فضاى جامعه اسلامى منتهى به عصر غيبت كبرا

فضاى جامعه اسلامى منتهى به عصر غيبت كبرا

اشاره ای كوتاه به وضعيت جهان اسلام در آستانه غيبت

سال[۱]۲۶۰ هجرى قمرى كه امام حسن عسكرى عليه السلام با توطئه معتمد عبّاسى به شهادت رسيد، غيبت كوتاه امام دوازدهم آغاز شد و ۶۹ سال نيز به طول انجاميد. عوامل بسيارى زمينه ساز غيبت امام مهدى عليه السلام بودند كه گفتگو در باره همه آنها هدف اين نوشتار نيست ؛ امّا از آن جايى كه اوضاع و شرايط سياسى ، اجتماعى و فرهنگى حاكم بر جامعه اسلامى ، بخشى از اين عوامل و يا تأثيرگذار بر آنها بوده اند ، لازم است به طور كوتاه به وضعيت جهان اسلام در آستانه غيبت ، اشاره گردد. بدين منظور ، اوضاع سياسى و فرهنگى جهان اسلام و تشيّع در دو بخش : پيش از غيبت صغرا و دوره غيبت صغرا ، بررسى مى شود .

الف - جهان اسلام، در آستانه غيبت صغرا

در دهه هاى ميانى قرن سوم كه منتهى به غيبت امام دوازدهم شد ، قدرت سياسى به طور كلّى در دست دو گروه بود : نخست ، خاندان عبّاسى كه در بغداد علاوه بر اقتدار سياسى ، زعامت معنوى مسلمانان را نيز براى خود مى دانستند و دوم ، دولت هاى خودمختار و نيمه مستقل كه در پى تجزيه سياسى حكومت اسلامى و يا واگذارى امارت هاى كوچك و بزرگ پديد آمدند.

۱ . خلافت عبّاسى

از سال ۱۳۲ هجرى كه حكومت بنى اميّه به دست هواداران بنى عبّاس سرنگون شد ، افراد اين خاندان بر مسند قدرت قرار داشتند. دوران حكومت هارون الرشيد(۱۷۰-۱۹۲ق) و فرزندش مأمون (۱۹۸-۲۱۸ق) را عصر طلايى فرمان روايى عبّاسيان مى دانند كه در آن ، قدرت اين خاندان در نهايت عظمت خود بود و تقريباً بر كلّ جهان اسلام ، سيطره داشت و در نتيجه موجبات برقرارى روابط سياسى دوستانه با برخى دولت هاى اروپايى فراهم گرديد. البتّه مأمون ، بيشتر به جهت توجّهش به دانش هاى متداول (دينى و غير دينى) و تلاش در گسترش آنها ، شهرت يافته است. امّا جانشينان اين دو ، توانمندى كافى و لازم براى تداوم و ادامه اين وضعيت را نداشتند ، به طورى كه به تدريج از قدرت خلفاى عبّاسى كاسته شد و نفوذ درباريان و فرماندهان سپاه فزونى يافت و دولت هاى خودمختار ، از گوشه و كنار سرزمين هاى اسلامى سر بر آوردند.

در حقيقت ، زمينه هاى اين اتّفاق ، از زمان خلافت معتصم(۲۱۸-۲۲۷ق) پديد آمد. او به سبب عدم اعتماد به درباريان و فرماندهان سپاه زمان برادرش (مأمون) كه به طور عمده ، ايرانى يا عرب بودند، از عناصر ترك نژاد كمك گرفت كه به عنوان اسراى جنگى و برده به دربار راه يافته بودند و در سپاهيگرى به كار گماشته شده بودند.[۲]اعتماد بيش از حدّ او و جانشينانش به اينان ، سبب شد كه برخى از اين سپاهيان ترك نژاد با نشان دادن لياقت و شايستگى هاى خود ، به مقامات بالاى لشكرى و حتّى دولتى راه يابند. تركان دربارى ، اگر چه وفادارى خود را به عبّاسيان ثابت كرده بودند ، ولى نفوذ و قدرت فراوان ، آنان را نيز به سركشى كشانيد ، به طورى كه در اقداماتى برنامه ريزى شده ، به قتل و زندانى كردن خلفاى عبّاسى و در نتيجه تضعيف موقعيت سياسى و حكومتى آنان دست زدند.

خلفاى عبّاسى كه در اين دوره تا آغاز غيبت صغرا بر مسند حكومت بوده اند ، به اين شرح اند :

۱ - ۱ . هارون بن معتصم ملقّب به «الواثق باللَّه» (۲۲۷ - ۲۳۲ ق)

هارون پس از مرگ پدرش معتصم ، در سال ۲۲۷ قمرى به خلافت رسيد. دوران خلافت كوتاه او همراه با شورش در مناطق متفاوت اسلامى بود. در دوره او ، تركان بويژه «اشناس ترك»[۳]قدرت بسيار يافتند و حاكمان ولايات نيز تقويت شدند كه از جمله آنان ، عبد اللَّه بن طاهر ، حكمران خراسان، طبرستان و كرمان ، بود .

او در سال ۲۳۲ قمرى به علّت بيمارى در گذشت .

۱- ۲ . جعفر بن معتصم ملقّب به «المتوكّل على اللَّه» (۲۳۲-۲۴۷ ق)

متوكّل پس از مرگ برادرش الواثق باللَّه ، به حكومت رسيد. او شرابخوار ، تندخو و متعصّب بود و با معتزليان ، مخالفت و اهل حديث را تقويت مى كرد. او همچنين با علويان و شيعيان به شدّت دشمنى داشت ، تا جايى كه زيارت عتبات را ممنوع كرد و دستور داد در سال ۲۳۵ قمرى ، مقبره امام حسين عليه السلام در كربلا را تخريب كنند .[۴]در اين ايّام بسيارى از شيعيان ، حبس و شكنجه و كشته شدند.

سرانجام ، متوكّل عبّاسى با توطئه پسر و جانشينش محمّد ، ملقّب به منتصر و با همكارى فرماندهان ترك دربار ، به قتل رسيد.[۵]

۱ - ۳ . محمّد بن متوكّل ملقّب به «المنتصر باللَّه» (۲۴۷-۲۴۸ ق)

دوره حكومت منتصر ، شش ماه بيشتر دوام نيافت ؛ چرا كه به زودى به دست همكارانش در قتل پدرش و با خوراندن زهر ، از ميان برداشته شد.[۶]مناسبات خوب او با علويان و شيعيان و تمايل به اهل بيت عليهم السلام سبب شد كه اوضاع شيعيان ، سامان يابد . او به علويان امان داد.[۷]گفته شده است كه وى به سبب اهانت متوكّل به اهل بيت عليهم السلام ، قتل او را سازماندهى كرد.[۸]

۱ - ۴ . احمد بن محمّد بن معتصم ملقّب به «المستعين باللَّه» (۲۴۸-۲۵۲ق)

پس از كشته شدن منتصر ، دوره اى تقريباً ده ساله ، قدرت دربار عبّاسى در دست فرماندهان ترك مانند بغاى كبير ، و صيف و ديگران بود و آنان در اداره امور ، به خواست خود ، عمل مى كردند و حتّى عزل و نصب خلفاى عبّاسى نيز به دست آنان اجرا مى شد. آنان كسى را كه از او راضى بودند ، بر مى كشيدند و كسى را كه از او ناخشنود بودند ، فرو مى گرفتند. به اين ترتيب ، آنان به جاى منتصر، مستعين نوه معتصم را به حكومت گماشتند ؛ امّا او نيز به زودى به سبب تلاش براى از ميان بردن تركان، توسّط آنان از خلافت بركنار و پس از تبعيد به بصره، كشته شد.[۹]در اين دوره تجزيه قلمرو عبّاسيان شدّت گرفت و مصر و خراسان و سيستان از دست آنان خارج شد و اميران محلّى بر آن مناطق سلطه يافتند.

۱ - ۵ . محمّد بن متوكّل ملقّب به «المعتز باللَّه» (۲۵۲-۲۵۵ق)

با روى كار آمدن معتز - كه با بيعت تركان اتّفاق افتاد - ، اوضاع خلافت بهتر نشد. تركانِ دربارى كه در پى يافتن ثروت بيشتر بودند ، او را كه در زمان پدرش متوكّل ، خزانه دار كشور بود ، تحت فشار قرار دادند تا اموالى را به آنان بدهد و چون امتناع مى كرد ، و او را به كناره گيرى از خلافت وادار كردند و تحت شكنجه گذاشتند تا در گذشت.[۱۰]امام هادى عليه السلام در زمان وى و در سال ۲۵۴ قمرى ، مسموم گرديد و به شهادت رسيد.

۱ - ۶ . محمّد بن واثق ملقّب به «المهتدى باللَّه» (۲۵۵-۲۵۶ق)

المهتدى باللَّه را مردى پرهيزگار توصيف كرده اند كه دل به اصلاحات بسته بود و او را به عمر بن عبد العزيز در ميان امويان تشبيه كرده اند . او امر به معروف و نهى از منكر مى كرد، بر ديوان ها نظارت داشت و از مردم دادخواهى مى كرد؛ امّا چون اصلاحات سياسى او به زيان فرماندهان ترك بود ، آنان در از ميان بردن او هم داستان شدند.[۱۱]

۱ - ۷ . احمد بن متوكّل ملقّب به «المعتمد على اللَّه» (۲۵۶-۲۷۹ق)

تركان بعد از قتل معتز ، با معتمد بيعت كردند و اين از بخت خوش وى بود كه اختلاف هاى داخلى ميان فرماندهان ترك در اين زمان بالا گرفت و زمينه را براى استقلال قدرت او فراهم ساخت. در اثر افزايش اختلافات داخلى ، تركان از معتمد خواستند كه يكى از برادرانش را امير سپاه كند و او ابو احمد الموفّق را - كه ولى عهد او نيز شد - ، برگزيد ؛ كسى كه در قدرت يافتن مجدّد عبّاسيان سهم به سزايى داشت و توانست از قدرت و نفوذ تركان دربارى بكاهد و بر قدرت معتمد بيفزايد ، هر چند كه مرگ او يك سال پيش از خليفه ، گمانه زنى هاى بر مسند نشستن او را بى ثمر ساخت .

طولانى شدن حكومت معتمد، حاكى از ثبات سياسى در دربار بغداد نيست ؛ زيرا در اين دوره ، شورش ها و قيام هاى متعدّد و سختى روى داد كه سال ها دولت عبّاسى را به خود مشغول كرد و نيز جدايى طلبى ها و تجزيه هاى سياسى در ايالت هاى جهان اسلام بالا گرفت.[۱۲]

در سال هاى نخستين حكومت معتمد ، امام حسن عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد و دوران غيبت امام دوازدهم آغاز شد .

