3 / 2
مکاشفه مادر شهید
در دیداری که در تاریخ 18/8/1379 در شهر ری، با خانواده شهید هاشم کلهر داشتم، از مادر ایشان پرسیدم: تاکنون آن شهید را در خواب دیده؟
ایشان پاسخ داد: در بیداری دیدهام! یک بار در آشپزخانه مشغول کار بودم. دیدم وی با لباس سیاه در حالی که دست بر کمر زده بود به سوی من آمد و گفت: مادر! ببین من هم دست دارم و هم سر. دیگر گریه نکن و نگو پسرم نه سر داشت و نه دست!۱
جلو رفتم تا او را در بغل بگیرم؛ اما او از پلهها۲ پایین رفت. بعد، دوباره آمد و همان جملات را گفت و از نظرم ناپدید شد.
همچنین وقتی خبر شهادتش را شنیدم، خیلی بیتابی میکردم. امام را دیدم که به شدت مرا از بیتابی کردن منع کرد و یک استکان آب به من داد، خوردم. به محض فرو بردن آب، وجودم آرام گرفت و دیگر گریه نکردم! دیگران برای پسرم گریه میکردند؛ اما من گریه نمیکردم و حتی تنها قطعه باقیمانده از بدنش را خودم در قبر گذاشتم!