مقایسه زمامدار اسلامی با پادشاهان

پرسش :

علاقه به ایران باستان در برخی به قدری است که حتی حکومت پادشاهی را بر حکومت اسلامی ترجیح می دهند. خواهش می کنم حدیث هایی را بیان کنید که بتوان رفتار بزرگ ترین شخصیت اسلام یعنی حضرت محمد(ص) را ـ که حکومت تشکیل داد ـ با رفتار پادشاهان ایران باستان مقایسه کرد. تشکر می کنم.



پاسخ :

پیامبر اسلام علاوه بر اینکه حکومتی گسترده تشکیل داد، تمدنی مهم را نیز پایه ریزی کرد. به نظر می رسد تمدنی که او بنیاد نهاد مهم تر از تشکیل حکومت بود. اگر از دید دنیایی هم بنگریم، شخصیتی با این تأثیرگذاری در بشریت، نظیر ندارد.
اندکی از ویژگیهای این شخصیت را برمی شمریم. با این امید که او را با پادشاهان متکبر ایران مقایسه کنیم. اگر از پادشاهان ایران باستان هیچ ندانیم غیر از تصاویر آنها بر سنگ ها، رفتارهای متکبرانه ی آنها را درک می کنیم.

با مردم و زیردستان
ـ هرگاه کسی خدمت رسول خدا می‌رسید، تشک زیر خود را به او می‌داد و اگر قبول نمی‌کرد با اصرار به او می‌داد. (إحیاء علوم الدین، ج ۷، ص ۱۱۶)

ـ رسول خدا(ص) تقریباً هیچ‌گاه «نه» نمی گفت. هرگاه از او چیزی خواسته می شد، اگر می خواست آن را انجام دهد، می فرمود: آری و اگر نمی خواست انجامش دهد سکوت می کرد و در نتیجه، طرف می فهمید که حضرت به آن کار تمایلی ندارد. (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۶۸)

ـ مردی نزد پیامبر(ص) آمد و هنگام صحبت با حضرت(ص) بدنش می لرزید. پیامبر(ص) به او فرمود: آرام باش، من که پادشاه نیستم، بلکه پسر زنی هستم که گوشت نمک زده و خشکیده در آفتاب، می خورد. (سنن ابن¬ماجه، ج ۲، ص ۱۱۰۰، ح ۳۳۱۲. ر. ک: مکارم الأخلاق، ج ۱، ص۴۸، ح۷)

ـ مطرّف از قول پدرش: با هیئتی خدمت رسول اللّه(ص) رسیدیم. عرض کردیم: تو سرور مایی. فرمود: سرور، خداوند تبارک و تعالی است. عرض کردیم: تو کاملاً از ما برتری و از ما بخشنده تر. فرمود: هرچه می خواهید بگویید؛ ولی مواظب باشید شیطان شما را نماینده‌ی خود قرار ندهد [در مدح و ستایش مبالغه نکنید]. (سنن أبی داود، ج ۴، ص۲۵۴، ح ۴۸۰۶. ر. ک: المسند، احمد بن حنبل، ج۵، ص ۴۹۸، ح ۱۶۳۰۷ و ص ۴۹۹، ح ۱۶۳۱۱)

ـ انس بن مالک: شبی برای پیامبر نوشیدنی تهیه کردم؛ اما حضرت نیامد. خیال کردم یکی از اصحاب ایشان را دعوت کرده است. لذا خودم نوشیدنی را خوردم. ساعتی بعد از عشا پیامبر آمد. من از همراه حضرت پرسیدم: آیا پیامبر(ص) در جایی افطار کرده یا کسی ایشان را دعوت نموده است؟ گفت: نه.
من آن شب را از فکر اینکه پیامبر(ص) نوشیدنی را از من بخواهد و نوشیدنی نباشد و گرسنه بخوابد، با چنان غم و اندوهی به سر بردم که فقط خدا از آن خبر دارد. اما صبح پیامبر در حالی که روزه داشت بیدار شد و درباره‌ی آن نوشیدنی از من سؤالی نکرد و تاکنون نیز از آن سخنی به میان نیاورده است. (مکارم الأخلاق، ج ۱، ص ۷۸، ح ۱۲۲)