۲ . تجزيه دولت عبّاسى

يكى از رويدادهاى قرن دوم هجرى ، پيدايش دولت هاى خودمختار مستقل و نيمه مستقل در جهان اسلام در مناطقى است كه از پيكر حكومت عبّاسى جدا گرديدند . در واقع ، تجزيه دولت اسلامى و تبديل آن به حكومت هاى محلّى كوچك و بزرگ ، خود را از همان آغاز حاكميت عبّاسيان ، نشان داد كه اين امر در وهله نخست ، ناشى از گستردگى سرزمين هاى اسلامى و دشوارى اشراف بر همه آنها بود و در وهله دوم ، تازه كار بودن عبّاسيان بود كه هنوز نتوانسته بودند سيادت خود را بر همه اين نواحى بگسترانند. اوّلين سرزمينى كه از فرمان روايى عبّاسيان جدا شد ، اندلس (اسپانياى مسلمان) بود كه همچنان در دست برخى از افراد خاندان اموى باقى مانده بود . پس از آن در زمان هارون الرشيد (۱۷۰-۱۹۲ق) ، ادريس بن عبد اللَّه حسنى (از نوادگان امام مجتبى عليه السلام ) با رساندن خود به سرزمين مغرب (مراكش) ، امارتى مستقل را با گرايش شيعى زيدى پى ريخت كه يك و نيم قرن دوام يافت.

قرن سوم هجرى و آستانه غيبت صغرا را مى توان عصر استقلال سياسى امارت هاى محلّى دانست . در اين دوره ، دولت هاى محلّى متعدّدى در نواحى مختلف سرزمين هاى اسلامى پديدار شدند كه شرح همه آنها در اين مختصر نمى گنجد و تنها به اشاره اى بسنده مى كنيم.

۲ - ۱ . اغلبيان (۱۸۴- ۲۹۶ق)

ابراهيم بن اغلب ، فرماندار هارون الرشيد در تونس بود كه به منظور جلوگيرى از گسترش دولت ادريسى مراكش ، اختياراتى به وى داده شد و او پس از چندى با استفاده از دور بودن قلمرو حكومتش از بغداد ، اعلام خودمختارى كرد. اغلبيان ، نقش به سزايى در تصرّف جزيره سيسيل و نفوذ اسلام در آن منطقه داشتند .

۲ - ۲ . طاهريان (۲۰۷-۲۵۴ق)

اين خاندان در خراسان به سركردگى طاهر بن حسين ، سردار معروف مأمون ، به قدرت رسيدند. آنان علاوه بر امارت خراسان و شرق ايران ، شرطگى (نيروى انتظامى) بغداد را نيز به عهده داشتند.

۲ - ۳ . صفّاريان (۲۵۴-۲۹۶ق)

يعقوب بن ليث صفّار ، از مردمان سيستان ، با كمك عيّاران خود ، نخست بر سيستان و سپس با بيرون راندن طاهريان و كارگزاران عبّاسى ، بر خراسان چيره شد. او تلاش كرد تا با تصرّف بغداد بر حكومت بنى عبّاس خاتمه دهد ؛ ولى موفق نشد. برادرش عمرو نيز به طمع حكومت بر ماوراء النهر ، راهى اين منطقه شد ؛ ولى با شكست در برابر اسماعيل سامانى ، از تخت قدرت به زير آمد. بازماندگان اين خاندان به عنوان امراى محلّى كم قدرت در سيستان تا مدّت ها بر جا بودند.

۲ - ۴ . طولونيان (۲۵۴-۲۹۲ق)

اينان ، خاندانى ترك نژاد بودند كه سرسلسله آنها احمد بن طولون بود . وى كه به فرماندارى مصر منسوب گرديده بود ، با استفاده از جوّ سياسى ناآرام دوره معتمد ، از تابعيت مطلق عبّاسيان خارج شد. معتمد ، تلاش زيادى براى باز گرداندن مصر به حكمرانى عبّاسى به كار بست ؛ ولى تا زنده بودن احمد بن طولون ، موفّقيتى به دست نياورد. در اواخر قرن سوم هجرى و در زمان جانشينان احمد بن طولون ، عبّاسيان دوباره سلطه خود را بر مصر به دست آوردند .

۲ - ۵ . علويان طبرستان (۲۵۴-۳۱۴ق)

در سال ۲۵۰ هجرى ، حسن بن زيد علوى (از نوادگان امام حسن عليه السلام ) كه ساكن رى بود ، به خواست مردم مازندران كه از ظلم حاكمان محلّى عبّاسيان به تنگ آمده بودند، به اين سرزمين آمد و رهبرى قيامى را به عهده گرفت كه به تشكيل امارتى مستقل انجاميد. او كه ملقّب به «داعى كبير» و از امامان زيديّه و عالمى متبحّر بود ، طى بيست سال حكومت ، انديشه هاى شيعى را در منطقه رواج داد.[۱۳]جانشين و برادر او محمّد بن زيد نيز اديبى شاعر و عادل بود كه اقدام هايى براى ترويج تشيّع انجام داد ؛ امّا بيش از او ، جانشينش حسن بن على حسينى معروف به «ناصر كبير» ، اقدامات عمرانى و آموزشى تأثيرگذارى را از خود به جا گذاشت.[۱۴]

چند تن ديگر از اين خاندان تا سال ۳۱۴ هجرى بر مازندران حكومت كردند. علويان با دولت هاى محلّى همجوار و نيز نيروهاى عبّاسى ، درگيرى هايى داشتند كه موجب تضعيف قدرت آنان گرديد و سرانجام ، حكومت آنان به دست سامانيان برچيده شد.[۱۵]

۲ - ۶ . سامانيان (۲۶۱-۳۸۹ق)

سامانيان از خاندان هاى قديمى ايرانى در سمرقند و بخارا بودند كه در روزگار طاهريان در عالم سياست ترقّى كردند. با پيروزى اسماعيل سامانى (متحّد كننده اين خاندان) بر عمرو بن ليث صفّارى ، امارت آنان بر خراسان و ماوراء النهر تثبيت شد. اميران سامانى، با حشمت و قدرت تا اواخر قرن چهارم، فرمان روايى كردند و چون در اثر اختلافات داخلى ضعيف شدند ، به دست محمود غزنوى و امراى قراخانى از ميان رفتند. سامانيان اگر چه مانند طاهريان خود را فرمان بردار خلافت بغداد قلمداد مى كردند ، ولى در امور ادارى و سياسى كاملاً مستقل بودند .

۲ - ۷ . فاطميان (۲۹۶ - ۵۷۸ق)

اسماعيليان در سده سوم هجرى در عراق و يمن، قيام كردند كه به نتيجه نرسيد؛ ولى قيام آنان در شمال افريقا به پيروزى انجاميد . ابو عبد اللَّه المهدى با ادّعاى مهدويت ، دولت فاطمى را در سال ۲۹۶ هجرى در شمال افريقا (كشور تونس فعلى) تشكيل داد و آن را در سال ۳۶۱ در مصر و شامات ، گسترش داد. آنان به عنوان شيعه اسماعيلى، مذهب تشيّع را رسميت بخشيدند و معارضى بالقوّه براى حاكمان عبّاسى بودند ، تا جايى كه گاه چشم اميد عالمان نيز به سوى آنان بود.

۲ - ۸ . حمدانيان (۲۹۳ - ۳۹۲ق)

ولايت ابو هيجا بر موصل از جانب خليفه عبّاسى در سال ۲۹۳ قمرى آغاز شد و سپس توسّط جانشيان او به حلب و حمص گسترش يافت. گرايش شيعى اين خاندان ، زمينه ساز گسترش فرهنگ شيعى در اين دولت مستقل در اين سرزمين بود. افرادى همچون نعمانى و ابن زهره ، در اين دولت و منطقه زيسته اند.

در بررسى تحليلى وقايع سياسى و حوادث اجتماعى اين دوره، اين موارد ، حائز اهمّيت اند :

۱. خلافت عبّاسى در سال هاى ميانى سده سوم هجرى بويژه پس از مرگ متوكّل، اقتدار سياسى خود را از دست داده بود. خلفاى عبّاسى ، گاه عاملى بى اراده در دست تركان بودند كه اختيار و تدبير لشكر و كشور را در دست داشتند. بدين سبب ، آنان خليفه را عزل و يا ديگرى را منصوب مى كردند و خليفه جرئت و جسارت درگيرى با آنان را نداشت . سه يا چهار خليفه در اين دوره توسّط درباريان به قتل رسيده اند.۲. حكومت هاى محلّى ، سبب تجزيه خلافت عبّاسى شده بودند. در اين دوره ، نزديك به ده دولت محلّى در مناطق ايران، شام و افريقا تشكيل شد كه گاه از سرداران منصوب خلافت عبّاسى بودند ؛ ولى ادّعاى استقلال داشتند و ولايت عبّاسيان را نمى پذيرفتند.

برخى از آنان همانند سامانيان و طاهريان ، اگر چه خود را فرمان بردار حكومت مركزى قلمداد مى كردند ، ولى در امور ادارى، سياسى و فرهنگى ، مستقل عمل مى نمودند.

۳. عملكرد شيعيان و يا افراد متمايل به امامان شيعه در اين دوره كاملاً متمايز از دوره هاى پيشين است. برخى از حكومت هاى مستقلّ پديد آمده در نقاط مختلف اسلامى ، از گروه شيعيان بودند. علويان در طبرستان، فاطميان در افريقا و مصر، و حمدانيان در موصل و حلب ، از اين جمله هستند. ظاهراً در اين دوره است كه شيعيان از لاك عزلت خارج شده، به عنوان مدّعى حكومت، عرض اندام مى كنند.

اين وضعيت در دوره آل بويه (۳۲۴ - ۴۴۷ ق) به اوج خود مى رسد و آنان موفّق مى شوند با كنار نهادن وزيران ترك، قدرت مركزى در خلافت عبّاسى را به چنگ آورند.

۴. ضعف حكومت مركزى و خلفاى عبّاسى، از منظر ديگر هم مورد توجّه است. امامان شيعه، شايستگى بالقوّه براى رهبرى و معارضه با حكومت را دارا بودند و انسان هايى ناشناخته و يا منزوى در جامعه اسلامى شمرده نمى شدند، چنان كه مأمون در مواجهه با هسته مركزى خاندان عبّاسى، از وجاهت مردمى امام رضا عليه السلام استفاده كرد و سيطره خود را بر قدرت و نظام سياسى عبّاسى تثبيت كرد.

علّت اصلى سختگيرى و فشار بر اهل بيت عليهم السلام نيز همين وجاهت مردمى بود. بويژه در دوره اى كه قدرت سياسى حكومت ، از خليفه به وزيران غير عرب ، منتقل مى شد ، اين سختگيرى ها شدّت مى گرفت چنان كه در دوره برمكيان و نيز تركان ، سختگيرى بر امامان عليهم السلام و حبس و تبعيد آنان شدّت گرفت. اين فشار و سختگيرى ، نشان دهنده ترس از اقبال مردم به امامان شيعه است ، و الّا معنا ندارد كه حكومت به آزار و اذيت فردى عابد و مقدّس دست يازد و وجهه خود را نزد توده مردم ، لكّه دار كند.

توجّه بدين نكته نيز شايسته است كه در اين دوره، صوفيان فراوانى در جامعه حضور داشتند كه با توجّه به ظاهر مقدّسشان ، مورد توجّه مردم و حكومت بودند ؛ ولى حاكمان ، هيچ معارضه اى با آنان نداشتند . از اين رو سختگيرى و آزار و اذيّت اهل بيت عليهم السلام توسّط حاكمان، ناشى از هراس آنان از گسترش تفكّر تشيّع و قداست امامان اهل بيت عليهم السلام نزد مردم بوده است.

