(۱)
میزان تاثیر قرآن و حدیث در فلسفه اسلامی
اكبریان، رضا
دكترای فلسفه و منطق
دانشگاه تربیت مدرس، تهران
به راهنمایی: احمدی، احمد
۱۳۷۷
۴۰۲ صفحه
كلید واژه : فلسفه اسلامی / كندی، یعقوب بن اسحاق / فارابی، محمد بن محمد / ابن سینا، حسین بن عبدالله / صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم / فلسفه یونانی / قرآن / حدیث
چكیده : پرسش اصلی تحقیق حاضر بررسی میزان تاثیر قرآن و حدیث در فلسفه اسلامی است . مسالهای كه در اینجا وجود دارد این است كه آیا آنچه از متفكران و فیلسوفان اسلامی به جای مانده، وصلههایی است بریده شده از فلسفه یونان كه فلاسفه اسلامی آنها را از وضع اول خود به درآورده و به كلام اسلامی دوختهاند؟ بر اساس این تحقیق پاسخ منفی است ، بلكه فلسفه اسلامی هویتی مستقل از فلسفه یونان دارد. آنچه ممیز فلاسفه اسلامی از فلاسفه یونان است ، این است كه مسلمانان فلسفه خود را بر مبنای تصوری از وجود الهی بنا كردند كه افلاطون و ارسطو هرگز بدان راه نبرده بودند. آنها در زمانی به تفكر فلسفی پرداختند كه تمدن عظیمی بر مبنای دیانت اسلام وجود داشت . بدون شك ، بخش مهمی از تعالیم اسلام را اعتقاد به خدای یگانه و عنایت او و بشارت به حیات جاویدان و نظر در ملكوت اعلی تشكیل میدهد. "قرآن" كتابی است سرشار از حكمت و تعالیم بسیاری در باب مسائل دینی - فلسفی دارد. روایات معصومین (ع) حاوی مضامین بسیار بلندی در زمینه عرفانی و فلسفی است . كتاب "نهجالبلاغه"، "توحید صدوق" و "اصول كافی" حاوی مبادی و مبانی عرفانی و فلسفهاند و اگر چه سبك بیان فلسفی ندارند، سخنانی آوردهاند كه در وضع مساعدی میتواند به صورت فلسفی تقریر شود و نتایجی از این قبیل حاصل كند. این سخن باعث نمیشود فلسفه با كلام مشتبه شود. فلسفه چون مبتنی بر عقل انسانی است ، صحت احكام آن از بداهت اصول و دقت استنتاج ناشی میشود. برای اثبات هویت و اعتبار چیزی كه آن را "فلسفه اسلامی" مینامیم، روشی كه میتوانستیم در پیش گیریم این بود كه ابتدا تفكر فلسفی مسلمین را در حین ولادت آن و در همان زمانی كه آیین اسلام با سنت یونانی پیوند خورده است ، مورد بررسی قرار دهیم و سپس به بررسی خواهد تاریخی دیگر در مراحل رشد فلسفه اسلامی بپردازیم. فصل اول رساله، به آراء فلسفی كندی مربوط است . نقش مؤثر كندی در ادخال و ترویج اندیشههای فلسفی یونان در میان مسلمانان شایان اهمیت است . كندی را نمیتوان مؤسس فلسفه اسلامی دانست ، هر چند با وی اندیشهها و تفكرات برخاسته از اصل یونانی در بستر تعالیم دینی مورد مطالعه قرار گرفته و با آن به نحوی امتزاج یافته است .
در فصل دوم، آراء فلسفی فارابی بررسی میشود. فارابی نخستین كسی است كه فلسفه یونانی را بر اساس اصول تازهای تفسیر كرد و به مدد آن اصول، نسبت دیانت و فلسفه را تبیین نمود. پاسخ فارابی به پرسش وجود با پاسخ فیلسوفان یونان تفاوت دارد. راهی كه فارابی پیموده است به مفهوم خدای بدون ماهیت منتهی میشود. او با تصور "وجود" به عنوان یك عنصر متافیزیكی متمایز از "ماهیت " فراتر از ارسطو رفته و تحلیل مفهوم وجود را به ورای ساخت جوهر، یعنی به ساخت وجود بالفعل كشانده است . به تبع این تغییر، حقیقت و علیت و سایر مسائل فلسفی نیز تغییر كرده است كه هیچ كدام از آنها را در آثار یونانیان نمییابیم.
در فصل سوم به فلسفه ابن سینا پرداخته میشود، وجودشناسی محور اصلی نظام فلسفی ابن سینا را تشكیل میدهد. ابن سینا به خوبی از مفهوم دینی خلقت و مفهوم تمایز واقعی كه هم در منطقه و هم در مابعدالطبیعه میان "ماهیت " و "وجود" آن متحقق است ، آگاه بود. ماهیت ، عینا حضور ممكن در علم خداست و فینفسه دلیل وجود واقعیاش را در بر ندارد. اگر خدا وجود او را اعطا نكند، ذات او هرگز وجود پیدا نمیكند. در نظر ابن سینا، ذات خداوند از آن حیث كه صورت محض وجود است ، وجود لایتناهی است . بر این اساس ، ابن سینا این افتخار را پیدا میكند كه برهان جدیدی تحت عنوان برهان صدیقین اقامه نماید. قابل تصور نیست كه فیلسوفانی مانند افلاطون و ارسطو كه خدا را عین وجود نمیدانند و رابطه خدا و جهان را در محور وجود مطرح نمیكنند و اعتقاد به خالقیت ندارند، بتوانند چنین برهانی اقامه كنند. مبدا اول از نظر آنها، تنها جواب این سؤال را میدهد كه چرا جهان چنان است كه هست ولیكن معلوم نمیكند كه چرا جهان هست .
در فصل انتهایی رساله، فلسفه ملاصدرا مورد بررسی قرار میگیرد. ملاصدرا بواسطه تسلط كامل بر فلسفه اشراق و مشاء و تدرب در علوم كشف و تفكر در آیات و روایات ، با ابتكاری كه مخصوص خود اوست ، فلسفه اسلامی را به صورت تازهای درآورد. نظریه صدرالمتالهین درباره وجود، شامل یك نظام دقیق و استادانه مبتنی بر اصل تمایز صریح بین "مفهوم وجود" و "حقیقت وجود" است . او كه اندیشه اصالت وجود را پایه تمام ساختار مابعدالطبیعه خود قرار میدهد، از بحثهای مفهومی رایج در فلسفههای گذشته به بحثهای وجودی منتقل میشود. اصالت وجود یك نظریه فلسفی است كه ریشهای عمیق در تجربه مابعدالطبیعی "وجود" دارد. تجربهای كه در آن صدرالمتالهین توانست قدرت تفكر تحلیلی عقلی و تجربه مستقیم واقعیت را به یك وحدت كامل درآورد و با طرح و بیان صریح و منضبط آن، به طریقی آگاهانه و منظم، تمام ساختار مابعدالطبیعه خود را از فلسفه ارسطویی به فلسفهای كه اساس غیرارسطویی است ، منتقل سازد. درباره ذات و صفات و اسماء حق، سبك و روش صدرالمتالهین و پیروان او كه سرشار از الهامات قرآن و نهجالبلاغه و كلمات ائمه معصومین (ع) است ، با سبك و روش فلاسفه قبل از او تفاوت دارد. محور دلائل فارابی و ابن سینا، وجوب وجود است ، در حالی كه در متون اسلامب بر ملاك وجوب وجود كه همان اطلاق و لاحدی ذات حق است ، تكیه شده است . نهجالبلاغه، در تاریخ فلسفه اسلامی سهم عظیمی دارد. صدرالمتالهین كه اندیشههای حكمت الهی را دگرگون ساخت . تحت تاثیر عمیق كلمات علی (ع) بود. روش او در مسائل توحید بر اساس استدلال از ذات به ذات و از ذات بر صفات و افعال است و همچنان كه استاد علامه طباطبایی متذكر شدهاند. همه این بحثهای عمیق مبتنی بر یك سلسله مسائلی است كه در امور عامه فلسفه به اثبات رسیده است .