ريشه هاى تندروى خوارج

پرسش :

ريشه هاى تندروى خوارج چیست؟



پاسخ :

ريشه يابى جريان خوارج و يافتن عوامل انحراف آنها براى عبرت آموزى، مهم ترين مسئله اين جريان است . اين اهمّيت در حالتى فوق العاده جلوه خواهد كرد كه بدانيم بر اساس پيشگويى پيامبر(ص) و على عليه السلام ، اين جريان در هماره تاريخ اسلام وجود خواهد داشت و مبارزه با تندروى و افراط و هوشيارى در برابر آن ، نياز هميشگى امّت اسلام خواهد بود .

 على عليه السلام درباره تداوم اين جريان فكرى فرمود :

  كُلَّما قُطِعَ مِنهُم قَرنٌ نَشَأَ قَرنٌ حَتّى يَخرُجَ في بَقِيَّتِهِمُ الدَّجّالُ . [1] هرگاه شاخى از آنها قطع شود، شاخى ديگر سر بر مى آورد تا آن كه دجّال از بين باقى ماندگانشان خروج كند .  

 و نيز آن گاه كه خوارج در نهروان كشته شدند و به امام عليه السلام گفتند كه تمامى اين گروه كشته شدند، امام عليه السلام فرمود :

  كَلّا ! وَاللّهِ إنَّهُم نُطَفٌ في أصلابِ الرِّجالِ وقَراراتِ النِّساءِ ؛ كُلَّما نَجَمَ مِنهُم قَرنٌ قُطِعَ ، حَتّى يَكونَ آخِرُهُم لُصوصا سَلّابينَ . [2] نه! به خدا سوگند ، همانا ايشان نطفه هايى هستند در صُلب هاى مردان و زهدان هاى زنان . هر زمان يكى از آنان سر برون مى آورد ، سرش قطع مى شود ، تا كسى از آنها باقى نمانَد ، جز مشتى دزد و غارتگر .  

 چنين است كه بايد بيش از هر چيز به روان شناسى مارقين پرداخت و ريشه هاى «تعمّق» را كاويد و زمينه هاى اين تندروى را يافت ، تا مگر عبرتى باشد براى روزگار كنونى و همه عصرها .

يك . جهل

در ريشه يابى جريان تعمّق ، جهل را بايد آغازين عامل برشمرد . در روايات اسلامى بر اين نكته تصريح شده است . على عليه السلام افراط و تفريط ، و تندروى و كندروى را برخاسته از جهل دانسته و فرموده است :

  لا تَرَى الجاهِلَ إلّا مُفرِطا أو مُفَرِّطا . [3] نادان را جز افراطكار يا تفريطگر نخواهى يافت .  

 چنين است كلام حضرت باقر عليه السلام كه ريشه تندروى خوارج و موضع افراطگرايانه آنان را جهل تلقّى كرده است . اسماعيل جُعْفى مى گويد : از امام باقر عليه السلام درباره آن مقدار از دين كه حتما بايد هر كسى بداند پرسيدم. فرمود:

  الدّينُ واسِعٌ ، ولكِنَّ الخَوارِجَ ضَيَّقوا عَلى أنفُسِهِم مِن جَهلِهِم . [4] دين ، گسترده است ؛ ولى خوارج به خاطر نادانى خود ، آن را بر خويش تنگ ساختند .  

 اين همان نكته اى است كه امام على عليه السلام در تحليل روانى و فكرى خوارج و علّت تندروى ها و گرايش هاى افراطى آنان بر آن تأكيد ورزيده و فرموده است :

  ... ولكِن مُنيتُ بِمَعشَرٍ أخِفّاءِ الهامِ ، سُفَهاءِ الأَحلامِ . [5] ... امّا به جماعتى سبُكْ مغز و بى خِرَد ، مبتلا شده ام .  

 و در كلامى ديگر، خطاب به آنان فرمود :

  وأنتُم ـ وَاللّهِ ـ مَعاشِرُ أخِفّاءُ الهامِ سُفَهاءُ الأَحلامِ . [6] شما ـ به خدا سوگند ـ جماعتى سبُكْ مغز و نابخرديد .  