۵. ويژگى ديگرى كه در تحليل وقايع اين دوره مى بايد مورد توجّه قرار گيرد ، خصوصيات شخصى خلفاى عبّاسى و افراد تأثيرگذار در دربار آنان و مراكز قدرت بويژه نظاميان است . مثلاً سختگيرى متوكّل و يا تلاش او در زدودن چهره قداست از امام هادى عليه السلام ، برگرفته از خشونت و تدبير او بود ، چنان كه شيعه ستيزى متوكّل در منع از زيارت كربلا و اقدام هاى ديگر او نمود يافت.

همچنين قدرت گرفتن اشناس ترك و يا نيرومندى محمّد مهتدى در سركوب شورش ها و يا اختلاف انداختن ميان ترك ها ، از ويژگى هاى شخصى آنان بوده است . مجموعه اين حوادث ، سبب تشديد وضعيت خشونت آميز در جامعه شد ، به گونه اى كه خليفه كشى و تغيير خليفه ، امرى عادى و پيش پا افتاده گرديد. در اين فضا، قتل و غارت و يا سعايت و دشمنى ، شيوه اى روزآمد و عادى شمرده مى شد.

۳ . امامان و خلافت عبّاسى

سال هاى نزديك به غيبت امام مهدى عليه السلام ، دوران سختى براى امامان و شيعيان بود و آنان با مشكلات و محدوديت هاى بسيارى از جانب حكومت و جوّ عمومى جامعه رو به رو بودند. تبعيد و حصر امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام به تنهايى بيانگر اين  وضعيت است.

امام دهم ، امام على بن محمّد هادى (۲۱۲-۲۵۴ق) ، يك سوم نخست دوره امامت خويش را در مدينه و تقريباً بدون مشكل خاصّى سپرى نمود ؛ ولى با به قدرت رسيدن متوكّل ، گرفتارى هاى ايشان نيز آغاز شد. متوكّل به دشمنى با اهل بيت و سختگيرى بر شيعيان ، مشهور بود . وى با توجّه به قيام هاى متعدّد علويان - كه در آن سال ها عليه حكومت عبّاسى برپا مى شد - ، از وجود امام عليه السلام در شهر مدينه نگران بود . از اين رو براى نظارت و اشراف بيشتر بر امام عليه السلام ، همان سياست مأمون را در نزديك ساختن امام به خود ، در پيش گرفت و در سال ۲۳۲ هجرى ، امام هادى عليه السلام را به مركز حكومت (سامرّا) فرا خواند. بهانه او براى اين كار ، گزارش هاى تحريك آميزى بود كه عبد اللَّه بن محمّد هاشمى ، متولّى امور نظامى و نماز شهر مدينه ، و نيز همسرش به او مى دادند ، كه حكايت از فعّاليت امام عليه السلام عليه حكومت و گردآورى سلاح و تجهيزات داشت .[۱۶]

اگر چه امام هادى عليه السلام در نامه اى به متوكّل ، اين سخن چينى ها را تكذيب نمود ، ولى متوكّل در نامه خود به ايشان ، ضمن اشاره به عزل عبد اللَّه بن محمّد هاشمى ، به گونه اى احترام آميز از امام عليه السلام خواست تا به سامرّا حركت كند و به اين منظور ، يحيى بن هرثمه و سيصد سرباز را مأمور كرد.[۱۷]

البتّه يحيى بن هرثمه هنگام ورود به مدينه ، خانه امام عليه السلام را تفتيش كرد كه در آن جا جز كتاب هاى دعا و علمى و مصحف چيزى نيافت.[۱۸]سه روز بعد ، امام عليه السلام به اجبار و به همراه خانواده خود به سامرّا نقل مكان نمود و اگر چه در آغاز ورود به اين شهر ، مورد استقبال مردم قرار گرفت ؛ ولى در ادامه با رفتار تحقيرآميز متوكّل  مواجه گرديد. به دستور متوكّل ، امام عليه السلام و همراهانش را در روز اوّل در خان الصعاليك - كه محلّى براى افراد فقير و نادار بود - ، جاى دادند و سپس به خانه اى مسكونى كه در نظر گرفته شده بود ، منتقل نمودند .[۱۹]

امام هادى عليه السلام تا پايان عمر در اين شهر زندگى نمود و به گفته تاريخ نويسان، متوكّل شرايطى سخت را براى امام مهيّا كرده بود تا شخصيت ايشان را نزد مردم متزلزل سازد . از جمله او تلاش مى كرد با طرح سؤالاتى در باره خلفاى صدر اسلام و نيز عبّاس عموى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله (با توجّه به آگاهى اش از ديدگاه هاى شيعيان در اين خصوص) آن امام را در تنگنا قرار دهد ؛ ولى هر بار ، امام عليه السلام خود را با دادن پاسخ هاى مجمل و ايهام دار ، از گرفتار شدن در دام وى مى رهانيد .[۲۰]

از كارهاى ديگر متوكّل در آزار رساندن به امام هادى عليه السلام ، اين بود كه بر اساس گزارش هايى مبنى بر وجود ادوات جنگى و اموال و نامه هاى شيعيان در خانه امام هادى عليه السلام ، دستور داد سربازان ، غافلگيرانه به آن جا رفته ، خانه را بازرسى كنند . مأموران كه اين بار نيز چيزى به دست نياوردند ، امام عليه السلام را كه در حال تلاوت قرآن بود ، با خود به نزد متوكّل بردند. متوكّل براى توهين بيشتر به امام ، ايشان را به شراب نوشى دعوت كرد و چون با امتناع امام عليه السلام مواجه شد ، از ايشان خواست تا شعرى بخواند . امام نيز با خواندن اشعارى در باره كيفيت مرگ جبّاران و گردنكشان و اين كه جاه و مقام و خدم و حشم و قدرت و اقتدارشان نمى تواند آنان را از چنگال مرگ ، رهايى دهد و از عاقبتِ سخت نجاتشان دهد ، مجلس بزم متوكّل را بر هم زد.[۲۱]

همچنين متوكّل تلاش مى كرد امام عليه السلام را به كارهايى وا دارد كه خلاف ميل و شأن  ايشان بود. او از امام عليه السلام مى خواست مانند ديگر درباريان با پوشيدن لباس هاى فاخر ، در ركاب متوكّل پياده راه برود[۲۲]و يا اصرار داشت كه ايشان در مجالس بزم او حضور داشته باشد.[۲۳]

اين گونه كارهاى متوكّل در جهت كاستن از شخصيت والاى امام عليه السلام و محبوبيت روزافزون ايشان بود و چون در اين كار موفّق نشد ، تصميم به قتل امام گرفت و به اين منظور ، ايشان را به زندان افكند. او امام عليه السلام را به حاجب دربار خود به نام سعيد سپرد تا نقشه خود را عملى سازد ؛ ولى پيش از آن ، خودش به دست پسر و سردارانش به قتل رسيد.[۲۴]

در حكومت منتصر كه به جاى پدرش نشست ، فشار حكومت بر خاندان علوى و از جمله امام هادى عليه السلام كاهش يافت و امام عليه السلام با گرفتارى كمترى از جانب حكومت مواجه بود ، اگر چه در بلاد مختلف ، فشار دولت مردان بر شيعيان همچنان ادامه داشت.[۲۵]باقى مانده عمر امام هادى عليه السلام در زمان مستعين و معتز گذشت و در نهايت ، ايشان پس از هفت سال ، پس از مرگ متوكّل و در زمان حكومت معتز و با توطئه درباريان به شهادت رسيد.[۲۶]

سال هاى امامت امام عسكرى عليه السلام (۲۵۴-۲۶۰ق) كه در ميان امامان كوتاه ترين دوره يعنى شش سال بود ، با حكومت سه تن از عبّاسيان ، معاصر گرديد: معتز (۲۵۲-۲۵۵ق) ، مهتدى (۲۵۵- ۲۵۶ق) و معتمد (۲۵۶-۲۷۹ق) كه تمام اين سال ها و تقريباً همه عمر امام در سامرّا سپرى شد. ايشان در سنّ يك سالگى به همراه پدرش به اين شهر انتقال داده شد و احتمالاً تا زمان شهادت از اين شهر بيرون نرفت و از اين نظر همواره تحت نظارت شديد حكومت قرار داشت ، به طورى كه بنا به نقلى ، هفته اى دو بار مى بايست حضور خود در شهر را به دار الحكومه اطّلاع دهد.[۲۷]

با وجود چنين شرايط سختى، در اين مدّت كوتاه ، امام عليه السلام چند بار روانه زندان گرديد و در اين زندان ها كه در زمان حكومت معتز و مهتدى رخ دادند - نيز جاسوسان حكومتى در پى يافتن نكته اى از امام و يا ارتباط ايشان با شيعيان بودند تا اسباب گرفتارى بيشترى را براى ايشان فراهم سازند.[۲۸]حتّى معتز يك بار به حاجب خود دستور داد كه امام عليه السلام را به سمت كوفه برده و در بين راه از بين ببرد ؛ امّا بركنارى او از خلافت و قتلش به دست امراى خود ، مانع تحقّق اين توطئه شد.[۲۹]

مهتدى ، خليفه متنسّك عبّاسى نيز قصد كشتن امام عليه السلام را داشت ؛ ولى بر اساس گفته ابو هاشم جعفرى - كه از اصحاب امام و همراه ايشان در زندان بود - ، با كشته شدن مهتدى، امام از مرگ رهايى يافت .[۳۰]امام عليه السلام خود نيز پس از رهايى از زندان مهتدى ، در نامه اى به يكى از شيعيان ، به اين مطلب ، اشاره نموده است .[۳۱]

در سال ۲۵۹ هجرى ، امام عليه السلام براى آخرين بار به دستور معتمد به زندان برده شد ؛ ولى به زودى آزاد گرديد.[۳۲]ايشان در يكى از نامه هاى خود به يارانش ، هدف عبّاسيان را از اين كارها ، كُشتن خويش و قطع كردن نسل ايشان و سلسله امامت اعلام نموده است .[۳۳]سرانجام ، امام عسكرى عليه السلام در سال ۲۶۰ هجرى در شهر سامرّا به شهادت رسيد.

