مخالفان نگارش حديث در صدر اسلام(1) - صفحه 40

مخالفان نگارش حديث در صدر اسلام ۱

بخش نخست مايكل كوك مترجم: ابوالقاسم سرّى ۲

اول. مقدّمه

1ـ در سده ششم تاريخ اسلامى، ابوالفرج ابن جوزى، دانشمند حنبلى(م.597هـ)، كتابى نگاشت تا معاصران كاهل خود را به كوشش بيشتر در حفظ حديث ترغيب كند. ۳ او استدلال كرد كه خداوند مسلمانان را برگزيده تا قرآن و حديث را حفظ كنند؛ در حالى كه آنان كه پيش از مسلمانان بوده اند، به منابع مكتوب[صحف.م] وابسته بوده و توانايى حفظ كردن نداشته اند. مثلا يهوديان تنها به آن سبب به عزير ۴ لقب«پسر خدا» داده اند كه تورات را از حفظ داشته است؛ به عكس، در ميان مسلمانان، يك طفل هفت ساله مى تواند قرآن را از حفظ بخواند. در زمينه حديث نيز چنين اختلافى وجود داشت.«در ميان امّت ها هيچ كس بجز ما گفتار و كردار پيامبر خود را به شيوه اى در خور اعتماد روايت نكرده است؛ زيرا كه در ميان ما، حديث از نسلى به نسل ديگر نقل شده و معتمد بودن[هر] راوى تا جايى كه حديث به پيامبر برسد، بررسى مى شود. امّت هاى ديگر، حديث هاى خود را از منابع مكتوبى روايت مى كنند كه نويسندگان و ناقلان آنها ناشناخته اند». ۵
2ـ ترغيب ابن جوزى، دو نكته اساسى را درباره«حديث شناسى» در اسلام پيشنهاد مى كند. نكته نخست در باب اهميت شفاهى بودن حديث است. در نظر ابن جوزى، همچون [ديگر] محدّثان مسلمانان، ۶ بر روى هم، اين شفاهى بودن، چيزى بيشتر از فرصتى براى نمايش قوّت حافظه بود ـ هر چند بى شك چنين هم بود.زيرا تصوّر مى شد كه نفس وثاقت حديث، به نقل شفاهى مستمر وابسته است. صرف نقل مكتوب(و مكتوباتى كه به دست ما رسيده است، به طريق اولى) نمى توانست از چنين اعتبارى برخوردار باشد. ۷ اين نقطه از آن جهت نيازمند تأكيد است كه درست برعكس نظر ماست: طومارهاى بحرالميّت، هم رؤياى زبان شناس را عرضه مى دارد و هم بختك محدّث را. تصوّر اين مطلب دشوار است كه ابن جوزى به تأييدات جديد وثاقت حديث اسلامى(بر اساس كشف پاپيروس هاى مكتوب عربى، ۸ يا بر اساس اين ادّعا كه اصطلاحات شفاهى اسنادها پيوسته نقل مكتوب را مخفى مى دارد) بسيار اهميت مى داده است. ۹
3ـ اما نظر خود ما به گونه اى گسترده در فرهنگى گسترده تر از اسلام، و حتى در ميان خود محدّثان عرضه شد. جاحظ(م.255) به روشنى مى گويد كه اگر كتاب ها نبود، بخش اعظم دانش از ميان مى رفت و فراموشى سيطره مى يافت ۱۰ و مطلبى را از قول ذوالرمّه شاعر(م.117) درباره معتمدتر بودن شعرهاى مكتوب نقل مى كند(الكتاب لاينسى و لايبدّل كلاما بكلام). ۱۱
در مباحثه ابوسعيد دارمى(م.282) رو در روى يكى از پيروان بشر المريسى (م.218)، به نظر مى رسد كه مخالف، در باب عدم صحّت برخى از حديث ها، به اين دليل كه «پيش از قتل عثمان، حديث به كتابت در نيامده است» استدلال مى كند؛ ۱۲ دارمى با آوردن گواهى هايى از حديث مكتوب قديم[،به وى] پاسخ مى دهد. ۱۳ در ميان محدّثان، محمدبن عمرو مدنى[الليثى](م.144)، از ترس اينكه شاگردانش مطالبى را به دروغ به او نسبت دهند، از نقل حديث براى آنها جز به شرط نوشتن، خوددارى مى نمود. ۱۴ در يك داستان امامى آمده است كه يكى از محدّثان اوايل سده دوم مى خواهد حديث را به كتابت در آورد تا هيچ كس نتواند آن را رد كند. ۱۵ ابونعيم الفضل بن دكين كوفى(م.219) مى گويد كه هر كس نوشته هاى خود را مقابله نكند، در معرض اشتباه است. ۱۶ از ابن حنبل(م.241) درباره مردى پرسيدند كه چيزى را از حفظ بود، ولى در نوشتن به گونه اى[متفاوت] مى نوشت؛ او پاسخ داد: من نسخه مكتوب را مرجّح مى دانم. ۱۷ مدّتها بعد، نجم الدين طوفى، حنبلى يى كه قول شاذ داشته است(م.716)، اين نظريه را نقل كرد كه: بهتر بود خليفه عمر(دوران خلافت:13ـ23) به هر يك از صحابه رخصت مى داد تا حديثى را كه از پيغمبر[ص] شنيده بود، به كتابت در آورد. ۱۸