 و در سخن والايى ، آن هنگام كه آهنگ بيدار كردن آنان را داشته است ، ضمن روشنگرى ، حقايقى به آنان سفارش مى كند كه از لجاجت و عمل كردن از سر جهالت دست بردارند و راه اعتدال جويند و سپس به چگونگى خُلق و خوى آنان اشاره كرده ، مى فرمايد :

  ثُمَّ أنتُم شِرارُ النّاسِ ، ومَن رَمى بِهِ الشَّيطانُ مَرامِيَهُ ، وضَرَبَ بِهِ تيهَهُ ، وسَيَهلِكُ فِيَّ صِنفانِ : مُحِبٌّ مُفرِطٌ يَذهَبُ بِهِ الحُبُّ إلى غَيرِ الحَقِّ، ومُبغِضٌ مُفرِطٌ يَذهَبُ بِهِ البُغضُ إلى غَيرِ الحَقِّ . وخَيرُ النّاسِ فِيَّ حالاً النَّمَطُ الأَوسَطُ، فَالزَموهُ . [7] پس ، شما بدترين مردم هستيد كه شيطان ، تيرهاى خود را به سويتان افكنده و آواره گم راهى تان ساخته است . زود است كه در [ پيوند با] من ، دو گروه هلاك شوند : دوستِ افراط پيشه كه دوستىِ من او را به غير حق كشانَد ؛ و دشمنِ زياده ورز كه دشمنىِ من ، وى را از حق ، دور سازد .  نيك حال ترين مردم در [ پيوند با ]من ، كسانى هستند كه راه ميانه در پيش گيرند . پس همراهِ ايشان باشيد.

خِرد ، معيار سنجش اعمال

از نگاه دين، خِردورزى و تلاش كردن از سر خِرد و رفتار را با انديشه سنجيدن بسى مهم است و دين، بدان تأكيدى شگفت دارد . پيامبر خدا فرمود :

  ما قَسَمَ اللّهُ العِبادَ شَيئا أفضَلَ مِنَ العَقلِ ؛ فَنَومُ العاقِلِ أفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ ، وإقامَةُ العاقِلِ أفضَلُ مِن شُخوصِ الجاهِلِ . [8] خداوند براى بندگانش چيزى بهتر از خِرد، تقسيم نكرده است . خواب خردمند، بهتر از بيدارخوابىِ نادان است و باز ايستادن خردمند [ از جنگ] ، بهتر از جنگيدن نادان است.  

 بدين سان ، كردارهاى بدون خِرد و تلاش هاى از روى جهل و حماقت ، وزنى و ارجى نخواهند داشت. خوارج در سبُكْ عقلى و جهالت بدان گونه بودند كه با آن همه شب زنده دارى ها و عبادت ها ، به دنبال استوارسازىِ بنيادهاى عقيدتى خود نبودند .

 شگفتا كه آنان با آن همه رزم آورى در ميدان هاى نبرد و عبادت هاى طولانى و تحمّل رنج در راه عبادت ، هرگز به باورى استوار دست نيافتند و آن همه پايبندى به ظواهر شريعت در عقايد آنها نقش تكاملى بازى نكرد . چنين است كه چون امير مؤمنان شنيد كه يكى از خوارجْ شب ها را به نماز و تلاوت قرآن مشغول است ، فرمود :

  نَومٌ عَلى يَقينٍ خيرٌ مِن صَلاةٍ عَلى شَكٍّ. [9] خواب در حال يقين ، بهتر است از نماز در حال ترديد .

ژرفاى جهالت خوارج

جهالت خوارج، بسى شگفت است . آنان حتّى تا فرجام نبردى كه به راه انداخته بودند و بر سر آن جان باختند ، در ترديد به سر مى بردند ؛ امّا از لجاجت دست برنمى داشتند . اين نكته در تحليل شخصيت خوارج، مهم است . يعنى اينان به رغم آن همه تندروى در عمل ، تكيه گاه محكمى در عقايد نداشتند . چنين است كه هنگام هلاكت يكى از آنان در نبرد نهروان ، وقتى مى گويند : سفر به بهشت، گوارا باد! رهبر آنان عبد اللّه بن وَهْب مى گويد : نمى دانم به بهشت مى رود يا به جهنّم!

 مردى از بنى اسد كه اين منظره را مى نگريست ، گفت : من گول اين مرد را خوردم و در جنگ، حاضر شدم و اكنون مى بينم كه خودش در ترديد است . آن گاه با گروه خودش از آنان جدا شد و به سمت ابو ايّوب انصارى آمد. [10]

 پاسخ امام صادق عليه السلام در باره خوارج ، خواندنى و تأمّل كردنى است كه هم به خوارج ، عنوان «مُردَّد (شكّاك)» داده است و هم چگونگى مواضع آنان را به لحاظ روانى باز گفته است . جميل بن دُرّاج مى گويد:

 مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد :

 آيا خوارج در شك بودند؟

 فرمود: «آرى» .

 پرسيد: چطور در شك بودند كه مبارز مى جستند [ و به جنگ مى خواندند]؟

 امام عليه السلام فرمود :

  ذلِكَ مِمّا يَجِدونَ في أنفُسِهِم . [11] اين به خاطر آنچه در خويش مى ديدند ، بود .  

 نكته تأمل برانگيز در اين گفتگو اين است كه براى آن مرد، دشوار بوده است كه بپذيرد كسانى با باورى آميخته به ترديد و شك به دفاع از باور ، دست به شمشير ببرند و مبارزه كنند . پاسخ امام عليه السلام اين است كه آن حركت، از سر باور نبوده است ؛ بلكه احساسات درونى، آنان را به چنين موضعى فرا خوانده بود .

 اين نكته بسيار عبرت آموز و تأمّل برانگيز است كه گاهى و بلكه غالبا ، شخص در صحنه هاى هيجان آفرين و مواضع برخاسته از لحظه ها و بدون تأمّل ، چنان اسير احساس مى شود كه در توفان احساس، يكسره خِرد از كار مى افتد ، و چون اين توفان نشست ، تازه آن كه بر مَركب احساس سوار بوده ، مى فهمد چه كرده و چگونه خود را و سرمايه خود را باخته است .

 كلام امام عليه السلام نشان مى دهد كه حركت آنان، تكيه گاه استوار اعتقادى نداشته است . صحنه هايى كه ياد شد و ديگر واقعيّت هاى زندگى برخى از اينان، روشن كننده اين حقيقت است .

دو . دنياطلبى

دنياگرايى و جذب جاذبه هاى دنيوى شدن را مى توان دومين عامل انحراف خوارج برشمرد ؛ دنياگرايى با تمام شكل ها و نمودهايى كه دارد . به واقع اين موضوع ، مهم ترين عامل جريان هاى سه گانه : ناكثين ، قاسطين و مارقين است . على عليه السلام در بيانى ژرف، به بيان اين حقيقت پرداخته است :

فَلَمّا نَهَضتُ بِالأَمرِ نَكَثَت طائِفَةٌ ومَرَقَت اُخرى وقَسَطَ آخَرونَ ، كَأَنَّهُم لَم يَسمَعوا كَلامَ اللّهَ سُبحانَهُ يَقولُ :  «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَـقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»  ! [12]

 بَلى ! وَاللّهِ لَقَد سَمِعوها ووَعَوها ، ولكِنَّهُم حَلِيَتِ الدُّنيا في أعيُنِهِم ، وراقَهُم زِبرِجُها . [13] وقتى زمام امور را به دست گرفتم، گروهى پيمان شكستند و گروهى ديگر از جمع ديندارانْ بيرون رفتند و گروهى ديگر ستمكارى ورزيدند ، گويى كلام خداوند سبحان را نشنيده اند كه مى گويد:  «سراى آن جهان را براى كسانى قرار داده ايم كه تصميم به برترى جويى در زمين و فسادگرى ندارند و پايان كار از آنِ پرهيزگاران است»  .

