قراء و جنگ نهروان

پرسش :

قراء در جنگ نهروان چه نقشی داشتند؟



پاسخ :

جريان قُرّاء و شكل گيرى آن

در جامعه اسلامى كسانى به نيكوخوانى قرآن شهره بودند . اينان در جامعه اسلامى از محبوبيتى شايان توجّه و رويكردى شايسته برخوردار بودند ، تا بدان جا كه گاه در تعيين مناصب ، عنوان «قارى» و از «قُرّاء» بودنْ امتيازى به شمار مى رفت .[۱]

اين گونه كسان در گذرگاه زمان فزونى يافتند . آنان براى مشخّص شدن خود، سرهاى خود را به گونه اى خاص مى تراشيدند[۲]و كلاه ويژه اى بر سر مى نهادند كه بدان «بُرنُس» گفته مى شد و آنان به آن جهت «اصحاب بَرانِس» نيز ناميده مى شدند .

قُرّاء در مكّه ، مدينه ، شام و كوفه پراكنده بودند ؛ امّا بيشترين حضور آنان در كوفه بود .[۳]قُرّاء در امور سياسى غالبا شركت نمى كردند ، امّا به روزگار عثمان، انتقاد عليه او را آغاز كردند . عثمان، انتقادها و درشتگويى هاى آنان را برنتابيد و آنان را تبعيد كرد . قُرّاء نيز در خيزش عليه وى و قتل او شركت جستند .[۴]

نقش قُرّاء در سپاه على

قُرّاء با اين پيشينه فكرى ، سياسى و اجتماعى، بخش قابل توجّهى از سپاه امام عليه السلام را شكل مى دادند . آنان نيروهايى بودند دلير ، بى باك و رزم آور . حضور آنان در سپاه امام عليه السلام به گونه اى بود كه پس از نابود شدنشان در جنگ نهروان ، جاى خالى آنها در سپاه على عليه السلام كاملاً مشهود بود . چنين بود كه در هنگامه اى كه معاويه غارتگرى را آغاز كرد و امام عليه السلام هرچه سپاهيانش را عليه او و براى دفاع از مرزها برمى شورانْد ، پاسخ نمى شنيد ، يكى از ياران امام عليه السلام گفت :

ما أحوَجَ أميرَ المُؤمِنينَ وَمَن مَعَهُ إلى أصحابِ النَّهرَوانِ ![۵]چه قدر امير مؤمنان به اصحاب نهروان ، نيازمند بود !

قُرّاء و تحميل حكميّت بر امام

اَسَفا كه قُرّاء با اين پيشينه ، به لحاط تندروى ها ، افراط ها و به تعبير پيامبر خدا «تَعَمُّق» ، در تور نامرئى نيرنگ معاويه ، عمرو عاص و عوامل آنان در سپاه امام عليه السلام قرار گرفتند و حكميّت را بر او تحميل كردند .

درست در لحظاتى كه نزديك بود طومار سپاه شام براى هميشه برچيده شود و براى هميشه جامعه اسلامى از اين فتنه كور و سياه رهايى يابد ، عمرو عاص، دست به نيرنگ زد و دستور داد به نشانه دست كشيدن از نبرد و اين كه كتاب خدا داور اين نبرد باشد ، قرآن ها را بر نيزه كنند و فراز آورند .

قُرّاء سطحى نگرِ ظاهربين كه در پس ظاهر اين صحنه ، نيرنگ را نمى ديدند ، به لحاظ پاسداشت حرمت قرآن و به رغم مخالفت امام عليه السلام و ياران ويژه اش ، او را بر پذيرش حكميّت و دست برداشتن از نبرد ، ملزم كردند . آنان امام عليه السلام را تهديد كردند كه در غير اين صورت ، او را خواهند كشت . امام عليه السلام به خاطر نفوذى كه آنان در سپاه داشتند ، راهى جز پذيرش اين زورگويى بى بنياد جاهلانه نداشت . پس پيشنهاد آنان را پذيرفت و مالك را كه تا نزديكى خيمه فرماندهى معاويه پيش رفته بود ، فرا خواند و بدين سان ، ثبات نيرنگ و خُدعه رقم خورد و حاكميت على عليه السلام با مشكلى جدّى روبه رو شد .

جدا شدن قُرّاء از امام

چيزى نگذشت كه پرده ها بالا رفت و نيرنگ معاويه عيان گشت و قاريانِ سطحى نگر به فريب خوردگى و اشتباه خود پى بردند ؛ امّا شگفتا اين بار نيز به جاى اين كه بيدار شوند و آب رفته را به جوى بازگردانند ، بر تندروى ، جهل ، افراط و يكسويه نگرى خودافزودند و خطايى بزرگ تر را دامن زدند و گفتند اين عمل ، موجب كفر بوده است . ما توبه مى كنيم و تو نيز چون كافر گشته اى بايد توبه كنى و معاهده خود را با معاويه برهم زنى و جنگ را از سر بگيرى !

بى گمان ، پذيرش عهدشكنى از جانب امام عليه السلام ـ علاوه بر آن كه مخالف روش ايشان و دستورهاى اسلام بود ـ سرانجامْ چنان مى شد كه گروهى مقدّس نماى ظاهرگراى افراطى چنان عرصه حكومت را بر امام عليه السلام تنگ كنند كه يكسره تصميم گيرى درباره جنگ و صلح ، و سياست و اداره را از كف بدهد و امور كليدى از دستش خارج شود . از اين روى ، امام عليه السلام با قدرت درمقابل اين خواسته جاهلانه افراطيان ايستاد؛ امّا قُرّاء به جاى تأمّل در نااستوارى موضع خود ، باز بر سر همان تعمّق در دين و افراط در رفتار ، اين بار به هنگام بازگشت از صِفّين از امامِ دينداران جدا شدند و در نزديكى كوفه در قريه اى به نام «حَروراء» اردو زدند .