4ـ نكته دوم، درباره خلأ بعدى نقل شفاهى حديث است. ابن جوزى يك احياگر بود؛ درست به سبب آن كه كار روزگار او بسيار بر كتابت تكيه داشت، او برنگيخته شد تا بار ديگر بر ارزش حفظ و به ياد سپارى تأكيد كند. اين خلأ را پيشتر مى توان در اولين حديث هايى ديد كه كاربرد اصطلاح شفاهى«حدّث» را براى نقل مكتوب جايز شمرده بودند؛ مانند حديثى كه ابن حنبل از منصوربن المعتمد(م.132) نقل كرده است:«اگر به تو بنويسم، به تو گفته ام». ۱۹ اين بدان معنا نيست كه از سده سوم به بعد، نقل شفاهى، بر روى هم، چيزى بيش از يك ظاهرسازى ميان تهى نبوده است؛ بلكه نقل شفاهى در اين زمان در بافتى كه سرشار از كاربرد كتابت بود، عمل مى كرد. ۲۰
5ـ اما همگان قبول دارند كه حديث شفاهى اسلامى، زمانى واقعا شفاهى بوده است. مثلا نبيا آبوت(Nabia Abbott) كه بر نقل شفاهى حديث سخت تأكيد دارد، زمان زهرى(م.124) را زمانى مى داند كه در آن، چرخشى بزرگ از نقل شفاهى به نقل مكتوب انجام شده است؛ ۲۱ نظريه اى كه سزگين(Sezgin) هم در نخستين پژوهش بزرگ خود مطرح كرده است؛ ۲۲ و هر چند سزگين از آن زمان تاكنون براى حديث منحصرا مكتوب«از آغاز» استدلال كرده است، ۲۳ اما هنوز اين نظر بر ما مسلّم نشده است كه خود پيغمبر[ص] حديث خود را به كتابت در مى آورد.
6ـ اين را نيز همگان قبول دارند كه با تغيير حديث از شفاهى به مكتوب، تا حدودى مخالفت و دشمنى مى شده است؛ مخالفتى كه پيشتر اشپرنگر(Sprenger) درباره آن بحث كرده، ۲۴ و به دست گلدزيهر(Goldziher) تا حدّى حقّش ادا شد. وى، با صحيح دانستن احاديث راجع به«كتابت حديث از همان صدر اسلام»، بر شفاهى گرايان به سبب اتخاذ موضعى«بر عكس حقايقى كه بر آنها معلوم است» خرده مى گيرد. ۲۵ (چنانكه خواهيم ديد،«حقايق» مورد بحث، گويا همان هايى است كه طرف فاتح مدّعى آنهاست، و هرچند آنها به مقدار زيادى باقى مانده اند، از لحاظ اعتبار از حقايقى كه طرف بازنده مدّعى آنهاست، نه ارزش بيشترى دارند و نه كمترى). ۲۶ از زمان گلدزيهر، مخالفت با نوشتن حديث از سوى دانشمندانى كه بر نقل مكتوب(از راه دفاع از وثاقت حديث) تأكيد دارند، كاهش بيشترى يافته است. ۲۷ اما تنها سزگين تا آنجا پيش رفته كه وجود آن را به طور كلّى انكار كرده و آن را«خرافه»اى مخلوق گلدزيهر خوانده است. ۲۸ اما همچنان كه شولر(Schoeler) با مثال هايى گويا اثبات كرده، ۲۹ تفسير سزگين، هنگامى كه با متن ها مقابله شود، فرو مى ريزد. مى توانيم به مثال هاى شولر، حديثى نمونه را كه عليه كتابت حديث است بيفزاييم كه در آن، صحابى كوفى، ابن مسعود، لب به شكوه مى گشايد كه«مردم به آنچه مى گوييم گوش فرا مى دهند و سپس مى روند و آن را مى نويسند(يسمعون كلامى ثم ينطلقون فيكتبونه)». ۳۰ طبق تفسير سزگين،[اينجا] تناقض پيش مى آيد؛ زيرا اين«يكتبونه» نقل شفاهى را كه با«يسمعونه» تأييد مى شود نفى مى كند. البته اگر«كتب» به مفهوم ساده گرفته شود، مشكلى پيش نمى آيد. ۳۱