 آرى ، به خدا سوگند ، شنيدند و دانستند؛ امّا دنيا در چشمشان زيبا جلوه نمود و زيورهايش برايشان خوش نمود !

 شايد با آنچه درباره خوارج در تاريخ گزارش شده است ، باور كردن اين مطلب اندكى دشوار باشد . آنان كه عنوان زهد را يدك مى كشيدند و به ظاهر «دنيا گريز» بودند ، در عبادت، سخت به خود رنج مى دادند و در اين باره از حدّ اعتدال گذشته بودند ، به ظاهر به دنبال جنبه هاى مادّى دنيا نبودند ، و در ميدان رزمْ آن چنان رزم آورى مى كردند ، دنيا مدارى اينان يعنى چه؟!

 بايد گفت : «هزار نكته باريك تر ز مو اين جاست!». دنيا گرايى و دنيامدارى، نمودها و چهره هايى دارد . كسانى گاه بر خود سخت مى گيرند و خود را به دشوارى مى افكنند تا مشهور و محبوب شوند ، آوازه بيابند و نامشان همه جا بر زبان ها باشد . بارى :

 همه موجودات عالَم ، شكارچى اند و تفاوتشان تنها در دام هاست [ كه مى نهند].

 تا انسان از دام نَفْس و كمند شيطان رها نشده ، نمى تواند انگيزه خود را در رفتارها خالص كند و روشن است كه دنياگرايى اگر در قالب دين خواهى و در لباس آخرت جويى باشد ، بسى خطرناك تر از دنياطلبى با چهره دنياخواهانه و ظاهرى تنعّم جويانه است . از پسِ آن ظاهر ، حقيقت را يافتن بسى دشوار است . على عليه السلام در تصوير جامعى كه از اصناف مردم در عصر خود به دست داده است ، اين حقيقت را به روشنى نشان مى دهد :

  ومِنهُم مَن يَطلُبُ الدُّنيا بِعَمَلِ الآخِرَةِ ولا يَطلُبُ الآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنيا ، قَد طامَنَ مِن شَخصِهِ ، وقارَبَ مِن خَطوِهِ ، وشَمَّرَ مِن ثَوبِهِ ، وزَخرَفَ مِن نَفسِهِ لِلأَمانَةِ ، وَاتَّخَذَ سِترَ اللّهِ ذَريعَةً إلَى المَعصِيَةِ . [14] در ميان آنان كسى هست كه با كار آخرت، دنيا را مى جويد و با كار دنيا آخرت را نمى طلبد ، تن آساست و آرام گام بر مى دارد و دامن لباس خود را به كمر مى زند و به دروغ ، خود را امين مردم جلوه مى دهد و پرده پوشى خداوند را ابزار براى گناه قرار داده است .  

 نمودهاى عينى گونه هاى دنياگرايى ، بويژه دنيا جويى هاى با ظاهرِ آراسته به آخرتگرايى ، بسى دشوار است . اين گونه گرايش ها فقط در هنگامه آزمايش و در گردونه هاى دشوار زندگى خود را نشان مى دهد ؛ چرا كه جوهره درون انسان ها تنها در چنين شرايطى آشكار مى شود ، كه امام عليه السلام فرمود :

  في تَقَلُّبِ الْأحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ . [15] آگاهى بر گوهر آدم ها ، در دگرگونى شرايط ، حاصل مى شود .  

 يافتن حق از پس پرده تزوير و ريا ، كارِ هركس نيست . بصيرت و ژرفانگرى مى خواهد ؛ نگاهى چونان نگاهِ پرواپيشه اى استوار انديش مانند مالك اشتر مى خواهد كه در پسِ سجده هاى طولانى و گرايش هاى مقدّس مآبانه ، دنياگرايى را بنگرد . مالك در صِفّين در آستانه پيروزى بود و تا نزديك خيمه فرماندهى سلطه جويان پيش رفته بود كه با فشار قُرّاء ، مجبور به بازگشت شد و چون باز گشت ، از سر سوز ، خطاب به آنان گفت :