همچنين ارتباط امام عليه السلام با شيعيان ، در ايّامى كه ايشان در حبس نبود ، بسيار محدود و در برخى مواقع ، ناممكن بود. از گزارش هاى متعدّد ، پيداست كه شيعيان نمى توانستند در منزل و محلّ سكونت امام با ايشان ديدار كنند و به ناچار در خيابان ها و در مسير آمد و شدِ ايشان به انتظار مى ايستادند و هر گاه امام عليه السلام طبق دستور حكومت ، همراه موكب خليفه از دار الحكومه خارج و يا بِدان سو حركت مى كرد ، خود را به ايشان مى رساندند.[۳۴]در همين حال ، گاه شرايط به قدرى خفقان آور بود كه امام عليه السلام از طريق نامه و وكيلان خاصّ خود به شيعيان هشدار مى داد كه از ملاقات هاى خيابانى و اظهار آشنايى با ايشان خودارى كنند ؛ زيرا خطر گرفتار و زندانى شدن ، آنان را تهديد مى كند.[۳۵]

در چنين اوضاع دشوارى ، امامان عليهم السلام تلاش مى كردند كه با فراهم كردن امكانات لازم ، زمينه هاى رهبرى و هدايت شيعيان را مهيّا نمايند. يكى از اين كارها ، شكل دهى و تكامل نهاد وكالت بود كه مقدّمات آن از زمان امام هفتم عليه السلام به وجود آمده بود. نهاد وكالت ، شبكه اى از شيعيان معتمد و امين و مورد اعتماد امامان بود كه وظيفه برقرارى ارتباط ميان شيعيان و ائمّه را به عهده داشت. در رأس اين نهاد ، چند تن از شيعيان خاص قرار داشتند كه در سامرّا و بغداد زندگى مى كردند و در ارتباط مستقيم با امامان بودند. در شهرهاى ديگر و از ميان شيعيانِ همان شهرها نيز كسانى انتخاب مى شدند و حوائج مادّى و معنوى شيعيان را دريافت مى كردند و از طريق وكيلان سامرّا و بغداد ، به امامان مى رساندند. وكيلان بغداد و سامرّا همچنين زمينه ديدار شيعيان با امامان عليهم السلام را فراهم مى ساختند و بدين ترتيب با وجود مشكلات فراوان و سختگيرى هاى مأموران عبّاسى ، گروه هايى از شيعيان شهرهاى ديگر در ملاقات هايى نزد امامان مى آمدند.[۳۶]

نهاد وكالت در زمان امام عسكرى عليه السلام ، وظيفه اى سنگين تر و خطيرتر به عهده داشت ؛ زيرا امام عليه السلام ناچار بود كه با حفظ تقيّه و پنهان نگه داشتن وجود امام دوازدهم از عبّاسيان، موضوع امامت و جانشينى خود را براى خواصّ شيعه بيان كند و اين مهم ، تنها با فعّاليت زيركانه وكيلان ، تحقّق مى يافت. بنا بر اين ، وكيلان در نواحى مختلف به فعّاليت خود ادامه دادند و در دوره غيبت صغرا ، همچنان تحت اشراف نايبان خاصّ امام دوازدهم ، وظايف خود - يعنى اطّلاع رسانى به شيعيان و ايجاد ارتباط ميان آنان و امام غايب - را دنبال مى كردند.

با توجّه به گزارش هاى متعدّدى كه از اسامى و تعداد وكيلان امامان در نواحى مختلف جهان اسلام در دست است ، مى توان نواحى شيعه نشين را كشف نمود. اطّلاعات موجود در كتب جغرافيايى و دانسته هاى تاريخى در باره ارتباط بين مناطق و تعامل آنان با يكديگر نيز به روشن شدن نقاط تاريك و مجهول كمك فراوانى مى كنند. بر اين اساس ، شيعيان ، بيشتر در ايالت عراق (بين النهرين سفلى ) و در شهرهاى كوفه، مدائن، بغداد و بصره متمركز بوده اند و در نواحى جزيره (بين النهرين عليا) و شام بويژه در حلب و طرابلس جمعيتى از شيعيان زندگى مى كرده اند. بعد از ايالت عراق، ايالت جبال در غرب و مركز ايران بيشترين شيعيان را در خود داشته است . قم ، قديمى ترين شهر شيعه نشين در ايران به شمار مى رود و پس از آن ، كاشان و آوه و رى ، از عمده شهرهاى شيعه نشين بوده اند. علاوه بر اينها ، شيعيان در بيهق ، طوس، نيشابور، شيراز، اهواز و شهرهاى آذربايجان و شمارى ديگر از شهرهاى ايران ، سكونت داشته اند و وكيلانى به نمايندگى از نهاد وكالت در اين مناطق ، فعّال بوده اند.[۳۷]

ب - جهان اسلام در دوران غيبت صغرا

۱ . خلافت عبّاسى

در عصر غيبت صغرا، شش تن از خلفاى عبّاسى ، حكومت كرده اند كه دوران برخى ، كوتاه و دوران برخى ، طولانى بوده است .

۱ - ۱ . محمّد بن متوكّل ملقّب به «المعتمد على اللَّه» (۲۵۶-۲۷۹ق)

در باره حكومت معتمد و اتّفاقات عصر او ، پيش تر نكاتى گفته شد. معتمد در امور سياسى و نظامى، دخالتى نداشت و تنها نام خليفه را يدك مى كشيد. فرماندهى سپاه و امور سياسى ، در اختيار برادر و ولى عهد او (ابو العبّاس الموفّق) بود. در دوره طولانى خلافت معتمد عبّاسى ، حوادث سياسى خطرناكى ، حكومت عبّاسى را تهديد نمود كه يكى از آنها ، قيام زنگيان (بردگان سياه پوست) نواحى بصره و خوزستان بود كه رهبرشان خود را از علويان معرّفى مى كرد. اين شورش كه پانزده سال طول كشيد ، خسارات بسيارى به حكومت عبّاسى وارد كرد.[۳۸]

مشكل ديگر حكومت معتمد ، مدّعيان استقلال سياسى بودند كه در نواحى مختلف سرزمين هاى اسلامى سر بر مى آوردند و از همه مشكل سازتر ، يعقوب ليث صفّار در سيستان ايران بود كه حكومت عبّاسى را تا مرز نابودى پيش برد.[۳۹]در سال هاى آخر زندگى معتمد ، قرمطيان - كه شاخه اى تندرو از اسماعيليّه بودند - ، فعّاليت خود را در كوفه آغاز و تا مدّت ها حكومت را به خود مشغول كردند.[۴۰]

معتمد عبّاسى در اثر زياده روى در مى گسارى درگذشت.[۴۱]دوران حكومت او ، معاصر با دو نايب نخستِ امام دوازدهم عليه السلام بود . در باره وضعيت شيعيان در اين  دوره ، مطالبى خواهد آمد.

۱ - ۲ . احمد بن موفّق ملقّب به «المعتضد باللَّه» (۲۷۹-۲۸۹ق)

او فرزند ابو العبّاس موفّق، ولى عهد معتمد بود كه در زمان معتمد ، قدرت را در اختيار داشت ؛ ولى يك سال قبل از معتمد ، از دنيا رفت. حكومت او را مى توان اوج قدرت خلافت عبّاسى در غيبت صغرا دانست ؛ چرا كه او با هدف توان بخشى به خلافت و استحكام هيبت آن ، همان شيوه پدرش (ابو العبّاس موفّق) را در جنگ ها و كارهاى ادارى ادامه داد. اقدامات او عليه قرمطيان ، به نتيجه قطعى نرسيد و آنان توانستند در نواحى بحرين و شام نيز نفوذ كنند.[۴۲]او همچنين درگيرى هايى با خوارج و بازماندگان زنگيان داشت.[۴۳]

معتضد ، مردى خشن ، جدّى و در برخورد با عاملان حكومتى و مخالفان ، سختگير بود ، چنان كه مسعودى ، نمونه هايى از اعمال سختگيرانه وى را ذكر كرده است.[۴۴]به گفته او ، معتضد ابتدا نسبت به علويان نيز سختگير بود ؛ ولى پس از ديدارش با امام على عليه السلام در رؤيا ، ديدگاهش نسبت به آنان تغيير كرد و روش مدارا و مسالمت آميزى را در پيش گرفت و حتّى با علويان زيدى طبرستان ، روابطى دوستانه داشت.[۴۵]اقدامات او موجب انتظام امور خلافت گرديد و براى مدّتى ، دست درباريان بخصوص تركان ، از دخالت در امور مملكتى كوتاه شد.[۴۶]

۱ - ۳ . على بن معتضد ملقّب به «المكتفى باللَّه» (۲۸۹-۲۹۵ق)

او در دوران كوتاه حكومتش ، با مخالفان سياسى - يعنى شورشيان محلّى و امارت هاى جدايى طلب - درگيرى هاى بسيار داشت بويژه براى دفع قرامطه در كوفه و عراق ، اموال فراوانى صرف كرد. با اين حال ، كار قرمطيان بالا گرفت. از دوره او ، خلافت عبّاسى مجدّداً دچار ضعف و ناتوانى شد ، با اين تفاوت كه اين بار ، عناصر چيره بر دربار، نه فرماندهان ترك ، بلكه وزيران عرب شيعى و غيرشيعى و نيز زنان حرم بودند.[۴۷]

۱ - ۴ . جعفر بن معتضد ملقّب به «المقتدر باللَّه» (۲۹۵-۳۲۰ق)

مقتدر در سيزده سالگى به خلافت رسيد و طولانى ترين حكومت را در عصر غيبت صغرا داشت ؛ امّا اين مدّت طولانى ، دليل بر اقتدار او نيست ؛ چرا كه او قدرتى در اداره امور نداشت. درباريان ، او را به خوش گذرانى سرگرم كرده و خود ، تصميم گيرنده امور شده بودند. دخالت زنان دربارى در اين دوره ، به اوج رسيد و سپاهيان نيز نافرمانى مى كردند. مقام وزارت ، عرصه رقابت چند خاندان متنفّذ سياسى از جمله بنى فرات - كه شيعه مذهب بودند - گرديد. در انتخاب وزيران و مقامات دربارى ، رشوه دادن و تملّق ، بيشترين تأثير را داشت. انتصاب سيزده نفر به وزارت در دوره خلافت او ، حاكى از ضعف و ناتوانى سياسى دولت در اين دوره است .[۴۸]

در همين دوره ، فاطميان اسماعيلى مذهب در شمال افريقا به قدرت رسيدند و تلاش خود را براى دستيابى به قلمرو عبّاسيان در مصر و سپس عراق با حملات دريايى آغاز كردند.[۴۹]بيست و پنج سال حكومت مقتدر با شورش سپاهيان و قتل وى پايان يافت.[۵۰]دوره حكومت او معاصر با نيابت حسين بن روح نوبختى ، سومين نايب خاصّ امام دوازدهم بود.

۱ - ۵ . احمد بن معتضد ملقّب به «القاهر باللَّه» (۳۲۰-۳۲۲ق)

با وجود نيرومندى و صلابت قاهر ، به سبب بى رحمى اش نسبت به درباريان، بركنار و كور و زندانى شد.[۵۱]

او پس از سيزده سال در جامه گدايان از زندان گريخت و در خرابه اى مرد.

۱ - ۶ . احمد بن مقتدر ملقّب به «خليفة الراضى باللَّه» (۳۲۲-۳۲۹ق)

احمد بن مقتدر ، چون به حكومت رسيد ، براى كوتاه كردن دست درباريان و وزيران ، طرحى جديد ريخت و منصب امير الاُمرايى را ابداع كرد كه بالاترين مقام ادارى در دربار عبّاسى و بعد از خلافت، مقام دوم به شمار مى رفت ؛ امّا اين جايگاه سياسى و ادارى نيز عرصه اى براى رقابت و كشاكش ميان امرا و درباريان گرديد و خواسته خليفه در مهار قدرت درباريان ، نه تنها محقّق نشد ؛ بلكه ضعف بيشتر خليفه را به همراه آورد. درگيرى هاى اميران و سپاهيان و وزيران براى دستيابى به منصب امير الاُمرايى در عصر خليفة الراضى ، به نهايت خود رسيد و در اين ميان ، خليفه عبّاسى براى سامان دادن به اوضاع و ساكت كردن مدّعيان امارت ، به صاحب منصبان مختلف مانند ابن رائق و حمدانى ها و بريدى ها و فرماندهان ترك ، متوسّل مى شد و اختيار و اقتدارى از خود نداشت.

