اين سعادت ، از اَزَل اندوخته است اين شهادت ، از على آموخته است
چون پيام دوست از دشمن شِنُفت زير زخم تيغ دشمن ، «فُزْتُ»[۱]گفت
هر كه را از دوستانش خواند دوست زير تيغ دشمنان ، بنشانْد دوست
از نخست افتاد چون مقبول عشق لاجرم ، شد عاقبت ، مقتول عشق
گر حديث ما ، تو را آيد عجب گفت حق ، خود در حديث«مَنْ طَلَب»[۲]
طالب من ، گر شود يك ره ، كسى راه ها بنمايدش هر سو ، بسى
چون مرا بشناسد از آيات من عاشق آيد بر صفات و ذات من
شد چو عاشق از من ، آگه شد همى زان پس او را زنده نگذارم دَمى
بس عجب نَبوَد اگر كُشتم مَنَش عاشق است و لازم آمد كُشتنش
كُشتن عاشق ، به هر مذهب ، رواست خاصه آن عاشق كه معشوق خداست
پس مرا زآيين و دين مصطفى بر شهيد خويش ، بايد خون بها
وان كه هم منظور و هم مقبول من گشت زان سان تا كه شد مقتول من
هر دو عالم نيست خونش را بها غيرِ من ، او را نشايد خون بها
هم منم دل بُرده ، هم بيدل منم هم منم مقتول و هم قاتل ، منم
كى سزا بينم به جاىِ خويشتن ديگرى را خون بهاى خويشتن؟
خويش را نه رايگانى بخشمش كُشته ام تا زندگانى بخشمش
كشته عشق اَر شوى ، زنده شَوى تا ابد ، باقى و پاينده شوى
عشقبازى را شعار ديگر است رسم او ، رسم ديار ديگر است
بى سبب با دوستداران ، دشمن است دشمنى او همين تا كُشتن است
كُشتگان خويش را شد دوستدار گر كُشد عشق ، اى خوشا آن اعتبار!
اين بُود آيين عشق ! اين، كيش عشق! چاره جز مُردن نباشد پيش عشق.[۳]
[۱]اشاره به كلام امام على(ع) در هنگام ضربت خوردن در مسجد كوفه : «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبه!» .
[۲]اشاره به حديث قدسى : «من طَلَبَنى وَجَدَنى و من وجدنى عَشَقَنى ، و من عشقنى عَشَقتُهُ ، و من عشقته قَتَلتُهُ ، و من قتلته فَعَلَىَّ دِيَتُه، ومن علَىَّ ديتُهُ فأنا ديته» (شرح فصوص الحكم، عبد الرزّاق كاشانى: ص ۱۰۰).
[۳]ميراث عشق : ص ۵۱۲ ـ ۵۱۴ .