مزيّت اقرار به نادانى در پاسخ

مزيّت اقرار به نادانى در پاسخ

اقرار به نادانی از ویژگیهای اخلاقی مثبت است. توضیحی در این باره

ابن قتيبه از افلاطون نقل مى كند كه گفته است : اگر گفتن «نمى دانم» ادّعاى دانايى نبود ، هر آينه مى گفتم كه من نمى دانم[۱].

شهيد ثانى، زين الدين بن على عاملى در مُنية المريد در باب آداب معلّم در جلسه درس مى گويد : «هر گاه [آموزگار] از چيزى كه نمى داند پرسيده شود يا در درس خود مواجه با چيزى گردد كه بدان شناخت ندارد ، بر او واجب است كه بگويد : نمى شناسم يا تحقيق نكرده ام يا نمى دانم يا بايد در آن مراجعه مجدّد كنم و شايسته نيست از اين كار سر باز زند و دين از دانش عالم است كه در آنچه نمى داند بگويد : «نمى دانم و خدا داناترست» .

امام على عليه السلام مى فرمايد : «هر گاه از چيزى پرسيده شديد كه نمى دانيد ، پس بگريزيد . گفتند : گريختن چگونه است؟ فرمود : مى گوييد خدا داناترست[۲]» .

ابوجعفر باقر عليه السلام فرمود : «آنچه را مى دانيد بگوييد و آنچه را نمى دانيد بگوييد : خدا داناترست . گاه شده است كه شخصى با بيرون كشيدن آيه اى از قرآن [براى استشهاد به آن] ، به اندازه فاصله زمين تا آسمان از [حقيقت ]به دور مى افتد[۳]» .

زرارة بن اعين مى گويد : «از ابوجعفر عليه السلام پرسيدم حق خدا بر بندگان چيست؟ فرمود : آنچه را مى دانند بگويند و در مورد آنچه نمى دانند توقف كنند[۴]» .

از امام صادق عليه السلام نقل شده است : «خداوند بندگان خويش را به دو آيه از كتاب خود سفارش مخصوص فرموده است : نگويند تا بدانند و آنچه را نمى دانند ، مردود نشمارند(= رد نكنند) . خداى عزوجل فرمود :  «آيا در كتاب خدا از آنها پيمان نگرفته اند كه درباره خدا جز حق نگويند؟»[۵]همچنين مى فرمايد :  «نه ، بلكه آنچه را از حيث دانش بر آن احاطه نيافته اند ، تكذيب كردند و هنوز تأويل آن براى ايشان نيامده است»[۶].

از ابن عباس نقل شده است : «هرگاه دانشمند «لا ادرى» را ترك گويد ، به هلاكتگاه خود درآمده[۷]است» . همچنين از ابن مسعود چنين نقل شده است : «اگر يكى از شما از آنچه نداند پرسش شود ، بايد بگويد نمى دانم؛ چرا كه [ اين پاسخ ]يك سوّم علم است[۸]» . نيز ديگرى گفته است : «نمى دانم» يك سوّم دانش است[۹].

برخى از فضلا گفته اند : دانشمند را شايسته است كه براى ياران خويش «نمى دانم»[۱۰]را به ميراث نهد؛ يعنى آن قدر آن را بگويد تا بر آنها آسان شود و بدان عادت كنند ، تا آن را هنگام نياز به كار برند . همچنين برخى ديگر گفته اند : «نمى دانم» را بياموز؛ زيرا چون گفتى : «نمى دانم» ، به تو مى آموزند تا بدانى و اگر گفتى : «مى دانم» ، از تو مى پرسند تا به جهل خويش واقف شوى[۱۱].

بدان كه سخن دانشمند [ در گفتن ] «نمى دانم» منزلت وى را پايين نمى آورد؛ بلكه مايه رفعت و مزيد منزلتِ و عظمت وى در قلوب مردم مى گردد . اين تفضّلى است از خداى متعال و پاداشى است در برابر به حق گردن گزاردن و دليلى است روشن بر بزرگى گوينده اش و تقوا و كمال شناخت وى . وبى اطلاعى وى نسبت به برخى مسائل نيز ، ضررى به اين شناخت نمى زند .