ـ پیامبر خدا(ص) با تهیدستان می نشست و با مستمندان غذا می خورد. (المناقب، ابن‌شهر آشوب، ج ۱،ص ۱۴۵ و ۴۶)

ـ هرگاه یکی از اصحاب خود را سه روز نمی دید، جویای حالش می شد. اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا می کرد و اگر در شهر بود به دیدنش می رفت و اگر بیمار بود، از او عیادت می کرد. (مکارم الأخلاق، ج ۱، ص ۵۵، ح ۳۴)

ـ انس: من با رسول خدا(ص) راه می رفتم و حضرت لباسی نجرانی با حاشیه ای زبر و درشت بر تن داشت. عربی بادیه‌نشین از راه رسید و لباس حضرت را محکم کشید. دیدم از شدّت کشیدن، روی گردن حضرت ردّ انداخته است. آن بادیه‌نشین سپس گفت: ای محمّد، دستور بده از مال خدا که نزد توست به من بدهند. پیامبر(ص) به طرف او برگشت و خنده ای کرد و سپس دستور داد به او چیزی بدهند. (الترغیب و الترهیب، ج ۳، ص ۴۱۸، ح ۲۰)

ـ هرگاه جنگ بالا می گرفت و مردم از ترس وا پس می رفتند، رسول خدا(ص) اعضای خاندانش را پیش می انداخت و به وسیله‌ی آنها، یاران خود را از شمشیرها و نیزه ها حفظ می کرد. از همین رو عبیده بن حارث در جنگ بدر کشته شد و حمزه در جنگ احد و جعفر در جنگ موته. (نهج البلاغه، نامه ۹)

ـ عایشه: رسول خدا(ص) تا لحظه ای که از دنیا رفت هیچ‌گاه سه روز پیاپی سیر غذا نخورد. البته اگر می خواستیم می توانستیم سیر شویم، اما دیگران را بر خود مقدّم می داشتیم. (المحجّه البیضاء، ج ۶، ص ۷۹؛ الترغیب و الترهیب، ج ۴، ص ۱۸۸، ح ۸۶)

ـ اگر سواره بود، اجازه نمی‌داد کسی پیاده همراهش حرکت کند. او را با خود سوار می‌کرد و اگر قبول نمی‌کرد، می‌فرمود: جلوتر برو در فلان جا منتظرم باش. (مکارم الأخلاق، ص ۲۲)

بی اعتنا به مال دنیا
ـ پیامبر خدا(ص) روی بوریایی دراز کشیده و آن بوریا بر پهلوی حضرت ردّ انداخته بود. به ایشان عرض کردند: کاش بستری تهیه کنید! فرمود: مرا چه به دنیا؟! حکایت من و دنیا حکایت سواره ای است که در یک روز گرم تابستانی به راهی رود و ساعتی از روز را زیر سایه‌ی درختی بیارمد و سپس حرکت کند و برود. (مکارم الأخلاق، ج ۱، ص ۶۴، ح ۶۵)

ـ رسول خدا(ص) نه دیناری به ارث گذاشت و نه درهمی و نه بنده ای و نه کنیزی و نه گوسفندی و نه شتری. زمانی که درگذشت زره او در گرو یکی از یهودیان مدینه بود که در قبال قرض کردن بیست صاع جو برای خرجی خانواده اش، آن را نزد وی به گرو گذاشته بود. (قرب الإسناد، ص ۹۱، ص ۳۰۴)

