اصول حاكم بر سبك زندگى پيامبر(ص)

اصول حاكم بر سبك زندگى پيامبر(ص)

مى توان برجسته ترين اصول حاكم بر سيره نبوى و سبك زندگى خاندان رسالت را در دوازده اصل خلاصه كرد.

براى كشف اصول حاكم بر زندگى پيامبر(ص)، نه تنها مطالعه جامع و دقيق سيره نبوى و ره نمودهاى ايشان در باره سبك زندگى ضرورى است ، بلكه بايد به سيره اهل بيت ايشان و ره نمودهاى آنان در اين زمينه نيز توجّه داشت؛ زيرا بر پايه حديث متواتر ثقلين و ديگر توصيه هاى پيامبر خدا(ص) ، زندگى اهل بيت عليهم السلام در واقع، امتداد زندگى پيامبر خدا(ص) است . بنا بر اين ، سيره آنان ، سيره پيامبر(ص) ، و ره نمودهاى آنان در باره زندگى ، حاكى از شيوه عملى و سبك زندگى ايشان است .

بر اين اساس و با در نظر گرفتن سيره خاندان رسالت و ره نمودهاى آنان ، مى توان برجسته ترين اصول حاكم بر سيره نبوى و سبك زندگى خاندان رسالت را در دوازده اصل خلاصه كرد :

 1 . هماهنگى با عقل و فطرت

نخستين اصل و مهم ترين اصلِ حاكم بر سيره نبوى، خردورزى و هماهنگىِ اخلاق و رفتار و سبك زندگى پيامبر(ص) با موازين فطرى ، عقلى و علمى است .

اين اصل ، در واقع، مبدأ و ريشه ساير اصول سيره پيامبر خدا(ص) است؛ زيرا همه آنها با تأمّل ، به اين اصل اساسى باز مى گردند. از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمود :

سَيِّدُ الأَعمالِ فِى الدّارَينِ العَقلُ .[1]

سَرور كارها در دو سراى ، خردورزى است .

اين سخن، بدان معناست كه هيچ كارى به اندازه تعقّل و خردورزى، ارزشمند نيست؛ بلكه خردورزى است كه ميزان ارزش هر كارى را تعيين مى كند و به همين جهت، پاداش روز جزا به اندازه نقش عقل (خِرَد) در انجام اعمال است . در حديثى از امام صادق عليه السلام است كه فرمود :

إنَّ الثَّوابَ عَلى قَدرِ العَقلِ .[2]

پاداش، به اندازه خِرَد است .

اين نكته نيز شايان توجّه است كه يكى از مهم ترين ويژگى هاى پيامبر خدا(ص) ، برخوردارى از كمال عقل و خِرَد است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

وَ لا بَعَثَ اللّه  رَسولاً وَ لا نَبيّا حَتّى يَستَكمِلَ العَقلَ وَ يَكونَ عَقلُهُ أفضَلَ مِن عُقولِ جَميعِ اُمَّتِهِ .[3]

خداوند، هيچ پيامبرى و فرستاده اى را بر نينگيخت، مگر آن زمان كه خِرَدش كامل گشت و خِرَدش از خِرَد همه امّتش بيشتر بود .

پيامبر خاتم(ص) ، افضل انبيا و اعقل آنها بود . از اين رو ، سيره ايشان، خردمندانه ترين الگوى اخلاقى و رفتارى است و براى اثبات اين مدّعا ، مطالعه دقيق كتاب حاضر ، كافى است .

مطالعه اين كتاب ، مى تواند سه دستاورد مهمّ پژوهشى براى پژوهشگر داشته باشد :

 1 ـ 1 . جايگاه خِرَد در سيره نبوى

نخستين دستاورد مطالعه دقيق كتاب حاضر براى هر محقّقِ منصفى ، رسيدن به اين نتيجه خواهد بود كه سيره و سنّت پيامبر خاتم(ص) هماهنگ با فطرت ، عقل و علم است[4] و ايشان، تحت تعليم و تربيت مستقيم الهى به بالاترين مراتب كمال انسانى دست يافته است .

 1 ـ 2 . معيار ارزيابى گزارش هاى منسوب به پيامبر(ص)

با در نظر گرفتن جايگاه خِرَد در سيره نبوى ، مى توان گفت كه موافقت يا مخالفت با احكام قطعى و روشن عقل و فطرت ، يكى از معيارهاى اساسىِ نقد و ارزيابىِ گزارش هاى منسوب به پيامبر خدا(ص) است . بنا بر اين، گفتار يا رفتارى كه به پيامبر(ص) نسبت داده شود و عقل و علم، آن را نادرست مى دانند ، واقعيت ندارد . پيامبر خدا(ص) خود در حديثى به اين معيار اشاره نموده است:

إذا سَمِعتُمُ الحَديثَ عَنّى تَعرِفُهُ قُلوبُكُم وَ تَلينُ لَهُ أشعارُكُم وَ أَبشارُكُم ، وَ تَرَونَ أ نَّهُ مِنكُم قَريبٌ فَأَنَا أولاكُم بِهِ ، وَ إذا سَمِعتُمُ الحَديثَ عَنّى تُنكِرُهُ قُلوبُكُم وَ تَنفِرُ مِنهُ أشعارُكُم وَ أَبشارُكُم وَ تَرَونَ أنَّهُ مِنكُم بَعيدٌ فَأَنَا أبعَدُكُم مِنهُ .[5]

هر گاه حديثى از قول من شنيديد كه دل هايتان به [درستىِ] آن گواهى داد و موها و پوست بدنتان آن را خوش داشت و ديديد كه به شما نزديك است، بدانيد كه من از شما به آن سخن نزديك ترم (آن را من گفته ام)؛ امّا اگر از قول من ، حديثى شنيديد كه دل هايتان با آن آشنا نبود و موها و پوست بدنتان از آن گريزان گرديد و ديديد كه از شما دور است، بدانيد كه دورى من از آن سخن، بيشتر است تا دورى شما از آن .

گفتنى است هر گفتار و رفتارى را كه عقل و علم، به بطلان آن حكم كنند، نمى توان به پيامبر(ص) نسبت داد ؛ امّا نسبت دادن هر گفتار و رفتار صحيحى به ايشان نيز صحيح نيست ؛ بلكه هماهنگى با عقل، تنها يك قرينه است كه در كنار ساير قرائن مى تواند موجب اثبات درستىِ نسبت يك گفتار يا رفتار به پيامبر(ص) باشد .

اين نكته نيز در خور توجّه است كه تنها در صورتى اين معيار مى تواند دليل نادرست بودن انتساب يك حديث به اهل بيت عليهم السلام باشد كه مخالفت آن با علم و عقل ، صد در صد قطعى باشد ، و از آن جا كه تشخيص اين معنا در بسيارى از موارد بسيار مشكل است ، پيامبر خدا(ص) مى فرمايد :

إنَّ حَديثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعبٌ مُستَصعَبٌ ،[6] لا يُؤِنُ بِهِ إلاّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، أو نَبىٌّ مُرسَلٌ ، أو عَبدٌ امتَحَنَ اللّه  قَلبَهُ لِلإِيمانِ ، فَما وَرَدَ عَلَيكُم مِن حَديثِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلانَت لَهُ قُلوبُكُم وَ عَرَفتُموهُ ، فَاقبَلوهُ ، وَ مَا اشمَأَزَّت مِنهُ قُلوبُكُم وَ أَنكَرتُموهُ ، فَرُدُّوهُ إلَى اللّه  وَ إلَى الرَّسولِ وَ إلَى العالِمِ مِن آلِ مُحَمَّدٍ .[7]

حديث خاندان محمّد، دشوار و دشوارياب است ، آن سان كه بِدان ايمان نمى آورد، مگر فرشته مقرّب يا پيامبرِ فرستاده شده و يا بنده اى كه خداوند، دلش را براى ايمان، خالص كرده است . پس ، هر حديثى كه از خاندان محمّد به شما رسيد و بر دلتان نشست و آن را آشنا يافتيد ، بپذيريدش ، و هر حديثى كه دل هايتان از آن رميد و ناآشنايش يافتيد، آن را به خدا و پيامبر و به عالِمى كه از خاندان محمّد است، باز گردانيد .

بنا بر اين ، در اين گونه موارد ، هر چند پذيرفتن سخن منسوب به اهل بيت عليهم السلام لازم نيست، ولى انكار آن نيز صحيح نيست؛ بلكه بايد معنا و مقصود آن را به اهل بيت عليهم السلام وا گذاشت .

 1 ـ 3 . تعميم و توسعه سيره نبوى

اصالت دادن به خردورزى در سبْك رفتار پيامبر خدا(ص) ، مى تواند مبناى تعميم و توسعه سيره ايشان در انواع رفتارهاى خردمندانه به حسب مقتضيّات زمان و مكان باشد .

به بيان ديگر ، اساس سيره نبوى ، قرآن كريم است كه مردم را به خردورزى در همه امور دعوت كرده است و از آنها خواسته كه هر چه را عقل ، «معروف (شايسته)» مى داند، انجام دهند و از هر چه به نظر عقل ، «مُنكر (ناشايست)» است ، اجتناب نمايند . از سوى ديگر، پيامبر(ص)، نخستين كسى بود كه اين دعوت را به طور كامل اجابت كرد و بدين جهت ، سيره او ، بهترين الگوى زندگى است ؛ امّا چنان كه پيش از اين اشاره شد ، در پاره اى از موارد ، زمان و مكان در سبك رفتار پيامبر(ص) نقش داشته اند و از اين رو، يكى از مهم ترين اصول تعميم و توسعه سيره پيامبر(ص)، رعايت موازين عقلى و علمى است .

افزون بر اين ، پيامبر اكرم(ص) واجبات و محرّمات ويژه به خود داشته است كه در قرآن كريم و احاديث به آنها اشاره شده است ؛ واجباتى مانند: تهجّد شبانه و نماز شب ، نيكى در برابر بدى ، قيام به تنهايى و پايدارى در برابر دشمن، و محرّماتى مانند: مصرف زكات براى خود و خاندانش كه در كتاب هاى فقهى به آنها پرداخته شده است .[8]

همچنين گاه برخى امور براى پيامبر خدا(ص) مباح و حلال بوده ؛ امّا براى ديگران جايز نبوده است . روشن است كه بسيارى از اين كارها ، در راستاى نگاهداشت و ارتقاى روزافزون ظرفيت معنوى در آن وجود شريف و والا بوده ؛ چرا كه انجام وظايف سنگين نبوّت ، به اين رياضت هاى شرعى نياز داشته است و به فرموده قرآن : «إِنَّ لَكَ فِى النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلاً ؛ [9]كارهاى تو در روز، بسيار است» . البتّه روح ملكوتى پيامبر(ص) چنان به عبادت پروردگارش خو گرفته بود كه مشقّت فوق العاده اين تكاليف اضافى را در برابر لذّت ها و دستاوردهاى معنوىِ حاصل شده، به حساب نمى آورده است ؛ امرى كه ما انسان هاى معمولى از آن دوريم و ورود به اين عرصه برايمان گونه اى افراط و زياده روى محسوب مى شود .

