توضیح برخی رفتارهای سیاسی امام علی(ع) که مورد پسند بسیاری از سیاست مداران امروزی نیست
على عليه السلام با خواست عمومى و اصرار مردم ، زمام خلافت را به دست گرفت و در روز ۲۱ رمضان سال چهلم هجرى ، با شهادت آن بزرگوار ، طومار خلافت او درهم پيچيده شد . مردم ۲۵ سال با حاكميتِ سه خليفه ، خو گرفته بودند كه به روزگار خلافت آنان ، سياست هايى معمول شده بود و شيوه هايى در حكومت بر مردمْ روا شده بود كه امام ، بسيارى از آن سياست ها را استوار نمى دانست ؛ و سختى تغيير خُلق و خوى مردم را در حدّ «بازگرداندن آب بر جوى» مى دانست ، كه بسى مشكل بود و گاه در مواردى محال . بدين سان ، با نهايت احتياط و حزم انديشى و پس از تن زدن فراوان از پذيرش ـ تا چنان نپندارند كه او را در حكومتْ طمعى است ـ ، خلافت را پذيرفت . امّا از همان آغاز ، هم برنامه هاى آينده را به صراحت گفت ، و هم دشوارى هاى راه را برشمرد .
بخش هايى از سياست امام على عليه السلام و برخى از مواضع سياسى آن بزرگوار ، از ديربازْ زمينه گفتگوهايى را به وجود آورده است و باعث نقدها و انتقادهايى شده است . چگونگى نگاه به سياست و حكومت ، زمينه بسيارى از اين نقدها و انتقادهاست . آنان كه سياست را ابزار قدرت مى انگارند و از موقعِ حكومت ، سلطه بر مردم را هدف گرفته اند ، برخى از مواضع سياسى امام را بر نتابيده اند . پيش از هر چيز بايد دانسته شود كه على عليه السلام ، حكومت را براى احقاق حقْ پذيرفته بود ، و سياست را به عنوان ابزار حكومت ، بر مبناى حقوق انسانى و برآوردن نيازهاى واقعى انسان ، قبول كرده بود .
اگر از اين زاويه بنگريم و با اين ملاكْ حكومت و حاكميت او را ارزيابى كنيم ، خواهيم ديد كه آنچه امامْ بدان دست يازيده ، دقيقا در جهت اهداف بلند او ، و استوار و به سامان بوده است .
اما كسانى كه از اين زاويه نگاه نمى كنند ، موضع امام را در شوراى شش نفرى عمر براى تعيين خليفه نمى پذيرند و تأكيد بر عزل معاويه را در آغاز حكومت و در هنگامه اى كه هنوز پايه هاى حاكميت او استوار نشده بود ، از شيوه هاى سياست مدارانه ، به دور مى دانند و مى گويند كه على عليه السلام ، رزم آورى دلير و بى باك بود ؛ امّا سياست مدارى حكومتگر ، نه!
مى گويند اگر على عليه السلام ، مرد سياست بود ، چرا هنگامى كه عبدالرحمان در شوراى شش نفرى كه عمر براى تعيين خليفه پس از خود تشكيل داده بود ، به او پيشنهاد كرد كه با وى بيعت كند ، مشروط به آن كه به سيره ابوبكر و عمر عمل كند ، شرط او را نپذيرفت؟! سياست مدارانه آن بود كه مى پذيرفت و پس از استوار سازى پايه هاىِ حكومت ، به شيوه خودْ عمل مى كرد و به راه خود مى رفت . مگر عثمان كه شرط را پذيرفت ، به شيوه آنها رفت؟!
اگر امام با سياستْ عمل مى كرد ، نبايد در آغاز حكومت ، با عناصر مخالف ، بويژه طلحه و زبير كه چهره هاى موجّهى بودند ، و معاويه كه در شامْ سلطه و نفوذ داشت ، بدان سان برخورد مى كرد . بايد موقّتا مى ساخت و خواسته هاى آنان را تأمين كرد و پس از استقرار حكومت ، به قلع و قمع آنان مى پرداخت . اين گونه موضع گيرى ها و برخوردهاى سؤال انگيز ، در زندگى سياسى على عليه السلام ، كم نيست . پافشارى امام بر ارزش هاى اخلاقى و اسلامى ، در استوارى قدرت و سلطه وى ، مشكل آفريد و او را با دشوارى هاى جدّى روبه رو كرد . اكنون پيش از هر چيز ، سخن ابن ابى الحديد را بياوريم كه مى گويد :
وَاعلَم أنَّ قَوماً مِمَّن لَم يَعرِف حَقيقَةَ فَضلِ أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام زَعَموا أنَّ عُمَرَ كانَ أسوَسَ مِنهُ ، وإن كانَ هُوَ أعلَمَ مِن عُمَرَ .[۱]بدان، گروهى از كسانى كه برترى اميرمؤمنان را نمى شناسند ، عمر را سياست مدارتر از او مى پندارند ، گرچه او را داناتر از عمر دانسته اند .
