّ للّهِ تعالى في كُلِّ نِعمةٍ حقّا، فَمَن أَدّاهُ زادَهُ، ومَن قَصَّرَ فَقَد عَرَّضَ النَّعمةَ لِحُلولِ النَّقِمةِ، فَليَرَكُمُ اللّهُ من النِّعَمِ وَجِلينَ كَما يَراكُم عِندَ المِحَنَ راجينَ. ومَن وُسِّعَ عَلَيهِ ذاتُ يَدِهِ، فَلَم يَرَ أنّ ذلِكَ مِنَ اللّهِ تَمحيصٌ فَقَد أمِن مَخوفاً، ومَن ضُيِّقَ عَلَيه ذاتُ يَدِهِ فَلَم ير أن ذلِكَ مِنَ اللّه تَمحيصٌ فَقَد ضَيَّعَ مأمولاً. واعلَموا أنّ أصغَرَ الحَسَدِ أكبرُ داءِ الجَسَدِ، يبتدئ بِجَسَدِه ۱۳۱ كالولَدِ والوالِدِ، ثُمّ يَنتَقِلُ عَنِ الأقاربِ إلى الأباعِدِ، فأعاذَكُمُ اللّهُ من الحَسَدِ نَكَدِهِ. ۱۳۲

۱۹۰.خدا را در هر نعمتى حقّى است، هركه آن را ادا كند، افزونش كند و هركه كوتاهى كند، نعمتش را درمعرض نقمت وتباهى نهاده است: پس بايدخداوند شما را از نعمت ها بيمناك ببيند، همان گونه كه در محنت ها، اميدوارتان مى بيند. و هركس خداوند بهره اش را فراخ كند و آن را آزمايشى از سوى خداوند نبيند، خود را از چيزى ترسناك، ايمن پنداشته است و هركس خداوند روزگارى بر او سخت گيرد و آن را آزمايشى از سوى خداوند نبيند، اميد [به پاداش] را تباه كرده است. و بدانيد كه كمترين حسادت براى بدن، بزرگترين بيمارى است كه از شخص حسود آغاز مى گردد و به فرزندان او منتقل مى شود و از نزديكان به دورترها مى رسد خداوند شما را از حسادت و بدبختى حفظ كند.

۱۹۱.يَجِبُ على الوالي أن يَتَعَهَّدَ أُمورَه، وَيَتَفَقَّدَ أعوانَهُ، حَتّى لا يخفَى عَلَيهِ إحسانُ مُحسِنٍ، ولا إساءةُ مُسيءٍ، ثُمّ لا يَترُكُ أحدَهُما بِغَير جَزاءٍ ؛ فَإنّه إن تَرَكَ ذلكَ تهاوَنَ المُحسِنُ، واجترأ المُسيءُ وفَسَدَ الأمرُ، وضاعَ العَمَلُ. ۱۳۳ أخذ هذا القول إبراهيم بن عبّاس الصولي ۱۳۴ فقال: إذا كان للمحسن من الثواب ما ينفعه وللمسيء من العقاب ما يقمعه بذلَ المحسنُ ما عنده رغبة وانقاد المسيء للحقِّ رهبة.

۱۹۱.بر حاكم، لازم است كه به كارهايش رسيدگى كند و از احوال يارانش جويا شود تا نيكى نيكوكار و بدى بدكارشان بر او پوشيده نماند و هيچ يك از آنان را بدون جزا نگذارد كه اگر چنين نكند، نيكوكار سست و بدكار گستاخ شود و كار تباه گردد و عمل، ضايع. اين گفته را ابراهيم بن عباس صولى ۱۳۵ به شعر درآورده و سروده است: چون نيكوكار پاداش كار خود را ببيند و بدكار مجازات كوبنده شود نيكوكار هرچه دارد از سر رغبت بدهد و بدكار از سر ترس، مطيع حقّ شود