«نمى دانم» گفتن وى نيز حاكى از تقواى اوست و چنين مى نمايد كه در فتوا گزافه نمى بافد و نشان از اين است كه آنچه پرسش شده از مسائل مشكل است و تنها آن كس كه كم دانش و بى تقوا در دين است ، «نمى دانم» نمى گويد؛ زيرا مى ترسد كه [با گفتنِ آن] از ديده مردم بيفتد و اين خود نادانى ديگرى است . مبادرت به پاسخ گفتن در آنچه نمى داند ، او را دچار گناهى بزرگ مى سازد و مانع از پى بردن به جهلش هم نمى شود . به علاوه نقطه ضعف و قصور وى را آشكار مى سازد وبه موجب حديث قدسى «مَن افسَد جوّانيّه افسد اللّه عليه برّانيّه؛[۱۲]هركس درونش فاسد و تباه شود خداوند برونش را فاسد و تباه گرداند» ، خداوند تعالى گستاخى وى را در سخن گفتن [نابجا ]در امر دين برملا خواهد ساخت .

پر واضح است آن گاه كه ديده مى شود پژوهشگران بسيار مى گويند : «نمى دانم» و اين نگون بخت هرگز اين كلمه را بر زبان جارى نمى كند ، دانسته مى شود آنان بر دين و تقواى خود انديشناك اند ، اما وى به جهت جهل و كمى [بضاعت ]دينى خود ، گزافه مى بافد و سرانجام در همان جا فرو مى افتد كه از آن مى هراسد و سرانجام نيز متّصف به فساد نيّت و كج روشى مى شود . پيامبر صلى الله عليه و آلهمى فرمايد : «گرسنه سير نما ، مانند كسى است كه جامه باطل بر خود پوشيده است[۱۳]» .

خداوند تعالى در داستان موسى و خضر عليهماالسلام به دانشمندان درس ادب داده است ، بويژه آنجا كه موسى عليه السلام دانش را به خداى متعال احاله نداد . آنجا كه از وى پرسيده شده آيا كسى از تو داناتر پيدا مى شود؟[۱۴]و نيز در آيات اشاره كننده به تواضع موسى[۱۵]و عظمت خضر[۱۶].

شهيد ثانى در جايى ديگر مى گويد : «۴۸ مسأله از مالك بن انس سؤال شد . وى در ۳۲ مسأله از آنها گفت «نمى دانم»[۱۷]. در روايت ديگرى آمده كه وى در پنجاه مسأله مورد پرسش قرار گرفت و حتى به يكى از آنها نيز پاسخ نگفت[۱۸]و همواره مى گفت : هر كس از مسأله اى پرسيده مى شود ، شايسته است كه پيش از پاسخ دادن خود را به بهشت و جهنم عرضه كند و ببيند آيا راه رهايى دارد؟ آن گاه به پاسخ بپردازد[۱۹].

روزى وى از مسأله اى مورد سؤال قرار گرفت و گفت : «نمى دانم» . به او گفتند : اين مسأله آسانى است . وى به خشم درآمد و گفت : هيچ چيز در دانش سبك به شمار نمى رود . آيا سخن خداى تعالى را نشنيده ايد كه فرمود : «ما سخنى گرانسنگ بر تو القا مى كنيم»[۲۰]، دانش سراسر گرانسنگ است»[۲۱].

همچنين از قاسم بن محمد بن ابى بكر[۲۲]كه از نظر علم و فقاهت وى ميان مسلمانان متفق عليه بود از مطلبى مورد سؤال قرار گرفت و پاسخ داد : آن را درست [و نيك ]نمى دانم . پرسشگر گفت من به سوى تو آمده ام و غير تو ديگرى را نمى شناسم . قاسم پاسخ داد : نگاه به ريش دراز و فراوانى مردم پيرامون من مكن . به خدا سوگند كه نيك و درست (پاسخ تو را) نمى دانم . در اين هنگام شيخى از خاندان قريش كه در كنار وى نشسته بود گفت : اى برادر زاده! همواره اين گونه باش . به خدا سوگند مجلسى بزرگوارتر از مجلس امروز تو نديدم ، پس قاسم گفت : به خدا اگر زبانم را ببرند بيشتر دوست دارم تا آنكه درباره چيزى كه علم به آن ندارم سخن بگوي[۲۳].

همچنين از محمد بن شرفشاه استر آبادى، استاد مدرسه شهيد در ماردين ، (متوفى ۷۱۵ ه) روايت شده است كه روزى زنى به خانه او داخل شد و از چيزهاى دشوارى درباره حيض سؤال كرد . وى در جواب عاجز ماند . زن گفت : دنباله دستارت تا وسط كمرت مى رسد و از جواب زنى عاجزى؟ او جواب داد : خاله جان اگر من از هر مساله اى كه از آن پرسيده مى شدم آگاه مى بودم ، دستارم به شاخ گاو [ فلكى ]مى رسيد[۲۴]»[۲۵].


[۱]عيون الأخبار از ابن قتيبة : ۲ / ۱۲۶ .

[۲]سنن دارمى : ۱ / ۶۷ / ۱۸۱ .

