چون تشنگى عنان ز كف شاه دين گرفت از پشت زين ، قرار به روى زمين گرفت
پس بى حيايى ـ آه كه دستش بُريده باد ـ از دست داد دين و سر از شاه دين گرفت
داغ شهادت على ، ايّامْ تازه كرد از نو، جهان، عزاى رسول امين گرفت
بر تشت مجتبى ، جگر پاره پاره ريخت پهلوى حمزه ، چاك ز مِضراب كين گرفت
هم پاى پيل ، خاك حرم را به باد داد[۱]هم اهرمن ز دست سليمان ، نگين گرفت[۲]
از خاك ، خون ناحقِ يحيى گرفت جوش عيسى ز دار ، راه سپهر بَرين گرفت
گشتند انبيا ، همه گريان و بو البشر بر چشم تَر ز شرم نبى ، آستين گرفت
كردند پس به نيزه ، سرى را كه آفتاب از شرم او نهفت رُخ زرد در نقاب.[۳]
[۱]به داستان اصحاب فيل ، اشاره دارد كه در قرآن كريم آمده است .
[۲]تلميحى به داستان رُبوده شدن خاتم سليمان۷ توسّط ديو است .
[۳]دانش نامه شعر عاشورايى : ج ۲ ص ۸۴۵ (به نقل از : ديوان صباحى بيدگُلى) .