119
خاطره‌های آموزنده

3 / 2

مکاشفه مادر شهید

در دیداری که در تاریخ 18/8/1379 در شهر ری، با خانواده شهید هاشم کلهر داشتم، از مادر ایشان پرسیدم: تاکنون آن شهید را در خواب دیده؟
ایشان پاسخ داد: در بیداری دیده‌ام! یک بار در آشپزخانه مشغول کار بودم. دیدم وی با لباس سیاه در حالی که دست بر کمر زده بود به سوی من آمد و گفت: مادر! ببین من هم دست دارم و هم سر. دیگر گریه نکن و نگو پسرم نه سر داشت و نه دست!۱
جلو رفتم تا او را در بغل بگیرم؛ اما او از پله‌ها۲ پایین رفت. بعد، دوباره آمد و همان جملات را گفت و از نظرم ناپدید شد.
همچنین وقتی خبر شهادتش را شنیدم، خیلی بی‌تابی می‌کردم. امام را دیدم که به شدت مرا از بی‌تابی کردن منع ‌کرد و یک استکان آب به من داد، خوردم. به محض فرو بردن آب، وجودم آرام گرفت و دیگر گریه نکردم! دیگران برای پسرم گریه می‌کردند؛ اما من گریه نمی‌کردم و حتی تنها قطعه باقی‌مانده از بدنش را خودم در قبر گذاشتم!

1.. توضیح مطلب، این است که این شهید، قبل از عملیاتی که به شهادتش انجامید، در عملیات دیگری دست‌های خود را در راه خدا داده بود.

2.. آشپزخانه آن‌ها در طبقه دوم بود.


خاطره‌های آموزنده
118

هفته بعد آمدند و گفتند: دوباره خواب دیده‌اند... . آیا شما به آقای دکتر بهشتی و آقای مهدوی کنی اطلاع دادید؟ و خود شما نماز را خواندید؟
به ایشان گفتم: خودم خواندم و به آقایان هم گفتم.
در دفتر نشستند و گفتند: دوباره به آقایان تلفن کنید.
من همان ساعت با آقای مهدوی صحبت کردم. ایشان گفتند: فلانی! می‌دانی که من در این امور، عوام هستم. از همان وقت که گفتی، تا کنون، دو بار خوانده‌ام.
به آقای دکتر بهشتی رحمه الله تلفن زدم و گفتم: آقای محقق اینجا نشسته‌اند و تأکید می‌کنند که نماز را بخوانید.
ایشان فرمودند: جناب آقای امامی! ما از صبح که از خواب بیدار می‌شویم تا آخر شب که می‌خوابیم، همه کارهایمان برای امام زمان علیه السلام است.
به ایشان گفتم: درست است؛ ولی این نماز، نقش دیگری دارد.
آقای دکتر بهشتی فرمودند: بسیار خوب! خیلی متشکرم. و خداحافظی کردند.
جناب آقای امامی اضافه کردند که در جریان انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت شهید رجایی (هشتم شهریور 1360)، آقای مهدوی کنی هم قرار بود در آن جلسه حضور داشته باشند؛ اما ایشان گفتند: آن روز، سرم درد می‌کرد و مقداری استراحت کردم. به همین جهت، دیر راه افتادم. وقتی نزدیک نخست‌وزیری رسیدیم، صدای انفجار را شنیدم.
همچنین آقای امامی، طرح ترور خودشان را تعریف کردند که چگونه آقای مرتضی الویری به ایشان اطلاع داده و خنثی گردیده است.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 326335
صفحه از 371
پرینت  ارسال به