آنچه از منع پيامبر(ص) از همراهى زنى كه به مسجد آمده بود و مى خواست پا به پاى پيامبر(ص) نماز مستحبّى بخواند[10] و نيز نهى از روزه وصال[11] (كه به دو گونه روزه گرفتن دو ماه پياپى با وصل كردن آنها به هم و يا نخوردن افطارى و ادامه روزه تا سحر روز بعد، محقّق مى شده است) ،[12] فهميده مى شود، آن است كه در اين موارد ، لزوم اقتدا از ميان مى رود و به لزوم اطاعت تبديل مى شود ؛ چرا كه در حقيقت ، خداوند و پيامبر(ص) در اين موارد فرموده اند : «در اين كارها الگوگيرى نكنيد» و امتثال امر رسول كه مسلّماً به مصلحت و سود ماست ، جاى گزين اقتدا به پيامبر(ص) مى شود و به تبع ، پاداش و بهره اين اطاعت نيز نصيب ما مى گردد .

همين مطلب در سيره علوى نيز به چشم مى آيد و امام على عليه السلام در نامه هشدار دهنده اش به عثمان بن حنيف، به اين نكته اشاره نموده كه پيروانش در برخى امور، قادر به همراهى با آن بزرگوار نيستند و تنها بايد به پارسايى ، سختكوشى، خويشتندارى و استواركارى اكتفا كنند نهج [13] و چون در موقعيت سياسى و اجتماعى او قرار ندارند، وظايف سنگين و اختصاصى ايشان را بر دوش ندارند و مكلّف نيستند همانند ايشان ، لباسى به كهنگى و ارزانى لباس بينوايان جامعه بپوشند .[14]

 2 . حق مدارى

حق ، نقيضِ باطل و به معناى استوارى و درستى است[15] و مقصود از «حق مدارى» ، واقع گرايى ، پيروى كامل از درستى ، و اجتناب از باطل در همه زمينه هاى زندگى است .

يكى از پيام هاى اصلىِ قرآن ، حق مدارى و پيروى از حق ، در عقيده و اخلاق و اعمال است :

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا .[16]

بگو : اى مردم! اينك براى شما حق از سوى پروردگارتان آمد . پس هر كه راه يابد، جز اين نيست كه به سود خويشتن راه مى يابد و هر كه گم راه شود، همانا به زيان خويش گم راه مى شود» .

در اين آيه نورانى، همه برنامه سعادت آفرين اسلام، در كلمه «حق» خلاصه شده كه يكى از آنها الگوگيرى از سيره نبوى است ،[17]چنان كه لزوم تأسّى به پيامبر خدا(ص) نيز به دليل حق مدارى ايشان در همه ابعاد زندگى است . در اين باره از امام على عليه السلام در توصيف پيامبر خدا(ص) آمده است :

لا يُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ وَ لا يَجوزُهُ .[18]

در رعايت حق، كوتاهى نمى كرد و از آن ، تجاوز هم نمى نمود .

بررسى سبك زندگى پيامبر(ص) ، به روشنى نشان مى دهد كه حق مدارى، يكى از مهم ترين اصولى است كه در همه زواياى زندگى ايشان حاكم بوده است. طرفه آن كه حتّى در قبضه شمشير پيامبر(ص) كه در برابر دشمن به كار مى رفت، نوشته اى بود كه ضمن چند توصيه بر اين نكته تأكيد داشت كه: «حق بگو، هر چند به زيان تو باشد» .[19]

اصالت حق مدارى در گفتار و كردار پيامبر(ص) تا جايى بوده كه ايشان ، هماهنگى و مطابقت با حق را به عنوان يكى از معيارهاى تشخيص صحّت سخنان منسوب به خود معرّفى مى نمايد .[20] بديهى است كه اين معيار ، مى تواند در كردارهاى منتسب به ايشان نيز كارآيى داشته باشد .

 3 . دادگسترى

عمل كردن بر طبق موازين عدل و داد ، و گسترش عدالت در جامعه ، فلسفه اجتماعى بعثت همه انبياى الهى[21] و يكى ديگر از اصول بسيار مهمّ حاكم بر سيره پيامبر خدا(ص) است . ايشان از جانب خداوند سبحان ، مكلّف بود كه اصل عدالت را در جامعه پياده كند :

«وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمْ.[22]

فرمان يافته ام تا در ميان شما به عدل رفتار كنم» .

البتّه پيامبر(ص) اين مأموريت الهى را به خوبى انجام داد . از ايشان روايت شده كه فرمود :

وَ اللّه  لا تَجِدونَ بَعدى رَجُلاً هُوَ أعدَلُ مِنّى .[23]

به خدا سوگند، پس از من، كسى را نمى يابيد كه از من عادل تر باشد .

و در حديثى ديگر از ايشان آمده است :

أعدَلُ النّاسِ مَن رَضِىَ لِلنّاسِ ما يَرضى لِنَفسِهِ ، وَ كَرِهَ لَهُم ما يَكرَهُ لِنَفسِهِ .[24]

عادل ترينِ مردم ، كسى است كه براى مردم ، همانى را بپسندد كه براى خود مى پسندد و آنچه را براى خود نمى پسندد، براى آنان نپسندد .

پيامبر خدا(ص)، خود ، بارزترين مصداق اين سخن بود . گزارش شده كه ايشان مشغول خوردن خرما بود و ضمنا برخى از خرماهاى نارس و خشك شده را كه قابل خوردن نبود ، در دست ديگر نگه مى داشت . يكى از حاضران گفت: باقى مانده ها را به من بدهيد . پيامبر(ص) فرمود :

إنّى لَستُ أرضى لَكُم ما أسخَطُهُ لِنَفسى .[25]

من چيزى را كه براى خود نمى پسندم ، براى شما نيز نمى پسندم .

ايشان حتّى در نگاه هاى خود به ياران ، عدالت مى ورزيد و وقتى در جمع ياران بود ، نگاه هاى خود را ميان آنان تقسيم مى نمود .[26]

در باره دادگرى پيامبر(ص) ، در منابع اسلامى ماجراهايى نقل شده كه بسيار جالب و آموزنده اند .[27]

 4 . نيكوكارى

كلمه «اِحسان» به معناى «نيكوكارى» در فرهنگ قرآن و حديث ، مانند واژه هاى : «خير» ، «برّ» و «معروف» داراى مفهومى عام ، و جامع انواع نيكوكارى هاست .

قرآن كريم با تعبيرهاى مختلف ، مردم را به مطلق نيكوكارى دعوت مى كند ، مانند :

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَانِ .[28]

خداوند به داد و نيكوكارى فرمان مى دهد» .(إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ .[29]

خداوند ، نيكوكاران را دوست دارد» .«إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ .[30]

رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» .«وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ .[31]

همانا خداوند با نيكوكاران است» .

در احاديث اسلامى نيز مطلق نيكوكارى مورد ترغيب و تأكيد قرار گرفته است. در حديثى از پيامبر خدا(ص) آمده است :

إنَّ اللّه  كَتَبَ الإِحسانَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ ، فَإذا قَتَلتُم فَأَحسِنُوا القِتلَةَ ، وَ إذا ذَبَحتُم فَأَحسِنُوا الذِّبحَ ، وَ ليُحِدَّ أحَدُكُم شَفرَتَهُ فَليُرِح ذَبيحَتَهُ .[32]

خداوند ، در هر موردى به نيك عمل كردن، فرمان داده است . پس هر گاه مى كُشيد ، نيكو بكشيد و هر گاه ذبح مى كنيد ، نيكو ذبح كنيد و هر كس بايد كارد خود را خوب تيز كند و ذبح شونده خود را راحت كند .

به نظر مى رسد كه اين حديث شريف، ضمن تبيين آياتى كه مردم را به انواع نيكوكارى ها تشويق كرده اند، به دو نكته مهم اشاره دارد :

نكته اوّل . نيكوكار، كسى است كه كار نيكو را نيكو انجام مى دهد . به بيان ديگر ، صدق مفهوم «نيكوكارى» ، دو شرط دارد : يكى اين كه نفس كارى كه انجام مى شود، صحيح و نيكو باشد . بنا بر اين نيكوكارى در كار زشت ، بى معناست . شرط دوم، اين كه علاوه بر نيكو بودنِ كار ، چگونگى و شكل انجام آن نيز نيكو باشد؛ بدين معنا كه كار نيكو اگر درست انجام نشود ، انجام دهنده آن ، نيكوكار نخواهد بود ؛ مثلاً اگر خدمت به كسى همراه با منّت باشد ، نيكوكارى صدق نمى كند .

در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ايشان در تبيين معناى احسان (نيكوكارى) مى فرمايد :

إذا صَلَّيتَ فَأَحسِن رُكوعَكَ وَ سُجودَكَ ، وَ إذا صُمتَ فَتَوَقَّ كُلَّ ما فيهِ فَسادُ صَومِكَ ... وَ كُلُّ عَمَلٍ تَعمَلُهُ للّهِ فَليَكُن نَقيّا مِنَ الدَّنَسِ .[33]

[نيكوكارى، اين است كه] چون نمازى مى گزارى ، ركوع و سجودت را نيكو به جاى آور[ى] و هر گاه روزه مى گيرى، از هر آنچه روزه را تباه [و باطل ]مى كند، دورى كن[ى] ... و هر كارى كه براى خدا مى كنى ، بايد از آلودگى پاك باشد .

اين سخن، بدين معناست كه هر چند نماز و روزه و ساير اعمالى كه عبادت محسوب مى شوند و انسان آنها را براى خدا انجام مى دهد ، ذاتا نيكو هستند ، ليكن انجام دهنده آنها ، در صورتى نيكوكار است كه آن را نيكو و پاك از هر نوع آلودگى انجام دهد.

نكته دوم . نيكوكارى، داراى گستره مفهومىِ بسيار وسيعى است كه شامل انواع فعّاليت هاى انسان مى شود . انسان در هر حركت و سكون مى تواند نيكوكار باشد و مى تواند نيكوكار نباشد . حتّى آن گاه كه مى خواهد حيوانى را براى مصرف خود و يا ديگران ذبح كند ، نيكوكارى در انجام آن ، به اين است كه وسيله ذبح را تيز كند تا حيوان، بيش از آنچه لازم است، صدمه نخورد .

بر اين اساس ، يكى از مهم ترين اصولى كه پيروان اسلام بايد در سبك زندگى، بِدان توجّه كنند ، احسان يا نيكوكارى است و از آن جا كه پيامبر خدا(ص) پيش و بيش از ديگران ، متعهّد به اين اصل بوده ، سيره ايشان، بهترين الگو براى نيكوكارى است .

 5 . ادب ورزى و هنجارگرايى

پيامبر خدا(ص) تربيت يافته الهى و ادب آموخته محضر خداوند بود و مفهوم ادب ، چيزى جز رعايت هنجارهاى عمومى و پاسداشت ارزش هاى انسانى نيست . پيامبر(ص) در سخن گفتن و سكوت كردن ، در خنديدن و گريستن ، در راه رفتن و نشستن و خوابيدن و ديگر امور لازم و طبيعى ، و حتّى در قضاى حاجت، رفتار خلاف عرف و هنجارهاى جامعه از خود نشان نداده و گزارشى در دست نيست كه رفتارى را از پيامبر(ص) نشان دهد كه موجب انگشت نما شدن ايشان و يا كراهت و ناخرسندى همراهان و ياران وى شده باشد .

