اى ديده ! خون ببار كه امشب ، شبِ عزاست امشب ، شب عزاى شهنشاه كربلاست
امشب ، چه روى داده كه دوران، پُر از مِحَن امشب ، چه روى داده كه گيتى ، پُر از بلاست؟
امشب ، چه روى داده كه احمد ، دلش ملول امشب ، چه روى داده كه زهرا ، قدش دوتاست؟
خاكم به سر ، بُود شب قتل شه شهيد كآفاق ، پُر ز ناله و ايّام ، پُر نواست
فردا بُود كه جسم جوانانِ هاشمى زير سُم ستور مخالف ، چو توتياست
فردا بُود كه تشنه لب از بهر مَشك آب عبّاس را به تيغ ، دو دست از بدن ، جداست
فردا به تيغ «مُنقذ» بى دينِ كفرْكيش شقّ القمر ز تارك اكبر نمود راست
فردا بُود كه وِلوِله در جان قدسيان فردا بُود كه زلزله در عرش كبرياست
فردا بُود كه خاك، ز خون ، لعلگون شود خونى كه خون جگر ز غمش ، نافه خَتاست
يك سوى ، گرم موج زدن ، آب در فرات يك سو غريو «العطش» از خاك بر سَماست
سيراب ، وحش و طير بيابان و تشنه لب اطفال بى گُنَه ، به چه كيش ، اين ستم رواست؟
آن سر كه تكيه گاه ، ز دوش رسول داشت خاك زمين باديه اش ، جاى متّكاست .[۱]
[۱]تجلّى عشق در حماسه عاشورا : ص ۱۷۲ .