ـ عمر بن خطاب: خدمت رسول خدا(ص) رسیدم. آن حضرت روی حصیری نشسته بود. دیدم جز یک ازار چیز دیگری بر تن ندارد و حصیر بر پهلویش ردّ انداخته است. در گوشه ای از اتاق مشتی جو به اندازه‌ی یک صاع و مقداری برگ درخت سلم [برای دباغی کردن پوست ] به چشم می خورد و یک پوست دباغی نشده ای هم آویزان بود.
اشک از چشمانم سرازیر شد. رسول خدا فرمود: پسر خطاب، چرا گریه می کنی؟ عرض کردم: ای پیامبر خدا، چرا گریه نکنم وقتی می بینم که این حصیر بر پهلوی شما ردّ انداخته و این هم خزانه‌ی شماست که می بینم، در حالی که کسرا و قیصر در باغ های پر از میوه و جویبار زندگی می کنند. اما شما که پیامبر و برگزیده‌ی خدا هستی، این وضع خزانه تان می باشد؟! پیامبر فرمود: ای پسر خطاب! آیا نمی پسندی که آخرت از آنِ ما باشد و دنیا از آنِ ایشان؟! (الترغیب و الترهیب، ج ۴، ص ۱۹۹، ح ۱۲۰)

ـ ظرفی از شیر و عسل برای پیامبر(ص) آوردند. رسول خدا(ص) از خوردن آن امتناع ورزید و فرمود: دو نوشیدنی در یک وعده و دو ظرف در یک ظرف؟! حضرت آن را نخورد و فرمود: من [خوردن ] این را حرام نمی دانم، اما خوش ندارم که فخر بفروشم و فردا [ی قیامت ] به خاطر چیزهای زیادی دنیا حساب‌رسی شوم. (مکارم الأخلاق، ج ۱، ص ۷۹، ح ۱۲۴)
ـ از امام صادق(ع) پرسیدند: آیا درست است که رسول خدا(ص) هیچ‌گاه از نان گندم سیر نشد؟ فرمود: خیر؛ زیرا او هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (الأمالی، صدوق، ص ۳۹۸)

ـ برای پیامبر(ص) شربت بادام آوردند. حضرت فرمود: آن را ببرید، این نوشیدنی ناز پروردگان است. (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۹۵)

ـ دنیا و امور مربوط به آن، او را به خشم نمی آورد و هرگاه حق مورد بی حرمتی قرار می گرفت ملاحظه احدی را نمی کرد و هیچ چیز جلو خشم او را نمی گرفت تا اینکه انتقام حق را می گرفت. هرگز به خاطر خودش خشمگین نمی شد و از کسی انتقام نمی گرفت.‌ (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۴۲۲ و ۴۲۳)

ـ امام باقر(ع) به محمّد بن مسلم: ای محمّد، آیا فکر می کنی رسول خدا(ص) از زمانی که خداوند او را برانگیخت تا وقتی جانش را گرفت، سه روز پیاپی از نان گندم سیر خورد؟! نه به خدا قسم! آن حضرت از زمانی که خداوند او را برانگیخت تا وقتی جانش را گرفت، هیچ‌گاه سه روز پیاپی از نان گندم سیر نخورد.
نمی گویم که چیزی پیدا نمی کرد [تا بخورد]. آن حضرت گاهی اوقات به یک نفر صد شتر جایزه می داد. اگر می خواست بخورد، می توانست. (الکافی، ج ۸، ص ۱۳۰، ح ۱۰۰)

ـ عایشه: تا زمانی که رسول خدا زنده بود، خانواده¬ی محمّد هیچ‌گاه سه روز پیاپی صبحانه و شام را از نان جو سیر نخوردند. (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۴۰۱)

ـ امام علی(ع): محمد از همه‌ی پیامبران زاهدتر بود؛ زیرا … هیچ‌گاه نان گندم نخورد و از نان جو نیز سه شبانه‌روز متوالی سیر نشد. (الاحتجاج، ج ۱، ص ۳۳۵. نخوردن نان گندم در آن زمان مرسوم نبوده است؛ زیرا این روایت در مقام برشمردن زهد حضرت است )