پيامبر(ص) هيچ گاه صدايش را از حدّ متعارف و معمول، بالاتر نياورده، اين را حتّى در قرائت قرآن رعايت مى نمود . كسى به ياد نمى آورد كه پيامبر(ص) در كوچه و بازار، فرياد سر داده و يا ناسزا و دشنام گفته باشد. ايشان هيچ گاه مويش را بيش از حد، بلند يا كوتاه نمى كرد[34] و لباسى جز لباس معمول روزگار خود نمى پوشيد . پيامبر(ص) با همه و مانند همه غذا مى خورد ، از مهمانش پذيرايى مى نمود ، با مسافران خداحافظى مى كرد و گاه به بدرقه شان مى رفت و در مجلس تعزيت يا تهنيت يارانش حاضر مى شد. از بيماران، عيادت و از غايبان، پرس و جو مى نمود و پس از فوت، به تشييع جنازه شان مى رفت، بى آن كه با خنده و يا پُرگويى ، از مرز ادب و نزاكت خارج شود . پيامبر(ص) هيچ گاه پايش را جلوى كسى دراز نمى نمود و در مسجد و ميان جمع، عطسه شديد و لجام گسيخته نمى كرد و پس از خوردن سير، از رفتن به مسجد، خوددارى مى ورزيد و از كشمكش و جدال و ستيزه جويى دورى مى جست .

پيامبر(ص) با يارانش گاه به تفريح و بيرون مى رفت و گاه به طور عادى و متعارف با آنها مسابقه مى داد و در هر مجلس ، از همان موضوعى سخن مى گفت كه همنشينانش به آن پرداخته بودند و با آنها مى گفت و مى خنديد و شوخى مى كرد، بى آن كه از حدّ آن ، خارج شود و يا به دروغ و دشنامگويى بكشد . پيامبر(ص) در عرصه اجتماع نيز نيكويى ها را نيكو و بدى ها را بد مى شمرد و بر پيروى از قانون تأكيد مى نمود. ايشان هنجارهاى عمومى را در احكام حقوقى و جزايى و اخلاقى رعايت مى نمود، مگر آن كه فرمان خداوند و تشريع الهى ، بر نقض و اصلاح آن نازل مى شد . پيامبر(ص) چنان همسان و هم شكل مردم بود كه تازه واردان به مدينه ، او را نمى شناختند و به همين دليل نيز بنا گرديد منبر و جايى بالاتر براى نشستن ايشان، فراهم آيد .

 6 . ساده زيستى[35]

پيامبر خدا(ص) در طول زندگى خود، از تشريفات و تجمّل گرايى به دور بود و با آن كه هميشه تميز و خوش بو و پاكيزه بود و زيبا و آراسته مى نمود ، خود را در هيچ يك از عرصه هاى زندگى به زخارف دنيا نيالود . او بر تكّه حصيرى مى خوابيد ، بر درازگوشى بى پالان سوار مى شد و بسيارى از كارهاى شخصى اش را حتّى كارهايى مانند شير دوشيدن را خود انجام مى داد و پذيراى تازه واردان و ميهمانان مى گشت . او در همه جا و نزد فقير و غنى و در هر مجلسى ، در هر مكان كه جا بود، مى نشست و صدر و ذيلى براى مجلس نمى شناخت و از هر موضوعى كه همنشنيانش به ميان آورده بودند ، سخن مى گفت، مگر آن كه سخن حرام و ناروايى در ميان باشد .

لباس هاى پيامبر(ص) همان لباس معمولى مردم بود و يك بار كه آن را اندكى گران تر خريدند ، آن را معاوضه ، و لباسى ساده تر تهيّه و به تن نمود .

پيامبر(ص) در بناى خانه براى همسران و ساخت مسجد براى مسلمانان نيز سادگى را چنان رعايت نمود كه برخى پيشنهاد دادند براى مسجد، سقفى از الياف خرما بنا كنند تا از تابش مستقيم آفتاب داغ عربستان به نمازگزاران جلوگيرى شود (هر چند در چند دهه بعد، برخى مسلمانان ، حسرت باقى ماندن آلونك هاى متعلّق به همسرانش را داشتند تا شايد جلوى اتراف و اسراف خلفاى عثمانى و اموى را در افراشتن بناها و ساختن كاخ خضرا سد كنند!) . پيامبر(ص) يك پرده رنگين و نگاردار را نه تنها بر درگاه خانه خود، بلكه بر درِ خانه دختر جوانش نيز تاب نياورد .

نوشيدنى و خوراك پيامبر(ص) نيز چيزى جز همان خوراكى هاى ساده مسلمانان نبود و حتّى آن گاه كه برخى افراد توانستند شربتى از عسل و شير فراهم آورند ، پيامبر(ص) بى آن كه آن را حرام بشمارد و كار را بر ديگران سخت كند، از آن ننوشيد . پيامبر(ص) در انتخاب سفره و هم سفرگان خويش نيز هيچ محدوديتى نداشت و با همه مسلمانان و حتّى بردگان، هم غذا مى شد و در هر جا كه ممكن بود، براى غذا خوردن مى نشست و خوراك را بر نان مى نهاد و نيازى به ظروف خاص نمى ديد .

پيامبر(ص) به سادگى در دسترس بود و در طول دوره حاكميتش، حاجب و نگهبانى جز در برخى مواقع[36] بر سراى خود نگمارد و گاه، او را مى ديدند كه دست در دست كودكى و يا همراه پيرزنى در پى كارى در مدينه روان است و اين سو و آن سو مى رود، بى آن كه پيش قراولان و يا محافظان و حتّى پيشكارى داشته باشد .

 7 . ميانه روى

هفتمين اصل از اصول حاكم بر سيره نبوى ، اعتدال يا ميانه روى است . امام على عليه السلام در توصيف سبك زندگىِ پيامبر(ص) مى فرمايد :

سيرَتُهُ القَصدُ وَ سُنَّتُهُ الرُّشدُ .[37]

رفتارش ميانه روى و طريقه اش راه نمايى بود .

گفتنى است كه مقصود از ميانه روى ، حركت ميان حق و باطل نيست ؛ بلكه مقصود، اين است كه صراط مستقيم و سبك صحيح زندگى ، راهى است به دور از افراط و تفريط ، كه پاسخگوى همه نيازهاى مادّى و معنوى ، و دنيوى و اخروى انسان است. چنين راهى ، صد در صد ، مطابق حق و منطبق با موازين عقلى و علمى است .

امام على عليه السلام در تبيين «اهْدِنا الصرَاط الْمُستَقيمَ»مى فرمايد :

فَأَمَّا الصِّراطُ المُستَقيمُ فِى الدُّنيا فَهُوَ ما قَصُرَ عَنِ الغُلُوِّ وَ ارتَفَعَ عَنِ التَّقصيرِ وَ استَقامَ فَلَم يَعدِل إلى شَى ءٍ مِنَ الباطِلِ .[38]

صراط مستقيم در دنيا، همان راهى است كه از افراط و تفريط، دور است ؛ راه ميانه است و به سوى باطل، اندك انحرافى ندارد .

و در حديثى ديگر ، با اشاره به ميانه روى در سنّت پيامبر(ص) فرمود :

اليَمينُ وَ الشِّمالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّريقُ الوُسطى هِىَ الجادَّةُ ، عَلَيها باقِى الكِتابِ وَ آثارُ النُّبُوَّةِ ، وَ مِنها مَنفَذُ السُّنَّةِ ، وَ إلَيها مَصيرُ العاقِبَةِ .[39]راست و چپ، گم راهى اند و راه وسط، همان راه اصلى است . كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص)، به آن راه نماست و رسيدن به سنّت و عاقبت نيكو، از اين راه ميسّر است .

بر اين پايه ، جامعه اى كه در زندگى از برنامه اى معتدل و به دور از افراط و تفريط پيروى مى كند ، از منظر قرآن كريم، «امّت وسط (ميانه)» ناميده شده است :

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا .[40]

و همان گونه [كه براى شما قبله مستقل تعيين نموديم،] شما را امّتى ميانه [و معتدل ميان افراط و تفريط] قرار داديم تا شما [در روز قيامت] بر مردم گواه باشيد و اين پيامبر هم بر شما گواه باشد» .

در اين آيه، هدايت جامعه اسلامى به اعتدال و دورى از افراط و تفريط ، به هدايت آنها در تغيير قبله از بيت المقدّس به كعبه ، تشبيه شده و هر دو مورد، از مصاديق هدايت الهى به صراط مستقيم شمرده شده است . در آيه قبل از اين، در پاسخ اعتراض كسانى كه مى گويند : «چرا قبله مسلمانان از بيت المقدّس به كعبه تغيير يافته؟»، آمده است :

«سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتى كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدى مَنْ يَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ .[41]

به زودى، مردم كم خِرَد خواهند گفت : چه چيزى مسلمان ها را از قبله اى كه بر آن بودند [از بيت المقدّس به سوى كعبه] روى گردان كرد ؟ بگو : مشرق و مغرب، از آنِ خداست . هر كه را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند» .

سپس در اين آيه : «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطا» آمده است كه با عنايت به كلمه «كذلك» به معناى «همچنين» ـ كه در تشبيه چيزى به چيز ديگر به كار مى رود ـ ، ظاهرا بدين معناست : همان طور كه قبله را تغيير داديم تا به سوى صراط مستقيم هدايت كنيم ، همچنين شما را «امّتى وسط» قرار داديم .

«وَسَط»، به معناى چيزى است كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد و جزو هيچ يك از آن دو طرف نباشد . امّت اسلامى، نسبت به جوامعى كه طرفدار مادّيت محض و يا معنويت محض اند، جامعه ميانه محسوب مى شود؛[42] بلكه به طور كلّى، پيروان راستين اسلام، كسانى هستند كه در عقيده و اخلاق و عمل، نه تندرو هستند و افراط مى كنند و نه كندرو هستند و تفريط مى نمايند؛ بلكه در همه زمينه ها بر صراط مستقيم حق و اعتدال حركت مى نمايند. در حديثى از پيامبر خدا(ص) در تفسير آيه ياد شده آمده است :

الوَسَطُ العَدلُ .[43]

وسط، يعنى ميانه [و دور از افراط و تفريط] .[44]

چنين امّتى مى تواند جامعه معيار در جهان باشد . بدين سان ، قرآن ، مسلمانان راستين را گواه جهانيان ناميده است : «لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ؛ تا بر مردم، گواه باشيد» .

بديهى است كه همه مدّعيان اسلام، مصداق اين آيه شريف نيستند؛ بلكه تنها پيروان واقعى اسلام اند كه شاهد و الگوى كمالات انسانى هستند و بى ترديد، سرآمد آنها اهل بيت عليهم السلام اند. از اين رو ، از امام باقر عليه السلام نقل شده كه در تبيين آيه ياد شده مى فرمايد :

إلَينا يَرجِعُ الغالى وَ بِنا يَلحَقُ المُقَصِّرُ .[45]

پيش تاخته، به سوى ما باز مى گردد و عقب مانده، به ما مى پيوندد .