8ـ اين پژوهش بر سر آن است كه آنچه را مى توان در مورد تاريخ و خاستگاه هاى اين«مخالفت با نوشتن حديث» دانست، تدوين كند و هدفش يارى رساندن به بحث وثاقت حديث نيست؛ هرچند روشن مى شود كه با در نظر گرفتن تمام جوانب، پيش فرض هاى من در اين مسئله، بيشتر به انگارش هاى نظّام نزديك است تا ابن حنبل. ۳۲ همچنين، من سالشمارى براى كتابت عملى حديث پيشنهاد نمى كنم؛ اين مسئله اى است كه من(به فرض فقدان شاهد خارجى درباره حديث مكتوب ۳۳ و جهت گيرى گواه باطنى) به حصول نتايج قطعى در مورد آن، اميد اندكى دارم.
9ـ چون بحثى كه در اين پژوهش بايد ارائه شود به ناچار تا اندازه اى پيچيده است، شايد به دست دادن طرحى كلى از مسير آن، ياريگر باشد. من بحث خود را با بررسى مدارك دالّ بر وجود مخالفت با نگارش حديث در بصره در تاريخى به نسبت متأخر، يعنى نيمه دوم سده دوم، آغاز مى كنم. آن گاه بحث خواهم كرد كه اين دشمنانگى، در مرحله اى پيشتر، در همه كانون هاى بزرگ آموزشى وجود داشته و گذشته از آن، روزگارى نظريه رايج بوده است. من پس از اينكه به اين ترتيب آنچه را ارزش هاى«شفاهى گرايانه» مى نامم براى كهن ترين شكل حديث اسلامى كه در دسترس ماست، مهم دانستم، به مسئله خاستگاه اين ارزش ها توجه خواهم كرد.در اينجا من به بررسى چندين احتمال خواهم پرداخت و با ارائه بحثى در باب خاستگاه يهودى داشتن دشمنانگى مسلمانان با«به كتابت در آمدن حديث»، سخن را به پايان مى برم. بخش باز پسين، توصيفى كلى را در باب از ميان رفتن حديث موثّق شفاهى در اسلام مطرح مى سازد.
10ـ قسمت عمده پژوهش براى اين مطالعه، بيش از پانزده سال قبل انجام شد و پيش نويس تايپ شده اى كه در آماده كردن آن براى چاپ مورد اعتماد من بوده، مورّخ تابستان1980 است. ۳۴ بى شك اگر يوسف راغب مرا براى سخنرانى در كنفرانسى كه وى درباره «Voix etcalame en Islam medieval» در مارس 1993 ترتيب داده بود، به پاريس دعوت نمى كرد، اين پژوهش همچنان سال هاى بسيار بيشترى گرد مى خورد. ۳۵ به طبع، من از فرصت سود جسته بازنگرى هاى فراوانى را در نسخه تايپ شده اصلى انجام دادم و با افزودن مطالبى تازه، به بازانديشى درباره برخى از عقيده ها پرداختم. اما تنها رويدادى كه در خلال اين سال ها انجام شده و براى اين مطالعه داراى اهميتى واقعى است، انتشار مقاله اى مهم در اين موضوع به قلم گريگور شولر(Gregor Schoeler) بوده است. ۳۶ ابتدا مايل بودم كه مطالعه حاضر را به بحث درباره آن نكته هايى منحصر كنم كه در آنها با شولر اختلاف نظرهاى اساسى دارم، يا نكته هايى كه اهميتى به بحث مى افزايد. به هر صورت من چاپ كامل پژوهش خود را(همراه با اشاره هاى مكرّر به ارتباط يافته هاى خود با يافته هاى شولر) برگزيده ام. ۳۷
11ـ پنج مأخذ عمده اى كه بيشتر به آنها تكيه كرده و به طور مرتب به آنها ارجاع داده ام، عبارتند از:
(1) تقييد العلم خطيب بغدادى(م.463). ۳۸ اين اثر رساله اى است درباره مسئله كتابت حديث، و مجموعه اى گران بها از حدود دويست تا سيصد حديث مربوط به اين زمينه را گرد آورده است. در ضمن، ويراستار آن، مجموعه اى غنى از ارجاعات به نظاير در منابع ديگر را فراهم كرده است. اشپرنگر بيش از صدسال پيش، خلاصه اى از«تقييد» را به زبان انگليسى ارائه كرده است. ۳۹
(2). جامع بيان العلم ابن عبدالبرّ(نيز م.463). ۴۰
