زنده جاويد كيست ؟ كشته شمشير دوست كآب حيات قلوب ، در دمِ شمشير اوست
گر بشِكافى هنوز ، خاك شهيدان عشق آيد از آن كشتگان ، زمزمه : دوست ، دوست...
عاشق ديدار دوست ، اوست كه همچون حسين زردىِ رُخسار او ، سرخ ز خون گلوست
هر كه چو او پا نهاد بر سرِ ميدان عشق بى سر و سامان سرش در خَمِ چوگان چو گوست
دوست به شمشير اگر ، پاره كند پيكرش منّت شمشير دوست ، بر بدنش مو به موست
گر به اسيرى بَرند عترت او دشمنان هر چه ز دشمن بر او ، دوست پسندد ، نكوست.[۱]