  يا أصحابَ الجِباهِ السّودِ ! كُنّا نَظُنُّ صَلاتَكُم زَهادَةً فِي الدُّنيا وشَوقا إلى لِقاءِ اللّه عز و جل . فَلا أرى فِرارَكُم إلّا إلَى الدُّنيا مِنَ المَوتِ ، أَل_'c7 قُبحا يا أشباهَ النَّيبِ الجَلّالَةِ . [16] اى سيه پيشانى ها! ما مى پنداشتيم نماز خواندن[ هاى فراوانِ] شما از سرِ بى ميلى به دنيا و شوق ورزيدن به ديدار خداى عز و جل است . امّا اكنون وضع شما را جز آن نمى بينم كه از مرگ به سوى دنيا مى گريزيد . هَلا كه زشت است [ كار شما] ، اى همانندانِ پيرْ شترِ نجاستخوار!  

 چگونگى اين دنيا گرايى ها و گونه گونى دنياطلبى با تعابيرى بس آموزنده و تنبّه آفرين در كلام امام سجّاد عليه السلام نيز آمده است . بنگريد :

  إذا رَأَيتُمُ الرَّجُلَ قَد حَسُنَ سَمتُهُ و هَديُهُ ، و تَماوَتَ في مَنطِقِهِ ، و تَخاضَعَ في حَرَكاتِهِ ، فَرُوَيدا لا يَغُرَّنَّكُم ! فَما أكثَرَ مَن يُعجِزُهُ تَناوُلُ الدُّنيا و رُكوبُ الحَرامِ مِنها لِضَعفِ نِيَّتِهِ و مَهانَتِهِ و جُبنِ قَلبِهِ، فَنَصَبَ الدّينَ فَخّا لَها ، فَهُوَ لا يَزالُ يَختِلُ النّاسَ بِظاهِرِهِ، فَإِن تَمَكَّنَ مِن حَرامٍ اقتَحَمَهُ ! و إذا وَجَدتُموهُ يَعِفُّ عَنِ المالِ الحَرامِ فَرُوَيدا لا يَغُرَّنَّكُم! فَإِنَّ شَهَواتِ الخَلقِ مُختَلِفَةٌ؛ فَما أكثَرَ مَن يَنبو عَنِ المالِ الحَرامِ و إن كَثُرَ ، و يَحمِلُ نَفسَهُ عَلى شَوهاءَ قَبيحَةٍ فَيَأتي مِنها مُحَرَّما ! فَإِذا وَجَدتُموهُ يَعِفُّ عَن ذلِكَ فَرُوَيدا لا يَغُرَّكُم! حَتّى تَنظُروا ما عَقَدَهُ عَقلُهُ ، فَما أكثَرَ مَن تَرَكَ ذلِكَ أجمَعَ ، ثُمَّ لا يَرجِعُ إلى عَقلٍ مَتينٍ ، فَيَكونُ ما يُفسِدُهُ بِجَهلِهِ أكثَرَ مِمّا يُصلِحُهُ بِعَقلِهِ ؟ فَإِذا وَجَدتُم عَقلَهُ مَتينا فَرُوَيدا لا يَغُرَّكُم! حَتّى تَنظُروا أ مَعَ هَواهُ يَكونُ عَلى عَقلِهِ ؟ أو يَكونُ مَعَ عَقلِهِ عَلى هَواهُ ؟ وكَيفَ مَحَبَّتُهُ لِلرِّئاساتِ الباطِلَةِ وزُهدُهُ فيها؟ فَإِنَّ فِي النّاسِ مَن خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةَ؛ بِتَركِ الدُّنيا لِلدُّنيا ، و يَرى أنَّ لذَّةَ الرِّئاسَةِ الباطِلَةِ أفضَلُ مِن لَذَّةِ الأَموالِ وَ النِّعَمِ المُباحَةِ المُحَلَّلَةِ ، فَيَترُكُ ذلِكَ أجمَعَ طَلَبا لِلرِّئاسَةِ ، حَتّى إذا قيلَ لَهُ : اِتَّقِ اللّهَ، أخَذَتهُ العِزَّةُ بِالإِثمِ ، فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ و لَبِئسَ المِهادُ ! فَهُوَ يَخبِطُ خَبطَ عَشواءَ ، يَقودُهُ أوَّلُ باطِلٍ إلى أبعَدِ غاياتِ الخَسارَةِ ، و يُمِدُّهُ رَبُّهُ ـ بَعدَ طَلَبِهِ لِما لا يَقدِرُ عَلَيهِ ـ فِي طُغيانِهِ ، فَهُوَ يُحِلُّ ما حَرَّمَ اللّهُ ، و يُحَرِّمُ ما أحَلَّ اللّهُ ، لا يُبالي بِما فاتَ مِن دينِهِ إذا سَلِمَت لَهُ رِئاسَتُهُ الَّتي قَد شَقِيَ مِن أجلِها ، فَاُولئِكَ الَّذينَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيهِم و لَعَنَهُم و أعَدَّ لَهُم عَذابا مُهينا .