(3). طبقات ابن سعد(م.230). ۴۱
(4). علل ابن حنبل(م.241). ۴۲
(5). سنن دارمى(م.255). ۴۳
پنج مأخذ ديگر هست كه از لحاظ مطالب غنى است و من به طور منظم آنها را بررسى كرده ام؛ اما معمولا تنها وقتى از آنها ياد كرده ام كه به طرزى مهم با آنچه از جاى ديگر آورده ام، اختلاف دارند. اين مأخذها عبارتند از:
(6). كتاب العلم ابوخيثمه(م.234). ۴۴
(7). مصنّف ابن ابى شيبه(م.235). ۴۵
(8). المحدّث الفاصل رامهرمزى(م.360، يا كمى پيش از آن). ۴۶
(9). تاريخ ابوزرعه دمشقى(م.281). ۴۷
(10). المعرفة والتاريخ فسوى(م.277). ۴۸
اين اساس را به آسانى مى توان گسترش داد و ارجاعات به عبارت هاى مشابه را بسيار زياد ساخت؛ كتب تراجم عمده اى كه من از آنها به گونه اى منظم استفاده نكرده ام مشتمل است بر: تاريخ بغداد خطيب بغدادى، تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر، و سير أعلام النبلاء و تاريخ اسلام ذهبى. اما من ترديد دارم كه چنان بحث هاى مفصّلى، نتايج اين مطالعه را به طرزى مهم تغيير دهد.«كتاب العلم» ابوخيثمه را كه مأخذى كهن است مى توان نشانه حدّى دانست كه تا آن حد، حديث هاى مربوط مى توانند«سپاهى آماده» را تشكيل دهند. اين كتاب مشتمل بر 25 حديث مربوط به اين بحث است كه همه، بجز سه حديث، در يك يا چند مأخذ پنجگانه بالا بدون هيچ تفاوت مهمى آمده است. اين نكته درباره 34 حديث مربوطى كه در«مصنّف» ابن ابى شيبه آمده نيز صادق است.
من معمولا از بحث هاى بعدى درباره اين مسئله سخنى نگفته ام؛ مگر آنكه چيزى افزون بر آنچه در مأخذهاى كهن تر مورد استفاده من آمده، براى عرضه كردن داشته باشند. ۴۹ من تقريبا در منابع غير سنّى با چيزى كه[به اين بحث] ربط داشته باشد، مواجه نشده ام. شفاهى گرايى محدّثان كهن كوفى به ظاهر در ميان اماميه و زيديه ردّپايى باقى نگذاشته است؛ درست همچنان كه شفاهى گرايى محدّثان بصرى ظاهرا به ندرت در ادبيات إباضى بازتاب يافته است. ۵۰
من به عمد از همه منابعى كه در بالا گفته آمد، تقريبا همه مطالبى را كه به تاريخ اختلاف بر سر كتابت حديث تعلق دارد نقل كرده ام. اما اين نكته درباره حديث هايى كه تنها به كتابت عملى حديث دلالت دارد صادق نيست. من در جايى از اينها بحث كرده ام كه به نظر مى رسد به آن اختلاف نظر تعلق دارند؛ يعنى بخشى از زرّادخانه اولين طرفداران كتابت حديث را تشكيل مى دهند يا در جايى كه دليل خاصى از براى نقل آنها وجود داشت. من مسلّم داشته ام كه شمارى انبوه از ارجاعات به كتابت حديث كهن، كه بسيارى از آنها به روشنى اتفاقى است، بى هيچ كوششى در تاريخى پديد آمده است كه مسئله حل شده بوده و درباره تاريخ اين اختلاف نظر چيزى براى گفتن به ما ندارد. انبوهى از چنين مطالبى را مى توان در آثار درجه دومى كه پيشتر گفته شد يافت. از سوى ديگر گهگاه ممكن است با برخى از احاديث كه در واقع به اين اختلاف نظر ربطى ندارند، مانند بخشى از آن اختلاف، رفتار كرده باشم؛ در اينجا ناحيه اى تيره وجود دارد كه در مورد آن رسيدن به نتايج قطعى دشوار است. ۵۱
من نخستين كس نيستم كه در صدد است آگاهى هايى را درباره موضوع خود از بيشتر منابعى كه در بالا ياد شد، كسب كند، و بيشتر مطلب هاى من پيشتر توسط العشّ در پانويس هايش بر كتاب«تقييد»، و در آثار درجه دومى كه پيشتر به آنها اشاره شد آمده است. من معمولا در پاورقى چنين نقل قول هاى مقدمى را ذكر نمى كنم.