خاندان عبّاسى كه در اين شرايط سياسى ، به نهايتِ ضعف و ناتوانى خود دچار شده بودند، سرانجام با آمدن معز الدوله ديلمى به بغداد و سيطره وى بر اين شهر و تفويض مقام امير الاُمرايى به وى در زمان مستكفى (۳۳۳-۳۳۴ق) ، پس از بيش از يك قرن سلطه ، به حاشيه رانده شدند و كار حكومت يك سره در دست بويهيان قرار گرفت.[۵۲]

۲ . رويدادهاى سياسى مهم

در نيمه اوّل قرن سوم هجرى ، برخى رويدادهاى سياسى در قالب قيام عليه حكومت عبّاسى خودنمايى كرد. اين قيام ها كه اغلب با رهبرى برخى علويان يا شيعيان و يا افراد منتسب به تشيّع بود ، نشانگر گسترش انديشه هاى شيعى در جهان اسلام است كه همواره با تحرّك و پويايى همراه بوده است. همچنين اين حركت هاى سياسى را مى توان حاكى از ضعف حكومت مركزى و تشتّت سياسى در جهان اسلام شمرد كه گاه به تجزيه و جدايى هاى سياسى نيز مى انجاميد.

شورش ها عليه عبّاسيان ، سابقه اى ديرينه دارد و به سال هاى نخست حاكميت اين خاندان باز مى گردد؛ امّا از حركت هاى نزديك به غيبت امام دوازدهم ، بايد به نهضت هاى ايرانى زمان معتصم اشاره كرد. قيام بابك خرمّى با نمودى دينى و هدفى سياسى ، خطرناك ترين حركتى بود كه عبّاسيان را تهديد كرد و از دوره مأمون تا زمان معتصم ، آنان را به خود مشغول داشت.[۵۳]معتصم پس از براندازى بابك ، حركتى مشابه آن را در طبرستان به سركردگى مازيار بن قارن (امير خاندان قارنى) سركوب كرد.[۵۴]

۲ - ۱ . قيام زنگيان

در آستانه غيبت صغرا ، حركتى در نواحى جنوبى عراق و خوزستان رخ داد كه براى مدّتى دولت عبّاسى را به خود مشغول نمود. اين حركت توسّط شخصى به نام على بن محمّد ، رهبرى مى شد كه هوادارانش را عموماً سياه پوستان و بردگان اين نواحى - كه از كشور زنگبار در افريقا آورده مى شدند - ، تشكيل مى دادند . از اين رو ، به «قيام زنگيان» شهرت يافت. موفّق برادر خليفه معتمد ، چندين سال در نبرد با زنگيان تلاش كرد و در نهايت با مرگ رهبر آنها اين حركت نيز باز ايستاد.[۵۵]

۲ - ۲ . قيام زيديان

از حركت هاى نزديك به عصر غيبتِ علويان ، بايد نخست از قيام محمّد بن قاسم زيدى نام برد كه در سال ۲۱۹ قمرى در طالقان ، حركتى را آغاز و شمار زيادى از خراسانيان را به خود جلب كرد ؛ امّا به دست سپاهيان معتصم دستگير و در زندان سامرّا در زمان متوكّل در گذشت.[۵۶]زيديّه در زمان مستعين (م ۲۵۲ ق) نيز به حركت هاى متعدّدى عليه حكومت دست زدند كه شايد بارزترين آنها ، شورش يحيى بن عمر در كوفه بود. قيام او ، رابطه اى مستقيم با بهبود اوضاع مادّى داشت . او به «الرضا من آل محمّد» دعوت مى كرد ؛ امّا حركت او پيروز نشد و خودش در جنگ با فرمانده عبّاسى كشته شد.[۵۷]البتّه قيام حسن بن زيد علوى در سال ۲۵۴ ق ، در طبرستان به نتيجه رسيد و منجر به برپايى امارت علويان در اين ديار شد كه حدود ۷۰ سال برپا بود.[۵۸]

۲ - ۳ . قيام اسماعيليان

علاوه بر زيديان ، يكى ديگر از گروه هاى دينى - سياسى كه حركت هايى را عليه دولت عبّاسى دنبال مى كردند ، اسماعيليان بودند. آنان بعد از شهادت امام صادق عليه السلام ، اقدامات خود را به صورت دعوت پنهانى و با كمك مبلّغان ناشناسى كه به نقاط مختلف جهان اسلام گسيل مى داشتند ، عملى ساختند. دعوت سرّى آنان ، به قدرى پيچيده بود كه هنوز پس از مطالعات گسترده ، به درستى نام و نشان امامان و رهبران و داعيان ايشان در اين دوره دانسته نيست.[۵۹]اسماعيليان به همين گونه توانستند حركتى را هدايت كنند كه در نهايت در سال ۲۹۶ هجرى به قيامى در تونس در شمال افريقا و برپايى اوّلين حكومت رسمى اسماعيليه (فاطميان) انجاميد.

۲ - ۴ . قيام قرمطيان

در همين زمينه بايد از حركت قرمطيان[۶۰]نيز ياد كنيم كه در نيمه دوم قرن سوم هجرى يعنى در اوايل غيبت صغرا خود را نشان داد و در ادامه دعوت اسماعيليّه بود. اين حركت كه به حمدان بن اشعث قرمط منسوب است ، در زمان معتمد و به سال ۲۶۱ هجرى در سواد عراق آغاز شد و دامنه آن به شام و بحرين نيز رسيد . اگر چه حركت آغازين قرمطيان از كوفه بود ، ولى چون در عراق ناكام ماندند ، به شام روى آوردند و فعّاليت هاى گسترده نظامى خود عليه حكومت را در آن جا دنبال كردند. در شام ، زكرويه بن مهرويه فارسى به كمك فرزندانش تلاش فراوانى براى تثبيت قدرت خود به كار بست ؛ ولى توفيقى نيافت و جملگى به قتل رسيدند و بدين ترتيب ، كار قرامطه شام به پايان رسيد.

امّا در بحرين ، قرمطيان توانستند با هم داستان كردن ابو سعيد جنابى با خود، موقعيت برترى به دست آورند. ابو سعيد ، پايه حكومت قرامطه را در اين منطقه نهاد و پسرش آن را به اوج رسانيد. در زمان وى ، نواحى هجر و احسا و قطيف نيز كه از توابع بحرين بودند ، تحت نفوذ قرمطيان در آمدند. به نظر مى رسد كه در زمان جانشين او ابو طاهر سليمان ، انحرافات شديدى در انديشه قرمطيان پديد آمد كه در غارتگرى ها و كشتار مسلمانان بى دفاع نمايان گرديد. او براى توسعه قلمرو و قدرت خود ، به اهواز و بصره و كوفه هجوم برد و مكّه را نيز غارت كرد. با مرگ ابو طاهر ، به سبب درگيرى هاى داخلى ، قدرت قرمطيان بحرين افول كرد ، هر چند كه تا نيمه قرن پنج ، امارت هاى محلّى ضعيفى در منطقه داشتند.[۶۱]

توجّه به اين نكته لازم است كه شيعيان دوازده امامى ، به تأسّى از امامان و بنا به عوامل ديگر ، از ورود به نهضت هاى انقلابى و دست يازيدن به اقدامات سياسى پرهيز مى كردند. با اين حال ، تحرّكات گروه هاى ديگر منتسب به تشيّع و اهل بيت عليهم السلام و نيز فرقه هاى زيدى و اسماعيلى معمولاً مشكلاتى براى آنان فراهم مى كرد. اين مسئله ، هم در دوره حضور ائمّه و هم در غيبت صغرا به وضوح مشاهده مى شود؛ زيرا تنها گروهى كه شخصيت و وجاهت عمومى براى در اختيار گرفتن خلافت و معارضه با حاكمان بنى عبّاس را داشت ، اهل بيت عليهم السلام بودند. از اين رو ، عبّاسيان از نام و نفوذ امامان عليه السلام وحشت داشته ، با آنان به شدّت برخورد مى كردند.

براى نمونه ، گرفتارى هاى امام صادق عليه السلام در عهد منصور عبّاسى و نيز امام موسى كاظم عليه السلام در زمان هارون الرشيد و امام هادى عليه السلام در دوره متوكّل ، بى ارتباط با قيام هاى محمّد نفس زكيّه (م ۱۴۵ ق) و حسين بن على حسنى (شهيد فخ) (م ۱۶۹ ق) و محمّد بن قاسم (م ۲۱۹ ق) نبود. در غيبت صغرا نيز شاهد هستيم كه حسين بن روح نوبختى - نايب سوم امام غايب) و حامى سياسى او ، ابو الحسن ابن فرات وزير ، به اتّهام همكارى با قرمطيان ، يكى زندانى و ديگر اعدام مى شود. با اين حال ، بعضى رجال شيعه مانند حمدانى ها و بويهى ها - چنان كه اشاره شد - با اقدامات خود به برپايى حكومت هايى توفيق يافتند و برخى ديگر از آنان نيز با نفوذ در بدنه حكومت عبّاسى موقعيت هاى سياسى و ادارى مهمّى به دست آوردند.[۶۲]

۳ . شيعيان و عبّاسيان

با شهادت امام يازدهم و آغاز دوران غيبت ، شيعيان با شرايط جديدى مواجه شدند. در كنار عدم حضور امام و ظهور مدّعيان امامت و نيابت ، مشكلات و گرفتارى هاى ايجاد شده از سوى حكومت عبّاسى ، شرايط را دشوار مى نمود .

مشكل اساسى شيعيان، تلاش حكومت براى يافتن جانشين امام يازدهم و نيز دستيابى به وكيلان امام دوازدهم بود كه عرصه را براى فعّاليت آنان ، تنگ تر و آنان را وادار به رعايت شديد تقيّه مى كرد. گزارش هايى وجود دارند كه جاسوسان حكومت براى دستگيرى وكيلان امام ، فعّاليت پنهانى داشتند و امام عليه السلام با آگاهى از اين امر ، گاه ضمن صدور نامه اى به وكيلان خود ، آنان را از دريافت وجوهات از مردم بر حذر مى داشت.[۶۳]همچنين در موردى ديگر ، امام عليه السلام در نامه اى به يكى از وكيلان ، شيعيان را از زيارت كاظمين پرهيز داد ؛ زيرا عاملان حكومتى در صدد دستگيرى شيعيان بر آمده بودند.[۶۴]

بدين ترتيب ، وكيلان و بزرگان شيعه نه تنها براى حفظ جان خود و شيعيان ناچار به رعايت تقيّه بودند ، بلكه براى پنهان داشتن وجود فرزندى براى امام عسكرى عليه السلام نيز مى بايست كوشش مى كردند. اقدامات حكومت عبّاسى براى يافتن اين فرزند از زمانى شروع شد كه امام عسكرى عليه السلام در بستر بيمارى بود. طبيبان و نگهبانان دربارى به خانه امام عليه السلام رفت و آمد داشتند و عاملان حكومتى ، مراقب همه چيز و همه كس بودند. پس از شهادت امام عليه السلام به دستور خليفه ، معتمد ، خانه ايشان به دقّت بررسى شد تا يقين كردند كه فرزندى از امام به جا نمانده است؛[۶۵]امّا آمدن گروهى از شيعيان قم به سامرّا - كه از شهادت امام عسكرى عليه السلام اطلاع نداشتند - سبب  شد خليفه (معتمد) بار ديگر به جستجو براى يافتن فرزند امام و بازرسى مجدّد خانه ايشان دستور دهد كه اين بار نيز براى او نتيجه اى نداشت .[۶۶]

به دنبال اين وقايع و در جهت رعايت تقيّه ، عثمان بن سعيد عمرى (نايب نخستين امام دوازدهم) شهر سامرّا را به مقصد بغداد ترك كرد و از اين پس ، نايبان امام عليه السلام در اين شهر به فعّاليت خود ادامه دادند ؛ زيرا هم از دربار خلافت - كه تا اواخر خلافت معتمد در سامرّا بود - دور بودند و هم در شهر بزرگى مانند بغداد كمتر مورد توجّه قرار مى گرفتند.

از اين پس تا پايان حكومت معتمد ، با توجّه به تلاش هاى نايبان و وكيلان امام و نيز به سبب گرفتارى هاى داخلى حكومت عبّاسى ، مشكلات شيعيان كمتر بود. با اين حال ، در توقيعات امام عليه السلام و سخنان نايبان ، ايشان بر اصل تقيّه و حتّى پرهيز از بردن نام امام در محافل عمومى تأكيد مى شد.[۶۷]

با آغاز خلافت معتضد (۲۷۹-۲۸۹ق) ، وضعيت شيعيان دگرگون و دشوارتر شد. او مردى خشن و بى رحم بود و دوره حكومتش را دوره سركوب و تعقيب شيعيان دانسته اند و به تعبير شيخ طوسى ، از شمشير او خون مى چكيد .[۶۸]عاملان عبّاسى ، شيعيان را تحت نظر داشتند و محلّات و محافل آنها را به دقّت بازرسى مى كردند. در سال ۲۸۲ هجرى به دستور خليفه (معتضد) ، مراقبت هاى شديدى بر شيعيان كوفه اعمال شد ؛ زيرا خبر رسيده بود كه علويان طبرستان ، كمك هاى مالى براى شيعيان و علويان كوفه ارسال كرده اند.[۶۹]همچنين جاسوسان حكومتى ، با آگاهى از برنامه قيام علويان در كوفه، رهبر آنان را دستگير كرده ، پس از شكنجه بسيار به قتل رساندند.[۷۰]

ظاهراً در اين دوره، على رغم رعايت تقيّه و تلاش هاى پنهانى شيعيان، حكومت نسبت به وجود فرزندى براى امام يازدهم مشكوك شده بود ، چنان كه به دستور معتضد ، جمعى از شيعيان و وكيلان امام را دستگير و زندانى كردند. او همچنين گروهى از سربازان خاصّ خود را مأمور كرد تا به سامرّا رفته ، خانه سابق امام يازدهم را بازرسى كنند و هر كس را در آن جا يافتند ، به قتل برسانند.[۷۱]

يكى از مشكلات شيعيان در اين دوره كه موجبات سختگيرى هاى بيشتر حكومت را فراهم مى ساخت ، رويدادهاى سياسى و به طور خاص ، قيام ها بودند كه از سوى فرقه هاى ديگر منسوب به شيعه برپا مى شدند و ناخواسته حكومت را به كلّ جامعه شيعه بدگمان مى كردند. از اين موارد به طور خاص مى توان به قرمطيان - كه شاخه اى از اسماعيليّه به شمار مى رفتند - اشاره كرد كه حركت هاى تندروانه اى در كوفه و عراق آغاز كرده بودند و به تدريج ، دامنه آن به بحرين و سوريه نيز كشيده شد و اگر چه اقدامات آنان بر خلاف رويّه معمول سياسى شيعه بود ، ولى گرفتارى هايى را براى شيعيان به همراه داشت. از اين رو لازم بود تا موضع شيعيان در باره اين فرقه ها و اقداماتشان روشن و اظهار گردد. شايد بيزارى امام مهدى عليه السلام در يكى از توقيعات خود از ابو الخطّاب و اصحاب و پيروان و عقايد او و نيز بيزارى از همنشينى با آنان ، اشاره به همين افراطگرايى مذهبى باشد.[۷۲]علماى شيعه نيز در همين جهت در حركتى علمى ، به تأليف كتاب هايى در ردّ عقايد غاليان و اسماعيليان و قرامطه پرداخته اند .[۷۳]با اين حال ، مشكلات شيعيان از اين بابت پايان نيافت و در دوره خلافت مقتدر عبّاسى نيز كه به گونه اى دوره رشد فعّاليت هاى سياسى شيعيان و نفوذ آنان در دستگاه حكومتى بود، ادامه يافت و گرفتارى هايى را براى شيعيان رقم زد. در خلافت مقتدر، يادآور شديم كه دوران طولانى خلافت او به سبب ضعف خليفه گرى اش ، دوران قدرت گرفتن گروه هاى متفاوت در بدنه حاكميت عبّاسى بود ، به گونه اى كه گاه ، خاندان بنى فرات - كه شيعه بودند - قدرتى افزون مى يافتند و گاه ، مخالفان آنها كه مخالف شيعه بودند ، در بدنه اجرايى ، نفوذ بيشترى مى يافتند. تلاش هاى حسين بن روح نوبختى - نايب سوم امام - در رعايت تقيّه و پرهيز از ايجاد حساسيت در حكومت و عدم تحريك عاملان دولتى عليه شيعه ، كارساز نشد ، چنان كه خود او به اتّهام همكارى با قرمطيان ، دستگير و براى مدّتى زندانى شد. هم زمان ، ابو الحسن بن فرات كوفى ، وزير شيعى مقتدر و فرزندش ، پس از سه دوره وزارت ، به همين اتّهام ، گرفتار شدند و به قتل رسيدند.[۷۴]اگر چه دستگيرى و قتل اين افراد ، بيشتر به سبب شيعه بودن و نفوذ سياسى آنان در حكومت بود ، ولى بهانه لازم براى اين كار را فعّاليت هاى افراطى قرمطيان فراهم كرد.

شيعيان در شهرهاى اسلامى ، در موقعيت هاى شغلى مختلف فعّاليت داشتند. بجز مشاغل عمومى مانند : تجارت، داد و ستد، كارهاى توليدى و خدماتى، شمارى از شيعيان در امور فرهنگى مانند معلّمى و مؤدّبى (معلّمان خصوصى اميرزادگان و بزرگان زادگان) و ورّاقى (كتاب فروشى) خدمت مى كردند. اين نكته نيز حائز اهمّيت است كه برخى از آنان توانسته بودند به دستگاه ادارى حكومت عبّاسى نيز وارد و در مشاغل سازمانى و اجرايى ، مشغول به كار شوند. اين امر در دوره غيبت صغرا و به سبب نفوذ بيشتر رجال شيعى در حكومت عبّاسى ، نمود بيشترى دارد. در اين دوره ، تنى چند از بزرگان شيعه كه پيش تر در امور ديوانى خدمت مى كردند ، ارتقاى مقام يافته و تا منصب وزارت پيش رفتند. دست كم ، دو تن از خاندان بنى فرات براى مدّتى منصب وزارت را به دست گرفتند. اين امر ، خود ، زمينه حضور و فعّاليت بيشتر شيعيان در دربار عبّاسى را مهيّا مى نمود. با غور در دربار عبّاسى عهد غيبت صغرا، مى توان به نام شمارى از كاتبان، منشيان و ديوان سالاران شيعى دست يافت.[۷۵]

نكته قابل توجّه ديگر ، در اين زمينه ، پديد آمدن گرايش هاى محض سياسى در بين برخى خاندان هاى متنفّذ شيعى در عصر غيبت صغرا بود كه سبب مى شد شيعه بيشتر به عنوان يك حزب يا گروه سياسى خودنمايى كند و اين ، لزوم برخورد جدّى تر و عميق تر با شيعيان را به دولت مردان و صاحب منصبان اهل سنّت يادآورى مى كرد. ظهور خاندان هايى مانند بنى حمدان و بريديان و در نهايت ، آل بويه و تلاش هاى آنان براى دستيابى به مقامات بالا مثل امير الاُمرايى و تشكيل امارت هاى مستقل و سلطه يافتن بر جايگاه خلافت ، شاهد اين مطلب است . اين اقدامات اگر چه تا حدّى و دست كم براى مدّتى ، اوضاع مساعدترى براى شيعه به وجود آورد ، ولى پس از آن ، جامعه شيعه با گرفتارى ها و دشوارى دو چندان ناشى از واكنش حاكمان سنّى مذهب مواجه گرديد كه نمونه بارز آن را در ظهور دولت هاى سلجوقى در ايران و عراق و ايّوبى در مصر و اقدامات وسيع ضدّ شيعى آنان مى توان مشاهده كرد.

۴ . اوضاع علمى و فرهنگى

دوران مورد بررسى يعنى سال هاى ۲۳۰ تا ۳۳۰ هجرى ، مى تواند دوره توسعه و رشد علمى و فرهنگى جهان اسلام به شمار رود ؛ زيرا در اين دوره ، تحوّلات علمى و فرهنگى قابل ملاحظه اى رخ داد. گسترش علوم دينى به سبب ظهور دانشمندان و عالمان دينى و پديد آمدن نحله هاى فكرى و نگاشته هاى علمى در حوزه هاى گوناگون معرفتى ، كاملاً در اين دوره پديدار و روشن است.

۴ - ۱ . دانش حديث

از آغاز سده سوم، دانش حديث ، رونق فراوان گرفت و نگاشته هاى حديثى گوناگون، تأثيرگذار و ماندگارى نگاشته شدند. بيشتر مصادر حديثى مهمّ اهل سنّت ، از اين دوره است. مسند ابن حنبل (۲۴۱ ق) ، سنن الدارمى (۲۵۵ ق) ، صحيح البخارى (۲۵۶ ق) ، صحيح مسلم (۲۶۱ ق) ، سنن ابن ماجة (۲۷۳ ق) ، سنن ابى داوود (۲۷۵ ق) ، سنن الترمذى (۲۷۹ ق) ، سنن النسائى (۳۰۳ ق) ، از اين جمله اند .

كتاب هاى حديثى شيعى همچون المحاسن برقى (۲۷۴ ق) ، بصائر الدرجات صفّار (۲۹۰ ق) ، قرب الإسناد (۳۰۰ ق) ، الكافى كلينى (م ۳۲۹ ق) ، نيز در اين دوره نوشته شده اند و اكنون در دسترس هستند. كتاب هاى مفقود شيعه كه در اين دوره نگاشته شده اند بسيار زياداند.

۴ - ۲ . دانش فقه

توسعه مكاتب فقهى ، يكى از شاخصه هاى اين زمان است كه با نگاهى كوتاه به تاريخ زندگانى علما مى توان به آن پى برد. همچنين در ميان اهل سنّت ، شمارى از برجسته ترين دانشمندان، در اين قرن زندگى كرده يا دست كم ، مدّتى از عمر خود را در آن سپرى نموده اند. از آن جمله ، احمد بن حنبل (م ۲۴۱ ق) ، بنيان گذار چهارمين مكتب فقهى مشهور اهل سنّت است كه تقريباً تا ميانه اين سده در قيد حيات بود و كتاب پرحجم و بزرگ خود (مسند ابن حنبل) را تأليف كرد. ابو سليمان داوود بن على كاشانى (م ۲۷۰ ق) ، نيز از فقيهان همين عصر و از شاگردان شافعى بود كه به عنوان پايه گذار مكتب ظاهريّه شهرت يافته است. همچنين محمّد بن جرير طبرى (م ۳۱۰ق) در اواخر اين قرن ، صاحب مكتبى فقهى به نام « جريريّه» بود كه البتّه نتوانست در مقابل مكاتب پيشين ، جايگاه مناسب مردمى بيابد.

۴ - ۳ . نگاشته هاى علوم ديگر

نگاشته هاى حوزه هاى معرفتى ديگر نيز در اين دوره ، فراوان و شايسته ذكرند كه نشان دهنده بلوغ فرهنگى در اين دوره اند .

كتاب هايى همچون : الطبقات الكبرى نگاشته ابن سعد (م ۲۳۰ ق) ، المصنّف ابن ابى شيبه (م ۲۳۵ ق) ، فضائل الصحابةى احمد بن حنبل (م ۲۴۱ ق) ، إصلاح المنطق ابن سكّيت (م ۲۴۴ ق) ، البيان و التبيين جاحظ (م ۲۵۵ ق) ، تاريخ مدينه ابن شبه (م ۲۶۲ ق) ، عيون الأخبار ابن قتيبة (م ۲۷۶ ق) ، أنساب الأشراف بلاذرى (م ۲۷۹ ق) ، كتاب هاى ابن ابى الدنيا (م ۲۸۱ ق) ، تاريخ اليعقوبى (م ۲۸۵ ق) ، تاريخ الطبرى (م ۳۱۰ ق) ، تفسير الطبرى (م ۳۱۰ ق) ، از اين جمله اند .

۴ - ۴ . گسترش مكتب معتزله

در اوايل سده سوم ، تحت حمايت هاى مأمون و معتصم و واثق، معتزليان ، ميدان دار گفتگوهاى علمى - دينى بودند و به نشر انديشه هاى عقل گرايانه خود و تبيين اصول دين بر اين مبنا مى پرداختند . ابو هذيل علاف (م ۲۳۵ ق) با نظرات مشهور خود در كلام ، فرقه هذيله را پديد آورد . ابو الحسين خيّاط ، ابن راوندى ، ابو عمرو جاحظ (م ۲۵۵ ق) و ابو القاسم بلخى (م ۳۱۹ ق) از ديگر چهره هاى نامدار در اين حوزه اند. امّا نام آورترين معتزليان ، ابو على جبايى (م ۳۰۳ ق) بود كه در مناظره با ديگر انديشمندان و از جمله شيعيان ، آوازه فراوانى يافت.

اگر چه از زمان متوكّل عبّاسى ، رويكرد دينى حكومت در مخالفت با معتزليان بود ، ولى چنان كه مشهود است ، آنان تا اوايل قرن چهارم ، از فعّاليت چشمگيرى بهره مند بودند و حتّى فتنه خلق قرآن - كه توسّط متوكّل دنبال مى شد - ، نتوانست جلوى فعّاليت آنان را بگيرد.

با رونق يافتن كار معتزليان در اين دوره ، حديث گرايان اهل سنّت (اهل حديث) تا حدّى به حاشيه رانده شدند ؛ ولى در نيمه دوم قرن سوم با ظهور ابو الحسن اشعرى (۲۶۰-۳۲۲ ق) ، عالم مشهور اهل سنّت، و مناظرات او با ابو على جبايى معتزلى و نيز تحت حمايت هاى حكومت عبّاسى ، گرايش سنّتى و حديثى در ميان اهل سنّت از نو قوّت گرفت ، به طورى كه قرن چهارم و بيش از آن ، قرن پنجم - يعنى اوايل غيبت كبرا - را بايد عصر اشعريان قلمداد كرد.[۷۶]

۴ - ۵ . فعّاليت هاى علمى و فرهنگى شيعيان

شهرهاى اسلامى مانند كوفه، بصره و بغداد در عراق و نيز قم و رى، نيشابور، مرو و بخارا و بسيارى شهرهاى ديگر ، مراكز فعّال علمى و فرهنگى گرديده بودند.[۷۷]

در شهرهاى ياد شده ، به طور معمول ، خاندان هاى شيعه مذهبى زندگى مى كردند كه زعامت دينى و اجتماعى شيعيان را به عهده داشتند و از ميان آنها ، دانشمندان و فقيهان و وكيلان ظهور مى كردند، چنان كه در بغداد ، خاندان نوبخت ، در كوفه ، آل اَعيَن ، در نيشابور ، خاندان شادان، در سمرقند و كش، عيّاشى و شاگردان وى همچون كشّى ، در رى ، خاندان بابويه و در قم ، خاندان اشعرى از چنين موقعيتى برخوردار بودند.[۷۸]در شهرهايى كه جمعيت خالص شيعه نداشتند، شيعيان و خاندان هاى مشهورشان عمدتاً در محلّاتى خاص سكنا مى گزيدند و به اين ترتيب ، انسجام و هماهنگى بيشترى با يكديگر مى يافتند. در بغداد، كرخ ، مهم ترين محلّه شيعيان در قسمت غربى شهر بود كه بارها نيز مورد هجوم مخالفان آنان قرار گرفت.[۷۹]

يكى از دستاوردهاى نهاد وكالت ، كمك به رشد علمى و فرهنگى جامعه شيعه بود. در واقع ، وكيلان از طريق ارتباط دادن شيعيان با ائمّه عليهم السلام ، در جهت رفع مشكلات فرهنگى و پاسخ به سؤالات علمى آنان گام بر مى داشتند. البتّه ارتباطات گسترده شيعيان با ائمّه عليهم السلام در دوره هاى پيشين، خود ، زمينه ساز اين توسعه علمى و فرهنگى بود و شاهد آن، ظهور شمار قابل توّجه انديشمندان و نويسندگان از ميان شاگردان و اصحاب ائمه عليهم السلام است . شيخ طوسى ، راويان و اصحاب امام دهم را ۱۸۴ و اصحاب امام يازدهم را ۱۰۲ نفر نام برده است.[۸۰]در ميان اين افراد ، انديشمندان و مؤلّفان نامدارى وجود دارند كه آثار مكتوب فراوانى از خود به جاى گذاشته و احاديث فراوانى را از امامان عليهم السلام نقل نموده اند.

۴ - ۶ . دانشمندان بزرگ شيعه در عصر غيبت صغرا

احمد بن محمّد بن عيسى قمى(زنده تا ۲۷۴ق) از بزرگان خاندان اشعرى در قم و زعيم حوزه علميّه اين شهر و از اصحاب امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام بود. وجود نام او در سند بسيارى از احاديث كتب اربعه ، حاكى از وثاقت او در نقل حديث است و شمار فراوان شاگردانش ، جايگاه والاى وى را در علوم نشان مى دهد. پانزده اثر مكتوب از وى نام برده شده است.[۸۱]

عبد اللَّه بن جعفر حميرى (م حدود ۳۱۰ ق) نيز از اصحاب برجسته اين دو امام و از دانشمندان مشهور غيبت صغرا است . علاوه بر احاديث فراوان وى مى توان از كتاب هاى او : الغيبة ، قرب الإسناد و كتاب توقيعات نام برد.[۸۲]سعد بن عبد اللَّه قمى (م حدود ۲۹۹ ق) نيز همانند حميرى در غيبت صغرا پرآوازه شد. شيخ طوسى ، او را از اصحاب امام يازدهم دانسته و بالغ بر سى كتاب از وى نام برده است كه از آن جمله كتاب الرحمة ، موسوعه اى فقهى در چندين جلد و مشتمل بر ابواب مختلف فقه ، بوده است.[۸۳]كتاب المقالات و الفرق او ، تنها كتاب اوست كه تا زمان ما باقى مانده است.

احمد بن خالد برقى(م ۲۸۱ ق) از شاگردان امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام ، علاوه بر ايشان ، از ۱۱۰ راوى ديگر روايت كرده است. از ميان تأليفات متعدّد او ، المحاسن - كه مجموعه اى از احاديث در همه علوم است - ، مشهورتر است و همانند كتاب الرجال او ، به روزگار ما رسيده است.[۸۴]

حسين بن سعيد اهوازى و برادرش حسن نيز از دانشمندان و نويسندگان پركار اين دوره هستند. اين دو برادر ، زمان امام رضا عليه السلام را نيز درك[۸۵]و تا زمان امام هادى عليه السلام ، نزد امامان ، شاگردى كرده اند و به سبب انتقال از كوفه به اهواز ، به اين شهر ، منسوب شده اند. از اين دو ، قريب سى عنوان كتاب در ابواب مختلف فقهى و نيز در تفسير و مناقب و موضوعات اخلاقى نام برده شده است.[۸۶]از ميان آثار فراوان حسين اهوازى ، كتاب المؤمن او كه مجموعه اى از احاديث در توصيف مؤمنان و شيعيان است ، باقى مانده و به چاپ رسيده است.

بجز نام بردگان ، ابراهيم بن مهزيار اهوازى، احمد بن اسحاق رازى، حسين بن اشكيب قمى، سهل بن زياد آدمى، على بن حسن بن فضّال، على بن ريّان بن صلت، فضل بن شادان نيشابورى، احمد بن ادريس قمى، داوود بن قاسم جعفرى و بسيارى ديگر، از اصحاب مشهور اين دو امام و از دانشمندان و نويسندگان اين دوره اند كه شرح احوال همه آنان در اين مختصر نمى گنجد.

بى شك ، اين دستاوردهاى علمى ، بدون هدايت و روشنگرى هاى امامان عليهم السلام و جز با تلاش و پشتكار شيعيان محقّق نمى شد. از اين رو ، شايسته است كه در جهت بهره مندى از اين ميراث علمى و فرهنگى كه با زحمت و مشقّت بسيار فراهم گرديده ، از هيچ كوششى فروگذار نكنيم.

نتيجه گيرى

بررسى وضعيت سياسى، اجتماعى و فرهنگى جامعه شيعى و جامعه مسلمان در سال هاى منتهى به عصر غيبت و دوره غيبت صغرا - كه در مباحث پيشين بِدان اشاره شد - ، بيانگر نكاتى جالب است كه در تحليل چرايىِ غيبت امام عصر عليه السلام ، اثرگذار است:

۱ . فضاى سياسى جامعه در آن دوره، فضايى آشفته و امنيتى بوده كه امكان زندگى همراه با آسايش امام عليه السلام و ارتباط جامعه شيعى با ايشان ، در آن فراهم نبوده است. تحليل زندگى امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام بويژه دوران كوتاه امامت امام يازدهم ، نشان دهنده اين وضعيت نابه سامان است.

روشن است كه هدف از حضور امام و امكان ملاقات با ايشان، بهره گيرى از هدايت الهى در جامعه شيعى و مسلمان است ؛ ولى در آن فضاى امنيتى ، امكان دستيابى به اين هدف وجود نداشته است .

۲ . تلاش عالمان شيعى و پيروان ائمّه پيشين ، به گونه اى بوده كه در اين دوره ، جامعه شيعى به مرحله اى از بلوغ و رشد رسيده بود كه خطرى معارف اسلامى و شيعى را تهديد نمى كرد. نظام علمى و اجتهادى موجود در آن روزگار ، تا حدّ زيادى پاسخگوى نيازهاى ضرورى مردم بود. در موارد خاص نيز با مراجعه به نايبان خاص ، مشكل برطرف مى شد. با تأمل در تحليل توقيعات صادر شده مى توان اين نكته را استفاده كرد كه سؤال ها از مباحث بنيادين و غير قابل حل نبوده اند .[۸۷]

۳ . تمرين و كارورزى ارتباط غير مستقيم شيعيان با امام عليه السلام و مراجعه به عالمان يا وكيلان هر منطقه يا نايب خاص در مركز خلافت، جامعه شيعى را به دوره بلوغ فكرى و اجتماعى رسانده بود كه بتواند دلايل غيبت امام عصر عليه السلام را بفهمد و آن را به عنوان مصلحت برتر بپذيرد . بدين سبب و با تلاش عالمان و فرهيختگان شيعى ، جامعه شيعى با موفّقيت ، وارد اين دوره شد و سربلند از آن بيرون آمد.


[۱]متن اوليه به قلم پژوهشگر ارجمند، حسن حسين زاده شانه چى نگاشته و سپس تنظيم و تكميل و نهايى شده است.

[۲]ر. ك : تاريخ اليعقوبى : ج ۴ ص ۴۷۱ و تاريخ الطبرى: ج ۸ ص ۶۶۷ و دولت عبّاسيان ، طقّوش: ص ۱۷۲ .

[۳]فرمانده مقتدر عباسى در دوره الواثق باللَّه .

[۴]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۱۵۴ و ۱۸۵.

[۵]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۲۲۲.

[۶]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۲۵۱.

[۷]مقاتل الطالبيّين : ص ۵۰۴.

[۸]الأمالى ، طوسى: ص ۳۲۸، بحار الأنوار : ج ۵۰ ص ۲۰۹.

[۹]تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۴۹۴.

[۱۰]الكامل فى التاريخ : ج ۴ ص ۴۰۴ ، تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۵۰۰ .

[۱۱]ر.ك: مروج الذهب: ج ۴ ص ۱۸۳ و ۱۸۹.

[۱۲]ر. ك : تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن : ج ۲ ص ۲۶۵.

[۱۳]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۲۷۱ ، مقاتل الطالبيّين: ص ۴۹۰ .

[۱۴]تاريخ رويان، آملى : ص ۷۶ .

[۱۵]ر.ك: علويان طبرستان، حكيميان.

[۱۶]مقاتل الطالبيّين: ص ۴۸۰ ، بحار الأنوار: ج ۵۰ ص ۲۱۱ .

[۱۷]الخرائج و الجرائح: ج ۱ ص ۳۹۳ ح ۲ ، بحار الأنوار: ج ۵۰ ص ۱۴۲ .

[۱۸]مروج الذهب : ج ۴ ص ۹۳ ، تذكرة الخواص: ص ۳۶۰ .

[۱۹]الإرشاد: ج ۲ ص ۳۱۱ .

[۲۰]ر.ك: إعلام الورى : ج ۲ ص ۱۲۵ و مروج الذهب: ج ۴ ص ۹۳.

[۲۱]مروج الذهب: ج ۴ ص ۹۳.

[۲۲]در مهج الدعوات (ص ۳۱۸) آمده است : «به همه دستور داد كه لباس فاخر بپوشند».

[۲۳]كشف الغمّة: ج ۳ ص ۱۷۱.

[۲۴]كشف الغمّة: ج ۳ ص ۱۸۴ ، المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۴۰۱.

[۲۵]ر. ك: دولت عبّاسيان : ص ۲۱۸

[۲۶]مروج الذهب: ج ۴ ص ۱۶۹، تذكرة الخواصّ: ص ۳۶۲، الفصول المهمّة: ص ۲۷۹.

[۲۷]الغيبة، طوسى: ص ۲۱۵.

[۲۸]الغيبة، طوسى: ص ۲۲۷، كشف الغمّة: ج ۳ ص ۲۰۵ ، حيات فكرى و سياسى ، جعفريان: ص ۵۴۴.

[۲۹]كشف الغمّة: ج ۳ ص ۲۰۶ ، المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۴۳۱.

[۳۰]الغيبة، طوسى: ص ۲۰۵

[۳۱]مهج الدعوات: ص ۳۲۹، بحار الأنوار : ج ۵۰ ص ۳۱۴.

[۳۲]الكافى: ج ۱ ص ۵۰۸ ، الارشاد: ج ۲ ص ۳۲۹.

[۳۳]كمال الدين: ص ۴۰۷.

[۳۴]ر.ك: الكافى : ج ۱ ص ۵۰۹ و الإرشاد: ج ۲ ص ۳۳۲ و الخرائج و الجرائح: ج ۱ ص ۴۴۶ و كشف الغمّة: ج ۳ ص ۲۱۵.

[۳۵]الخرائج و الجرائح : ج ۱ ص ۴۳۹ .

[۳۶]ر. ك: الغيبة، طوسى: ص ۲۱۵.

[۳۷]ر.ك: اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى شيعه در غيبت صغرى ، حسين زاده: ص ۱۴۷ و بعد از آن .

[۳۸]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۴۷۴ به بعد .

[۳۹]ر. ك: تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۴۷۶ .

[۴۰]مروج الذهب: ج ۴ ص ۲۷۰.

[۴۱]مروج الذهب: ج ۴ ص ۲۳۰.

[۴۲]مروج الذهب : ج ۴ ص ۲۳۱.

[۴۳]مروج الذهب : ج ۴ ص ۲۳۱.

[۴۴]ر.ك: مروج الذهب: ج ۴ ص ۲۳۲ .

[۴۵]مروج الذهب: ج ۴ ص ۲۷۱ .

[۴۶]ر.ك: الأعلام، زركلى: ج ۱ ص ۱۴۰ .

[۴۷]ر.ك: الكامل فى التاريخ: ج ۴ ص ۶۲۷ و تاريخ الطبرى : ج ۱۰ ص ۸۸ .

[۴۸]ر.ك: الفخرى: ص ۲۵۸ و مروج الذهب: ج ۴ ص ۲۹۲ و نسب نامه خلفا و شهرياران، زامباور: ص ۸ .

[۴۹]ر.ك: صله تاريخ الطبرى : ص ۳۳ .

[۵۰]نك : صله تاريخ الطبرى : ص ۳۳ ، و مروج الذهب: ج ۴ ص ۲۹۲ و دولت عبّاسيان : ص ۱۹۳ - ۱۹۴ .

[۵۱]مروج الذهب : ج ۴ ص ۳۱۲ و الكامل فى التاريخ : ج ۵ ص ۱۳۸ و ۱۵۸.

[۵۲]ر. ك: دولت عبّاسيان، طقوش: ص ۱۹۵ به بعد از آن.

[۵۳]ر.ك: دولت عبّاسيان: ص ۱۵۴.

[۵۴]ر.ك: دولت عبّاسيان: ص ۱۷۰.

[۵۵]تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن: ج ۲ ص ۱۸۶.

[۵۶]مقاتل الطالبيّين: ص ۴۷۲.

[۵۷]الكامل فى التاريخ: ج ۴ ص ۳۶۱ ، مقاتل الطالبيّين: ص ۵۰۶.

[۵۸]ر. ك: علويان طبرستان، حكيميان.

[۵۹]براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : فرقه اسماعيليّه ، هاجسن و اسماعيليان ، برنارد لوئيس ، اسماعيليّه ، فرهاد دفترى .

[۶۰]قرمطيان ، شاخه اى انشعابى از اسماعيليّه بودند كه به قيام مسلّحانه و كشتار مخالفان با آداب و شعائر رسمى اسلام همانند حج اعتقاد داشتند . عقايد آنان به جهت رازدارى شديد آنها ، چندان روشن نيست ؛ ولى حمله به مكّه در سال ۳۱۷ هجرى و سرقت حجر الأسود و كشتار مردمان در اين حرم مقدّس ، نام آنها را مشهور كرده است. آنان در سال هاى ۲۸۶ - ۳۶۶ هجرى در بحرين ، احسا و قطيف حكومت داشتند .

[۶۱]ر. ك: تاريخ الطبرى: ج ۱۰ ص ۲۳ - ۲۷ و ۱۳۰ - ۱۳۶ و دولت عبّاسيان، طقوش: ص ۲۰۷ - ۲۱۰.

[۶۲]ر. ك: اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى شيعه در غيبت صغرا، حسين زاده ص ۱۳۳ به بعد.

[۶۳]الكافى: ج ۱ ص ۵۲۵.

[۶۴]الكافى: ج ۱ ص ۵۲۵ ، الإرشاد: ج ۲ ص ۳۶۷.

[۶۵]الكافى: ج ۱ ص ۵۰۵ ، كمال الدين : ص ۴۳ .

[۶۶]الغيبة ، طوسى : ص ۲۴۸ .

[۶۷]كمال الدين: ص ۴۸۲ .

[۶۸]الغيبة، طوسى: ص ۲۹۶ .

[۶۹]مروج الذهب: ج ۴ ص ۲۶۶.

[۷۰]مروج الذهب : ج ۴ ص ۶۸۳ ، الكافى: ج ۱ ص ۵۲۵.

[۷۱]الغيبة ، طوسى: ص ۲۴۸.

[۷۲]كمال الدين: ص ۴۸۵.

[۷۳]ر.ك: الفهرست ، طوسى: ص ۱۹۸.

[۷۴]مروج الذهب: ج ۴ ص ۳۰۴ .

[۷۵]ر. ك: اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى شيعه در غيبت صغرا ، حسين زاده : ص ۱۸۳ - ۱۸۶.

[۷۶]در اين باره ، ر . ك : فرهنگ فرق اسلامى، مشكور، ذيل نام دانشمندان نام برده و تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن : ج ۳ ص ۳۴۹ و بعد از آن.

[۷۷]در اين باره ، ر . ك : أحسن التقاسيم و معجم البلدان ذيل نام شهرها.

[۷۸]در اين باره ، ر . ك : أحسن التقاسيم و معجم البلدان ذيل نام شهرها.

[۷۹]جغرافياى انسانى شيعه، جعفريان : ص ۵۵.

[۸۰]رجال الطوسى: ص ۳۸۳ - ۴۰۳.

[۸۱]ر.ك: رجال النجاشى : ج ۱ ص ۲۱۶ و معجم رجال الحديث: ج ۲ ص ۲۹۶ .

[۸۲]رجال النجاشى : ج ۲ ص ۱۸ ، الفهرست، طوسى: ص ۱۶۷.

[۸۳]ر.ك: رجال الطوسى : ص ۳۹۹ و الفهرست، طوسى : ص ۱۳۵ ، رجال النجاشى : ج ۱ ص ۴۰۱.

[۸۴]معجم رجال الحديث: ج ۲ ص ۲۶۱ ، الفهرست، طوسى: ص ۶۲ ، رجال النجاشى: ج ۱ ص ۲۰۴.

[۸۵]الفهرست ، طوسى: ص ۱۱۲ ش ۲۳۰.

[۸۶]ر. ك: الفهرست، طوسى: ص ۱۱۲ .

[۸۷]ر. ك: ج ۴ ص ۲۴۰ (تبيين توقيع هاى فقهى).