همچنين در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است :

نَحنُ الاُمَّةُ الوُسطى ، وَ نَحنُ شُهَداءُ اللّه  عَلى خَلقِهِ وَ حُجَجُهُ فى أرضِهِ .[46]

ماييم آن امّت ميانه و ماييم گواهان خدا بر مردمان و حجّت هاى او در زمين .

و نيز از امام على عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد:

نَحنُ شُهَداءُ اللّه  عَلى خَلقِهِ وَ حُجَّتُهُ فى أرضِهِ ، وَ نَحنُ الَّذينَ قالَ اللّه  جَلَّ اسمُهُ : «وَكَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطا» .[47]

 ماييم گواهان خدا بر آفريدگانش و حجّت او در زمينش ، و ما همانان هستيم كه خداوند متعال فرموده است : «واين چنين، شما را امّتى ميانه گردانيديم» .

همان طور كه اشاره شد ، اين احاديث، در صدد محدود كردن مفهوم وسيع آيه نيستند ؛ بلكه مقصود، بيان مصداق هاى كامل امّت نمونه و ارائه الگوهايى هستند كه در صف مقدّم قرار دارند و ديگران را به صراط مستقيم الهى دعوت مى نمايند و از انحراف به چپ و راست بر حذر مى دارند، چنان كه در نهج البلاغه در توصيف اهل ذكر از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود :

بِمَنزِلَةِ الأَدِلَّةِ فِى الفَلَواتِ ، مَن أخَذَ القَصدَ حَمِدوا إلَيهِ طَريقَهُ وَ بَشَّروهُ بِالنَّجاةِ ، وَ مَن أخَذَ يَمينا وَ شِمالاً ذَمُّوا إلَيهِ الطَّريقَ وَ حَذَّروهُ مِنَ الهَلَكَةِ .[48]

آنان به منزله راه نمايان در بيابان ها هستند . هر كس را كه راه درست را در پيش گيرد ، به رفتن آن راه، [تشويق و ]ستايش مى كنند و به وى نويد نجات مى دهند و هر كس را كه به راست و چپ منحرف شود ، به سبب كج راهه اى كه در پيش گرفته ، نكوهش مى كنند و او را از هلاكت بر حذر مى دارند .

بر اين اساس ، پيامبر خدا(ص) و اهل بيت آن بزرگوار در همه امور ، ميانه روى را رعايت مى كردند و ديگران را نيز به اعتدال و دورى از افراط و تفريط دعوت مى نمودند، چنان كه امام على عليه السلام در باره پيامبر خدا(ص) مى فرمايد :

سُنَّتُهُ الرُّشدُ و سِيرَتُهُ الْعَدلُ .[49]

طريقه اش راه نمايى و رفتارش ميانه روى بود .

با توجّه به خطرى كه از ناحيه افراط و تفريط، جامعه اسلامى را تهديد مى كرد، بر پايه احاديث متعدّدى، پيامبر خدا(ص) تأكيد مى فرمود كه مسلمانان بايد در همه امور، ميانه روى و اعتدال را رعايت كنند و از تندروى و كندروى اجتناب نمايند .[50] از جمله در حديثى از ايشان آمده است :

ألا إنَّ لِكُلِّ عِبادَةٍ شِرَّةً ثُمَّ تَصيرُ إلى فَترَةٍ ، فَمَن صارَت شِرَّةُ عِبادَتِهِ إلى سُنَّتى فَقَدِ اهتَدى ، وَ مَن خالَفَ سُنَّتى فَقَد ضَلَّ وَ كانَ عَمَلُهُ فى تَبابٍ ، أما إنّى اُصَلّى وَ أَنامُ وَ أَصومُ وَ اُفطِرُ وَ أَضحَكُ وَ أَبكى ، فَمَن رَغِبَ عَن مِنهاجى وَ سُنَّتى فَلَيسَ مِنّى .[51]

هان ! هر عبادتى را جوش و خروشى است كه سرانجام، فروكش مى كند . پس ، هر كس جوش و خروش عبادتش به سنّت من آرام گيرد ، هدايت شده است و هر كه با سنّت من مخالفت ورزد ، گم راه شده و عملش بر باد رفته است . بدانيد كه من نماز مى خوانم و مى خوابم ، روزه مى گيرم و افطار مى كنم ، مى خندم و مى گريم . پس هر كه از راه و سنّت من روى گرداند ، از من نيست .

همچنين در دعايى كه براى امام عصر عليه السلام از امام رضا عليه السلام نقل شده، مى خوانيم :

اللّهُمَّ اسلُك بِنا عَلى يَدَيهِ مِنهاجَ الهُدى وَ المَحَجَّةَ العُظمى وَ الطَّريقَةَ الوُسطَى الَّتى يَرجِعُ إلَيهَا الغالى وَ يُلحَقُ بِهَا التّالى .[52]

بار خدايا ! ما را به دست او ، سالك طريق هدايت و شاه راه رستگارى و راه ميانه ـ كه تندرونده پيش افتاده ، بِدان بر مى گردد و واپس مانده ، به آن ملحق مى شود ـ ، قرار ده .

بنا بر اين، يكى از برجسته ترين اصول حاكم بر سيره نبوى و يكى از ويژگى هاى برجسته جامعه آرمانى اسلام كه به دست امام مهدى عليه السلام تحقّق خواهد يافت ، اعتدال (ميانه روى) در زندگى و در همه زمينه هاى مديريت سياسى ، فرهنگى ، اجتماعى و اقتصادى است .

 8 . آسانى

هشتمين اصل از اصول حاكم بر سبك زندگى پيامبر(ص)، آسانى است . قرآن كريم با صراحت در اين باره مى فرمايد :

«يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ .[53]

خداوند براى شما آسانى مى خواهد و براى شما دشوارى نمى خواهد» .

و از پيامبر خدا(ص) روايت است كه با الهام از آيه ياد شده مى فرمايد :

إنَّ الدّينَ يُسرٌ .[54]

همانا دين آسان است .

و در حديثى ديگر از ايشان آمده است :

إنَّ اللّه  فَرَضَ فَرائِضَ وَ سَنَّ سُنَنا ... وَ شَرَعَ الدّينَ فَجَعَلَهُ سَهلاً سَمحا واسِعا وَ لَم يَجعَلهُ ضَيِّقا .[55]

خداوند، فريضه هايى را واجب كرد و سنّت هايى را پايه نهاد ... و دين اسلام را تشريع كرد و آن را آسان و راحت و وسيع ، و نه تنگ قرار داد .

در حديثى از امام على عليه السلام آمده :

إنَّ اللّه  تَبارَكَ و تَعالى شَرَعَ الإِسلامَ وَ سَهَّلَ شَرائِعَهُ لِمَن وَرَدَهُ .[56]

خداوند ـ تبارك و تعالى ـ اسلام را تشريع كرد و راه هاى آن را براى وارد شوندگان، آسان ساخت .

همچنين از ايشان در تفسير «بسم اللّه  الرحمان الرحيم» نقل شده كه مى فرمايد :

الرَّحمنِ الَّذى يَرحَمُ بِبَسطِ الرِّزقِ عَلَينا ، الرَّحيمِ بِنا فى أديانِنا وَ دُنيانا وَ آخِرَتِنا ، خَفَّفَ عَلَينَا الدّينَ وَ جَعَلَهُ سَهلاً خَفيفا .[57]

[خداى] بخشنده اى كه با گستردن روزى ، بر ما رحم مى كند . [خداى] مهربان با ما در دين و دنيا و آخرتمان . دين را براى ما سبُك نمود و آن را آسان و سبُك قرار داد .

بر اين اساس ، اطاعت از خداوند سبحان و دورى از گناهان ، براى كسانى كه فطرت پاك انسانى آنان آلوده نشده، آسان است . از امير مؤمنان عليه السلام روايت است كه فرمود :

اِتَّقوا مَدارِجَ الشَّيطانِ وَ مَهابِطَ العُدوانِ ، وَ لا تُدخِلوا بُطونَكُم لُعَقَ الحَرامِ ، فَإِنَّكُم بِعَينِ مَن حَرَّمَ عَلَيكُمُ المَعصيَةَ ، وَ سَهَّلَ لَكُم سَبيلَ الطّاعَةِ .[58]

از [نخستين پلّه هاى] نردبان شيطان و از پرتگاه هاى تجاوز ، پروا كنيد و لقمه هاى حرام را به شكمتان وارد نكنيد، كه شما در پيش ديد همان كسى هستيد كه نافرمانى را بر شما حرام كرده و راه اطاعتش را برايتان آسان ساخته است .

بر اين پايه ، سخت ترين عبادت ها مانند روزه در گرماى طاقت فرساى تابستان عربستان ، جهاد در زير تابش مستقيم خورشيد و وظايف دشوارتر از آن ، نزد پيامبر(ص) و همراهان راستينش ، آسان مى آمد ، هرچند گفته شد[59] كه پيامبر خدا(ص) گاه ديگران را از همراهى با خود در برخى عرصه هاى زهد و ايثار و عبادت باز مى داشت تا مبادا كارى را گران جان و بى نشاط انجام دهند .

گفتنى است كه آسان بودن برنامه هاى دينى ، پيوند نزديكى با پنجمين اصل حاكم بر سيره نبوى يعنى «اعتدال» دارد ؛ بلكه مى توان گفت : آسان بودن دين ، يكى از نشانه هاى معتدل بودن آن است . از اين رو ، در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، سختگيرى بر خود در گزاردنِ عبادات و برنامه هاى دينى ، با تعبيرهاى گوناگون ، مذموم و محكوم شمرده شده است . در حديثى از پيامبر(ص) آمده است :

 بُعِثتُ إلَيكُم بِالحَنيفِيَّةِ السَّمحَةِ السَّهلَةِ البَيضاءِ .[60]

من با دينى حق گرا ، راحت ، آسان و روشن به سوى شما مبعوث شده ام .

يكى از ياران پيامبر خدا به نام عثمان بن مظعون ، روزها را روزه مى گرفت و شب ها را به عبادت مى گذراند و به زندگى زناشويى و مسائل خانوادگى توجّهى نداشت . روايت شده كه همسرش موضوع را با پيامبر(ص) در ميان گذاشت و ايشان پس از شنيدن شكايت وى، با خشم نزد عثمان آمد و وى را مشغول نماز خواندن ديد ؛ ولى او با ديدن پيامبر(ص)، نماز خود را به پايان رساند. پيامبر(ص) خطاب به او فرمود :

يا عُثمانُ ! لَم يُرسِلنِى اللّه  تَعالى بِالرَّهبانِيَّةِ ، وَ لكِن بَعَثَنى بِالحَنيفِيَّةِ السَّهلَةِ السَّمحَةِ ، أصومُ وَ اُصَلّى وَ أَلمِسُ أهلى ، فَمَن أحَبَّ فِطرَتى فَليَستَنَّ بِسُنَّتى ، وَ مِن سُنَّتِى النِّكاحُ .[61]

اى عثمان ! خداوند متعال ، مرا با رهبانيت نفرستاده ؛ بلكه مرا با آيين يكتاپرستىِ آسان و ساده گير ، فرستاده است . من ، هم روزه مى گيرم و هم نماز مى خوانم و هم با همسرم آميزش مى كنم . پس ، هر كه آيين مرا دوست دارد ، بايد از سنّت من پيروى كند و از جمله سنّت من ، آميزش كردن است .

در حديثى از پيامبر اسلام(ص) آمده كه فرمود :

إيّاكُم وَ التَّعَمُّقَ فِى الدّينِ ، فَإِنَّ اللّه  قَد جَعَلَهُ سَهلاً ، فَخُذوا مِنهُ ما تُطيقونَ ، فَإِنَّ اللّه  يُحِبُّ ما دامَ مِن عَمَلٍ صالِحٍ ، وَ إن كانَ يَسيرا .[62]

از افراط (تندروى) در دين بپرهيزيد ؛ زيرا خداوند، آن را آسان قرار داده است . پس ، از دين ، آنچه توانش را داريد برگيريد ، كه خداوند، كار خوب مستمر را هرچند اندك باشد ، دوست دارد .

افزون بر اين ، خداوند سبحان در تشريع وضو و غسل و جاى گزينى تيمّم به جاى آنها در برخى حالت ها ، مى فرمايد :

«مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ .[63]

خداوند نمى خواهد شما را در تنگنا قرار دهد» .

همچنين در پايان سوره حج پس از طرح پنج دستور العمل ، بر اين ويژگى مهمّ صراط مستقيم، تأكيد شده است :

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَـهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ .[64]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! ركوع و سجود كنيد و پروردگارتان را عبادت كنيد و كار خير انجام دهيد . باشد كه رستگار شويد ؛ و در راه خدا آن گونه كه شايسته است، تلاش كنيد . اوست كه شما را [ براى خود ] برگزيده و در دين براى شما تنگنا قرار نداده است» .

قرآن كريم در آيات ياد شده، پنج برنامه از برنامه هايى را كه اسلام براى تكامل انسان ضرورى مى داند، ارائه مى دهد كه از مراحل ساده عبوديت، آغاز و به بالاترين مراتب آن ختم مى گردد . ابتدا سخن از ركوع و خم شدن در برابر آفريدگار هستى است و سپس سجود و به خاك افتادن در برابر او . پس از آن، عبادت خداوند سبحان به طور عام مطرح مى شود و در مرحله چهارم ، بر مطلق كارهاى نيك، تأكيد مى گردد و در آخرين مرحله ، از اهل ايمان مى خواهد كه در راه اجراى اوامر الهى، همه توان خود را به كار گيرند و آن گونه كه شايسته مجاهدت در راه خداست، خالصانه تلاش كنند . سپس از آن جا كه ممكن است تصوّر شود اجراى اين دستور العمل ها براى انسان توان فرسا باشد ، در ادامه آيه به چند نكته مهم اشاره شده است :

جمله «هُوَ اجْتَبَاكُمْ ؛ او شما را برگزيد» اشاره به نكته نخست است ؛ يعنى برنامه هاى پنجگانه ياد شده ، به برگزيدگان خداوند سبحان اختصاص دارد و شما نيز چون برگزيده الهى هستيد، لازم است اين دستور العمل ها را در زندگى پياده كنيد .

و جمله «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ؛ در دين [اسلام] براى شما تنگنا قرار نداده است» ، به نكته دوم اشاره دارد ؛ يعنى اجراى اين برنامه ها براى شما توان فرسا نيست .

كلمه «حَرَج» در اين دو آيه به معناى ضيق و تنگناست ، چنان كه در حديثى از امام باقر عليه السلام در تبيين آيه نخست ، «حَرَج» به «ضيق» تفسير شده است .[65] بر اساس اين دو آيه ، در مقرّرات الهى و برنامه هاى دينى ، دستور العملى كه مسلمانان را در تنگنا قرار دهد، وجود ندارد و به عبارت ديگر، صراط مستقيم الهى ، ضيق و تنگ نيست؛ بلكه وسيع و باز است ، چندان كه بر اساس حديث پيامبر خدا(ص) :

الصِّراطُ المُستَقيمُ أوسَعُ مِمّا بَينَ السَّماءِ وَ الأَرضِ .[66]

راه راست، وسيع تر از فاصله ميان آسمان و زمين است .

مقصود از تنگ نبودن راه دين و وسيع بودن صراط مستقيم ، اين است كه اجراى مقرّرات دينى در زندگى ، دشوار نيست؛ بلكه به دليل هماهنگى دستور العمل هاى دينى با فطرت ، انجام دادنِ آنها آسان است .

 9 . نظم

رعايت نظم و انضباط ، نهمين اصل مهمّ حاكم بر سيره نبوى است . اگر زندگى خاندان رسالت را از اين زاويه بررسى نماييم، به روشنى ملاحظه مى كنيم كه نظم دقيقى بر همه فعّاليت هاى فردى ، اجتماعى ، عبادى ، سياسى و خانوادگى آنها حكم فرماست .

آنان در يك برنامه حساب شده و دقيق ، تمام فعّاليت هاى خود را سنجيده ، به رشته اختيار خود مى كشيدند و تا مى شد و تقدير اجازه مى داد ، بر آن مداومت مى ورزيدند . توجّه به وقت شناسى دقيق و حساب شده و منظّم بودن زندگى و رعايت اصل نظم در سبك زندگى ، به قدرى اهمّيت دارد كه بزرگ ترين شاگرد مكتب نبوى ، امام على عليه السلام، در بستر شهادت ، خطاب به دو امام پس از خود (حسن عليه السلام و حسين عليه السلام) ، فرزندان ، خانواده و همه كسانى كه وصيّت نامه او به آنها مى رسد ، مى فرمايد :

اُوصيكُما وَ جَميعَ وُلدى وَ أَهلى وَ مَن بَلَغَهُ كِتابى ، بِتَقوَى اللّه  وَ نَظمِ أمرِكُم .[67]

شما و همه فرزندان و خانواده ام و هر كس را كه نوشته من به او مى رسد ، به پرهيزگارى و نظم در كارها سفارش مى كنم .

نكته شايان توجّه، اين كه در اين وصيّت نامه ، امام عليه السلام قبل از سفارش به اصلاح روابط يا سفارش به يتيمان، همسايگان ، قرآن ، نماز ، حج ، جهاد ، رفت و آمد با هم ، نيكى به يكديگر ، و امر به معروف و نهى از منكر ، به «نظم» ، سفارش فرموده و آن را همپا با پرهيزگارى قرار داده است .

پرهيزگارى، يك دستور العمل كلّى است و شامل گزاردنِ همه واجبات و ترك همه محرّمات مى شود . براى اجراى اين دستور العمل ، نخستين نكته اى كه بايد مورد توجّه قرار گيرد ، نظم است . پرهيزگار، كسى است كه همه فعّاليت هاى خود را بر اساس نظم خاصّ خود انجام مى دهد . در زندگى شخص پرهيزگار ، هر كارى جايگاه ويژه خود را دارد . از اين رو ، او نه تنها وقت خود را صرف گناه نمى كند ، بلكه از بيهوده كارى نيز اجتناب مى كند و از اين بالاتر ، اولويت ها را نيز رعايت مى نمايد . بدين سان ، نظم ، كليدى ترين عنصر پرهيزگارى است و كسى كه در زندگى انضباط ندارد، نمى تواند پرهيزگار باشد .

پيامبر خدا(ص) حتّى براى اوقاتى كه در خانه بود ، برنامه اى منظّم داشت . امام على عليه السلام درس آموخته اين مكتب ، در باره اين برنامه مى فرمايد :

فَإِذا أوى إلى مَنزِلِهِ جَزَّأَ دُخولَهُ ثَلاثَةَ أجزاءٍ : جُزءا للّهِ ، وَ جُزءا لِأَهلِهِ ، وَ جُزءا لِنَفسِهِ . ثُمَّ جَزَّأَ جُزءَهُ بَينَهُ وَ بَينَ النّاسِ ، فَيَرُدُّ ذلِكَ بِالخاصَّةِ عَلَى العامَّةِ ، وَ لا يَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شَيئا ، وَ كانَ مِن سيرَتِهِ فى جُزءِ الاُمَّةِ إيثارُ أهلِ الفَضلِ بِإِذنِهِ ، وَ قَسَمَهُ عَلى قَدرِ فَضلِهِم فِى الدّينِ ، فَمِنهُم ذُو الحاجَةِ ، وَ مِنهُم ذُو الحاجَتَينِ ، وَ مِنهُم ذُو الحَوائِجِ .[68]

[پيامبر(ص)] هر گاه به خانه مى رفت ، وقت خود را سه قسمت مى كرد : يك قسمت براى خداوند متعال ، يك قسمت براى خانواده ، و يك قسمت براى خود . سپس قسمت خود را بين خود و مردم ، تقسيم مى كرد و خواص را مى پذيرفت و به وسيله آنان، علوم و آداب و مسائل را به عموم مردم انتقال مى داد[69] و چيزى از وقت خود را از مردم ، دريغ نمى نمود. در مورد قسمت امّت ، روش او اين گونه بود كه اهل فضل را با اجازه دادن به آنها به اندازه فضلشان در دين ، بر ديگران ترجيح مى داد . بعضى از آنان (مردم) ، يك حاجت داشتند ، بعضى دو حاجت و بعضى بيشتر .

بارى! نظم ، يكى از بزرگ ترين آموزه هاى عملى سيره خاتم انبيا(ص)، بلكه همه پيامبران الهى و رمز موفّقيت زندگى مادّى و معنوى است .

ديل كارنگى در كتاب آيين زندگى گزارش كرده كه بر سقف كتاب خانه كنگره امريكا، اين جمله نقش بسته كه: «نظم، نخستين دستور آسمانى است» . [70] هر چند چنين جمله اى لااقل در احاديث ما ديده نشده ، مضمون آن را مى توان دستورى آسمانى شمرد .

 10 . استوارى

دهمين اصل حاكم بر سيره نبوى ، اتقان و استوارى است. اين سخن از پيامبر خداست كه مى فرمايد :

إنَّ اللّه  تَعالى يُحِبُّ إذا عَمِلَ أحَدُكُم عَمَلاً أن يُتقِنَهُ .[71]

به راستى كه خداوند متعال ، دوست مى دارد كه هر يك از شما وقتى كارى انجام مى دهد ، آن را استوار (محكم) گردانَد .

زندگى پيامبر(ص) نشان مى دهد كه همه كارهاى ايشان از اتقان و استحكام متناسب با آن كار ، برخوردار بوده است . در اين باره دو گزارش در دست است :

نخست ، اين كه پيامبر(ص) در جريان دفن فرزندش ابراهيم، پس از خاك سپارى وى، شكافى را در قبر ديد و با دست خود، آن را اصلاح كرد . سپس در تبيين حكمت اقدام خود فرمود :

إذا عَمِلَ أحَدُكُم عَمَلاً فَليُتقِن .[72]

هر گاه كسى از شما كارى كرد ، محكم كارى كند .

و نيز همان جا فرمود :

أما إنَّها لا تَضُرُّ وَ لا تَنفَعُ ، وَ لكِن تُقِرُّ عَينَ الحَىِّ ، وَ إنَّ العَبدَ إذا عَمِلَ عَمَلاً أحَبَّ اللّه  عز و جل أن يُتقِنَهُ .[73]

هان ! آن ، سود و زيانى نمى رساند ؛ امّا اين كار [مرتّب و استوار] چشم زندگان را روشن مى كند . خداوند، دوست دارد كه بنده چون كارى مى كند ، آن را استوار (محكم) انجام دهد .

گزارش دوم ، در باره دفن يكى از ياران بزرگ پيامبر(ص) به نام سعد بن مُعاذ است . پيامبر(ص) خود وارد قبر شد و او را به خاك سپرد . همراهان ديدند كه پيامبر خدا(ص) با دقّت، خشت هاى لحد را چيد و فواصل آنها را پر نمود . ايشان پس از پايان كار ، در باره حكمت كار خود فرمود :

إنّى لَأَعلَمُ أنَّهُ سَيَبلى وَ يَصِلُ إلَيهِ البِلى ، وَ لكِنَّ اللّه  تَعالى يُحِبُّ عَبدا إذا عَمِلَ عَمَلاً فَأَحكَمَهُ .[74]

من مى دانم كه او به زودى مى پوسد و پوسيدگى به سراغش مى آيد ؛ امّا خداوند متعال ، بنده اى را دوست دارد كه هر گاه كارى انجام مى دهد ، محكم كارى كند .

پيامبر خدا(ص) با اين رفتار خود ، در حقيقت، بر اين اصل كلّى تأكيد دارد كه همه كارهاى خداباوران بايد از اتقان و استحكام لازم برخوردار باشد ، حتّى ساختن خانه براى مردگان .

اكنون بايد ديد فاصله جوامع اسلامى ، با اين فرهنگ غنى ، تا كجاست ! بى ترديد اگر آنان تنها از اين سيره نبوى پيروى كرده بودند ، امروز، مسلمانان در ساخت انواع صنايع، سرآمد جهانيان بودند .

 11 . مداومت

يازدهمين اصل حاكم بر سيره نبوى ، مداومت بر كار نيك و پيوستگى در آن است . محبوب ترين عبادت نزد پيامبر(ص)، عبادتى بود كه بتواند بر آن مداومت نمايد، هر چند اندك باشد .[75] به بيان ديگر ، پيامبر(ص) مايل نبود كه در كارهاى خير، افراط و تفريط كند . مثلاً يك شب زياد عبادت كند ؛ امّا شب ديگر بخوابد يا به اندكى عبادت اكتفا نمايد . پيامبر(ص) دوست داشت عبادتى را انتخاب كند كه مداومت بر آن امكان پذير باشد . ايشان در تبيين و تأكيد بر اين معنا مى فرمايد :

المُداوَمَةُ عَلَى العَمَلِ فِى اتِّباعِ الآثارِ وَ السُّنَنِ وَ إن قَلَّ ، أرضى للّهِ وَ أَنفَعُ عِندَهُ فِى العاقِبَةِ مِنَ الاِجتِهادِ فِى البِدَعِ وَ اتِّباعِ الأَهواءِ .[76]

مداومت بر عمل بر اساس آثار و سنّت ، هر چند اندك ، نزد خدا پسنديده تر و خوش فرجام تر است از سختكوشى در عبادت بر اساس بدعت و هوس .

ايشان در حديثى ديگر مى فرمايد :

أفضَلُ العَمَلِ أدوَمُهُ وَ إن قَلَّ .[77]

برترين عمل، با دوام ترينِ آنهاست، هر چند اندك باشد.

احاديث فراوان ديگرى نيز بر اين اصل حاكم بر سيره پيامبر خدا(ص) و اهل بيت عليهم السلام تأكيد دارند .[78]

 11 ـ 1 . راز تأكيد بر مداومت كار نيك

با اندكى تأمّل ، روشن مى شود كه راز آن همه تأكيد بر مداومت بر كارهاى نيك ، اين است كه پيوستگى كارهاى نيكو به تدريج موجب پيدايش ملكه تقوا (پرهيزگارى) و برخوردارى از آثار و بركات آن مى شود . در حديثى از پيامبر خدا(ص) در اين باره آمده كه مى فرمايد :

 أمَّا المُداوَمَةُ عَلَى الخَيرِ فَيَتَشَعَّبُ مِنهُ : تَركُ الفَواحِشِ ، وَ البُعدُ مِنَ الطَّيشِ ، وَ التَّحَرُّجُ ، وَ اليَقينُ ، و حُبُّ النَّجاةِ ، و طاعَةُ الرَّحمنِ ، و تَعظيمُ البُرهانِ ، وَ اجتِنابُ الشَّيطانِ ، وَ الإِجابَةُ لِلعَدلِ ، وَ قَولُ الحَقِّ .[79]

آنچه از مداومت بر كار نيك بر مى خيزد ، عبارت است از : ترك زشتى ها ، دور شدن از سبُك سرى ، بيرون آمدن از گناه ، پيدا كردن يقين ، عشق به رستگارى ، فرمان بردن از [خداى] بخشنده ، بزرگداشت برهان ، كناره گيرى از شيطان ، پذيرش عدل و گفتار حق .

 11 ـ 2 . كمترين مدّت مداومت

به دليل نقش مؤثّر تداوم عمل نيك در پيدايش ملكه تقوا (پرهيزگارى) و آثار و بركات آن ، امام صادق عليه السلام مؤكّدا توصيه فرموده كه اگر كسى كار نيكى را آغاز كرد ، دست كم، تا يك سال بر آن مداومت نمايد:

إيّاكَ أن تَفرِضَ عَلى نَفسِكَ فَريضَةً فَتُفارِقَهَا اثنَى عَشَرَ هِـلالاً .[80]

مبادا عملى را بر خود لازم گردانى و پيش از دوازده ماه از آن دست بردارى !

همچنين در توضيح اين توصيه فرموده :

إذا كانَ الرَّجُلُ عَلى عَمَلٍ فَليَدُم عَلَيهِ سَنَةً ، ثُمَّ يَتَحَوَّلُ عَنهُ إن شاءَ إلى غَيرِهِ ؛ وَ ذلِكَ أنَّ لَيلَةَ القَدرِ يَكونُ فيها فى عامِهِ ذلِكَ ما شاءَ اللّه  أن يَكونَ .[81]هر گاه شخصى عملى را آغاز مى كند ، تا يك سال آن را ادامه دهد . سپس اگر خواست ، به عمل ديگرى بپردازد ؛ زيرا شب قدر كه آنچه خداوند مى خواهد، مقدّر مى كند ، در آن يك سال وجود دارد .

براى تبيين اين دو حديث كه با سند معتبر از امام صادق عليه السلام نقل شده اند ، دو نكته شايان توجّه است : نخست ، اين كه تأكيد بر مداومت يك ساله كار خير ، در واقع ، كمترين مقدار لازم براى اثربخشى مداومت است ، و گرنه ترديدى نيست كه مطلوبيتِ مداومت بر كار خير ، محدود به زمان نيست .

نكته ديگر، اين است كه به نظر مى رسد علّت تأكيد بر مداومت كار نيك تا يك سال، اين است كه اوّلاً : تكرار كارى تا يك سال ، موجب آسان شدن آن براى انسان مى گردد و موجب مى گردد عوامل ناخواسته و يا تنبلى و گران جانى ، نتوانند آن را كنار بزنند و توفيق عمل به آن را از آدمى سلب كنند ، ثانيا همان طور كه در حديث دوم آمده، مداومت يك ساله، سبب ادامه يافتن كار خير تا شب قدر مى گردد و با برخوردارىِ انجام دهنده عمل از بركات شب قدر ، ممكن است توفيق او براى ادامه عمل ، مضاعف گردد .

 12 . پرهيز از تكلّف

دوازدهمين اصل حاكم بر سيره نبوى ، پرهيز از تكلّف است . خداوند سبحان به پيامبر خود، دستور فرموده كه با صراحت اعلام كند كه او در شمار متكلّفان نيست :

«قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ .[82]

بگو: من از شما براى آن (رسالت)، هيچ مزدى نمى خواهم و من از متكلّفان نيستم» .

پيامبر خدا(ص) نيز اين مأموريت را به خوبى انجام داده است . در حديثى آمده كه ايشان مى فرمايد :

نَحنُ مَعاشِرَ الأَنبياءِ وَ الاُمَناءِ وَ الأتقِياءِ بُراءٌ مِن التَّكلُّفِ .[83]

ما گروه پيامبران و امانتداران و پرهيزگاران ، از تكلّف به دوريم .

در حديثى ديگر مى فرمايد:

أنَا وَ أَتقياءُ اُمَّتى ، بُراءٌ مِنَ التَّكَلُّفِ .[84]

من و پرهيزگاران امّتم، از تكلّف به دوريم .

بر اين اساس ، يكى از ويژگى هاى پيامبر خاتم(ص) ، بلكه همه انبيا و اولياى الهى ، پرهيز از تكلّف است و همه انسان هاى شايسته ، در گفتار و كردار، از اين خصلت ناپسند، اجتناب داشته اند .

 واژه شناسى «تكلّف»

ابن فارس ، «تكلّف» را از ريشه «كَلْف» به معناى شيفتگى و آزمندى مى داند و در باره معناى متكلّف مى گويد :

المُتَكَلِّفُ : العَريضُ لِما لا يَعنيهِ ، قالَ اللّه  سُبحانَهُ : «قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ» .[85]

 متكلّف يعنى كسى كه براى امور بيهوده تلاش مى كند . خداوند مى فرمايد : «بگو: از شما براى آن (رسالت) ، مزدى نمى خواهم و من از متكلّفان نيستم» .

راغب اصفهانى نيز در تبيين معناى «تكلّف» مى گويد :

التَّكَلُّفُ : اِسمٌ لِما يُفعَلُ بِمَشَقَّةٍ ، أو تَصَنُّعٍ ، أو تَشَبُّعٍ ، وَ لِذلِكَ صارَ التَّكَلُّفُ عَلى ضَربَينِ : مَحمودٌ وَ هُوَ ما يَتَحَرّاهُ الإِنسانُ لِيَتَوَصَّلَ بِهِ إلى أن يَصيرَ الفِعلُ الَّذى يَتَعاطاهُ سَهلاً عَلَيهِ ، وَ يَصيرَ كَلِفا بِهِ وَ مُحِبّا لَهُ ، وَ بِهذَا النَّظَرِ يُستَعمَلُ التَّكليفُ فى تَكَلُّفِ العِباداتِ . وَ الثّانى : مَذمومٌ ، وَ هُوَ ما يَتَحَرّاهُ الإِنسانُ مُراءاةً ، وَ إيّاه عُنِىَ بِقَولِهِ تَعالى : «قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ» .[86]

تكلّف، اسم است براى آنچه با مشقّت يا خودنمايى يا زياده روى انجام گيرد و بدين سان، تكلّف بر دو گونه است: اوّل . تكلّف پسنديده و آن، حالتى است كه انسان در تكاپوى آن است تا به وسيله آن بتواند كارى را كه انجام مى دهد ، بر خود آسان كند و به آن مشتاق و علاقه مند شود . تكليف در عبادات به اين معنا به كار مى رود . دوم . تكلّف ناپسند و آن، اين است كه انسان براى ريا و خودنمايى به دنبال آن است و اين، مقصود از متكلّفان در آيه «بگو: من از شما براى آن، هيچ مزدى نمى خواهم و من از متكلّفان نيستم» است .

بنا بر اين ، از منظر ابن فارس ، تكلّف، عبارت است از كثرت كارهاى بيهوده؛ ولى به عقيده راغب ، تكلّف نكوهيده به معناى تصنّع و خودآرايى و خودنمايى است .

مفسّران نيز در تفسير «متكلّفان» در آيه ياد شده ، وجوه مختلفى را ذكر كرده اند ، كه از جمله آنها، معنايى است كه راغب انتخاب كرده . علاّمه طباطبايى نيز همين معنا را پذيرفته ، در تفسير آيه ياد شده مى فرمايد :

پيامبر(ص) در جمله «از شما براى آن ، هيچ مزدى نمى خواهم» اجر دنيوى از مال و رياست و جاه را از خود، نفى مى كند و در جمله «و من از متكلّفان نيستم» خود را از تصنّع و خودآرايى به چيزى كه آن را ندارد، برى مى سازد .[87]

گفتنى است كه بررسى كاربردهاى واژه «تكلّف» و «متكلّف» در احاديث اسلامى نشان مى دهد كه اين واژه، گستره مفهومى وسيعى دارد كه همه آنچه ابن فارس، راغب و ديگران در تبيين معناى آن گفته اند ، در واقع، مصاديق آن مفهوم محسوب مى شوند . براى آشنايى با گستره مفهومى اين واژه ، تأمّل در نشانه ها و ويژگى هايى كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام براى «تكلّف» و «متكلّف» آمده، ضرورى است .

 نشانه هاى متكلّف

در احاديث اهل بيت عليهم السلام، نشانه هاى فراوانى براى متكلّف ذكر شده كه اينك به ذكر نمونه هايى از آنها مى پردازيم :

در حديثى از پيامبر(ص) چهار نشانه براى متكلّف ذكر شده است :

أمّا عَلامةُ المُتَكَلِّفِ فَأَربَعَةٌ : الجِدالُ فيما لا يَعنيهِ ، وَ يُنازِعُ مَن فَوقَهُ ، وَ يَتعاطى ما لا يُنالُ ، وَ يَجعَلُ هَمَّهُ لِما لا يُنجيهِ .[88]

نشانه متكلّف [و عالِم نماى مدّعىِ علم] ، چهار چيز است : در موضوعاتى كه به او مربوط نمى شود ، بحث و مجادله مى كند ، با بالادست خود مى ستيزد ، بدانچه نمى تواند برسد ، دست مى يازد ، و همّت خود را مصروف چيزى مى كند كه نجاتش نمى دهد .

در حديثى ديگر از پيامبر(ص)، سه نشانه ديگر بيان گرديده است :

لِلمُتَكَلِّفِ ثَلاثُ عَلاماتٍ : يَتَمَلَّقُ إذا حَضَرَ ، وَ يَغتابُ إذا غابَ ، وَ يَشمَتُ بِالمُصيبَةِ .[89]

متكلّف، سه نشانه دارد : در حضور ، چاپلوسى مى كند ، پشت سر ، بدگويى مى نمايد، و از گرفتارى [ديگران ]شاد مى شود .

در حديثى ديگر گزارش شده كه وقتى شمار مسلمانان فراوان شد ، از پيامبر(ص) درخواست كردند با تكيه بر قدرتى كه پيدا كرده ، ديگران را مجبور به پذيرش اسلام نمايد . پيامبر(ص) در پاسخ آنها فرمود :

ما كُنتُ لِألقَى اللّه  عز و جل بِبِدعَةٍ لَم يُحدِث إلَىَّ فيها شَيئا «وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ» .[90]

حاضر نيستم خداوند عز و جل را با بدعتى ديدار كنم كه در باره آن چيزى به من نفرموده است «و من از متكلّفان نيستم [كه چيزى از خود بسازم و به خدا نسبت دهم]» .

همچنين نقل شده كه پيامبر(ص) ضمن دعا مى فرمود :

 وَ ارحَمنى مِن تَكَلُّفِ ما لا يَعنينى .[91]

به من رحم فرما ، تا خود را در كارهاى بيهوده به تكلّف نيندازم .

در حديثى از امام على عليه السلام نيز سه علامت ذكر شده كه به يك علامت آن در حديث نخست اشاره گرديد:

لِلمُتَكَلِّفِ ثَلاثُ عَلاماتٍ : يُنازِعُ مَن فَوقَهُ بِالمَعصيَةِ ، وَ يَظلِمُ مَن دُونَهُ بِالغَلَبَةِ ، وَ يُظاهِرُ الظَّلَمَةَ .[92]

متكلّف، سه نشانه دارد : با نافرمانى از بالا دست خود [در علم و دانش] ، با او مى ستيزد و با چيره آمدن بر پايين تر از خود [در علم و دانش] ، بر او ستم مى كند و ستمگران را تقويت مى نمايد .

امام على عليه السلام در حديثى ديگر، پرسش در باره وظايفى كه خداوند سبحان آنها را مسكوت گذاشته را تكلّف ناميده است :

إنَّ اللّه  افتَرَضَ عَلَيكُم فَرائِضَ فَلا تُضَيِّعوها ... وَ سَكَتَ لَكُم عَن أشياءَ وَ لَم يَدَعها نِسيانا فَلا تَتَكَلَّفوها .[93]

خداوند ، فرايضى را بر شما واجب نموده است . پس آنها را فرو مگذاريد ... و چيزهايى را هم براى شما مسكوت گذاشته است ، نه اين كه گفتن آنها را فراموش كرده باشد . پس براى [دانستن] آنها ، خود را به تكلّف نيندازيد .

ايشان در حديثى ديگر مى فرمايد:

شَرٌّ أصدِقائِكَ مَن تَتَكَلَّفُ لَهُ .[94]

بدترين دوستانت ، كسى است كه به خاطر او به تكلّف افتى .

در حديثى از امام حسن عليه السلام در پاسخ پدر بزرگوارش در باره معناى «كُلفَت» آمده است :

التَّمَسُّكُ بِمَن لا يُؤمِنُكَ ، وَ النَّظَرُ فيما لا يَعنيكَ .[95]

تمسّك جستن به كسى كه به تو امان نمى دهد و انديشيدن در چيزهاى بى ربط به تو .

و در حديثى از امام صادق عليه السلام ، كسى كه بدون شايستگى در باره چيزى اظهار نظر مى كند، متكلّف ناميده شده است :

مِنَ العُلَماءِ مَن يَضَعُ نَفسَهُ لِلفُتيا وَ يَقولُ : سَلُونى ، وَ لَعَلَّهُ لا يُصيبُ حَرفا واحِدا ، وَ اللّه  لا يُحِبُّ المُتَكَلِّفينَ .[96]

علمايى هستند كه خود را در مَسند فتوا مى نشانند و مى گويند : «از من بپرسيد»، در حالى كه اى بسا [از پاسخ هايى كه مى دهد] حتّى يك كلمه اش درست نباشد و خداوند، متكلّفان را دوست نمى دارد .

در اين احاديث، شانزده نشانه و ويژگى براى شخص متكلّف ذكر شده است ، كه عبارت اند از : 1 . جدال (بگو مگوهاى بيهوده) ، 2 . ستيزگى با مافوق و نافرمانى او ، 3 . تلاش براى رسيدن به آرمان هاى دست نيافتنى ، 4 . به كارگيرى همّت براى تحقّق امورى كه رهايى بخش نيست ، 5 . چاپلوسى ، 6 . غيبت ، 7 . شماتت ، 8 . وادار كردن غير مسلمانان به اسلام ، 9 . انجام كارهاى بيهوده ، 10 . ستم به زيردست ، 11 . كمك به ستمگر ، 12 . سؤال در باره امورى كه خداوند سبحان در باره آنها چيزى نفرموده ، 13 . به زحمت افكندن خود براى پذيرايى از دوستان ، 14 . استمداد از كسى كه اهل امان دادن نيست ، 15 . انديشه در امور بى فايده ، 16 . نظريّه پردازى بدون علم .

با در نظر گرفتن معناى مبدأ اشتقاق «تكلّف» و تأمّل در پيوند آن با ويژگى هايى كه براى «متكلّف» ذكر شد ، مى توان به اين نتيجه دست يافت كه «تكلّف» عبارت است از نوعى رفتار ناپسند و نكوهيده كه ناشى از شيفتگىِ «متكلّف» به دستيابى به هدف خود به هر شيوه ممكن است ، و از آن جا كه رفتار متكلّف ، بر خلاف مقتضاى عقل و فطرت است ، معمولاً با تصنّع و ظاهرسازى همراه است . از اين رو، در حديثى از امام على عليه السلام آمده :

التَّكلُّفُ مِن أخلاقِ المُنافِقينَ .[97]

تكلّف (ظاهرسازى) ، از اخلاق منافقان است .

همچنين رفتار خلاف مقتضاى عقل و فطرت ، طبعا توأم با زحمت و مشقّت است ، هر چند ممكن است در اثر تكرار ، آسان گردد . بنا بر اين ، تصنّع و تعسّف، از لوازم غالبىِ فعل متكلّف است . از اين رو ممكن است تكلّف ، بدون آنها نيز صادق باشد .

و اينك با در نظر گرفتن آنچه در تبيين معناى «تكلّف» بيان شد، بايد ديد مقصود پيامبر(ص) در اين آيه : «قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ؛ بگو: من از شما براى آن (رسالت)، مزدى نمى خواهم و من از متكلّفان نيستم» چيست .

در اين آيه شريف ، خداوند سبحان به پيامبر(ص) دستور داده كه دو مطلب را به مردم اعلام كند : يكى اين كه «از شما مزد نمى خواهم» و ديگر اين كه «من از افراد متكلّف نيستم» .

نخستين سؤالى كه در تفسير اين آيه به نظر مى رسد، اين است كه: آيا درخواست مزد با تكلّف ارتباط دارد ، يا اين دو موضوع ، از هم بيگانه اند ؟

در پاسخ مى توان گفت : اين دو موضوع، ارتباط بسيار نزديكى با هم دارند ؛ بلكه موضوع دوم يعنى پرهيز پيامبر(ص) از تكلّف ، برهان صداقت او در ادّعاى نبوّت و مزد نخواستن اوست ؛ زيرا تكلّف و رفتارهايى حاكى از آزمندى به قدرت و شيفتگى به مطامع مادّى ، نشانه عدم صداقت در ادّعاى رسالت الهى اند .

بنا بر اين ، پرهيز پيامبر(ص) از تكلّف ، دليل و نشانه آن است كه او در رسالت ، هيچ هدفى جز انجام مأموريت الهى و ابلاغ پيام هاى او نداشته است .

هر كس با سيره پيامبر خاتم(ص) آشنا باشد ، مى داند كه نه تنها كوچك ترين نشانه اى از شيفتگى به دنيا ، در زندگى ايشان وجود ندارد ، بلكه سراسر زندگى ايشان ، حاكى از زهد و بى رغبتى به مطامع مادّى و دنيوى است .[98] از اين رو ، چنين شخصيتى وقتى ادّعاى نبوّت مى كند ، از مردم چيزى نمى خواهد ؛ بلكه مى خواهد به آنها چيزى بدهد، كه همان كليد كاميابى مادّى و معنوى و سعادت دنيوى و اخروى است .

بر اين اساس ، اصول پيشين كه شرح آنها گذشت ، مبانى ارزش هاى رفتارى اند و اين اصل ، مبناى پرهيز از ضدّ ارزش هاى رفتارى در سيره نبوى است .

 

 

[1] كنز الفوائد : ج 2 ص 31 ، بحار الأنوار : ج 1 ص 96 ح 42 .

[2] الكافى : ج 1 ص 12 ح 8 ، الأمالى، صدوق : ص 504 ح 693 ، بحار الأنوار : ج 14 ص 506 ح 31 .

[3] المحاسن : ج 1 ص 308 ح 609 ، بحار الأنوار : ج 1 ص 91 ح 22. نيز، ر . ك : تحف العقول : ص 397 .

[4] ر . ك : ص 131 (فصل دوم / سازگارى با علم و خِرد و فطرت) .

[5] مسند ابن حنبل : ج 9 ص 154 ح 23667 وج 5 ص 434 ح 16058 ، صحيح ابن حبّان : ج 1 ص 264 ح 63 ، كنز العمّال : ج 1 ص 179 ح 902 .

[6] «صعب» چيزى است كه به خودى خود دشوار است و «مستصعب» ـ به فتح يا كسر عين ـ چيزى است كه براى مردم دشوار باشد ، يا دشوارش بپندارند . نيز ممكن است «صعب» به معناى دشوار ، و «مستصعب» صيغه مبالغه ، به معناى بسيار دشوار باشد (ر . ك : شرح اُصول الكافى ، مازندرانى : ج 7 ص 2 ، مرآة العقول : ج 4 ص 312) .

[7] الكافى : ج 1 ص 401 ح 1 .

[8] براى آگاهى بيشتر در اين باره ، ر . ك : بررسى ديدگاه ها در باره اختصاصات پيامبر خاتم صلى اللّه  عليه و آله از نگاه قرآن ، محمّدصادق يوسفى مقدّم .

[9] مزّمّل : آيه 7 .

[10] ر . ك : ج 5 ص 34 (الصلاة قرّة عينه) ح 2935 .

[11] «نَهى رَسولُ اللّه  صلى اللّه  عليه و آله عَنِ الوِصالِ فِى الصِّيامِ و كانَ يُواصِلُ فَقيلَ لَهُ فى ذلِكَ فَقالَ صلى اللّه  عليه و آله : إنّى لَستُ كَأَحَدِكُم إنّى أظَلُّ عِندَ رَبّى فَيُطعِمُنى و يَسقينى ؛ پيامبر خدا صلى اللّه  عليه و آله از وصل كردن روزه ها به هم ، باز مى داشت ؛ امّا خود چنين مى كرد. از ايشان علّت را جويا شدند. فرمود : من مانند هيچ كدامتان نيستم. من در سايه [رحمت ]خدايم هستم و او مرا سير و سيراب مى كند» (كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 172 ح 2046) .

[12] وسائل الشيعة : ج 10 ص 520 ح 4 .

[13] البلاغة : نامه 45 .

[14] ر . ك : الكافى : ج 1 ص 410 (باب سيرة الإمام فى نفسه و فى المطعم و الملبس إذا ولى الأمر) .

[15] ابن فارس در تبيين مادّه «حق» مى گويد : حق ، يك ريشه است و بر استوارى و درستى دلالت دارد . از اين رو ، حق ، نقيض باطل است (معجم مقاييس اللغة : ج 2 ص 15 مادّه «حقق») .

[16] يونس : آيه 108 .

[17] ر . ك : احزاب : آيه 21 .

[18] ر . ك : ص 134 ح 27 .

[19] ر . ك : ص 135 ح 28 .

[20] ر . ك : ص 133 ح 26 .

[21] «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بالْقِسْط ؛ ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب [آسمانى] و ميزان [شناسايى حق و باطل و مقرّرات درست زندگى ]فرو فرستاديم تا مردم به عدالت قيام كنند» (حديد : آيه 25) .

[22] شورا : آيه 15 .

[23] ر . ك : ص 136 ح 30 .

[24] كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 395 ح 5840 ، معاني الأخبار : ص 195 ح 1 .

[25] ر . ك : ص 136 .

[26] ر . ك : ج 3 ص 361 (نگاهش را ميان اصحابش تقسيم مى كرد) .

[27] ر . ك : ج 2 ص 167 (حكايت هايى از عدالت پيامبر صلى اللّه  عليه و آله) .

[28] نحل : آيه 90 .

[29] مائده : آيه 13 .

[30] اعراف : آيه 56 .

[31] عنكبوت : آيه 69 .

[32] ر . ك : : ص 138 ح 35 (الاحسان) .

[33] المحاسن : ج 1 ص 396 ح 887 .

[34] تنها استثنا، در فاصله ميان صلح حديبيّه و عمره قضاست (ر . ك : ج 2 ص 389 ح 1132) .

[35] گفتنى است كه «هنجارگرايى» و «ساده زيستى» را مى توان از مصاديق اصلِ نيكوكارى شمرد؛ امّا به دليل اهمّيت آنها، به طور مستقل و به صورت دو اصل حاكم بر سيره نبوى، مطرح مى گردند .

[36] ر . ك : ج 4 ص 117 (ترغيب به ساده زيستى) .

[37] ر . ك : ص 142 ح 42 (القصد) .

[38] معانى الأخبار : ص 33 ح 4 .

[39] نهج البلاغة : خطبه 16 .

[40] بقره : آيه 143 .

[41] بقره : آيه 142 .

[42] تفسير الميزان : ذيل آيه 143 سوره بقره .

[43] صحيح البخارى : ج 5 ص 151 .

[44] ر . ك : فرهنگ لاروس : ج 2 ص 2179 .

[45] تفسير العيّاشى : ج 1 ص 160 ح 115 .

[46] الكافى : ج 1 ص 190 ح 2 .

[47] شواهد التنزيل : ج 1 ص 119 ص 129 .

[48] نهج البلاغة : خطبه 222 .

[49] التوحيد : ص 72 .

[50] به اين نكته در اصل بعدى (آسانى) مفصّل تر خواهيم پرداخت .

[51] ر . ك : ص 142 ح 40 (القصد) .

[52] مصباح المتهجّد : ص 410 ح 535 ، جمال الاُسبوع : ص 309 ، المصباح، كفعمى : ص 728 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 332 ح 4 .

[53] بقره : آيه 185 .

[54] ر . ك : ص 146 ح 46 (السهولة) .

[55] ر . ك : ص 146 ح 48 (السهولة) .

[56] ر . ك : ص 148 ح 49 (السهولة) .

[57] ر . ك : ص 148 ح 50 (السهولة) .

[58] ر . ك : ص 148 ح 51 (السهولة) .

[59] ر . ك : ص 31 (تعميم و توسعه سيره نبوى) .

[60] بحار الأنوار : ج 65 ص 346. نيز، ر . ك : مسند ابن حنبل : ج 5 ص 226 .

[61] ر . ك : ص 150 ح 55 (السهولة) .

[62] ر . ك : ص 148 ح 54 (السهولة) .

[63] مائده : آيه 6 .

[64] حج : آيه 77 ـ 78 .

[65] الكافى : ج 3 ص 30 ح 4 .

[66] الفردوس : ج 2 ص 419 ح 3859 .

[67] ر . ك : ص 152 ح 57 (نظم) .

[68] ر . ك : ص 150 ح 56 (نظم).

[69] يا پس از فراغت از جلسه با خواص به كارهاى عموم مردم رسيدگى مى كرد . اين دو معنا را شيخ صدوق در معانى الأخبار (ص 88 ـ 89) آورده است ، نيز احتمال دارد حديث بدين معنا باشد كه : در اين وقت ، به صدور دستور به خواص براى رسيدگى به امور مردم مى پرداخت .

[70] آيين زندگى : ص 227 (فصل بيست و ششم) .

[71] ر . ك : ص 152 ح 58 (الاتقان) .

[72] ر . ك : ص 152 ح 60 (الاتقان) .

[73] ر . ك : ص 154 ح 61 (الاتقان) .

[74] ر . ك : ص 152 ح 59 (الاتقان) .

[75] ر . ك : ص 155 ح 63 .

[76] ر . ك : ص 154 ح 62 (المداومة) .

[77] تنبيه الخواطر : ج 1 ص 63 .

[78] ر . ك : ميزان الحكمة : ج 10 ص 152 (مداومت در عمل) .

[79] ر . ك : ص 154 ح 64 (المداومة) .

[80] الكافى : ج 2 ص 83 ح 6 .

[81] الكافى : ج 2 ص 82 ح 1 .

[82] ص : آيه 86 .

[83] ر . ك : ص 156 ح 68 (ترك التكلف) .

[84] إحياء العلوم : ج 2 ص 11 .

[85] معجم مقاييس اللغة : ج 5 ص 136 .

[86] مفردات ألفاظ القرآن : ص 721 مدخل «كلف» .

[87] ترجمه تفسير الميزان : ج 17 ص 347 .

[88] تحف العقول : ص 21 ، الخصال : ص 121 ح 113 (به نقل از امام صادق عليه السلام) ، تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 207 (به نقل از امام على عليه السلام) (در هر دو منبع ، به جاى «أربعة (چهار)» ، «ثلاث (سه)» آمده است ، با عبارت مشابه) ؛ تفسير القرطبى : ج 15 ص 231 ، تفسير الثعلبى : ج 8 ص 218 (هر دو منبع ، با عبارت مشابه) ، الدرّ المنثور : ج 7 ص 209 .

[89] كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 361 ح 5762 ، مستطرفات السرائر : ص 115 ح 1 ، تحف العقول : ص 10 ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 326 ح 2656 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 64 ح 5 .

[90] ر . ك : ص 158 ح 71 (ترك التكلف) .

[91] ر . ك : ص 158 ح 70 (ترك التكلف) .

[92] الكافى : ج 1 ص 37 ح 7 ، منية المريد : ص 183 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 59 ح 42 .

[93] نهج البلاغة : حكمت 105 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 260 ح 14 .

[94] غرر الحكم : ج 4 ص 170 ح 5706 .

[95] معانى الأخبار : ص 401 ح 62 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 194 ح 14 .

[96] الخصال : ص 353 ح 33 ، روضة الوعظين : ج 1 ص 43 ، أعلام الدين : ص 97 .

[97] غرر الحكم : ج 1 ص 308 ح 1176 .

[98] ر . ك : ج 1 ص 403 (فصل نهم : زهد پيامبر صلى اللّه  عليه و آله) .