1.مشخّصات كتابشناختى مقاله، چنين است: Michael Cook, The Opponents of the Writing of Tradition in Early Islam, Arabica, Tome XLIV , Fascicule ۴ , Octobre ۱۹۹۷(Leiden). «عربيكا» مجلّه است فرانسه ـ انگليسى ويژه پژوهشهاى عربى ـ اسلامى كه آن را انتشاراتBrill (ناشر دايرة المعارف اسـلام) در شهـر «ليدن» هلند، منتشر مى كند و مديريت آن بـا محمد ارغون (M. M. ARKOUN) است.و.

2.ويرايش علمى اين ترجمه را آقاى اسماعيل نعمت اللهى به عهده داشته اند.

3.ابن جوزى، الحثّ على حفظ العلم و ذكر كبار الحفّاظ، بيروت، ۱۹۸۵؛ نيز نگاه كنيد توصيف اين كتاب را در: M.Weisweiler, Istanbuler Handschriftenstudien Zur arabischen Traditions literatur, Istanbul, ۱۹۳۷, pp.۱۹۹f, no. ۱۴۹. مايلم كلمه Tradition [با T بزرگ.م.] را براى حديث به طوركلى،و tradition [با t كوچك.م.] را براى يكايك احاديث به كار برم.

4.شما هم مثل ويسويلر(Weisweiler)، به جاى «عزيز» و «فقد» در چاپ بيروت، به ترتيب؛ «عزير» و «فقرأ» بخوانيد.

5.ابن جوزى، الحثّ، ص۱۱، س۱۰ Weisweiler, Istanbuler Handschriftenstudien, pp.۱۹۹f.

6.عنصر قوّت حافظه را به مثل مى توان در پيوند دو انديشه يافت: يكى هرگز ننوشتن حديث و ديگرى هرگز درخواست نكردن تكرار حديث. به عنوان مثال، نك:[ابن] عبدالبرّ، جامع بيان العلم، قاهره، بى تا، ج۱، ص۶۷، س۱۸ و ۲۱. (از اين پس، اين كتاب،«جامع» خوانده مى شود و همه ارجاع ها به جلد نخست است مگر آنكه جلدهاى ديگر ذكر شود)؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، به تصحيح ا.سخو و ديگران، ليدن، ۲۱ ـ ۱۹۰۴، ج۶، ص۱۷۴، س۴(اين كتاب از اين پس«طبقات» خوانده مى شود)؛ دارمى، سنن، به كوشش ع.هـ.يمانى، مدينه، ۱۹۶۶، ش۴۵۹(اين كتاب از اين پس«سنن» ناميده مى شود). اينكه حديث ها بايد براى اشخاص كند ذهن تكرار شود، به هيچ روى يك مسئله اعتقادى نيست.

7.اين نكته را ابن السيد البطليوسى در: انصاف، به كوشش م.ر. الدايه، دمشق، ۱۹۷۴، ص۲۰۲، س۲، به روشنى بيان كرده است. نويسنده در سال ۵۲۱هجرى در گذشت.

8.مقايسه كنيد با: N. Abbott, Studies in Arabic literary papyri, Chicago and London, ۱۹۵۷ - ۷۲, II, p.۲

9.مقايسه كنيد با موضعى كه در: F. Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leyden, ۱۹۶۷, I, pp.۵۵, ۶۰, ۷۹ اتّخاذ شده است.

10.جاحظ، حيوان، به كوشش ع.م. هارون، قاهره، ۴۵ ـ ۱۹۳۸، ج۱، ص۴۷، س۸.

11.همان، ص۴۱، س۶. اين دو ارجاع را مرهون البرت ارزى(Albert Arazy) هستم. براى اطلاع از نظاير ارجاع دوم، نك: پايين، بند۱۱۵، پانوشت۵۲۲.

12.ابو سعيد دارمى، النقد على بشر المريسى، به كوشش م.ح. الفقى، زير عنوان «ردّ الإمام الدّارمى عثمان بن سعيد، على بشر المريسى العنيد»، قاهره، ۱۳۵۸، ص۱۲۹، س۱۵.

13.همان، ص۱۲۹ ـ ۱۳۲.

14.ابن عدى، كامل، بيروت،۱۹۸۴، ص۳۸، س۱۴

15.نك: پايين، بند۱۱، پانوشت۵۰

16.ابو زرعة الدمشقى، تاريخ، به كوشش ش.ن. القوچانى، دمشق، بى تا، ص۴۶۷، ش۱۲۰۳؛ جامع، ص۷۵، س۲۳

17.ابن ابى يعلى، طبقات الحنابلة، به كوشش م.ح.الفقى، قاهره، ۱۹۵۲، ج۱، ص۳۴۸، س۱.

18.ابن رجب، الذيل على طبقات الحنابلة، به كوشش م.ح. الفقى، قاهره،۳- ۱۹۵۲، ج۲، ص۳۶۸، س۱۱؛ ابن رجب، به درست يا خطا، اين نظريه را از آن خود ابن طوفى مى داند.

19.ابن حنبل، العلل و معرفة الرجال، به كوشش و.م. عباس، بيروت و رياض، ۱۹۸۸، ج۲، ص۱۷۲، ش۱۹۰۴، و ج۳، ص۱۹۵، ش۴۸۴۰(اين كتاب، از اين پس«علل» خوانده مى شود).

20.اين همزيستى و تبعاتش(براى تاريخ نقلى بخش اعظم ادبيات صدر اسلام) را گ.شولر(G. Schoeler) در يك سلسله مقالات در مجله Der Islam بررسى كرده است. خلاصه اى از يافته هايش را مى توان در اين دو اثر وى يافت: Die Frage der schriftlichen oder mündlichen überlie ferung der Wissenschaften im frühen Islam”, Der Islam, ۶۲, ۱۹۸۵, pp. .۲۱۰, ۲۲۴-۶ Weiteres zur Frage der schriftlichen oder mündlichen überlieferung der Wissenschaften im Islam”, Der Islam, ۶۶, ۱۹۸۹, pp. .۳۸f, ۶۷ نن تا زمان سيوطى(م.۹۱۱) يافتن احاديث از منابع شفاهى هنوز تفنّن محدّث بود؛ اما حديث هايى كه او بدين شيوه به دست مى آورد، شاهكار يك گرد آورنده بود، نه شگرد خودش. نك: E. M. Sartain, Jalal al-din al-Suyüti, Cambridge, ۱۹۷۵, I, p. ۳۱.