۱۹۲.أفضلُ الاُمورِ التَّسليمُ إلى اللّهِ تعالى، والراحةُ إلى اليَقين، وأينَ المَهَربُ مِمّا هُوَ كائنٌ، وإنّما تَتَقَلَّبُ في كَفِّ الطالِبِ. أيّها الناسُ! إنّه رُفِعَت لنا رايةٌ، ومُدَّت لَنا غايةٌ، فقيل في الراية (أنِ) ۱۳۶ اتّبِعوها، وفي الغاية أن اجروا (إلَيها) ۱۳۷ ولا تَعدوها. ۱۳۸

۱۹۲.برترين كارها، تسليم در برابر خداى متعال است و آرامش از سر يقين و كجاست گريزگاه از آنچه شدنى است؟ و تو در كف قدرت كسى هستى كه در پى توست. اى مردم، پرچمى براى ما برافراشته گشته و هدفى معيّن و گفته شده كه به دنبال پرچم باشيد و به سوى هدف برويد و از آن درمگذريد.

۱۹۳.ما سألني أحدٌ قطُّ حاجةً إلّا كانَ لَهُ الفَضلُ عَلَيَّ. قيل: لِمَ ذاكَ يا أميرَ المؤمنينَ؟ قالَ: لأنّه يسألُني بِالوَجهِ الذي يَسألُ بِهِ رَبَّهُ. ۱۳۹

۱۹۳.هيچ كس از من چيزى نخواست جز آن كه او بر من فضيلت يافت. گفته شد: اى اميرمؤمنان، چگونه مى شود؟! فرمود: چون با همان چهره اى از من درخواست مى كند كه از پروردگارش مى طلبد.

۱۹۴.أعَزُّ العِزِّ العِلمُ ؛ لِأنَّ بِهِ مَعرِفَة المَعادِ والمعاشِ، وأذلُّ الذُّلِّ الجَهلُ ؛ لِأنَّ صاحِبَهُ أصَمُّ، أبكَمُ، أعمى، حَيرانُ. ۱۴۰

۱۹۴.بهترين عزّت، علم است؛ چون شناخت دنيا و آخرت با آن حاصل آيد و بدترين خوارى، نادانى است؛ چون نادان، كر و لال و كور و سرگردان است.

۱۹۵.وعَنِ ابنِ عَبّاسٍ قال: قالَ أميرُ المؤمنينَ عليه السلام: قِيامُ ۱۴۱ الدُّنيا بِأربعةٍ: عالِمٍ يَستعملُ عِلمَهُ، وجاهِلٍ لا يَستَنكِفُ مِنَ التَّعلُّمِ، وغَنِيٍّ لا يَبخَلُ بِمَعروفِهِ، وفَقيرٍ لا يَبيعُ دينَهُ ؛ فإذا لم يَستعمِلِ العالِمُ علمَهُ استَنكَفَ الجاهِلُ مِنَ التَّعلُّمِ مِنهُ، وإذا بَخِلَ الغَنِيُّ بِمالِهِ شَرِهَ الفَقيرُ إلى الحَرامِ. فَسَدَتِ الدُّنيا بِكَثرةِ الجُهّالِ والفُجّارِ. ۱۴۲

۱۹۵.از ابن عباس: قوام دنيا به چهار چيز است: دانشمندى كه دانشش را به كار مى بندد و نادانى كه از آموختن سر نمى پيچد و بخشنده اى كه از احسان بخل نمى ورزد و نادارى كه آخرتش را به دنيايش نمى فروشد. پس هرگاه دانشمند دانشش را تباه كند، نادان از آموختن سربپيچد و هرگاه توانگر از احسان بخل ورزد، تهيدست به حرامخوارى روى آرد(وآخرتش را به دنيايش بفروشدو) دنيا با فراوانى نابخردان و تبهكاران تباه گردد.

۱۹۶.الفَقيهُ، الَّذي لا يُقَنِّطُ الناسَ مِن رَحمةِ اللّهِ، ولا يؤمِنُهُم (مِن) ۱۴۳ مَكرِ اللّهِ، ولايؤيِسهُم مِن رَوحِ اللّهِ، ولا يُرَخِّصُ لَهُم في مَعاصي اللّهِ تعالى. ۱۴۴

۱۹۶.فقيه [كامل] كسى است كه مردم را از رحمت خدا مأيوس نكند و از مكر او ايمنشان ندارد و از بخشش خدا نوميدشان نسازد و اجازه معصيت خداى متعال را به آنها ندهد.

1.حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بيست و سه سال پيش از هجرت (۶۰۰ م) در سيزده رجب و در كعبه به دنيا آمد و در ۲۱ رمضان سال چهل هجرى در ۶۳ سالگى در كوفه به شهادت رسيد و در نجف به خاك سپرده شد. لقب حضرت، «امير المؤمنين» وكنيه ايشان «ابو الحسن» بود. بسيارى از سخنان حضرت در «نهج البلاغه»، «غرر الحكم» و«نهج السعاده» گرد آمده است.

2.. مستدرك الوسائل: ج ۴، ص۳۸۸، ح ۴۴۹۵ عن لبّ اللباب وفيه صدره فقط؛ تفسير القرطبي : ج ۱ ، ص ۱۰۷.

3.. نهج البلاغة : الحكمة ۷۹ وفيه «كانت» بدل «أتتك»، خصائص الأئمّة عليهم السلام ، ص ۹۴ ؛ دستور معالم الحكم : ص ۱۰۲ كلّها نحوه.

4.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۹۴، نهج البلاغة : الحكمة ۸۰ وفيه ذيله من «الحكمة ضالّة» والحكمة ۲۱ وفيه «الفرصة تمرّمرّ السحاب» فقط، الكافي : ج ۸ ص ۱۶۷ ح ۱۸۶ عن الإمام الصادق عليه السلام ؛ سنن الترمذي : ج ۵ ص ۵۱ ح ۲۶۸۷ عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفيهما «الحكمة ضالّة المؤمن».

5.. نهج البلاغة: الحكمة ۱۰۶، خصائص الائمّة عليهم السلام : ص۹۷، نثر الدرّ: ج۱ ص۳۱۳ وزاد فيه «إصلاح» بعد «من».

6.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص۹۷ وفيه «الأمر» بدل «الأمن»، الكافي: ج ۸ ص۲۱ ح ۴، نهج البلاغة: الحكمة ۱۰۸، الإرشاد : ج ۱ ص ۳۰۱، علل الشرائع : ص ۱۰۹ والأربعة الأخيرة نحوه.

7.. نهج البلاغة : الكتاب ۲۲، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۹۵، تحف العقول : ص ۲۰۰، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۲۸۱، وقعة صفّين : ص ۱۰۷ والثلاثة الأخيرة نحوه.

8.. نهج البلاغة : الحكمة ۹۱، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۳ وفيهما ذيله من «لكلّ نفس»، تحف العقول : ص ۳۱۷ وفيه صدره إلى «هفوة» وكلّها نحوه.

9.. كنزالفوائد : ج ۲ ص ۱۴، أعلام الدين : ص ۲۹۲.

10.. عيون الحكم والمواعظ : ص ۱۱۵ ح ۲۵۵۷، غرر الحكم : ح ۳۲۲۰ وفيهما ذيله.

11.. نهج البلاغة : الحكمة ۲۰۳، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۵ وفيهما «أقمتم» بدل «وقفتم».

12.. وفي «أ» : يجمل.

13.. وفي «أ» : الموافقة.

14.. أعلام الدين : ص ۲۹۲ وفيه «يجمل» بدل «يحمد» و «يكبر» بدل «يكره» وص ۱۲۷ نحوه.

15.. الخصال : ص ۲۵۸ ح ۱۳۳ عن الإمام الصادق عليه السلام ، تحف العقول : ص ۴۰، الأمالي للطوسي : ص ۲۲۵ ح ۳۹۳، التمحيص : ص ۵۴ ح ۱۰۶ والثلاثة الأخيرة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه، نهج البلاغة : الكتاب ۷۲ وفيه صدره إلى «بقوّتك».

16.. نهج البلاغة : الحكمة ۱۸۱، عيون الحكم والمواعظ : ص ۲۰۸ ح ۴۱۷۴ و ۲۰۹ ح ۴۲۰۸ فيهما من «ثمرة الحزم» إلى «الندامة» وفيهما «التفريط» بدل «الحجز» و ص ۶۲ ح ۱۶۱۵ فيه من «الأيّام» إلى «أعمالكم».

17.. وفي «أ» : صدقته.

18.. نهج البلاغة : الحكمة ۴۷.

19.. أجالَهُ : أداره (القاموس المحيط : ج ۳ ص ۳۵۲).

20.. نهج البلاغة : الحكمة ۴۸ وفيه «الأسرار» بدل «السرّ».

21.. نهج البلاغة : الحكمة ۲۵۲.

22.. نهج البلاغة : الحكمة ۲۲۴.

23.. نهج البلاغة : الحكمة ۱۹۳، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۲.

24.. هذه الزيادة اثبتناها من بقيّة المصادر لاقتضاء السياق.

25.. الكافي : ج ۲ ص ۳۶۲، تحف العقول : ص ۳۶۸، الأمالي للصدوق : ص ۳۸۰ ح ۴۸۳، الإختصاص : ص ۲۲۶ وكلّها نحوه.

26.. راجع: تحف العقول: ص ۳۹۸،نهج البلاغة: الحكمة: ۲۸۹.

27.. نهج البلاغة : الحكمة ۳۶۴.

28.. لم نجده في المصادر.

29.. تاريخ مدينة دمشق : ج ۱۹ ، ص ۲۰۹ عن عبد الرحمن بن أبي بكرة.

30.. نهج البلاغة : الحكمة ۳۶۲.

31.. غرر الحكم: ح ۸۵۳۵ ، عيون الحكم والمواعظ : ص ۴۵۰ وفيهما: «من سما إلى الرياسة».

32.. التشبّث : التّعَلُّق (القاموس المحيط : ج ۱ ص ۱۶۸).

33.. نهج البلاغة : الحكمة ۳۶۳ وفيه من «من الخرق» إلى «الفرصة» والحكمة : ۳۶۴ وفيه من «لا تسأل» إلى «شغل» والحكمة ۱۴۳ وفيه ذيله.

34.. المناص : الملجأ والمفرّ (الصحاح : ج ۳ ص ۱۰۶۰).

35.. يقال : أفِكَهُ : إذا صرفه عن الشيء وقلبه (النهاية : ج ۱ ص ۵۸).

36.. تحف العقول : ص ۲۰۲ وفيه «فرار» بدل «فوات» وليس فيه «ملجأ أو منجى».

37.. لم نجده في المصادر.

38.. هو جامع كلمات أمير المؤمنين عليه السلام في نهج البلاغة ، المتوفّى سنة ۴۰۶.

39.. القصص : ۱۴.

40.. بحجزة هادٍ : أي بسببٍ منه وأصل الحجزة : موضع شدّ الإزار، فاستعارة للاعتصام والالتجاء والتمسّك بالشّيء والتعلّق به (النهاية : ج ۱ ص ۳۳۱).

41.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۱؛ نهج البلاغة : الخطبة ۷۶ ؛ تحف العقول : ص ۲۱۳؛ كنزالفوائد : ج ۱ ص ۳۴۹ وكلّها نحوه.

42.گردآورنده نهج البلاغه (م ۴۰۶ ه ق).

43.. نهج البلاغة : الحكمة ۱۰۱ وفيه «لتظهر» بدل «لتنشر»، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۹۶، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۱۲ وفيهما «لتنسى» بدل «لتنشر».

44.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۰، الكافي : ج ۴ ص ۳۰، من لا يحضره الفقيه : ج ۲ ص ۵۷ ح ۱۶۹۱، الخصال : ص ۱۳۳ ح ۱۴۳، الأمالي للطوسي : ص ۴۸۰ ح ۱۰۴۸ والأربعة الأخيرة عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه.

45.. أثبتناه من «ب».

46.. نهج البلاغة : الحكمة ۸۲، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۹۴، تحف العقول : ص ۲۱۸، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۲۸۰ وفيهما صدره إلى «يتعلّمه» وكلاهما نحوه.

47.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۸، نهج البلاغة : الحكمة ۲۰۸ وليس فيه ذيله، تحف العقول : ص ۴۸۹ عن الإمام العسكري عليه السلام وفيه ذيله.

48.گردآورنده نهج البلاغه (م ۴۰۶ ق).

49.. كنزالفوائد : ج ۱ ص ۱۷۰ وراجع : التوحيد : ص ۳۸۶ ؛ بحار الأنوار : ج ۵ ، ص ۱۰۸.

50.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۵، نهج البلاغة : الحكمة ۲۶۷ نحوه ؛ مروج الذهب : ج ۴ ص ۲۶۴ نحوه وراجع الإرشاد : ج ۱ ص ۲۳۴.

51.. وفي «أ» : فيجب.

52.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۰۴ نحوه.

53.. غرر الحكم : ح ۳۹۰۵ وفيه صدره.

54.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۱، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۲۷۶ وفيه «يؤول» بدل «يرجع»، جاويدان خرد (الحكمة الخالدة) : ص ۱۱۷ وفيه «يعود» بدل «يرجع».

55.. نهج البلاغة : الحكمة ۱۰۳، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۹۶.

56.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۵، نهج البلاغة : الحكمة ۲۰۷ وليس فيه صدره إلى «الحلم».

57.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۹۸، نهج البلاغة : الحكمة ۲۶۹ نحوه.

58.. نهج البلاغة : الخطبة ۸۰، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۰، الكافي : ج ۵ ص ۵۱۷ ح ۵ و۷، تحف العقول : ص ۳۶۸ كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام ، الأمالي للصدوق : ص ۳۸۰ ح ۴۸۳ والثلاثة الأخيرة نحوه.

59.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۰، نهج البلاغة : الحكمة ۱۲۵، تفسير القمّي : ج ۱ ص ۹۹، الكافي : ج ۲ ص ۴۵ ح ۱، المحاسن : ج ۱ ص ۳۴۹ ح ۷۳۳ كلاهما نحوه وفي الأربعة الأخيرة صدره إلى «العمل».

60.. نهج البلاغة : الحكمة ۱۲۶، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۰.

61.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۱ وزاد فيه «لقلّة ما يصحبك منها» بعد «يعجبك منها»، نهج البلاغة : الكتاب ۶۸، الإرشاد : ج ۱ ص ۲۳۳ ؛ دستور معالم الحكم : ص ۳۷ والثلاثة الأخيرة نحوه.

62.. نثر الدرّ : ج ۴ ص ۱۸۶ عن بعض الأئمّة عليهم السلام وفيه «الإنصاف» بدل «الوفاء».

63.. الدرّة الباهرة : ص ۱۸ ، ح ۱۸ ؛ شرح نهج البلاغة : ج ۲۰ ص ۳۳۰ ح ۷۸۳ عن الإمام عليّ عليه السلام.

64.. الظِّنّة : التهمة (النهاية : ج ۳ ص ۱۴۰).

65.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۹۸ نحوه.

66.. الأرشية : الحِبال (تاج العروس : ج ۱ ص ۳۲۵).

67.. طَوِيَّ : أي بئر (لسان العرب : ج ۱۵ ص ۱۹).

68.. نهج البلاغة : الخطبة ۵ وليس فيه ذيله من «ثمّ نهض»، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۹۸ وليس فيه ذيله من «قلت» وكلاهما نحوه.

69.صحيفه اى كه مشركان مكّه نوشته و در آن پيمان بستند كه با بنى هاشم داد و ستد و رفت و آمدى نداشته باشند تا آنان از حمايت پيامبر دست كشند. ابو سفيان در اين پيمان بر ضدّ پيامبر صلى الله عليه و آله و بنى هاشم موضع گرفت. ر .ك : مناقب آل أبى طالب : ۱ / ۵۷ ـ ۶۰.

70.اشاره به توطئه منافقان در بازگشت پيامبر از تبوك است كه شتر پيامبر را در گردنه اى رم دادند تا حضرت را شهيد كنند.

71.. الجَبّان : الصحراء (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۸۵).

72.. الصُّعَداء : تنفُّس ممدود. وقيل : هو النفس بتوجّع (لسان العرب : ج ۳ ص ۲۵۳).

73.. رَعاعُ الناس : أي غوغاؤهم وسُقّاطهم وأخلاطهم (النهاية : ج ۲ ص ۲۳۵).

74.. في أحنائه : أي في جوانبه ؛ أي ليس له غور وتعمّق (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۵۹۲).

75.. سَلِس القياد : أي سهل الانقياد من غير توقّف (مجمع البحرين : ج ۳ ص ۵۵۸).

76.. نهج البلاغة : الحكمة ۱۴۷ فيه «استعوره» بدل «استوعره»، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۵ وفيه «اغيائه» بدل «أحنائه»، الإرشاد: ج۱ ص۲۲۷، الأماليللمفيد: ص۲۴۷، الخصال: ص ۱۸۶ ح ۲۵۷ والثلاثة الأخيرة نحوه.

77.. نهج البلاغة : الكتاب ۳۱، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۶ وفيه «بغيبه» بدل «بغيته»، تحف العقول : ص ۷۰ وفيها «التجربة» بدل «التجرية».

78.. الأنوك : الأحمق او جمعه النَّوكى (لسان العرب : ج ۱۰ ص ۵۰۱).

79.. نهج البلاغة : الكتاب ۳۱، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۷، تحف العقول : ص ۷۹ وفيها «جربت» بدل «تحدث» و «غصّة» بدل «عظة».

80.. نهج البلاغة : الكتاب ۳۱، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۷، تحف العقول : ص ۸۱ نحوه، من لا يحضره الفقيه : ج ۴ ص ۳۹۰ ح ۵۸۳۴ ؛ دستور معالم الحكم : ص ۶۳ وفيهما صدره إلى «صديقك».

81.. نهج البلاغة : الكتاب ۳۱، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۷، تحف العقول : ص ۸۲، من لا يحضره الفقيه : ج ۴ ص ۳۸۶ ح ۵۸۳۴، كنزالفوائد : ج ۲ ص ۱۹۷ وفيهما صدره إلى «أتاك».

82.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۷، نهج البلاغة : الكتاب ۳۱، تحف العقول : ص ۸۳ كلاهما نحوه، من لا يحضره الفقيه : ج ۴ ص ۳۹۰ ح ۵۸۳۴ وفيه «من تعدّى الحقّ ذاق مذهبه» فقط.

83.. الأفْنُ : النقصُ (النهاية : ج ۱ ص ۵۹).

84.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص۱۱۷ وفيه «لاتعطها» بدل «لاتطمعها»، نهج البلاغة: الكتاب۳۱، تحف العقول: ص۸۶، كنزالفوائد: ج ۱ ص ۳۷۶ والثلاثة الأخيرة نحوه، الكافي: ج ۵ ص ۵۱۰ ح ۳ وفيه من «لا تملك» إلى «لغيرها».

85.. تحف العقول : ص ۲۰۶ و ص ۲۲۲ نحوه.

86.. نهج البلاغة : الحكمة ۳۸، الكافي : ج ۲ ص ۳۷۷ ح ۷، تحف العقول : ص ۲۷۹، الإختصاص : ص ۲۳۹ والثلاثة الأخيرة عن الإمام زين العابدين عليه السلام وكلّها نحوه.

87.. تحف العقول : ص ۴۴۶ عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه.

88.. نهج البلاغة : الكتاب ۳۱، تحف العقول : ص ۶۹ كلاهما نحوه وليس في الأخير ذيله من «وجد بالفعل».

89.. تحف العقول : ص ۸۸ و ص ۹۹.

90.. الكافي : ج ۸ ص ۲۴ ح ۴، من لا يحضره الفقيه : ج ۴ ص ۳۹۲ ح ۵۸۳۴، نهج البلاغة : الحكمة ۳۸۷، تحف العقول : ص ۸۸ كلّها نحوه.

91.. الكافي : ج ۸ ص ۱۶ ح ۴، تحف العقول : ص ۸۸ كلاهما نحوه.

92.. تحف العقول : ص ۸۹.

93.. تحف العقول : ص ۸۹، كنزالفوائد : ج ۱ ص ۳۱۸ ؛ دستور معالم الحكم : ص ۲۰.

94.. تحف العقول : ص ۹۰.

95.. تحف العقول : ص ۹۰ ، كنز الفوائد : ج ۲ ص ۱۴.

96.. الكافي : ج ۸ ص ۱۸ ح ۴ نحوه ، تحف العقول : ص ۹۰.

97.. تحف العقول : ص ۹۱ نحوه.

98.. تحف العقول : ص ۹۱ نحوه، نثر الدّر : ج ۱ ص ۲۸۵ وفيه صدره إلى «محبّته».

99.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۳.

100.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۲، وقعة صفّين : ص ۱۰۵ نحوه.

101.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۶، نهج البلاغة : الحكمة ۴۱ وفيه «فيه» بدل «لسانه» والحكمة ۴۰، تحف العقول : ص ۴۸۹ عن الإمام العسكريّ عليه السلام وكلاهما نحوه.

102.. نهج البلاغة : الحكمة ۲۱۹، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۷.

103.. للنفس حمضة : أي شهوة كما تشتهي الإبل الحمض. والمجّاجة : التي تمجّ ما تسمعه فلا تعيه، ومع ذلك فلها شهوة في السماع (النهاية : ج ۱ ص ۴۲۳).

104.. غرر الحكم : ح ۳۶۰۳ نحوه.

105.. تحف العقول: ص۲۰۱، كنزالفوائد: ج۲ ص۱۰۹، تاريخ اليعقوبي: ج۲ ص۲۰۶ فيه «فمنعهم» بدل «فمقتهم».

106.. الإرشاد : ج ۱ ص ۳۰۳، الخصال : ص ۴۰۶ ح ۱، تحف العقول : ص ۲۲۲، الأمالي للصدوق : ص ۶۸۸ ح ۹۴۴، التمحيص : ص ۶۶ وليس فيها مقاطع منه.

107.. الأماليللطوسي: ص۱۴۶ ح۲۴۰ نحوه، نهج البلاغة: الحكمة ۳۹۰، تحف العقول : ص ۱۰ عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، المحاسن : ج ۲ ص ۸۰ ح ۱۲۰۵ وفي الثلاثة الأخيرة ذيله من «ليس» وراجع معاني الأخبار : ص ۳۳۴.

108.. تحف العقول : ص ۸ عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، المحاسن : ج ۱ ص ۶۶ ح ۱۴، الجعفريّات : ص ۲۳۱.

109.. وفي «أ» : «المكاثرة» في كلا الموضعين.

110.. الكافي : ج ۲ ص ۲۴۸ ح ۳، الخصال : ص ۴۹ ح ۵۶، مصادقة الإخوان : ص ۱۳۲، الإختصاص : ص ۲۵۱ وفيها «الكفّ» بدل «الكهف»، تحف العقول : ص ۲۰۵ وفيه «لذتّك» بدل «ذلك».