سپس ابن ابى الحديد مى افزايد :
ابو على سينا در كتاب الشفاء ، بدين امر تصريح كرده و استاد ما نيز بدين سخن ، تمايل داشت و در كتاب الغرر بدان پرداخت . همچنين دشمنان و مخالفانش گمان برده اند كه معاويه از او سياست مدارتر و تدبيرش درست تر بود .[۲]
آنچه در اين جا براى پرهيز از طولانى شدن مطلب مى آيد ، پاسخى كلّى است به همه انتقادهايى كه به سياست هاى حضرت على عليه السلام وارد مى شود و پاسخ هاى تفصيلى ، در جاى مناسب هر پرسش ، ارائه خواهد شد .
مهم ترين نكته در پاسخ به اين موضوع ، تأكيد بر نوع نگاه به سياست و حكومت است . اگر سياست را ابزار حكومت بر دل ها بدانيم،و يا سياست را حكومت بر اساس حقوق مردم و نيازهاى واقعى جامعه تفسير كنيم و با اين نگاه به مواضع على عليه السلام بنگريم ، خواهيم يافت كه على عليه السلام ، بزرگ ترين سياستمدارِ تاريخ پس از پيامبر خداست ؛ امّا اگر سياست و سياست مدارى را ابزارى براى رسيدن به قدرت و زورمدارى و سلطه جويى بدانيم و يا آن را بهره كشى از مردم و تسلّط استثمارى بر مردم تفسير كنيم ، مواضع حضرت ، به عنوان سياست مدار ، قابل دفاع نيست .
روشن است كه امام ، به اين مسائل توجه دارد و شيوه بهره گيرى از آن را نيز مى داند ؛ ولى به لحاظ تقيّد به قوانين الهى و ارزش هاى اخلاقى و تأكيد بر حقوق مردم ، بهره گيرى از آن را روا نمى داند . اين كلام او به روشنى ، نشان دهنده حقيقت ياد شده است كه فرمود :
لَولا إنَّ المَكرَ وَ الخَديعَةَ فِي النّارِ لَكُنتُ أمكَرَ النّاسِ .[۳]اگر نبود كه نيرنگ و حيله ، جايش در آتش است ، من از نيرنگبازترينِ مردم بودم . هَيهاتَ! لَولَا التُّقى لَكُنتُ أدهَى العَرَبِ .[۴]هرگز! اگر پارسايى نبود ، من زيرك ترينِ مردمانِ عرب بودم .
و نيز مى فرمايد :
به خدا سوگند، معاويه از من زيرك تر نيست؛ ليكن او حيله مى كند و به فجور دست مى زند؛ و اگر نبود زشتىِ حيله ، من از زيرك ترينِ مردمان بودم ، امّا هر نيرنگى ، معصيت است ، و هر معصيتى سرپوشى است ، و براى هر نيرنگبازى ، پرچمى است در روز قيامت كه بدان شناخته گردد .[۵]
بدين سان ، امام به خوبى مى داند كه چگونه نفس ها را در سينه خفه كند ، و چه سان ، فريادها را به سكوت بكشاند و با نيرنگ ، كسان را فريب دهد و با زورمدارى ، در دل ها هراس افكنَد ، و با تطميع ، آزمندانِ سركش را رام كند ، و تجاوز به حقوق مردم و از كشته ، پُشته ساختن ، و مخالفت ها و شورش هاىِ داخلى را از بيخ و بُن بركَنَد ؛ امّا او على است و حق مدار و خدا بين و معاد باور ، كه تقيّدش به حق و پايبندى اش به ارزش هاىِ اخلاقى و تأكيدش بر آموزه هاى الهى ، او را از اين كه به سياست هاى نامشروعْ دست يازد ، باز مى دارد . امام ، بارها به اين حقايق ، اشاره كرده و از جمله مى فرمايد :
إنّي لَعالِمٌ بِما يُصلِحُكُم و يُصلِحُ أوَدَكُم ولكِنّي لا أرى إصلاحَكُم بِإِفسادِ نَفسي .[۶]به خدا سوگند كه دانايم به چيزى كه شما را رام گرداند و كجى تان را راست كند ؛ وليكن نمى خواهم با رام كردن شما خود را تباه سازم .
امام ، به روشنى مى فرمايد كه او نيز شيوه رام كردن مردم را مى داند و سياست هاى زورمدارانه اى را كه در كوتاه مدّت ، صداها را خفه مى كند ، مى شناسد ، امّا به كار نمى برد و آنها را عامل فساد مصلح مى داند .
شگفتا! در نگاه على عليه السلام ، اين گونه كردارها ، بيش از هر چيز ، سياست مدار را به وادى هولناك زورمدارى ، سلطه جويى و به تعبير آن بزرگ ، به فساد مى كشاند و همين است كه صَلا در مى دهد : اصلاح به بهاى فسادِ مصلح ، هرگز!
سخن بلند امام ، نشان دهنده آن است كه اصلاحاتِ پندارى ، بهايى جز فساد مصلح ندارد .
روشن است كه مراد امام ، اصلاحات نامشروع است ؛ مانند انجام دادن اصلاحات اقتصادى به بهاى قربانى شدن عدالت اجتماعى در جهان امروز . امام ، چنين اصلاحاتى را بر نمى تابيد . او خوب مى دانست كه چگونه از يك سو مخالفان و سركشانِ پرنفوذ سياسى خود را فريب دهد و آنان را با وعده دادن به تأمين آزمندى هايشان ساكت كند ، و اندك اندك ، آنان را از ميان بردارد ، و از سوىِ ديگر ، به مردم ، وعده برآوردن حقوق واقعى را بدهد ، و در پيش ديد مردم ، بر گسترش ارزش هاى الهى و انسانى تأكيد كند و چون پايه هاى حكومت را استوار كرد ، به آنچه كه بخواهد ، عمل كند و همه وعده ها را دگرسان كند ، چنان كه سياست مداران ، هماره چنان كرده اند . اگر چنين مى كرد ، ديگر او على بن ابى طالب نبود . سياست مدارى بود چون ديگر سياست مدارها .
اين همه شيدايى در تاريخ و شيفتگى انسان ها به على عليه السلام ، معلول حق مدارى اوست . اكنون نيك بنگريم كه كجايند سالوسان و تزويرگران زورمدار؟ و از سوى ديگر ، ببينيم علّت ماندگارى على عليه السلام بر رواق تاريخ و بلنداى زمان ، چيست؟ سينه ها چرا آن همه عشق به على عليه السلام را بر خود نهاده اند؟ گفتيم و باز هم مى گوييم كه على عليه السلام ، سياست را ابزار اقامه حق و تأمين حقوق مردم مى داند ، نه ابزار سلطه بر آنان .
اصلاحات علوى،هدفى جز زنده گرداندن سيره و سنّت و شيوه حكومت نبوى نداشت . امام على عليه السلام ، نمى توانست سياست هاى ضد ارزشى ، ضد دينى و ضد انسانى را معمول بدارد . چنين بود كه على عليه السلام با همان دشوارى هايى رو به رو بود كه پيامبر خدا نيز با آنها درگير بود .[۷]
على عليه السلام مى كوشيد تا با تحمّل دشوارى ها و شكيبايى در برابر تلخى ها و مشكلات ، يك بار ديگر ، سيماى نورانى حكومت نبوى و شيوه پيامبر خدا را در تاريخ اسلام ، تكرار كند و سيره اى كارآمد و عدالت گستر و زيبا را در پيش ديد نسل ها و عصرها بگذارد .
[۱]شرح نهج البلاغة : ج ۱۰ ص ۲۱۲ .
[۲]شرح نهج البلاغة : ج ۱۰ ص ۲۱۲ .
[۴]ر. ك : ج ۴ ص ۴ ح ۱۳۵۰ .
[۵]ر. ك : ج ۴ ص ۶ ح ۱۳۵۲ .
[۶]نهج البلاغة : خطبه ۶۹ . نيز ، ر. ك : ج ۶ ص ۵۷۵ (اصلاح شما با خراب كردن خودم؟ هرگز!) .
[۷]شرح نهج البلاغة : ج ۱۰ ص ۲۱۴ و ۲۲۲ .