21.Abbot, Studies, II, pp. ۵۳, ۸۰f, ۱۸۴, ۱۹۶.

22.F. Sezgin, Buharinin Kaynaklan hakkunda arastirmalar, Istanbul, ۱۹۵۶, p. ۱۴.

23.همو، Geschichte به ويژه .I.p.۶۰

24.A. Sprenger, “On the origin and progress of writing down historical facts among the Musalmans”, Journo of the Asiatic Society of Bengal, ۲۵, ۱۸۵۶ ه ويژه pp.۳۷۹-۸۱ نيز: همو، Ueber das Truditions wesen bei den Arabern”, Zeitschri der Deutschen Morgenlündischen Gesellschaft, ۱۰, ۱۸۵۶, pp.۴f“.

25.I. Goldziher, Muhammedanische Studien, Halle, ۱۸۸۹-۹۰, II, p. ۱۹۴; و مقايسه كنيد با: همان، P.۹، جايى كه روشن است گلدزيهر از سستى اين«حقيقت ها» آگاه بوده است. در اينجا و در زير، من هنگام نقل از اين اثر، از ترجمه انگليسى آن: (Muslim Studies, London, ۱۹۶۷-۷۱) استفاده كرده ام.

26.البته اين به نسبت انتقادى ناسپاسانه است: گلدزيهر بود كه در همين پژوهش بحث كرد كه«بايد در حديث، بازتابى از گرايش هايى را ديد كه در مراحل پيشرفته تر تحوّل جامعه پديد آمد»(همان،P.۵).

27.افزون بر آثار آبوت(Abbott) و سزگين(Sezgin) كه در بالا، بند۲، پانوشت هاى۶ به بعد ياد شد، بنگريد به: م.ع. الخطيب، اصول الحديث، لبنان، ۱۹۶۷، ص۸۶ ـ ۱۳۹، به ويژه ص۱۸۵ به بعد؛ M. M. Azmi, Studies in early Hadith literature, Beirut, ۱۹۶۸. كه نسخه عربى آن نيز يافت مى شود(م.م. الاعظمى، دراسة فى الحديث النبوى، رياض، بى تا). به نظر مى رسد كه اين دانشمندان با انـدك احتمال، با وانسبرو همداستان بوده اند.(مقايسه كنيد با: J. Wansbrough, The sectarian milieu, Oxford, ۱۹۷۸, pp. ۸۰f.) ؛ نيز مقايسه كنيد با: جدلگرى نورالدين عتر در اين مسئله عليه خاورشناسان(منهج النقد فى علوم الحديث، بيروت، بى تا، ص۳ ـ ۴۱)، و G. H. A. Juynboll, The authenticity of the tradition literature: discussions in modern Egypt, Leyden, ۱۹۶۹, pp, ۴۷-۵۴. اخيرا نويسنده اى شيعى كتابى بسيار اساسى از اين دست منتشر كرده است(م.ر. الحسينى الجلالى، تدوين السنة الشريفة، قم،۱۴۱۳؛ حسين مدرّسى توجه مرا به اين كتاب جلب كرد).

28.Sezgin, Geschichte, I, p. ۵۳. اصطلاح«خرافه» را گلدزيهر به بحث كشاند؛ با وجود اين، لحن جدلگرى سزگين عليه او، از ميزان اختلاف نظر واقعى آنها بر سر حديث مكتوب، تصويرى مبالغه آميز به دست مى دهد(نك: G. Stauth, Die überlieferung des Korankommentars Mugahid b. Gabrs, Giessen, ۱۹۶۹, p. ۵۵; G. Schoeler, “Mündliche Thora und Hadit: überlieferung, Schreibverbot, Redaktion”, Der Islam, ۶۶, ۱۹۸۹, p. ۲۱۴ نن ۷ـ مشكل موضع سزگين، اين نظريه اوست كه«كتب» و مشتقّات آن، هنگامى كه در حديث هايى مى آيند كه عليه نگارش حديث است، نبايد به مفهوم ساده«نگاشتن» در نظر گرفته شود. به نظر او، آنها بر نگارش حديث فى نفسه دلالت ندارند؛ بلكه صرفا بر نقل مكتوب آن بدون انجام تشريفات ويژه دلالت دارند. نك: مقدمه سزگين بر فصل دوم جلد اول Geschichte و به ويژه:I. pp. ۶۱, ۷۴, ۲۸۱.

29.Schoeler, “Mündliche Thora”, pp. ۲۲۸f.

30.سنن، شماره ۴۸۷.

31.اين انتقادات، بر نظريات مندرج در آثار اوليه سزگين وارد نيست(مقايسه كنيد با اثر وى Buhari’nin Kajnaklarü, p. ۱۷، جايى كه وى از hadislerin jazüjla tesbitine muhalefet سخن مى گويد).

32.مقايسه كنيد با: پايين، بندهاى ۱۰۳ ـ ۱۰۵.

33.كهن ترين مدارك دالّ بر وجود حديث مكتوب را كه در پاپيروس هاى مصرى بر جاى مانده، آبوت در جلد دوم كتاب Studies گرد آورده است. آبوت تاريخ هيچ كدام آنها را پيش از نيمه دوم سده دوم نمى داند. كهن ترين مدرك او در اين زمينه(شماره۲) بخشى از موطّأ مالك(م.۱۷۹) است. اما در زمينه تفسير، تاريخ يك بخش(شماره۱) را ميانه سده دوم مى داند؛ اما دلايل او براى تعيين اين تاريخ، ادبى است(و در حقيقت، به هيچ روى قانع كننده نيست)، نه بر اساس كتيبه شناسى(همان: pp. ۹۷, ۱۰۱) ـ نكته اى كه فان اس(Van Ess) در آوردن اين سند عليه وانسبرو(Wansbrough) به آن توجهى نمى كند. (J. Van Ess, review of J. Wansbrough, Quranic Studies, Oxford, ۱۹۷۷, in Bibliotheca Orientalis, ۳۵, ۱۹۷۸, cols ۳۵۲f).

34.اين پيش نويس را مدتها پيش آدريان براكت(Adrian Brockett)، و در همين اواخر نيمراد هورويتز(Nimrod Hurvitz) خواندند. حتى يك پيش نويس كهن تر را در اواخر دهه هفتاد، جان برتان(John Burton)، پاتريسيا كرون(Patricia Crona)، مناخيم كيستر(Menahem Kister)، اتان كلبرگ(Etan Kohlberg)، و فرانك استوارت(Frank Stewart) خواندند. من از همه ايشان براى خاطر نظرياتى كه اظهار كردند، سپاسگزارم. به گونه اى اساسى مرهون فريتز زيمرمن(Fritz Zimmermann) هستم كه نخستين بار منبع اصلى يى(شماره يك در بند بعد) را كه اين پژوهش بر پايه آن استوار است، به من معرفى كرد.

35.نتيجه[كه در پايان تحقيق خواهد آمد.م.]، يك نسخه بررسى شده از نظريّاتى است كه من در جمع بندى در جلسه نهايى كنفرانس اظهار داشتم. بحث تبديل حديث شفاهى يهودى به حديث مكتوب(فصل سوم، بخش۴)، بخشى از بيانات مرا در پاريس تشكيل نداد؛ اين بحث، اساس سخنان كوتاهى بود كه در كنفرانسى درباره موضوع«پل زدن ميان دنياى اسلام و يهوديت» كه به افتخار ويليام برينر(William Brinner) در باركلى كمى بعد در همان ماه برگزار شد، ايراد گرديد. از مارك كهن(Mark Kohen)، كريستين هيس(Christine Hayes)، گيدن ليبسن(Gideon Libson) و آورم اودوويچ(Avrom Udovitch) به سبب يارى سخاوتمندانه شان به جنبه هاى يهودايى اين مطالعه، سپاسگزارم.

36.(نك: بالا، پانوشت۲۷) ۳۶. Shoeler, Mundliche Thora رساله اى چاپ نشده به قلم كيستر(M. J.Kister) به ششمين سمينار بين المللى درباره موضوع«از جاهليت تا اسلام» كه در سپتامبر۱۹۹۳ در اورشليم برپا شد، ارائه گرديد و مشتمل است بر بحثى مشبع در باب نظريه هاى مربوط به كتابت حديث؛ من سخت مرهون مايكل لكر(Michael Lecker) هستم كه نسخه اى از آن را در اختيارم گذاشت.

37.اين شكل ادبى، يك Sitz im Leben در آن كنفرانس داشت كه شولر هم در آن شركت داشت. من سخت مرهون او هستم، به سبب نظراتى كه درباره سخنرانى من اظهار كرد و مرجع هاى بيشترى كه پس از آن براى من فراهم ساخت.

38.خطيب بغدادى، تقييد العلم، به كوشش ى. العشّ، دمشق،۱۹۴۹(از اين پس، اين اثر«تقييد» خوانده مى شود). متأسفانه العشّ حديث ها را شماره گذارى نمى كند؛ اما هريك از آنها را در پاراگرافى مستقل مى آورد. مناسب آن است كه به اينها به شكل صc۷۹ اشاره شود. ۷۹شماره صفحه و c نشانگر پاراگراف سوم از ابتداى آن صفحه است.

39.Sprenger, “Origin and progress”. pp. ۳۰۴-۲۶.

40.نك: بالا، بند۲، پانوشت۴. احاديث مربوط، بيشتر در:جامع، ج۱، ص۶۳ ـ ۷۷ يافت مى شود.

41.نك: بالا بند۲، پانوشت۴

42.نك: بالا، بند۴، پانوشت۱۷. احاديث، شماره گذارى شده اند.

43.نك: بالا، بند۲، پانوشت۴. اين چاپ در دو مجلّد است؛ اما حديث ها به طور مسلسل شماره گذارى شده اند. حديث هاى مربوط، در: سنن، ج۱،ص۹۸ ـ ۱۰۷(شماره هاى۴۵۶ ـ ۵۱۷) هستند.

44.ابو خيثمه، كتاب العلم، به كوشش م.ن. آلبانى، دمشق، بى تا. اين كتاب، همراه با سه اثر كوتاه ديگر كه نخستين آنها«كتاب الايمان» ابن ابى شيبه است، به چاپ رسيده است. از حسنين ربيعه(Hassanein Rabie) به سبب فراهم كردن نسخه اى براى من سپاسگزارم؛ نسخه اى كه به تمامى اطلاعات كتاب شناختى آن وافى نيست. حديث هاى شماره گذارى شده اند.

45.ابن ابى شيبه، مصنّف، به كوشش ك.ى. الحوت، بيروت، ۱۹۸۹. حديث ها شماره گذارى شده اند. احاديث مربوط در: ج۵، ص۳۰۱ به بعد و ۳۱۳ ـ ۳۱۵ آمده اند.

46.رامهرمزى، المحدّث الفاصل، به كوشش م.ع. الخطيب، بيروت، ۱۹۷۱. حديث ها شماره گذارى شده اند. احاديث مربوط، در ص۳۶۳ ـ ۴۰۲ آمده اند.

47.نك: بالا، بند۳، پانوشت۱۴. احاديث شماره گذارى شده اند.

48.فسوى، المعرفة والتاريخ، به كوشش ا.ض. العمرى، بغداد، ۶ ـ ۱۹۷۴

49.براى ديدن مثال هايى از بحث هاى بعدى درباره اين مسئله، نك: قاضى عياض(م.۵۴۴)، الإلماع الى معرفة اصول الرواية و تقييد السماع، به كوشش ا.صقر، قاهره و تونس، ۱۹۷۰، ص۱۴۶ ـ ۱۴۹؛ ابن الصلاح الشهرزورى(م.۶۴۳)، علوم الحديث، به كوشش ن.عتر، دمشق، ۱۹۸۴، ص۱۸۱ ـ ۱۸۳؛ سخاوى(م.۹۰۲)، فتح المغيث، به كوشش ع.ح. على، بى جا، ۱۹۹۲، ج۳، ص۲۹ ـ ۳۹.

50.مثلا محدّثى امامى كه از[امام] محمدباقر(م.۱۱۴) درخواست مى كند كه حديثى بر او املا كند، با اين پرسش مورد سرزنش قرار مى گيرد كه«اى مردم كوفه، قدرت حفظ شما كجاست؟». آن گاه محدّث مزبور توضيح مى دهد كه«مى خواهم حديث را بنويسم تا كسى نتواند آن را رد كند(ابن بابويه، من لايحضره الفقيه، به كوشش ع. ا. غفّارى، قم. ۱۴۰۴، ج۳، ص۳۳۱، شماره ۴۱۸۲؛ طوسى، استبصار، به كوشش، ح، الموسوى الخرسان، نجف، ۷ ـ ۱۹۵۶، ج۴، ص۸۵، شماره۳۲۵؛ همو، تهذيب الاحكام، به كوشش ح. الموسوى الخرسان، تهران، ۱۳۹۰، ج۹، ص۶۹، شماره ۲۹۳). در اينجا ردّپايى از مفهوم كهنه ناشايستگى كتابت حديث، كه در ميان اهل سنت وجود داشت، به چشم نمى خورد. نيز مقايسه كنيد با: حسينى جلالى، تدوين، ص۱۶۰، بند ۲، و منابعى كه در آنجا ذكر شده است.

51.مثلا در مورد حديث ياد شده در پايين، بند۳۳، پانوشت۱۴۹، ممكن است عنصر رجوليت، نكته اصلى حديث باشد و اشاره به كتاب، در درجه دوم يا اتفاقى باشد؛زيرا همه آنچه ما داريم، قالب هايى است كه در آنها نكته دوم پديدار مى شود. حديثى كه در پايين، بند ۱۳۲، پانوشت۶۱۲ ذكر شده، ممكن است ضدّ حديث سرگرم كننده اى باشد كه به اين مجموعه مباحث تعلق داشته، يا به تمامى نامربوط باشد؛ زيرا نمونه هايى هست كه در آنجا حديثى به اين عنوان كه متعلق به آن اختلاف نظر است به ما عرضه مى شود، اما شايد متعلق به آن نباشد(نك: پايين، بند۶۹، و بند۱۲۷، پانوشت۵۷۹).

صفحه از 77