دگرگونى «قُرّاء» به «مارقين»

بارى ؛ پيشگويى هاى پيامبر(ص) تحقق يافت و كسانى كه چهره هاى برجسته مسلمانان در آن روزگار بودند ، و جهاد و رزم و عبادت و زهدْ آميزه زندگى شان بود ، در اثر ابتلا به بيمارى تعمّق و به بهانه دفاع از ساحت قرآن و حريم دين در برابر دين و امام مسلمانان ايستادند . بدين سان ، بيمارى افراط ، آنان را چنان از دين به در كرد كه ديگر اثرى از دين مدارى آنان باقى نماند .

چنين بود كه آنان عنوان «مارقين» گرفتند كه پيامبر خدا در وصف آنان، اين عنوان را به كار گرفته بود و از جمله به مولا عليه السلام فرموده بود :

يا عَلِيُّ ! لَولا أنتَ لَما قوتِلَ أهلُ النَّهرِ .

فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! ومَن أهلُ النَّهرِ ؟

قالَ : قَومٌ يَمرُقونَ مِنَ الإِسلامِ كَما يَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ .[۶]

اى على! اگر تو نبودى ، كسى با اهلِ نَهر نمى جنگيد .

گفتم : اى پيامبر خدا! اهل نهر ، كيان اند؟

فرمود : گروهى كه از اسلام ، فراتر مى روند ، همان سان كه تير از هدف در مى گذرد.

اينان عناوين ديگرى نيز داشتند كه برخى را خود برگزيده بودند ، مانند «شُرات»؛ امّا دقيق ترين عنوانْ همان است كه پيامبر(ص) بدانان داد ، عنوانى نشان دهنده حقيقتِ خسران آميز و فرجام ناهنجار آنان .

على و مباهات به بركَندن فتنه تندروى

با آنچه تا بدين جا درباره جريان تَعَمُّق (تندروى دينى) و چهره هاى وابسته به اين جريان آورديم ، روشن است كه برخورد با اين جريان ، كارى بوده است كارستان ! به واقع ، بركندن ريشه اين فتنه كه ـ به ظاهر جريانى استوار در ديندارى بود ـ ، بسى دشوار مى نمود . مولا عليه السلام از جمله افتخارات دوران حكومتش را تباه ساختن اين جريان و خشكانيدن ريشه اين فتنه دانسته و فرموده است :

أنا فَقَأتُ عَينَ الفِتنَةِ ، ولَم تَكُن لِيَتَجَرَّأَ عَلَيها غَيري .[۷]من چشم فتنه را درآوردم كه جز من كسى جرئت آن را نداشت.

نبرد با قيافه هاى حق به جانب ، قاريانى كه زمزمه هاى قرآنى زندگى شان را فرا گرفته بود و با ظاهرى خداجويانه نداى «لا حُكْمَ إلّا للّه ؛ حُكم ، تنها از آنِ خداست!» بر زبان داشتند ، بسى دشوار بود . آنان شب زنده دارى مى كردند ، سر بر زمين مى نهادند و سجده هاى طولانى به جاى مى آوردند ، پيشانى هاى پينه بسته داشتند ، در انتقادْ هيچ مرزى را رعايت نمى كردند و به عنوان چهره هاى مهم و استوار در راه دين، شُهره بودند ؛ امّا اَسَفا كه دلى بيمار ، انديشه اى تُنُك و خِردى كم سو داشتند . برخورد با جريان تعمّقْ راستى را ـ با توجّه به آنچه آمد ـ در آن روزگاران جز از على عليه السلام برنمى آمد .

قلع و قمع جريان قاريان ، بصيرت و قاطعيت ويژه اى لازم داشت و اين كار ، تنها از على عليه السلام برمى آمد . چنين است كه امام عليه السلام در رويارويى با «ناكثين» و «قاسطين» نفرمود اگر من نبودم ، ديگرى نمى توانست چنين كند ؛ امّا در برخورد با فتنه «خوارج» فرمود :

لَم تَكُن لِيَجتَرِئَ عَلَيها أحَدٌ غَيري .  جز من كسى بر آن كار ، جرئت نداشت .  لَولا أنا ما قوتِلَ ...  اگر من نبودم ، كسى نمى توانست نهروانيان را بكشد .


[۱]تاريخ الطبرى : ج ۳ ص ۹۹ ، الطبقات الكبرى : ج ۲ ص ۳۵۲ و ج ۱ ص ۲۲۶ .

[۲]ابن ابى الحديد گفته: علامت آنان اين بود كه وسط سرشان را مى تراشيدند و موها در اطراف سرشان مثل تاج ، حلقه اى مى گشت (شرح نهج البلاغة : ج ۸ ص ۱۲۳ . نيز ، ر . ك : بحار الأنوار : ج ۶۸ ص ۲۸۹) .

[۳]حياة الشعر فى الكوفة : ص ۲۴۴ .

[۴]الأمالى ، طوسى : ص ۱۷۴ ح ۲۹۳ ، الغارات : ج ۲ ص ۴۸۱ ؛ شرح نهج البلاغة : ج ۲ ص ۹۰ .

[۵]اُسد الغابة: ۴ / ۸ / ۳۶۱۰، سير أعلام النبلاء: ۳ / ۱۶۳ / ۲۶.

[۶]الأمالى ، طوسى : ص ۲۰۰ ح ۳۴۱ ، إرشاد القلوب : ص ۲۵۵ ، كشف الغمّة : ج ۲ ص ۲۰ .

[۷]نهج البلاغة : خطبه ۹۳ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت