حكيم شرف الدين حسن ، طبيب و شاعر ، متخلّص به «شفايى» ، در سال ۹۶۶ ق در اصفهان متولد شد . وى از عالمان و پزشكان مشهور زمان خود در اصفهان بود و نزد خاص و عام و نيز در دستگاه حكومت حرمت بسيار داشت . در فنّ شعر توانا و از شاعران برجسته اين دوره به شمار مىرفت . از آثار اوست : كليات اشعار و ديوان شعر . وى در سال ۱۰۳۷ ق درگذشت (تاريخ ادبيات در ايران : ج ۵ ص ۱۰۷۵ ، تذكره نصر آبادى : ص ۲۱۱) .
شعر او در مدح حضرت مهدی(ع):
اى به لباسِ فرشته روحِ مجرّد جلوهگرى در ميان هر دو مُرَدّد
دستِ كليمت به آستين مُتوارى[۱]پاى خيالت به چينِ زلف مُقيّد
ديده محجوبِ من به روز وصالت پرتو خورشيدِ صَيف[۲]و ديده اَرْمَد[۳]
خوشقلمِ صُنعْ بر حواشىِ رويت صد رقمِ عنبرين كشيده به يك مَد
لاجرم اينك خطىاست در كفِ حُسنت كآمدهام بر بُتانِ شهر سرآمد
چين جبينت به روى مُصحَفِ خوبى شانه تشديد بر حروفِ مُشدّد
ديده خوبان به وصفِ چشم سياهت يك به يك آغشته دفترى است مُجلّد
دردِ تو موسى و سينه وادى اَيْمَن[۴]يادِ تو بِلقيس[۵]و ديده صَرحِ مُمَرّد[۶]
دست در آغوش چون دو يارِ موافق زخمِ كهن در كنارِ داغِ مجدّد
سايه زلف تو همچو رحمتِ ايزد بر سرِ زنهاريانِ[۷]عشق مُخَلّد[۸]
بر زده دامان هزار سرو چو قدّت راست بگويم يكى نبود چو آن قد
سر چو صبا از شِكنجِ طرّه[۹]نپيچم گر شودم قد به سان زلف مُجَعَّد[۱۰]
زلف تو قدرِ دل شكسته نداند كاش كه از دست او برون بردَش خَدّ[۱۱]
لطف تو يا رب بوَد به حال «شفائى» همچو عطاياى قطبِ وقت[۱۲]مؤبَّد[۱۳]
صاحبِ عالم محمّد بن حسن آنك علمِ على دارد و كمال محمّد.[۱۴]
[۱]متوارى : پوشيده شده ، پنهان گشته .
[۲]صَيف : تابستان ، گرما .
[۳]ارمد : كسى كه چشم او درد مىكند .
[۴]وادى ايمن : صحرايى كه موسى عليه السلام با همسر خود در آن گذر مىكردند . ناگهان از دور، روشنىاى به نظر آمد كه از درختى پديد مىآمد و نخستين مأموريت موسى عليه السلام از اين جا آغاز شد .
[۵]بلقيس : زنى زيبا و فرمانرواى شهر سبا كه به حضرت سليمان ايمان آورد .
[۶]صَرح مُمَرّد : قصر سليمان عليه السلام كه عرصه آن از بلور ساخته شده بود . اشاره است به آيه «... وقال إنَّهُ صَرحٌ مُمَرَّدٌ مِن قَواريرَ ...» (نمل : آيه ۴۴) . بنا بر اين آيه ، هنگامى كه بلقيس وارد قصر سليمان شد ، كف بلورين قصر را آب پنداشت و پاچه از ساق بالا زد .
[۷]زنهارى : كسى كه در امان و در پناه كسى است .
[۸]مُخلّد : جاويد ، جاويدان .
[۹]طرّه : موى پيشانى ، زلف .
[۱۰]مجعّد : پيچيده ، تابدار .
[۱۱]خَد : روى ، رخسار ، گونه .
[۱۲]قطب وقت : منظور صاحب الزمان عليه السلام است .
[۱۳]مؤبّد : ابدى ، پايدار .
[۱۴]ديوان شفايى: ص ۴۶، دانشنامه شعر مهدوى: ج ۱ ص ۹۳.