ميان اهل كتاب، تأثير بسيار داشتند. اين عوامل چارچوب تمام اين نوع ادبي [: مغازي] را شکل دادهاند، اما تنها رد پاي آن در مغازي، در قالب برخي فقراتِ افزوده شده باقي مانده است.
سيره و حديث هم از نظر محتوا و هم به لحاظ قالب و ساختارشان پيوندي نزديک با هم دارند. ۱ با اين همه، اين دو، در قالب دو رشتة متفاوت از دانش اسلامي بالندگي يافتهاند. درست است كه هدف سيره اساساً نقل كردن و تربيت نفوس است و حديث بيشتر به بيان احکام و تکاليف عملي ميپردازد، اما مطالب زيادي در سيره هست که براي فقيهان از اهميت بسيار برخوردار است. افزون بر اين، عناصر تاريخي و تربيتي موجود در سيره سهم قابل توجهي در متون و جوامع حديثي دارند. در واقع، موضوع اين دو رشتة علمي تا حد زيادي مشابه است. کمتر روايتي در سيرة ابناسحاق (صرف نظر از مقدمهاش) يا در المغازي واقدي هست كه نتوان نظاير آن را در مجموعه «مصنّف»ها و خصوصاً در «مسند»ها يافت. با وجود اين، اصول و مباني تنظيم و طبقهبندي موضوعات در اين دو علم متفاوت است. طبقهبندي بر اساس موضوع يا راوي ــ كه در مصنّفها و جوامع مسند حديثي متداول است ـ با ترتيب تاريخي و شرح حالي سيره ــ كه موضوع يکپارچه و واحدي را ميطلبد ــ ناسازگار است. در متون حديثي، هر روايت جايگاه مستقلي دارد و [غالباً] نيازي به سنجش آن با مجموعه روايات ديگر نيست؛ در سيره اما، هر گزارة اطلاعاتي، تنها زماني مطرح ميشود كه با کل پيکرة سيره متناسب باشد. شباهت ساختاري اين دو گونه متن، بيشتر در نحوة بهكارگيري اِسناد در آنها آشكار ميشود (كه اين امر هم در قديميترين متون حديثي و هم در سيره بهکار رفته است). در المؤطَّأ مالک، اِسناد براي تمام رويات امري لازم و حتمي است؛ گو اينکه قريب يک سوم اِسنادها به پيامبر ختم نميشود، بلكه به يكي از صحابة ميرسد، يا در سلسله سندشان حلقههايي مفقود هست. ۲
چندان آسان نيست كه رابطة ابناسحاق را با اِسناد معلوم کنيم. اولاً، ما نوشتة او را به صورت اصلياش نداريم، و اکنون که معلوم شده است كه حتي نسخة خطي موجود در استانبول چيزي جز بازنگري و بازنگاري ابنهشام نيست، ۳ اميد به يافتن نسخة اصلي آن كم شده است. با تمام اين احوال، اين زيان، آن اندازه که غالباً ميپندارند، بزرگ نيست. ۴ ابنهشام همواره صريحاً به ميزان تغييرات خود اشاره ميکند و اضافات و الحاقاتش را نشان ميدهد. وي تمام حذفها را برعهده ميگيرد و در عين حال، به بيان مباني و اصولي ميپردازد که بر اساس آنها به اين حذفها دست زده است. ۵ بيفزاييم که بخشي از عبارات مفقود ابناسحاق در تاريخ طبري و جاهاي ديگر محفوظ مانده است. منقولات ابناسحاق در اين آثار ميتواند ما را در ارزيابي روشهاي ابنهشام کمک رساند. لذا ميتوانيم چند و چون نوشتة ابناسحاق را در صورت اصلياش تصور کنيم و رويکرد او را در امر اِسناد مشخص سازيم. در
1.Cf. also the remarks of Henri Lammens, Le berceau de l’Islam (Rome, ۱۹۱۴), vii .
2.Ignaz Goldziher, Muhammedanische Studien (Halle, ۱۸۸۹-۹۰), II, ۲۱۸ .
3.Josef Horovitz, “Aus den Bibliotheken von Kairo, Damascus und Konstantinopel (Arabische Handschriften geschichtlichen Inhalts),” MSOS ۱۰ (۱۹۰۷), ۱۴-۱۵ .
4.E.g. by Lammens, Le berceau de l’Islam, vii, n. ۱.
5.Ibn Hish?m, S?rat Ras?l All?h, ed. Ferdinand Wüstenfeld (G?ttingen, ۱۸۵۸-۶۰), I.۱, ۴, ۵-۱۱ .
سيرة رسول الله، ابنهشام، تصحيح: فرديناند وُستنفِلد (گوتينگن، ۱۸۵۸ـ۱۸۶۰)، ج۱، جزء۱، ص۴، ۵ ـ۱۱.