[۳]كافى : ۱ / ۴۲ / ۴ كتاب «فضل العلم» ، باب «النهي عن القول بغير علمٍ» وفيه «لتنزع الآية» بدل «ليسرع بالآية» محاسن : ۱ / ۳۲۷ / ۶۶۰ عن زياد بن أبي رجاء ، البحار : ۲ / ۱۱۹ / ۲۵ وفيه «لينتزع بالآية» .

[۴]كافي : ۱ / ۴۳ / ۷ ، أمالي صدوق : ۵۰۶ / ۷۰۱ ، بحار الأنوار : ۲ / ۱۱۳ / ۲ .

[۵]الأعراف : ۱۶۹ .

[۶]يونس : ۳۹ . و حديث در الكافي : ۱ / ۴۳ / ۸ كتاب «فضل العلم» ، باب «النهي عن القول بغير علم» .

[۷]اين سخن را در كتابهاى غير روايى اهل سنّت مانند (البيان والتبيين : ۲۰۷ ، و احياء علوم الدين: ۱ / ۶۱ و (صفة الفتوى: ۷) به ابن عباس و ابن مسعود و محمّد بن عجلان نسبت داده اند، اما در كتابهاى روايى شيعه، آن را از اميرالمؤمنين عليه السلام دانسته اند. بنگريد به نهج البلاغة: حكمت ۸۵؛ غرر الحكم: ۸۸۳۵ و بحار الأنوار: ۲ / ۱۲۲ / ۴۱ .

[۸]تذكرة السامع : ۴۲ ، مجمع الزوائد : ۱ / ۴۳۳ / ۸۴۷ .

[۹]تذكرة السامع : ۴۲ .

[۱۰]تفسير القرطبي : ۱ / ۲۸۶ ، الفقيه والمتفقّه : ۲ / ۱۷۳ وفيه « . . . أخبرني مالك بن أنس أنّه سمع عبداللّه بن يزيد ابن هرمز يقول : ينبغي للعالم . . . إلخ» .

[۱۱]قوت القلوب : ۱ / ۹۶ ، أعلام الموقّعين : ۴ / ۲۷۸ ، جامع بيان العلم : ۲ / ۶۸ ، صفة الفتوى : ۹ والقائل أبو الذيّال كما في المصدرين الأخيرين .

[۱۲]مشكاة الأنوار : ۳۲۱ .

[۱۳]سنن أبي داود : ۴ / ۳۰۰ / ۴۹۹۷ .

[۱۴]صحيح البخاري : ۱ / ۴۰ / ۷۴ ، مسند ابن حنبل : ۸ / ۱۲ / ۲۱۱۶۷ ، صحيح مسلم : ۴ / ۱۸۴۷ ـ ۱۸۵۳ ؛ تفسير عيّاشى: ۲ / ۳۳۴، خلاصه داستان اين است كه مردى نزد موسى عليه السلام آمد و پرسيد: آيا كسى داناتر از خود را مى شناسى ؟ موسى گفت: نه. پس خداوند به موسى وحى كرد: عبد ما خضر از تو داناتر است. از اين رو موسى در طلب او روانه شد.

[۱۵]كهف : ۶۵ ـ ۸۲ .

[۱۶]منية المريد : ۲۱۵ ـ ۲۱۸ .

[۱۷]أدب المفتي والمستفتي : ۱ / ۱۳ ، صفة الفتوى : ۸ ، إحياء علوم الدين : ۱ / ۲۴ .

[۱۸]صفة الفتوى : ۸ ، أدب المفتي والمستفتي : ۱ / ۱۳ .

[۱۹]أعلام الموقّعين : ۴/۲۷۷ ، صفة الفتوى : ۸ ، أدب المفتي والمستفتي : ۱/۱۳ .

[۲۰]مزّمّل : ۵ .

[۲۱]أعلام الموقّعين : ۴ / ۲۷۷ ، صفة الفتوى : ۸ ، أدب المفتي والمستفتي : ۱ / ۱۳ و ۱۴ .

[۲۲]او يكى از هفت فقيه بزرگ مدينه بود، ر . ك : وفَفيات الأعيان : ۴ / ۵۹ .

[۲۳]م جامع بيان العلم : ۲ / ۶۶ ، أعلام الموقّعين : ۴ / ۲۷۸ و ۲۷۹ ، صفة الفتوى : ۷ و ۸ ، أدب المفتي والمستفتي : ۱ / ۱۱ .

[۲۴]طبقات الشافعيّة : ۹ / ۴۰۸ / ۱۳۴۷ ، روضات الجنّات : ۳ / ۹۶ .

[۲۵]منية المريد : ۲۸۵ و ۲۸۶ .