تواضع
ـ لباس و کفش خویش را وصله می‌زد. خود گوسفندانش را می‌دوشید. با بردگان غذا می‌خورد. بر زمین می‌نشست. سوار الاغ می‌شد و شخص دیگری را هم با خود سوار می‌نمود. نیازهای زندگی خویش را از بازار تهیه می‌کرد و به خانه می‌برد.
با ثروتمند و فقیر یکسان دست می‌داد و پیش از آن‌که دیگری دستش را بکشد، دست خود را نمی‌کشید. به هر کس می‌رسید، سلام می‌کرد؛ چه آن شخص کوچک بود و چه بزرگ؛ چه ثروتمند بود و چه فقیر. (إرشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۱۵)

ـ پیامبر خدا(ص): تا زنده‌ام پنج کار را رها نمی کنم: غذا خوردن روی زمین با بندگان، سوار شدن بر الاغ برهنه، دوشیدن بز با دست خودم، پوشیدن لباس پشمینه و سلام کردن به کودکان، تا این کارها بعد از من سنّت شود. (الأمالی، صدوق، ص ۱۳۰، ص ۱۱۷)

ـ رسول خدا(ص) مانند عبد غذا می خورد و مانند عبد می نشست و روی زمین چیز می خورد و روی زمین می خوابید. (المحاسن، ج ۲، ص ۲۴۴، ح ۱۷۵۹)

ـ گاهی بچه‌ای را در دامان خود می‌گذاشت اما اتفاق می‌افتاد که کودک در دامان پیامبر ادرار می‌کرد. اطرافیان که به بچه پرخاش می‌کردند، می‌فرمود: به کودک پرخاش نکنید تا ادرارش قطع نشود. پس از اتمام ادرار طفل، وقتی والدین، فرزند خود را می‌بردند، لباسش را می‌شست. (مکارم الأخلاق، ص ۲۵)

ـ (هنگام نشستن هیچ ژستی به خود نمی‌گرفت.) سه گونه می‌نشست: ساق‌های پا را بلند کرده با دو دست دور آنها حلقه می‌زد یا دو زانو می‌نشست یا یک پا را زیر ران خود گذاشته و پای دیگر را روی آن می‌نهاد. (الکافی، ج ۲، ص ۶۶۱، ح ۱؛ مکارم الأخلاق، ص ۲۶)

ـ زمانی که خداوند او را برانگیخت، در حال تکیه دادن غذا نخورد و خوش نداشت که مانند پادشاهان باشد. امّا ما نمی توانیم این کار را بکنیم. (الکافی، ج ۶، ص ۲۷۲، ح ۸)

ـ ابوذر: پیامبر اکرم(ص) در میان یارانش می نشست و هرگاه بیگانه ای می آمد، نمی فهمید کدام پیامبر است تا اینکه می پرسید. لذا از پیامبر خواستیم که جایگاهی برایش درست کنیم تا اگر بیگانه ای بیاید، او را بشناسد. بدین ترتیب سکویی از گِل برای او ساختیم که بر آن می نشست. (سنن النسائی، ج ۸، ص ۱۰۱، مکارم الأخلاق، ج ۱، ص ۴۸، ح ۸)

اهدای پیراهن بر تن
پیامبر اسلام (ص) در خانه بود که فقیری بر در خانه آمد. پیامبر چیزی آماده برای بخشش نداشت. او تقاضای پیراهن حضرت را کرد. پیامبر لباسش را به او داد.
این قضیه سبب شد که حضرت نتواند آن روز برای نماز به مسجد برود. کفار گفتند: محمد خواب مانده یا به چیزی سرگرم شده و نمازش را فراموش کرده.
در نتیجه این آیه نازل شد و به پیامبر هشدار داد که چنین نکند:
وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلی  عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (اسراء، آیه ۲۹)؛ هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرو مانی. (تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۹۱)
کدام زمامدار را سراغ داریم که برای کمک به دیگران حاضر شود لباس خود را بدهد و در موقعیتی باشد که به خاطر نداشتن لباس نتواند از خانه خارج شود؟!

برگرداندن گوسفندان دشمن در جنگ خیبر
در جنگ خیبر در همان زمانی که اصحاب از جهت خوراکی در مضیقه بودند، چوپانی از یهودیان خیبر مسلمان شد. او گوسفندان یهودیان قلعه را امانت گرفته می چراند. وقتی که اسلام آورد، حاضر شد گوسفندان را تقدیم پیامبر کند اما به دلیل اینکه گوسفندان امانت بود، رسول خدا قبول نکرد و از او خواست که همه را به دست صاحبانش برساند و برگردد. او همین کار را کرد و بعد به شهادت رسید. (فروغ ابدیت، جلد دوم، جنگ خیبر)

تقاضای قصاص در پایان عمر
پیامبر در روزهای پایانی حیات، در جمع مردم بر بالای منبر ، آنها را قسم داد که به هرکه از سوی من ظلمی رسیده بایستد و قصاص کند. کسی برنخاست. دوباره مردم را قسم داد باز هم کسی نایستاد. سومین بار پیرمردی به نام عکاشه مقابل پیامبر آمد و گفت: هنگام بازگشت از جنگی شترم کنار شترت بود. پیاده شدم تا نزد شما بیایم و ران پایت را ببوسم اما شما شلاق را بلند کردی و به من خورد. نمی دانم به عمد به من زدی یا خواستی به شتر بزنی.
پیامبر فرمود: به خدا پناه می برم که خواسته باشم بعمد به تو بزنم. سپس از بلال خواست تا به خانه ی فاطمه برود و همان شلاق را بیاورد.
بلال شلاق را آورد. پیامبر به عکاشه داد و گفت: بزن. یک یک اصحاب برخاستند و از عکاشه خواستند تا به جای پیامبر به آنها شلاق بزند اما حضرت اجازه نمی داد و آنها را می نشاند.
عکاشه خطاب به رسول خدا گفت: وقتی که شما به من زدی لباسم بالا بود. حضرت لباسش را بالا برد. در این موقع مسلمانان بشدت گریستند. وقتی نگاه عکاشه به بدن پیامبر افتاد جلو رفت و بر بدن بوسه زد و گفت: پدر و مادرم فدایت، چه کسی می تواند از شما قصاص کند؟
پیامبر فرمود: یا بزن یا عفو کن. عکاشه نیز بخشید. پس از هیجده روز پیامبر از دنیا رفت. (المعجم الکبیر، الطبرانی (م ۳۶۰ ق)، ج ۳، ص ۵۹ ـ ۶۱)

رفتارهای متواضعانه
این موارد از کتاب سنن النبی، تألیف علامه طباطبایی، ترجمه ی عباس عزیزی انتخاب شده. برخی روایتها را تلخیص کردیم و در مقابل هریک از نقلها به جای شماره صفحه، شماره ی حدیث را ذکر می کنیم. هنگام بررسی رفتارهای آن حضرت به موارد شگفت آورتر برخوردیم اما چون احتمال می دادیم باور آنها برای برخی سنگین باشد از ذکرشان خودداری کردیم.

۱. لباس و کفش خویش را وصله می کرد و خود گوسفندانش را می دوشید و با بردگان غذا می خورد. بر روی زمین می نشست. سوار الاغ می شد و شخص دیگری را هم با خود سوار می نمود. نیازهای زندگی خویش را از بازار تهیِّه می کرد و به خانه می برد. (ح ۹۰)

۲. وقتی حضرت بر مرکب سوار بود، اجازه نمی داد کسی پیاده همراه او حرکت کند. او را با خود سوار می کرد و اگر قبول نمی کرد او را جلوتر می فرستاد و در جای خاص با او قرار می گذاشت. (ح ۱۱۲)

۳. رسول خدا فرمود: پنج چیز را تا هنگام مرگ ترک نخواهم گفت تا بعد من سنت شود: غذا خوردن روی زمین با بردگان، سوار شدن بر الاغ بی روپوش، دوشیدن بز با دست خود، لباس پشمین پوشیدن و سلام به کودکان. (ح ۹۴)

۴. (هنگام نشستن هیچ ژستی به خود نمی گرفت.) سه جور می نشست: ساق های پا را بلند کرده با دو دست دور آنها حلقه می زد یا دو زانو می نشست یا یک پا را زیر ران خود گذاشته و پای دیگر را روی آن می نهاد. (ح ۹۸)

۵. گاهی بچه ای را در دامان خود می گذاشت اما اتفاق می افتاد که کودک در دامان پیامبر ادرار می کرد. اطرافیان که به بچه پرخاش می کردند، پیامبر می فرمود: به کودک پرخاش نکنید تا از ادرارش جلوگیری نشود.
طفل را راحت می گذاشت تا ادرارش تمام شود. وقتی والدین، فرزند خود را می بردند حضرت لباسش را می شست. (ح ۱۱۲)

۶. درخواست هیچکس را رد نمی کرد و تا آنجا که امکان داشت نیاز او را بر می آورد و گر نه با زبان نرم و شیرین او را راضی می کرد. (ح ۱۰۰)

۷. هرگاه کسی خدمت رسول خدا می رسید، حضرت تشک زیر خود را به او می داد و اگر قبول نمی کرد با اصرار به او می قبولاند. (ح ۱۱۹)

۸. یک بار زنی پسرش را نزد رسول خدا فرستاد و به او گفت: نزد رسول خدا برو و از او چیزی بخواه. اگر حضرت چیزی نداشت بگو: پیراهنت را بده.
پیامبر (که چیزی نداشت) لباس خود را در آورد و به پسر داد. در این هنگام آیه نازل شد که: نه دستت خیلی بسته دار و نه خیلی باز. (ح ۱۲۱)

۹. هنگام ورود به مجالس، در نزدیک ترین جا به محل ورود می نشست. (ح ۱۲۵)

۱۰. (نظر به اینکه پیامبر ابهتی خاص داشت) با یاران خود مزاح می کرد تا عظمتش آنها را نگیرد تا بتوانند به او نگاه کرده نیازهای خود را بازگو کنند. (ح ۱۳۸)

۱۱. هرگاه رسول خدا(ص) یکی از یارانش را اندوهگین می دید، با شوخی او را شاد می کرد. (ح ۱۳۹)

۱۲. با ثروتمند و فقیر به طور یکسان دست مى داد و پیش از آن که دیگرى دستش را بکشد، دست خود را نمى کشید. به هر کس می رسید، ابتدا سلام می کرد، چه آن شخص ثروتمند بود و چه فقیر، چه کوچک بود و چه بزرگ. (ح ۹۰)

۱۳. لباس خود را می دوخت؛ کفشش را پینه می زد؛ در خانه را خود باز می کرد؛ شیر گوسفند و شتر را می دوشید؛ اگر خدمتکار در آرد کردن گندم خسته می شد به او کمک می کرد. (ح ۱۵۱ و ۱۷۷)

۱۴. در خوراک و پوشاک از غلامان و کنیزان خود بالاتر نبود. (ح ۱۸۲)

۱۵. مانند بردگان غذا می خورد و همانند آنها می نشست و روی خاک غذا می خورد و می خوابید. (ح ۴۲۵)

۱۶. با خانواده و خدمتگزاران خویش غذا می خورد. با مسلمانی که او را دعوت کرده بود، روی زمین یا هرچیز دیگر می نشست و با آنها هرغذایی که داشتند، میل می کرد. (ح ۴۳۲)

۱۷. تا پایان عمر سه روز پشت سر هم غذای سیر نخورد. قدرت سیر کردن خود را داشت اما گرسنه می ماند و غذای خود را به نیازمندان می بخشید. (ح ۴۸۳)