 و لكِنَّ الرَّجُلَ كُلَّ الرَّجُلِ نِعمَ الرَّجُلُ هُوَ الَّذي جَعَلَ هَواهُ تَبَعا لِأَمرِ اللّهِ ، و قُواهُ مَبذولَةً في رِضَا اللّهِ ؛ يَرَى الذُّلَّ مَعَ الحَقِّ أقرَبَ إلى عِزِّ الأَبَدِ مِنَ العِزِّ فِي الباطِلِ ، و يَعلَمُ أنَّ قَليلَ ما يَحتَمِلُهُ مِن ضَرّائِها يُؤَدّيهِ إلى دَوامِ النَّعيمِ في دارٍ لا تَبيدُ و لا تَنفَدُ ، و أنَّ كَثيرَ ما يَلحَقُهُ مِن سَرّائِها إنِ اتَّبَعَ هَواهُ يُؤَدّيهِ إلى عَذابٍ لَا انقِطاعَ لَهُ و لا زَوالَ . فَذلِكُمُ الرَّجُلُ نِعمَ الرَّجُلُ ؛ فَبِهِ فَتَمَسَّكوا ، و بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا ، و إلى رَبِّكُم بِهِ فَتَوَسَّلوا ؛ فَإِنَّهُ لا تُرَدُّ لَهُ دَعوَةٌ ، و لا تُخَيَّبُ لَهُ طَلِبَةٌ . [17]

اگر ديديد فردى خوش رفتار و خوش سلوك است و در سخن گفتن ، آهسته [ و مرده‏وار] و در حركاتش فروتن است، مواظب باشيد گولتان نزند! چه بسيار كسانى هستند كه به خاطر ضعف اراده و تصميم و ترسو بودن، از دستيابى به دنيا و خوردن حرام آن، ناتوان‏اند و از اين روى، دين را دام دنيا قرار مى‏دهند. چنين كسى همواره با ظاهر خود، مردم را گول مى‏زند و اگر بتواند به حرامى دست يابد، به آن دست مى‏يازد. و اگر ديديد كه از مال حرام، روى گردان است، مواظب باشيد گولتان نزند؛ چون تمايلات مردم، گوناگون است. چه بسيار كسانى كه از مال حرام گرچه فراوان باشد روى بر مى‏تابند، ولى به زنِ زشتْ چهره‏اى دل مى‏بندند و ارتباط حرام با وى برقرار مى‏كنند. و اگر ديديد كه از چنين زشتى‏هايى خويشتندارى مى‏كند، مواظب باشيد كه گولتان نزند و بنگريد كه خِردش بر چه قرار مى‏گيرد؛ چون افراد زيادى هستند كه از همه اينها خود را نگه مى‏دارند، امّا از خرد استوارى برخوردار نيستند. چنين كسى به خاطر نادانى‏اش فسادى كه به وجود مى‏آورد، بسيار بيشتر از اصلاحى است كه با خردش انجام مى‏دهد. و اگر ديديد كه عقلى استوار دارد، گولتان نزند. ببينيد تمايلاتش هم بر پايه خردش است و يا خِردش در اختيار نفسش است و ببينيد علاقه‏اش به رياست‏هاى باطل، چگونه است و چه قدر از آنها دورى مى‏گزيند؛ چون كسانى هستند كه در دنيا و آخرت، زيانكار هستند و دنيا را براى دنيا ترك مى‏كنند. [چنين كسى‏] گمان مى‏كند كه لذّت رياست‏هاى باطل، از لذّت مال و نعمت‏هاى حلال و مباح، بيشتر است و همه اينها را براى رياست، ترك مى‏كند، به طورى كه اگر گفته شود: «از خدا تقوا داشته باش»، بزرگ منشى، او را به گناه وا مى‏دارد. او را جهنّم، بس است و بد جايگاهى است!
چنين كسى، اشتباه شب كوران را مرتكب مى‏شود و نخستين باطل، وى را تا نهايت خسارت مى‏بَرَد و پروردگارش بعد از تصميم او بر آنچه بدان توانا نيست، وى را در طغيانش رها مى‏كند. وى حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام مى‏كند و هنگامى كه رياستى كه به خاطر آن، خود را به زحمت افكنده بود به وى داده‏ شود، باكى ندارد كه چه چيزى از دينش از دست رفته است.
اينان همان‏هايى هستند كه خدا بر آنان خشم گرفته و نفرينشان كرده است و عذاب دردناكى برايشان آماده ساخته است.
امّا مرد كامل و خوب، كسى است كه تمايلش را تابع امر خدا قرار مى‏دهد و توانش را در راه رضاى خدا صرف مى‏كند، خوارى در كنار حق را در دستيابى به عزّت ابدى از عزّت در كنار باطل، نزديك‏تر مى‏شمارد و مى‏داند كه سختى‏هاى اندكى كه تحمّل مى‏كند، او را به نعمت مداوم در جايگاه ابدى و پايان‏ناپذير مى‏رساند و بسيارى از خوشى‏هايى كه در پيروى از هواى نفسش به او مى‏رسد، وى را به عذابى دائمى و پايان‏ناپذير مى‏كشانند.
اين مرد، مرد خوب است. به چنين كسى چنگ زنيد و به روشش اقتدا كنيد و به چنين كسى براى رسيدن به خدا توسّل بجوييد؛ چون دعايش رد نمى‏شود و درخواستش [از خدا]، بى‏جواب نمى‏ماند.

 

[1] حلية الأولياء : ج 6 ص 54 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 639 ح 6888 .

[2] نهج البلاغة : خطبه 60 ، شرح المائة كلمة : ص 238 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 433 ح 641 .

[3] نهج البلاغة : حكمت 70 ، بحار الأنوار : ج 1 ص 159 ح 35 .

[4] الكافى : ج 2 ص 405 ح 6 ، تهذيب الأحكام : ج 2 ص 368 ح 1529 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 257 ح 791 .

[5] ر . ك : ص 472 ح 2716 (خطابه امام در ميان صف دو سپاه) .

[6] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 85 .

[7] نهج البلاغة : خطبه 127 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 373 ح 604 .

[8] الكافى : ج 1 ص 12 ح 11 ، المحاسن : ج 1 ص 308 ح 609 .

[9] نهج البلاغة : حكمت 97 ، غرر الحكم : ح 9958 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 497 ح 9163 . نيز ، ر . ك : ص 306 «ريشه هاى تندروى » .

[10] تهذيب الأحكام : ج 6 ص 145 و 251 ، شرح نهج البلاغة : ج 2 ص 272 و ج 5 ص 96 .

[11] تهذيب الأحكام : ج 6 ص 145 ح 251 .

[12] قصص ، آيه 83 .

[13] نهج البلاغة : خطبه 3 ، الإرشاد : ج 1 ص 289 ، الاحتجاج : ج 1 ص 457 ح 105 ، الطرائف : ص 418 .

[14] نهج البلاغة : خطبه 32 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 5 ح 54 .

[15] نهج البلاغة : حكمت 217 .

[16] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 50 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 387 ؛ وقعة صفّين : ص 491 .

[17] الاحتجاج : ج 2 ص 159 ح 192 ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام : ص 53 ح 27 . 



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت