تبيين روايات حجاب هاى معرفت

تبيين روايات حجاب هاى معرفت

رواياتى كه درباره حجاب هاى خداوند متعال از اهل بيت عليهم السلام نقل شده است ، به پنج دسته تقسيم مى شوند.

رواياتى كه درباره حجاب هاى خداوند متعال از اهل بيت عليهم السلام نقل شده است ، به پنج دسته تقسيم مى شوند :

دسته اوّل ، رواياتى كه تأكيد دارند بين خدا و خلق ، حجابى نيست. اين روايات، ناظر به صفت «الظاهر» خداوند متعال هستند كه اين صفت، در شمارى از روايات، بدين گونه تبيين شده است :

الظّاهِرُ لِقُلوبِهِم بِحُجَّتِهِ .[۱]

با حجّت خويش بر دل هايشان ظاهر است.الظّاهِرُ بِعَجائِبِ تَدبيرِهِ لِلنّاظِرينَ .[۲]

با تدبيرهاى شگفتش، بر ناظران ظاهر است.

دسته دوم ، رواياتى كه دلالت مى كنند بر اين كه خداوند متعال با اين كه حجاب ندارد، محجوب است. اين روايات، ناظر به صفت «الباطن» خدا هستند كه در سخن امام على عليه السلام چنين توضيح داده شده است :

الباطِنُ بِجَلالِ عِزَّتِهِ عَن فِكرِ المُتَوَهِّمينَ .[۳]

به جلال عزّتش از انديشه خيال پردازان، پنهان است.دسته سوم ، رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه حجاب ميان خدا و خلق ، مخلوق بودن آنهاست ؛ زيرا محال است آفريده محدود ، بر آفريدگار نامحدود، احاطه پيدا كند . علاوه بر اين روايات ، همه احاديثى كه در باب چهارم اين فصل گذشت نيز دلالت بر اين معنا دارند .

دسته چهارم ، رواياتى اند كه مى گويند حجاب خداوند متعال ، نور است .

شايد مقصود از حُجُب نورانى ، آن گونه كه گفته شده، مراتب خودبينى باشد كه نوعى حجاب تكوينى محسوب مى شود و سالك، در هر مرحله اى از كمالات نفسانى كه باشد، تا اين حجاب ها را كنار نزند، به معرفت شهودى دست نمى يابد، كه: «با ديده خودبين، نتوان ديد خدا را» .

در مناجات شعبانيه آمده است :

وأَنِر أَبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيكَ ، حَتّى  تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ ، فَتَصِلَ إِلى  مَعدِنِ العَظَمَةِ .[۴]

و ديده هاى دلِ ما را با روشنى نگاه به خود ، نورانى كن تا آن جا كه ديده هاى دل ، پرده هاى نور را بدَرَد و به معدن عظمت برسد.

بنا بر مطالب بيان شده، مى توان گفت كه در اين قسمت از دعا، منظور از خَرقِ حجاب هاى نور به وسيله دل، اين است كه سالك در سلوك الى اللَّه، به نقطه اى برسد كه در نتيجه شدّت محبّت به خدا، حجاب هاى خودبينى به كلّى كنار رود، به گونه اى كه چيزى جز خداى تعالى نبيند و به گفته حافظ :

ميان عاشق و معشوق، هيچ حايل نيست                                تو خود حجاب خودى حافظ، از ميان برخيز.

اين مرحله از خداشناسى ، هر چند بالاترينِ منازل سلوك و برترينِ درجات معرفت است ، ليكن بى ترديد، به معناى احاطه مخلوق بر خالق و شناخت حقيقت خداوند متعال نيست . از اين رو، سرحلقه اهل معرفت ، خاتم انبيا پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ، ضمن تصريح بر اين كه براى او هم شناخت كُنه حضرت حق ميسّر نيست، مى فرمايد :

اللَّهُ أَعلى  وأَجَلُّ أَن يَطَّلِعَ أَحدٌ عَلى  كُنهِ مَعرِفَتِهِ .[۵]

خدا، والاتر و و برتر از آن است كه كسى به كُنه معرفت او پى ببرد.

و نيز در شناخت خداوند مى فرمايد :

يا مَن لا يَعلَمُ ما هُوَ إِلّا هُوَ ![۶]

اى كه جز او نمى داند او چيست!

و نيز مى فرمايد :

سُبحانَكَ ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعرِفَتِكَ .[۷]

منزّهى تو ! ما تو را چنان كه حق معرفت توست، نمى شناسيم.

دسته پنجم ، رواياتى اند كه حجاب هاى خداوند متعال را به حجاب هاى نورانى و ظلمانى تقسيم كرده اند . پيش از اين ، به معناى احتمالىِ حجاب هاى نورانى[۸]اشاره شد ؛ امّا مقصود از حجاب هاى ظلمانى ، ظاهراً زنگارهايى است كه در اثرِ كارهاى ناشايست بر ديده دل مى نشيند و مانع خداشناسى مى گردد ، چنان كه در قرآن كريم آمده :

«كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى  قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ * كَلَّآ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئذٍ لَّمَحْجُوبُونَ .[۹]

هرگز ! بلكه دستاوردشان بر دل هايشان زنگار مى نهد. هرگز ! آنان در آن روز از پروردگارشان محجوب اند» .

خواجه حافظ شيرازى، با اشاره به اين حجاب ها مى گويد :

جمال يار ندارد نقاب و پرده، ولى                        غبار رَه بنشان تا نظر توانى كرد.

توضيح علّامه مجلسى درباره روايات حُجُب

علّامه مجلسى رحمه اللّه در تبيين روايات مورد بحث مى نويسد :

تحقيق، آن است كه اين اخبار را ظَهر و بطنى است و هر دو درست . ظاهرِ روايات ، اين است كه خداى سبحان، همان گونه كه عرش و كرسى را بدون نياز به آن دو آفريد ، همين گونه برايشان پرده و حجاب و سراپرده آويخت و آنها را از نورهاى شگفتى كه برايشان آفريده بود ، آكنده ساخت تا عظمت قدرتش و جلال هيبتش و گستره فيض و رحمتش را براى فرشتگان نظاره گر ، برخى پيامبران و نيز جز آنان كه مى شنوند ، آشكار كند . شايد هم تفاوت عددها به اعتبار آن است كه در برخى از استعمال ها ، نوع را در نظر گرفته اند و در برخى، صنف را و در بعضى، شخص را و يا اين كه در برخى تعبيرها ، به هم ضميمه شده اند و يا در برخى روايت ها به ذكر بعضى از آنها بسنده شده است .

و امّا معناى باطنى روايات، آن است كه حجاب هاى جلو گيرنده از رسيدن مردم به معرفت كُنه ذات و صفات او فراوان اند . از آن جمله است آنچه به نقص مخلوق و قوا و فهم او مربوط مى شود كه برخاسته از وجود امكانى و فقر و نياز و حدوث اوست، و آنچه از نقص و ناتوانى در پىِ اين مى آيد و اينها حجب هاى ظلمانى اند .

و از آن جمله است، آنچه به نور بودن و تجرّد و تقدّس و وجود وجوبى و كمال و عظمت و جلال و آنچه لازمه اينهاست، مربوط مى شود كه اينها، حجاب هاى نورانى هستند و زدودن هر دو نوع حجاب، نشدنى است و اگر زدوده شده، به جز ذات حق تعالى چيزى نمى ماند ، و يا مقصود از كشف حجاب ، زدودن اجمالى به وسيله پاك سازى از صفات شهوانى و اخلاق حيوانى و خو گرفتن به اخلاق ربّانى از طريق عبادت هاى فراوان و رياضت كشيدن و مجاهده و ممارست در علوم حقيقى است تا حجاب هاى ميان او و خداى سبحان، به اجمال برداشته شود و آنچه از نورهاى جلالش بر ايشان آشكار مى شود، تعيّن ها ، اراده ها و شهوت هاى ايشان را بسوزانَد و با ديده يقين ، كمال خداى سبحان و نقص خود ، جاودانگى او و فنا و خوارى خود و بى نيازى او را ببينند ، و نيز به خود بنگرند ، بلكه ببينند كه وجود عاريتى ايشان، در كنار وجود كامل او ، عدم است و قدرت ناقص ايشان در جنب قدرت كامل او ، ناتوانى است و بالاتر آن كه از خود بيخود مى شوند، علم و قدرت خود را وا مى نهند و خداى سبحان، در اراده و قدرت و علم ايشان، تصرّف مى كند و از اين رو، جز آنچه خدا بخواهد، نمى خواهند و جز اراده خدا، چيزى را اراده نمى كنند و به قدرت خدا در چيزها تصرّف كرده، مُرده را زنده مى كنند و خورشيد را باز مى گردانند و ماه را مى شكافند ، همان گونه كه امير مؤمنان فرمود :

ما قَلَعتُ بابَ خَيبرَ بِقُوَّةٍ جِسمانِيَّةٍ ، بَل بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّةٍ .[۱۰]

من، درِ خيبر را نه با قدرت جسمانى، كه با قدرت الهى كَنْدم .

و معنايى كه از فناى در خدا و بقاى با خدا، فهمش ممكن و منافى با اصول دين نيست ، همين معناست .[۱۱]و به عبارت ديگر ، حجاب هاى نورانى ، موانع بنده در رسيدن به مقام قرب خدا و نيز نهايتِ درجه معرفتش به خداست كه مى تواند از طريق عبادات بيايد (مانند : ريا ، خودپسندى ، خودستايى، ستيز و كشمكش و مانند اينها) ؛ و موانع ظلمانى ، همان معصيت هايى است كه از رسيدن او به خدا جلوگيرى مى كند و چون اين حجاب ها زدوده شود ، خدا در دلش جلوه مى كند و حبّ هر چيز ديگر غير از خدا و حتّى حبّ نفس را مى سوزانَد .

و همه اينها موجب نمى شود كه به ظواهر اين روايات، ايمان نياوريم، مگر اين كه متون صحيح و صريح ديگرى، ما را از اين ظهور، منصرف كند و آغاز كژروى ، به سوى تأويل رفتن بدون دليل است و خداوند است كه به راه راست، ره مى نمايد .[۱۲]


[۱]نهج البلاغة : خطبه ۱۰۸ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۲۳۹ ح ۹۹۹ .

[۲]نهج البلاغة : خطبه ۲۱۳ ، بحار الأنوار : ج ۴ ص ۳۱۹ ح ۴۵ .

[۳]همان .

[۴]إقبال الأعمال : ج ۳ ص ۲۹۹ .

[۵]عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۳۲ ح ۲۲۵ .

[۶]عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۳۲ ح ۲۲۶ ، المصباح ، كفعمى : ص ۳۴۹ به نقل از امام حسين از امام علىّ عليهما السلام .

[۷]عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۳۲ ح ۲۲۷ ، بحار الأنوار : ج ۷۱ ص ۲۳ .

[۸]معناى دقيق و قطعى حجاب هاى نور و ظلمت، مشخّص نيست . براى آگاهى بيشتر در اين باره، ر . ك : فصوص الحكم ، تعليقة أبى العلاء العفيفى، ص ۱۶ - ۱۷ (فص الحكمة الإلهيّة فى الكلمة الآدمية) ، تعليقات الإمام الخمينى على فصوص الحكم .

[۹]مطفّفين : آيه ۱۴ - ۱۵ .

[۱۰]بحار الأنوار : ج ۵۸ ص ۴۷، الأمالى ، صدوق : ص ۶۰۴ ح ۸۴۰، روضة الواعظين : ص ۱۴۲ كلاهما نحوه .

[۱۱]راهى كه علّامه مجلسى پيموده، بيشتر به طريقه اهل ذوق شبيه است و مشكلى نيست كه به طريقه اهل بحث و نظر هم اشاره كنيم تا سودش عام تر و بهره اش كامل تر باشد : عالم مادّى ، عالم حركت و تكامل است و نفس نيز از جهت تعلّقش به بدن مادّى و بلكه اتّحاد با آن به همين حكم، محكوم است و آن، يكسره در منازل سير خود حركت مى كند و از درجات كمال، بالا مى رود و به حقّ متعال، نزديك مى گردد تا آن جا كه به مرزهاى امكان و وجوب مى رسد كه در اين هنگام، حركتش پايان مى پذيرد و از حركت مى ايستد «و بى گمان ، مرز نهايى تا پروردگار توست» و منزل هاى سير ، مراتب ميان مادّه و بالاترين مرتبه وجود است و اين منزل ها از يك ديدگاه به مادّى و غير مادى تقسيم مى شود .

مرحله اوّل ، مرحله هايى كه نفس، آنها را مى پيمايد تا به حدّ تجرّد برسد .

مرحله دوم ، مراتب كمالى عالى برتر از اين است كه هر مرتبه آن نسبت به مرتبه پيشين ، نسبت علّت به معلول را دارد و يا رابطه ميان معناى اسمى و حرفى و مستقل به غير مستقل و از اين رو، مرتبه برتر كمالات مرتبه فروتر را در بر دارد و عكس آن صحيح نيست . پس هر گاه كمانِ وجود به پايين آيد ، مرتبه ها ضعيف و مرزهاى عدم، فراوان مى شوند و هر گاه بالا رود ، مرتبه ها قوّت مى گيرند و مرزها كاهش مى يابند تا آن كه به وجود بى حدّ و مرز برسند و رسيدن نفس به هر مرتبه، به معناى تعلّقش به آن مرتبه است و به عبارت ديگر ، يعنى مشاهده ارتباطش با آن وجود كه براى خود نسبت به او استقلالى نبيند و اگر مى خواهى، بگو : به فناى از ذات خود و به در آمدن از حدودى كه احاطه اش كرده است .

پس از اين مقدّمه مى گوييم : حدود لازم هر مرتبه كه بر حقيقت وجودى شى ء در آن مرتبه ، عارض مى شود ، آن را از وصول به مرتبه بالا و رسيدن به كمالات و عظمت آن مرتبه، باز مى دارد . پس چون چيزى از اين حدود بيرون رود و آن قيدها را از خود بكَنَد ، ترّقى به درجه بالاتر برايش ممكن مى شود و در اين هنگام ، خود را متعلّق آن و غير مستقل از آن مى بيند و ارزش و شرافت و كمال و عظمت خود را مى يابد . پس آن حدودند كه حاجب از حقيقت وجود مطلق از هر قيدند و نفس شيفته لذّت هاى مادّى در تاريكى هاى حدود و پوشش قيود در غلتيده و آن، دورترين نفس ها از حقّ متعال است . پس هر گاه از قيود مادّى جدا شود و رشته تعلّقش را به زخارف اين دنياى پست ببُرد ، به عالم نور و سرور و بها و كرامت، نزديك مى شود تا آن كه تجرّدى عالى بيابد و نفس خود را جوهرى مجرّد از مادّه و صورت ببيند و در اين هنگام است كه از حجاب هاى ظلمانى بيرون مى آيد كه همان حقيقت گناهان و معاصى و اخلاق ناپسند است و رأس آنها هم حبّ دنيا و چسبيدن به طبيعت است و هر دو گروه، از پيامبر روايت كرده اند كه: «حبّ دنيا، رأس هر خطاست» ؛ امّا نفس در اين مرتبه، هنوز گرفتار حجاب هاى نورانى است كه نازك تر و رقيق تر است و از اين رو، تشخيص آنها دشوارتر و شناختشان به دقّت و تيزبينى بيشترى نيازمند است و بسى سالكِ اين راه كه چون برخى مرتبه هاى پايين را مشاهده كرد ، پنداشت كه به نهايت كمالات و بالاترين درجات رسيده و همين، سبب درجا زدن او در همان مرتبه و در حجاب شدنش مى شود ؛ و چه نيكو سروده است :

شيشه، شفّاف و خَمر، شفّاف است

هر دو مانند و كار، دشوار است

گو كه خمر است اين و ظرفى نيست

يا كه گو بوده ظرف و خمرى نيست.

پس هر كس عنايت حق او را در بر گيرد و توفيق يارى اش كند ، خدايش ويژه بندگى خويش مى كند و دلش را در تسخير خود در مى آورد و قلبش را از محبّت خود، پُر مى سازد و محبّت ديگران را از دلش مى زدايد و نورش را بر آن مى تاباند و انوار عظمت سيماى خويش را به او مى نمايد و حجاب كبريايى و سراپرده عزّت و جلال خويش را از او برمى دارد و در نهانش برايش جلوه مى كند و سپس، او را به پايدارى در كار و جايگير شدن در مرتبه خويش، موفّق مى دارد و همه حجاب ها را از او مى زدايد و به عزّت پاك خداىِ خدايگان در مى آويزد كه زندگى اش گوارا و حياتش پاكيزه خواهد بود . خوشا به حال او ، خوشا به حال او ! و از آنچه گفتيم، آشكار شد كه معناى برداشتن حجاب، مشاهده عدم استقلال نفس است و از اين رو ، برداشتن حجاب، مانند انعدام عالم نمى شود ، بلكه فقط موجب مى شود كه ما سواىِ خداى متعال را ، متعلّق به او و غير مستقل ببينيم و محالى لازم نمى آيد و با هيچ يك از اصول دين، تنافى اى نمى يابد ؛ و خداوند، هدايتگر و ياور است (بحار الأنوار : ج ۵۸ ص ۴۷ - ۴۹، حاشيه مصحّح).

[۱۲]بحار الأنوار : ج ۵۸ ص ۴۶ و ۴۷ .