بحثی در باره «أ تكون الخلافة بالصحابة و القرابة» - صفحه 96

متفاوت آن, قول صحيح را ترجيح دهيم. اين متون, اولاً: قابل بحث سندى نيستند (چون هيچ يك سند ندارند); ثانياً يك متن, حتى اگر سند صحيح هم داشته باشد, نبايد از حيطه نقد متن, خارج شود.
آن گاه كه پيامبر(ص) به ملكوت اعلى پر كشيد و در جنّة المأوى سُكنا گزيد, جامعه نوپا و نو بنياد اسلامى, در تب و تاب افتاد. امام على(ع) و بعضى ديگر از نزديكان پيامبر(ص), مثل عباس بن عبدالمطّلب و فرزندانش, به تجهيز و تدفين نبى اعظم, مشغول شدند. ديگرانى كه در پى به دست آوردن جاه و مقام بودند, سعى در آماده سازى زمينه براى خلافت خود داشتند و بيمارى چند روزه پيامبر(ص), فرصت را براى آنان, آماده كرده بود. ممانعت از نوشتن وصيت نامه توسط پيامبر(ص) به گونه اى بسيار عجيب و موهن, و تأخير انداختن حركت سپاه اُسامه ـ على رغم تأكيد هاى مكرّر پيامبر(ص) ـ از مواردى است كه در متون معتبر حديثى و تاريخى آمده است. اين دو عمل ـ كه خليفه دوم به گونه شاخصى در آنها نقش داشت ـ حاكى از زمينه چينى هايى براى در دست گرفتن خلافت از طرف بعضى از مهاجران است.
از سوى ديگر, گروهى از انصار به رهبرى سعد بن عباده, در صدد بودند تا خلافت پيامبر(ص) را به خود منتقل سازند. آنان در سقيفه بنى ساعده, گرد آمده بودند تا در اين باره صحبت كنند. با توجّه به اختلاف ديرينه قبايل اوس و خزرج, طبيعى بود كه مذاكرات آنان, نتيجه اى نداشته باشد.
آن گاه كه عمر از تجمّع انصار در سقيفه آگاهى يافت, به سراغ ابوبكر ـ كه در خانه پيامبر(ص) بود ـ رفت و او را خبر كرد. آن دو به اتّفاق ابو عبيده جرّاح, به سقيفه بنى ساعده رفتند تا در مباحثات مربوط به تعيين خليفه, شركت جويند. در اين جلسه, سخنانى بين مهاجران و انصار, ردّ و بدل شد. ابوبكر, سخنانى گفت كه به گفته عمر, او نيز قصد داشت همان سخنان را بيان كند.
انصار كه ظاهراً در مقابل احتجاجات و استدلالات مهاجران, جوابى نداشتند, عقب نشينى كردند و به: «منّا أميرٌ و منكم أميرٌ» هم راضى شدند. طبيعى بود كه اين

صفحه از 107