111.. نهج البلاغة : الحكمة ۱۲۸، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۱.

112.. يونس : ۲۳.

113.. الفتح : ۱۰.

114.. فاطر : ۴۳.

115.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۱، تفسير القمّي : ج ۲ ص ۲۱۰، المسترشد : ص ۴۱۹ نحوه وفيها «الناس» بدل «النفس».

116.. واتته على الأمر مواتاةً ووِتاءً : طاوعته (لسان العرب : ج ۱۵ ص ۳۷۸).

117.. نهج البلاغة : الخطبة ۸۲، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۱۸، تحف العقول : ص ۲۰۱، كنزالفوائد : ج ۱ ص ۳۴۵ ليس فيه ذيله من «ومن أبصربها» وكلاهما نحوه، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۲۹۴ وليس فيه ذيله من «من ساعاها».

118.. البَينُ : البُعد والفراق (النهاية : ج ۱ ص ۱۷۲).

119.. نهج البلاغة : الحكمة ۱۳۱، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۲، الإرشاد : ج ۱ ص ۲۹۶، تحف العقول : ص ۱۸۷، الأمالي للطوسي : ص ۵۹۴ ح ۱۲۳۱ والثلاثة الأخيرة نحوه.

120.. خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص ۱۰۳، نهج البلاغة : الحكمة ۱۳۳، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۲۹۵ فيه «فأوثقها» بدل «فاوبقها» وفيهما «لا» بدل «إلى» ؛ دستور معالم الحكم : ص ۳۶.

121.. وفي«أ» : والحيل ، في الموضعين.

122.. وفي «أ» : التجمّع.

123.. وفي «ب» : لحلوانهم.

124.. البُرنُس : كلّ ثوب رأسه منه ملتزق به. وقال الجوهري : هو قلنسوة طويلة كان النسّاكِ يلبسونها في صدر الإسلام (النهاية : ج ۱ ص ۱۲۱).

125.. ليل حِندسِ : أي مُظلِم (لسان العرب : ج ۶ ص ۵۸).

126.. الكافي : ج ۱ ص ۴۹ ح ۵، الخصال : ص ۱۹۴ ح ۲۶۹، الأمالي للصدوق : ص ۷۲۷ ح ۹۹۷ كلّها نحوه.

127.. مطالب السؤول : ص ۵۶ نحوه.

128.. وفي «أ»: بحسده.

129.. نهج البلاغة : الحكمة ۲۴۴ وفيه صدره إلى «النقمة» والحكمة ۳۵۸ وفيه من «فليركم» إلى «مأمولاً»، تحف العقول : ص ۲۰۶ وفيه صدره إلى «مأمولاً» وكلّها نحوه.

130.. وفي «أ» : الأمل.

131.. قد مرّ ذكره في ذيل ح.

132.ترجمه مختصر او در پا نوشت حديث ۸ گذشت.

133.. أثبتناه من «ب».

134.. راجع : الفتوح : ج ۶ ص ۲۴۰.

135.. تاريخ مدينة دمشق : ج ۹ ، ص ۵۳ عن أسماء بن خارجة نحوه.

136.. لم نجده في المصادر ولكن ورد في معناه روايات في كتاب «العلم والحكمة في الكتاب والسنّة» : ص ۴۲.

137.. في بقيّة المصادر : قوام.

138.. نهج البلاغة : الحكمة ۳۷۲، الخصال : ص ۱۹۷ ح ۵، تحف العقول : ص ۲۲۲ كلّها نحوه.

139.. أثبتناه من «ب».

140.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۱۸، نهج البلاغة : الحكمة ۹۰ وليس فيه ذيله، الكافي : ج ۱ ص ۳۶ ح ۳، معاني الأخبار : ص ۲۲۶ ؛ سنن الدارمي : ج ۱ ص ۹۴ ح ۳۰۲ وفي الثلاثة الأخيرة «عذاب» بدل «مكر» وليس فيها «لا يؤيسهم من روح اللّه ».