۱۸. هرگز دو نوع غذا مقابل رسول خدا گذاشته نشد مگر از یکی خورد و دیگری را صدقه داد. (ح ۴۸۵)

۱۹. شخصی ظرف شیر و عسل را نزد پیامبر آورد: حضرت فرمود: دو نوع نوشیدنی در یک جا و دو نوع غذا در یک ظرف؟!
آن را نخورد و فرمود: من خوردن آن را بر شما حرام نمی کنم اما از حساب فردای قیامت نگرانم. (ح ۴۸۶)

۲۰. در مجالس جای مشخصی برای خود بر نمی گزید و از این کار نهی می فرمود. هنگامی که وارد جمعی می شد در هرجای خالی که وجود داشت می نشست و به یاران خود هم دستور می داد که اینگونه عمل کنند. (ح ۳۰)

۲۱. وقتی که در خانه اش پرده ای آویزان دید که بر آن تصاویری وجود دارد، به همسرش فرمود: این پرده را از من پنهان کن چون هرگاه به آن نگاه می کنم به یاد دنیا و زینتهای آن می افتم. (ح ۶۴)

۲۲. همنشین فقرا بود. با آنها هم سفره و هم غذا می شد. بردگان و کنیزان متعدد داشت اما هیچگاه در خوراک و پوشاک از آنان بالاتر نبود. (ح ۸۱)

۲۳. زید بن ثابت: هرگاه با رسول خدا(ص) همنشین می شدیدم، اگر صحبت از آخرت بود، پیامبر با ما راجع به آن صحبت می فرمود. اگر در باره دنیا گفتگو می کردیم با ما در باره دنیا صحبت می کرد. اگر راجع به خوردنی ها و آشامیدنی ها سخن به میان می آمد، باز با ما در باره ی آن صحبت می فرمود. (ح ۱۴۰)

۲۴. ابوذر: رسول خدا(ص) بی هیچ امتیازی میان یاران خویش می نشست، به گونه ای که هروقت شخص غریبه ای وارد مجلس می شد پیامبر(ص) را نمی شناخت تا اینکه سؤال می کرد.
ما از رسول خدا خواستیم جایی خاص را به خود اختصاص دهد تا تازه واردان او را بشناسند. سپس سکویی گلی درست کردیم و پیامبر روی آن می نشست و ما در دو طرف او می نشستیم. (ح ۱۴۹)

صدا زدن با صدای بلند
گروهی از طایفه بنی تمیم هنگامی که داخل مسجد پیامبر(ص) شدند صدا را بلند کرده، از پشت حجره هایی که منزل پیامبر ص بود، با بی ادبی فریاد زدند: «ای محمد! بیرون بیا»
به دنبال آن، آیه ی زیر نازل شد:
إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّی تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ (سوره حجرات، آیات ۴ و ۵)
کسانی که تو را از پشت حجره ها بلند صدا می زنند اکثرشان نمی فهمند! هرگاه آنها صبر می کردند تا خود به سراغشان آیی برای آنها بهتر بود. (تفسیر قرطبی، جلد ۹، صفحه ۶۱۲۱)
درسته که آن افراد آداب معاشرت را نمی دانستند اما پیامبر(ص) حاضر نشد افرادی را در مسجد بگذارد تا به تازه واردان بفهماند که چنین رفتارهایی نداشته باشند.

کمک به فرزند خود
در اوایل ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س)، اسیرانی به دست پیامبر رسید. آن دو خدمت پیامبر رسیدند و از سختی کارهای روزمره شکایت کردند و از حضرت خواستند تا یکی از آن برده ها را به عنوان خدمتکار در اختیارشان قرار دهد. پیامبر به آنها گفت: تا وقتی که گرسنگانی در صفّه (سکویی کنار مسجد پیامبر که مهاجرانی در آنجا ساکن بودند) هستند به شما برده ای نمی دهم. برده ها را می فروشم و پول آنها را صرف این گرسنه ها خواهم کرد. (مسند احمد حنبل، ج ۱، ص ۱۰۶)

اوج فقر
معمولا کسانی که به ریاست یک کشور دست می یابند و به عبارت دیگر دستشان به بیت المال می رسد، دست کم نیاز مادی خود و نزدیکانشان را تأمین می کنند. به وضعیت زندگی عزیزترین کسان پیامبر یعنی خانواده ی دختر او نظری بیفکنیم.
امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بیمار شدند. امام علی(ع) و حضرت فاطمه(ع) و فضه ـ خادم آنها ـ نذر کردند که اگر آنها خوب شوند سه روز روزه بگیرند (طبق بعضی از روایات حسن و حسین نیز نذر کردند)
چیزی نگذشت که هر دو بهبودی یافتند. علی(ع) سه من جو قرض نمود و نان پختند. هنگام افطار مسلمان فقیری بر در خانه آمد و درخواست غذا کرد. آنها نان خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.
روز دوم را هم چنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتی که غذا (نان جو) را آماده کرده بودند یتیمی بر در خانه آمد. آن روز نیز غذای خود را به او دادند. (بار دیگر با آب افطار کردند و روز بعد را نیز روزه گرفتند.)
در سومین روز اسیری به هنگام غروب آمد. باز غذای خود را به او دادند.
صبح روز بعد علی(ع) با دو فرزندش خدمت پیامبر(ص) آمدند. پیامبر متوجه ضعف شدید آنها شد و فرمود: این حال شما برای من بسیار گران است. سپس برخاست و با آنها به خانه فاطمه(س) رفت و دید او در محراب عبادت ایستاده، در حالی که ضعف از گرسنگی در او نمایان است و چشمهایش به گودی نشسته. پیامبر ناراحت شد.
در این هنگام آیاتی از سوره ی هل اتی نازل شد؛ از جمله آیات ۸ و ۹:
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی  حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً؛ غذای (خود) را با اینکه به آن علاقه (و نیاز) دارند به مسکین و یتیم و اسیر می دهند. (و می گویند:) ما شما را برای خدا اطعام می کنیم و هیچ پاداش و تشکری از شما نمی خواهیم.
در بعضی روایات آمده که این قضیه مربوط به یک روز است. یعنی هنگام افطار ابتدا مسکینی آمد و یک سوم غذای خود را به او دادند و بعد از او یتیم آمد و یک سوم دوم را به او دادند و بعد اسیر آمد.
روایات فراوان، قضیه ی فوق را نقل کرده اند و آنچه گذشت، خلاصه ی آن بود. در کتاب موسوعه الامامه فی نصوص اهل السنه، چاپ کتابخانه آیت الله نجفی، جلد دوم، از صفحه ۳۶۱ تا ۳۹۷ روایتهای فراوان از کتابهای اهل سنت نقل شده که این قضیه را آورده اند.

یادآوری:
الف) امام علی جو را از یک یهودی قرض گرفته بود. (موسوعه الامامه، ج ۲، ص ۳۶۲)

ب) روز سوم اوج گرسنگی خانواده بود و جالب آنکه در این روز غذای خود را به یک غیر مسلمان دادند؛ زیرا همه ی اسیران در زمان پیامبر، کافر بودند. و اگر این قضیه در یک روز اتفاق افتاده، یک سوم آخر، اوج نیاز آنها به آن غذا بوده است.

ج) این قضیه مربوط به اواخر زندگی پیامبر(ص) می شود یعنی زمانی که او در اوج قدرت بود؛ زیرا امام حسن و امام حسین خردسال بودند که پیامبر از دنیا رفت و اینکه طبق روایاتی اینها هم روزه گرفتند، معلوم می شود که این قضیه در یکی دو سال پایانی حیات رسول خدا اتفاق افتاده.



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت