دلم شكسته و مجروح و مبتلاى حسين طواف كرد شبى ، گِرد كربلاى حسين
شكفته نرگس و نسرين و سنبل تَر ، ديد ز چشم و جبهه و جَعد گره گشاى حسين
طراز طرّه مُشكين عنبرافشانش خضاب كرد به خون ، خصم بى وفاى حسين
ز حلق تشنه او رُسته لاله سيراب ز خون كه موج زد از جانب قفاى حسين
قَدَر ، چو واقعه كربلا مشاهده كرد ز چشم چشمه خون راند بر قضاى حسين
نشسته بر سر خاكستر ، آفتاب ، مقيم كبودپوش به سوگ از پىِ عزاى حسين
جمال روشن خورشيد را غبار گرفت كه در غبار ، نهان شد مَهِ لقاى حسين
در آن محل كه ز بيداد ، داد داده شود سزاى خود ببرَد خصمِ ناسزاى حسين
به روز واقعه اى ظالم خداناترس بيا ببين كه چه ها كرده اى به جاى[۱]حسين
خداى ، قاضى و پيغمبر از تو ناخشنود چگونه مى دهى انصاف ، ماجراى حسين ؟
حسين ، جان گرامى ، فداى امّت كرد سزاست امّت اگر جان كند فداى حسين
به روز حشر ببينى به دست پيغمبر كليد گنج شفاعت به خون بهاى حسين
حسين را تو ندانى ، خداى مى داند كمال منزلت و عزّت و عُلاى حسين .[۲]
[۲]ديوان ابن حسام خوسفى : ص ۴۷۴ .