نكته در مورد اختلاف در میراث پیامبر میان امام علی و عباس

نكته در مورد اختلاف در میراث پیامبر میان امام علی و عباس

در برخى از متون تاريخى و حديثى آمده است : پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، اختلافى در ميراث پيامبر خدا ميان امام على عليه السلام و عبّاس بن عبد المطّلب پديد آمد.

در برخى از متون تاريخى و حديثى آمده است : پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، اختلافى در ميراث پيامبر خدا ميان امام على عليه السلام و عبّاس بن عبد المطّلب پديد آمد .[۱]عبّاس ، ادّعا مى كرد كه اموال پيامبر خدا به او مى رسد .

داورى به ابو بكر واگذار شد و ابو بكر ، با اشاره به جريان «يوم الدار» يا «إنذار العشيرة» ، خطاب به عبّاس بن عبد المطّلب گفت : «تو را سوگند مى دهم! آيا مى دانى كه پيامبر خدا ، پسران عبد المطّلب و فرزندانشان را گِرد آورد و تو در ميانشان بودى و از قريش ، كسى [ جز شما ] نبود و گفت : اى بنى عبد المطّلب! چنين است كه خداوند ، هيچ پيامبرى را مبعوث نمى كند ، جز آن كه براى او از خاندانش برادر و وزير و وصى وجانشينى درخاندانش قرارمى دهد. پس كدام يك از شما به پا مى خيزد تا در برابر آن كه برادر و وزير و وصى و جانشين من در خاندانم باشد ، با من بيعت كند؟ ... و على بن ابى طالب ، از ميان شما برخاست و با او بر آنچه شرط و بدان دعوت كرده بود ، بيعت نمود؟ آيا مى دانى كه اين از پيامبر خداست؟» .

گفت : آرى .[۲]

يعنى ابو بكر نيز به قضيه «إنذار العشيرة» اعتراف كرده ، آن را حجّت مى شمرد .

نكته اى كه بايد بدان توجّه شود و در بيشتر متون ، بدان بى اعتنايى شده است ، علّت مراجعه امام على عليه السلام وعبّاس به ابو بكر و طرح دعواى ميراث پيامبر خداست .

در نظر اوّل ، اين اختلاف ، بسيار عجيب مى نمايد ؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگام رحلت ، دختر و همسرانى داشت و برابر قانون ارث ، به هيچ وجه نوبت به عمو و پسر عمو نمى رسيد تا آنها ادّعاى ارث كنند ؛ بلكه بيشتر اموال پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام منتقل مى شد و بعد از شهادت ايشان نيز به شوهر و فرزندانش مى رسيد .

بنا بر اين ، اصل ادّعاى عبّاس بن عبد المطّلب درباره ارث بردن از پيامبر صلى الله عليه و آله ، وجهى نخواهد داشت . پس چرا اين ادّعا مطرح شده است؟

از ابو رافع نقل شده است كه پس از سخنان ابو بكر ، عبّاس بن عبد المطّلب به او گفت : «پس به چه حساب بر اين جايگاه نشسته اى؟ على را مقدّم مى دانى ، ولى بر او فرمان مى رانى؟!» .

ابو بكر گفت: «اى بنى عبد المطّلب! آيا نيرنگ مى زنيد؟» .[۳]

از اين متن ، مى توان دريافت كه عبّاس با انديشه و تدبير ، اين واقعه را ساخته است تا به ابو بكر يادآور شود كه جامه خلافت ، شايسته چه كسى است و او چگونه آن را غاصبانه به تن كرده است ، و اين گونه وقايع به سرعتْ منتشر مى شود ، بويژه اگر از سوى كسى چون عبّاس با آن منزلت والا باشد .

جالب آن كه در مباحثه ديگرى كه بين ابن عبّاس و عمر بن خطّاب رخ داده و ابن عبّاس ، شايستگى امام على عليه السلام را براى خلافت به عمر يادآورى كرده است ، خليفه ناراحت شده ، مى گويد: «با تو هستم اى ابن عبّاس! آيا مى خواهى با من آن كنى كه پدرت و على عليه السلام در روزى كه بر ابو بكر وارد شدند ، با او كردند؟» .[۴]

تحريف تاريخ در اين ماجرا

آنچه را آورديم ، مورّخان ، محدّثان و مفسّران با طرق مختلف و سندهاى گوناگونى گزارش كرده اند..[۵]

طبرى نيز آن را در تاريخ خود (تاريخ الاُمم والملوك) به تفصيل آورده است ؛ امّا در تفسير خويش ، روايت را با همان سندى كه در تاريخ گزارش كرده ، نقل كرده و به جاى «كدام يك از شما مرا بر اين امر يارى مى دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميانتان باشد» ، نوشته است: «تا برادر و چنين و چنان باشد» و در ادامه نيز حذف و تحريف را در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، روا دانسته و به جاى جمله «بى ترديد ، اين ، برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، نوشته است : «بى ترديد ، اين ، برادر من و چنين و چنان است . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» .[۶]

البته نوع گزارش طبرى ، بسى سؤال برانگيز است و تأمّل در آن ، نشان دهنده مجبور بودن و تحكّم بر چگونگى نقل است ؛ وگرنه ، «بى ترديد ، اين ، برادر من و چنين و چنان است . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، يعنى چه؟! وجود جمله «گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، به گونه اى رازدارانه نشان دهنده حذف جانِ كلام است .

به هر حال ، ابن كثير نيز بر اين نمط رفته و در تفسير و تاريخ خود و در السيرة النبويّة ، روايت را به گونه اى كه طبرى در تفسيرش آورده ، نقل كرده است (يعنى صورت تقطيع شده آن را) و اين ، شگفت انگيز است ؛ چرا كه مهم ترين منبع و مستند مورد اعتماد ابن كثير در كتاب تاريخش (البداية والنهاية) ، تاريخ الطبرى است و نه تفسير الطبرى .[۷]

نويسنده مصرى محمّد حسين هيكل نيز در چاپ اوّل كتابش حياة محمّد ، حادثه را آورده است ، البته با حذف بخش هايى از آن ؛ امّا از چاپ دوم به بعد ، يكسر جريان را حذف كرده است .[۸]

ابن تيميه نيز كوشيده است با طعن در سند و گاه محتوا ، در اصل جريان ، ترديد روا دارد كه پاسخ هاى مفصّلى بدان داده شده است .[۹]


[۱]شرح الأخبار : ج ۱ ص ۱۲۲ ح ۵۰ ، الاحتجاج : ج ۱ ص۲۳۰ ح۴۳ ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۳ ص۶۱ .

[۲]تاريخ دمشق : ج ۴۲ ص ۵۰ ح ۸۳۸۲ ، شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۵۴۵ . گفتنى است كه در متن تاريخ دمشق ، اشاره اى به موضوع اختلاف ميان امام على عليه السلام و عبّاس نشده است .

[۳]المناقب ، ابن شهر آشوب : ج۳ ص۴۹ ، المسترشد : ص ۵۷۷ ح۲۴۹ .

[۴]تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۱۴۹ .

[۵]علامه امينى رحمه الله ، صورت هاى مختلف نقل حادثه را در مجموعه گران قدر الغدير آورده و اسناد آن را بررسى كرده و نشان داده است كه نقل ها از استوارى ويژه اى برخوردار و به هيچ روى،ترديدى را برنمى تابند (الغدير:ج۲ ص۲۷۸ـ۲۸۵) .

[۶]تفسير الطبرى : ج ۱۱ (جزء ۱۹) ص ۱۲۲ .

[۷]البداية والنهاية : ج ۳ ص ۴۰ ، تفسير ابن كثير : ج ۶ ص ۱۸۰ ، السيرة النبويّة ، ابن كثير : ج ۱ ص ۴۵۹ .

[۸]حياة محمّد : ص ۱۰۴ از چاپ نخست را با ص ۱۴۲ از چاپ دوم بسنجيد .

[۹]علامه مظفّر و استاد سيد جعفر مرتضى عاملى به تفصيل به اين موضوع پرداخته اند . ر . ك : دلائل الصدق : ج ۲ ص ۲۳۴ به بعد ، الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم : ج ۳ ص ۶۵ .