آنچه در قرآن کریم درباره موانع شناخت و نحوه رفع آنها و موانع غیر قابل رفع آنها آمده، در هیچ کتابی دیده نشده است و این، واقعا نمونه ای از اعجاز علمی این کتاب آسمانی است.
آنچه در قرآن کریم درباره موانع شناخت و نحوه رفع آنها و موانع غیر قابل رفع آنها آمده، در هیچ کتابی دیده نشده است و این، واقعا نمونه ای از اعجاز علمی این کتاب آسمانی است. یکی از آیاتی که مسئله موانع شناخت در آن مطرح گردیده آیه ای از سوره مطففین است، بدین قرار:
«کلَا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کانُواْ یکسِبُونَ.[۱]
چنین نیست! بلکه در نتیجه کارهای ناشایسته ای که انجام داده اند دل هایشان زنگار گرفته است» .
این آیه که در ردّ عقیده منکران معاد و نفی پندار کسانی است که آیات الهی را اساطیر و افسانه پیشینیان قلمداد کرده اند، در زمینه شناخت شناسی سه نکته بسیار مهم و قابل توجه را مطرح کرده است:
نکته اوّل، این که کارهای ناشایسته انسان موجد زنگارهایی می شود که مستقیما بر آینه عقل و قلب انسان می نشیند و چهره طبیعی این آینه را تغییر می دهد.
نکته دوم، این که زنگار اعمال ناشایست وقتی بر آینه ذهن نشست، مانع از واقع نمایی آن می گردد، و انسان نمی تواند حقایق هستی را آنچنان که هست بشناسد.
نکته سوم، این که نیروی ادارک انسان، به حسب طبیعت اولیه خود، همچون آینه ای بی رنگ و با جلا است که واقعیت را آنچنان که هست نشان می دهد و انسان با کمک این آینه، حق را از باطل و تقوا را از فجور تشخیص می دهد.[۲]
این نکته اخیر، در روایات اسلامی به طور صریح مطرح شده است. از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده است که فرمود:
الفِکرُ مِرْآةٌ صافِیةٌ.[۳]فکر، آینه ای بی رنگ و صاف است.
در این روایت، از ذهن یا فکر انسان تعبیر به آینه شده است، آن هم آینه ای بی رنگ و صاف و با جلا. یعنی آینه ذهن و فکر آدمی، به حسب طبیعت اولیه خود، شفاف و بی رنگ و در نتیجه واقع نماست، و اگر انسان با دست خود آن را تیره و آلوده نکند، به طور طبیعی می تواند حقایق هستی را آنچنان که هست به انسان نشان دهد.
امام علیه السلام، در حدیث دیگری می فرماید:
فِکرُ المَرءِ مِرآةٌ تُریهُ حُسنَ عَمَلِهِ مِن قُبحِهِ.[۴]فکر آدمی آینه ای است که زیبایی و زشتی کردارش را به او نشان می دهد.
در حدیث اول، ذهن انسان، در ارتباط با ادراک مطلق حقایق، به آینه تشبیه شده بود، و در این حدیث، در ارتباط با ادراک زیبایی و زشتی کردار انسان است.[۵]
بنا بر این، از دیدگاه قرآن و حدیث، آینه ذهن، تا وقتی طبیعت اولیه خود را از دست نداده است، حقیقت نماست؛ یعنی به انسان نشان می دهد که حق کدام است و باطل کدام ؟ کدام سخن حق است و کدام سخن باطل ؟ وچه کاری زشت است و چه کاری زیبا؟ ولی اگر آینه ذهن، طبیعت اولیه خود را از دست بدهد، نمی تواند حقیقت نما باشد. و آنچه موجب می شود که طبیعت نخستینِ آینه ذهن تغییر کند، کردار ناشایسته انسان و به تعبیر قرآن «مَّا کانُواْ یکسِبُونَ» است.
کردار ناشایسته، آینه پاک و بی رنگ ذهن را آلوده و تیره می کند و به تعبیر قرآن کریم موجب «رین» و زنگار قلب می شود و با تیره شدن آینه ذهن و تغییر طبیعت نخستین آن، واقع نمایی از این آینه، و توانایی شناخت های عقلی و قلبی از انسان سلب می گردد.
اعمالی که آینه عقل را تیره می کند
مسئله مهم در این جا مشخص کردن کارهای ناشایسته ای است که موجب تیرگی آینه عقل می شود. باید دید قرآن که می گوید کردار ناشایسته انسان زنگارهایی تولید می کند که آینه قلب را تیره و واقع نمایی را از آن سلب می نماید، آیا مشخص کرده است که چه کارهایی موجب این تیرگی می شود یا خیر؟
پاسخ این است که قرآن اعمالی را که موجب تیرگی آینه قلب می شود مشخص کرده است و آنچه این کتاب آسمانی در این زمینه آورده است جان کلام در باب موانع شناخت های عقلی و قلبی است. این اعمال عبارت از: ظلم، کفر، اسراف و فسق است.
این عناوین، قالب همه کارهای ناشایسته ای است که اسلام آنها را ممنوع کرده است و قرآن آنها را موجد موانع شناخت می داند.
در این جا نخست باید دید که معنا و مقصود از این عناوین چیست ؟ و سپس توضیح دهیم که چگونه این امور، طبیعت نخستین آینه ذهن را تغییر می دهد و جلو دیده عقل و قلب را می گیرد و انسان را از شناخت حقیقت محروم می نماید.
۱. ظلم
ظلم در لغت
شاید بعضی تصور کنند که مفهوم ظلم آن قدر روشن و بدیهی است که نیازی به توضیح و تبیین ندارد، ولی با مراجعه به کتب لغت و بررسی موارد کاربرد این واژه به ویژه در قرآن و حدیث، مشخص می شود که مفهوم این واژه چندان هم روشن و بدیهی نیست. در کتاب مفردات راغب ظلم، این گونه معنا شده است:
الظلم عند اهل اللغة و کثیر من العلماء وضع الشی ء فی غیر موضعه المختص به، اما بنقصان او بزیادة و اما بعدول عن وقته و مکانه.[۶]ظلم نزد اهل لغت و بسیاری از دانشمندان عبارت است از نهادن چیزی در غیر جای ویژه آن یا کمتر و یا بیشتر، و یا آن را در وقت و مکان خود انجام ندادن.
در نظام آفرینش هر چیز جایگاه و حد ویژه ای دارد که اگر در آن حد و جایگاه قرار گرفت، عدل و اگر قرار نگرفت، ظلم تحقق یافته است. اگر از اندازه ای که باید باشد، کمتر شد ظلم است و اگر بیشتر هم شد، ظلم است؛ اگر در زمانی و مکانی که باید انجام شود، انجام نشد نیز ظلم است.
بنا بر این، ظالم کسی است که جایگاه و حد واقعی کارهای خود را رعایت نمی کند و متقابلاً عادل به کسی گفته می شود که جایگاه و حد واقعی کارهای خود را مراعات می کند. امیر المؤمنین علیه السلام در این باره می فرماید:
العَدلُ یضَعُ الاُمُورَ مَواضِعَها.[۷]عدل، هر چیز را در جایگاه واقعی خود را قرار می دهد.
با این حساب، عدل، قانون نظام جهان است که بدون آن شیرازه نظام هستی در هم می ریزد.
امام علی علیه السلام در تعریف عدل به این واقعیت تصریح کرده است؛ آن جا که می فرماید:
العَدلُ أساسٌ بِهِ قِوامُ العَالَمِ.[۸]عدل، پایه ای است که نظام جهان بر آن استوار است.
بر این اساس، هر پدیده ای در جهان هستی قانونی دارد که اگر آن قانون رعایت شود، آن پدیده چنان که شایسته است تحقق می یابد، والا فلا.
نقل شده است هنگامی که امام باقر علیه السلام در مکه سر سفره نشسته و غذا می خورد، مردی از راه رسید و پرسید:
آیا شما همان کسی هستید که معتقدید هیچ چیزی نیست مگر این که حد و قانونی دارد؟
امام پاسخ داد:
نَعَم، أنا أقُولُ إنَّهُ لَیسَ شَی ءٌ مِمّا خَلَقَ اللّهُ صَغِیرا ولا کبِیرا إلّا وقَد جَعَلَ اللّهُ لَهُ حَدّا إذا جُوِّزَ بِهِ ذلِک الحَدُّ فَقَد تُعُدِّی حَدُّ اللّهِ فِیهِ.... آری من معتقدم که هیچ موجود کوچک و بزرگی نیست مگر این که خداوند برای آن قانونی قرار داده است که اگر از آن تخلف شود، قانون الهی مورد تجاوز قرار گرفته است. چون امام سر سفره غذا نشسته بود آن مرد اشاره به سفره کرد و گفت: اگر هر چیز قانون و مقرراتی دارد، قانون این سفره چیست؟
امام فرمود: قانون این سفره آن است که وقتی گسترده می شود خدا را یاد کنی و وقتی جمع می شود خدا را ستایش نمایی و آنچه را زیر آن می ریزد جمع کنی.
آن مرد گفت: قانون و مقررات این کوزه ای که در کنار شماست چیست؟
امام فرمود: این است که از گوشه آن و از جای شکسته آن نیاشامی...[۹]
بنا بر این می توان گفت که عدل عبارت است از رعایت قانون نظام هستی و ظلم عبارت است از نقض این قانون.
انواع ظلم و عدل
آنچه عامه مردم از کلمه ظلم می فهمند، عبارت است از تجاوز به حقوق دیگران و آنچه از کلمه عدل می فهمند، عبارت است از تجاوز نکردن به حقوق دیگران. و بدین جهت در فرهنگ جوامع مختلف و مکتب های گوناگون، ظلم و عدل، یک نوع بیشتر ندارند و آن، ظلم اجتماعی و عدل اجتماعی است.
ولی با توجه به ریشه کلمه ظلم و عدل (که ظلم به معنای عدم رعایت جایگاه و حد واقعی امور، و عدل به معنای رعایت این حد و جایگاه و به عبارت دیگر، ظلم به معنای تخلف از قانون نظام هستی، و عدل به معنای عدم تخلف از این قانون است)، اسلام نوآوری عمیق و جالبی در مورد انواع ظلم و عدل دارد.
از دیدگاه اسلام عدل بر سه قسم است: عدل عقیدتی، عدل فردی، عدل اجتماعی. و ظلم نیز دارای همین اقسام است. این نحوه تقسیم در مورد مفهوم عدل و ظلم، در هیچ فرهنگی دیده نمی شود.
ظلم عقیدتی
ظلم عقیدتی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور در عقیده و باور.
کسی که معتقد به چیزی می شود که واقعیت ندارد، جایگاه و قانون واقعی آن چیز را در نظام هستی از نظر عقیدتی رعایت نکرده است. بر این اساس از دیدگاه اسلام توحید عدل است و شرک ظلم؛ توحید عدل عقیدتی است و شرک ظلم عقیدتی. موحد از نظر عقیده و باور، عادل است ؛ چون جایگاه واقعی آفریدگار جهان را در نظام هستی رعایت کرده است، ولی مشرک ظالم است، زیرا جایگاه واقعی آفریدگار هستی را در عقیده رعایت نکرده است. قرآن کریم از شرک به عنوان ظلمی عظیم و ستمی بزرگ یاد می کند و می فرماید:
«إِنَّ الشِّرْک لَظُـلْمٌ عَظِیمٌ.[۱۰]
شرک قطعا ستمی بزرگ است» .
ظلم فردی
ظلمِ فردی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور در مورد حقوق خود. کسی که کاری می کند که برای جسم و یا جان او در حال حاضر و یا در آینده زیان آور است، به حق فطری و طبیعی خود تجاوز کرده، از قانون نظام هستی در مورد خویش تخلف ورزیده و به خود ستم روا داشته است.
در متون اسلامی از نافرمانی خداوند به ظلم به نفس و ستم به خویش تعبیر شده است.
در داستان آدم و حوا آمده است که وقتی هر دو از شجره منهیه خوردند، متوجه شدند که این عمل به زیان آن دو تمام شد، لذا در مقام توبه و عذر خواهی از خداوند گفتند:
«رَبَّنَا ظَـلَمْنَآ أَنفُسَنَا.[۱۱]پروردگارا ! ما به خود ستم کردیم» .
علت این که نافرمانی خداوند ظلم به نفس است، این است که انسان برای استیفای حقوق طبیعی خود راهی بجز اجرای فرمان های الهی ندارد که اوامر الهی در جهت تکامل انسان، و نواهی او در جهت جلوگیری از انحطاط اوست و کسی که خدا را نافرمانی می کند، یا جسم او زیان می بیند یا جان او و یا هر دو. و نافرمانی خداوند موجب می شود که انسان جایگاه واقعی امور را در مورد حقوق خود رعایت نکند؛ و بالاخره نافرمانی خداوند برای خدا ضرری ندارد، بلکه ضررش مستقیما متوجه شخص نافرمان و عاصی می گردد. در این مورد امام صادق علیه السلام از ابو ذر سخن جالبی را بدین مضمون نقل کرده است که: مردی به ابوذر نامه ای نوشت و از او خواست که هدیه ای از مسائل علمی برایش بنویسد، ابوذر در پاسخ نوشت:
إنَّ العِلمَ کثِیرٌ، ولکن إنْ قَدَرتَ أن لا تُسِی ءَ إلی مَن تُحِبُّهُ فَافْعَلْ. علم بسیار است، ولی اگر می توانی به کسی که او را دوست می داری بدی نکنی، چنین کن.
پاسخ ابو ذر بسیار دقیق و جالب بود، ولی سؤال کننده، معنای این سخن ظریف را نفهمید. این بود که از ابو ذر پرسید: مگر کسی را دیده ای که نسبت به فرد مورد علاقه خود بدی کند که این توصیه را به عنوان یک هدیه علمی به من تعارف می کنی؟! ابوذر پاسخ داد.
نَفسُک أحَبُّ الأنفُسِ إلَیک، فَإذا أنتَ عَصَیتَ اللّهَ فَقَد أسَأتَ إلَیهَا.[۱۲]خودت محبوب ترین افراد نزد خود هستی و وقتی تو خدا را نافرمانی کنی، قطعا به خود بدی کرده ای. از این رو، امام چهارم علیه السلام در دعا می فرماید:
أی رَبِّ، بِأنْفُسِنا إسْتَخْفَفْنا عِندَ مَعصِیتِک لا بِعَظَمَتِک... و حَقَّنا أضَعْنا لا کبِیرَ حَقَّک.[۱۳]خدایا ما به خودمان اهانت کرده ایم هنگام نافرمانی از تو، نه به عظمت تو... و حق خود را ضایع کرده ایم، نه حق بزرگ تو را.
ظلم اجتماعی
ظلم اجتماعی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی حقوق مردم و تخلف از قوانینی که موجب تأمین نیازهای واقعی جامعه است.
کسی که حقی را که مربوط به دیگری است غصب می کند، جایگاه واقعی آن حق را رعایت نکرده، از قانون نظام جامعه تخلف کرده و بدین جهت مرتکب ظلم اجتماعی شده است.
«إِنَّ الَّذِینَ یأْکلُونَ أَمْوَ لَ الْیتَـمَی ظُـلْمًا إِنَّمَا یأْکلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا.[۱۴]
آنان که اموال یتیمان را به ظلم می خورند، همانا آتش در شکم های خویش می کنند» .
مال یتیم باید نصیب یتیم شود؛ اگر، به ناحق، نصیب دیگری شد، در جایگاه واقعی خود قرار نگرفته، مفهوم ظلم تحقّق یافته است. حق کارگر باید به جیب کارگر برود، اگر به جیب کارفرما رفت، جایگاه واقعی خود را نیافته، ظلم تحقق یافته است و...
مانعیت ظلم از شناخت
تا این جا مفهوم ظلم و انواع آن را توضیح دادیم. اکنون باید دید که چگونه ظلم مانع شناخت می گردد و آیا همه انواع آن مانع شناخت است یا این که مانعیت، ویژه بعضی از انواع آن است.
قبلاً اثبات شد که هوس، مانع بینایی دیده عقل است. یکی از قالب های عینی و مشخص هوس، ظلم است. بنا بر این، به دلیل این که ظلم، تجسم هوس است، ظلمت آفرین است و جلو دیده عقل را می گیرد. از این رو،پیامبر اسلام(ص) می فرماید:
إتَّقُوا الظُّلمَ ؛ فَإنَّهُ ظُلُماتٌ یومَ القِیامَةِ.[۱۵]از ظلم بپرهیزید که ظلم، ظلمات روز قیامت است.
در حدیث دیگری نقل شده است که شخصی ضمن سوالاتی از پیامبر اکرم، عرض کرد: دوست دارم که روز قیامت در نور محشور شوم. پیامبر اسلام(ص)، فرمود:
لا تَظْلِمْ أحَدَاً تُحشَرُ یومَ القِیامَةِ فِی النُّورِ.[۱۶]به کسی ظلم نکن، روز قیامت در نور محشور می شوی.
ظلمت و نور قیامت از عمل انسان در این جهان نشأت می گیرد. به همین جهت، وقتی منافقان می بینند که مؤمنان در صحنه قیامت در نور خود حرکت می کنند، از آنان تقاضا می کنند که کمی صبر کنند تا به ایشان برسند و در پرتو نورشان حرکت نمایند، ولی مؤمنان پاسخ می دهند که «ارْجِعُواْ وَرَآءَکمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا»[۱۷]یعنی به پشت سرخود بازگردید و [از دنیا] جستجوی نور کنید.
کسی که تاریکی های ناشی از ظلم و کارهای ناشایسته او در این جهان، جلو دیده عقل و قلب او را گرفته، از شناخت حقیقت و یافتن راه کمال محرومش کرده است. وی در جهان پس از مرگ و در عالم قیامت نیز در تاریکی است و راه بهشت را نمی تواند پیدا کند.[۱۸]
با این توضیح مشخص می شود که چرا قرآن کریم ظلم را مانع شناخت می داند و تصریح می کند که:
«وَ یضِلُّ اللَّهُ الظَّــلِمِینَ.[۱۹]
خداوند، ظالمان را گمراه می کند» .
معنای این که خداوند ظالمان را گمراه می کند این است که چون نظام آفرینش بر اساس قانون علیت استوار است و ظلم سبب تیره شدن آینه عقل می شود، وقتی آینه عقل تیره شد، دیده فکر از رؤیت حقایق عقلی محروم می گردد و انسان به طور طبیعی، راه را از چاه نمی تواند تشخیص دهد و در نتیجه گمراه می شود؛ نه این که خداوند با ظالمان دشمنی خاصی دارد و نمی خواهد آنان راه تکامل خویش را بیابند!
بنا بر این، انتساب اضلال و گمراه کردن ظالمان به خداوند متعال، از آن جهت است که همه پدیده ها به هر حال منسوب به آفریدگار جهان است، ولی نکته اساسی این است، که از دیدگاه قرآن، اضلال خداوند در مورد ظالمان است، یعنی ظلم مانع شناخت و سبب گمراهی انسان است.
کدام قسم از ظلم؟
تا این جا معلوم شد که ظلم، مانع شناخت است، ولی مشخص نشد که کدام قسم از ظلم ؟ آیا ظلمی که مانع شناخت است، ظلم عقیدتی است یا ظلم عملی و یا مطلق ظلم؟ و اگر ظلم عملی است، آیا ظلم فردی مانعیت دارد یا ظلم اجتماعی و یا مطلق ظلم عملی؟
آنچه از قرآن و احادیث اسلامی در پاسخ به این پرسش ها استنباط می شود این است که مطلق ظلمِ عملی اعم از ظلم فردی و اجتماعی، مانع شناخت و موجب ظلم عقیدتی است. آیاتی که بر این مدعا دلالت دارند عبارت اند از:
۱. آیه چهاردهم سوره مطففین: «کلَا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کانُواْ یکسِبُونَ» که قبلاً نیز مطرح شد و در آن تصریح شده است که کردار ناشایسته انسان که همان ظلم عملی است، حجاب دل و موجب تیره شدن آینه عقل و بالمآل مانع شناخت خداست.
۲. آیه بیست و هفتم سوره ابراهیم: «وَ یضِلُّ اللَّهُ الظَّــلِمِینَ» که به روشنی دلالت دارد بر این که ظلم عملی موجب گمراهی اندیشه و ظلم عقیدتی است.
۳. آیه سی و سوم سوره انعام:
«وَلَـکنَّ الظَّلِمِینَ بِئایتِ اللَّهِ یجْحَدُونَ.
ولی ظالمان، آیات خدا را انکار می کنند» .
۴. آیه چهل و نهم سوره عنکبوت:
«وَ مَا یجْحَدُ بِئایتِنَآ إِلَا الظَّلِمُونَ.
آیات ما را جز افراد ظالم انکار نمی کنند» .
این دو آیه نیز به وضوح دلالت دارند براین که انکار آیات خدا، که ظلم عقیدتی است، نتیجه ظلمِ عملی است.
بالجمله، آیات و احادیثی که گمراهی اندیشه و ظلمِ عقیدتی را معلول ظلمِ عملی می دانند، بسیارند که در این جا مجال ذکر آنها نیست و مشروح این بحث در مبحث «موانع شناخت خدا» خواهد آمد.
در پایان این بحث توجّه به دو نکته ضروری است:
نکته اوّل، این که همان طور که ظلمِ عملی، موجب ظلم عقیدتی است، ظلم عقیدتی نیز، به نوبه خود، در تشدید ظلم عملی مؤثر است. ظلم عقیدتی، بی راهه را راه پنداشتن است و ظلم عملی در بی راهه رفتن. رهروی که بی راهه را راه می پندارد، هر چه جلوتر برود، گمراه تر و از مقصد دورتر می شود.
نکته دوم، این که در زمینه مانعیتِ ظلم عملی از شناخت، عمده، ظلم اجتماعی و تجاوز به حقوق دیگران است ؛ زیرا همان طور که توضیح داده شد، ملاک مانعیتِ ظلم از شناخت، طغیان هوس در شخص ظالم است که نمی گذارد نیروی ادراک او حقیقت را آن چنان که هست دریابد، و طغیان هوس در ظلم اجتماعی قابل مقایسه با ظلم فردی نیست.
۲. کفر
کفر در لغت
در کتاب مفردات الفاظ القرآن لغت «کفر» این طور معنا شده است:
الکفر فی اللغةِ سترُ الشی ءِ، ووُصِفَ اللیلُ بالکافِرِ لِسترِه الأشخاصَ، والزارعُ لسترِه البذرَ فی الأرض.[۲۰]کفر در لغت عبارت است از پنهان کردن چیزی ؛ و این که به شب کافر گفته می شود برای آن است که اشخاص را در تاریکی خود می پوشاند ؛ و نیز به کشاورز کافر گفته می شود بِدان جهت که دانه را در زمین پنهان می کند.
ابن اثیر نیز در النهایة کفر را این گونه معنا می کند:
اصلُ الکفرِ تَغْطِیةُ الشَّی ءِ تغطیةً تَستهلِکه.[۲۱]ریشه لغوی کفر عبارت از پوشانیدن چیزی است به گونه ای که آن را فرا بگیرد. بنا بر این، ریشه لغوی کفر عبارت است از پوشاندن، یا پنهان کردن به طور کامل ؛ و کسی که چیزی را پنهان می کند، کافر نامیده می شود.
پنهان کردن بر دو گونه است: پنهان کردن مادی و پنهان کردن معنوی، و به عبارت دیگر: پنهان کردن عینی و پنهان کردن اعتباری.
در لغتِ عرب به کسی که دانه را زیر خاک پنهان می کند کافر گفته می شود، و نیز به کسی که سخن حقّی را با سخن باطلی می پوشاند، یا بالعکس، کافر اطلاق می شود.
کفر در قرآن
در قرآن کریم واژه کفر، با عنایت به ریشه لغوی آن، هم در مورد نهان کردن عینی و هم در مورد نهان کردن اعتباری به کار رفته است. در مورد نهان کردن اعتباری، کلمه کفر در قرآن در دو مورد متضاد استعمال شده است: یکی در مورد نهان کردنِ امور نیک و پسندیده و دیگری در مورد نهان کردنِ امور زشت و ناپسند.
بنا بر این، کفر در قرآن به سه معنا آمده است:
۱. کفری که نه ممدوح و نه مذموم است.
۲. کفر ممدوح.
۳. کفر مذموم.
در این جا اجمالاً هر یک از موارد فوق توضیح داده می شود.
۱. کفر نه ممدوح و نه مذموم
کفری که بالأصاله، نه ممدوح است و نه مذموم، عبارت است از پنهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را نه خوب می داند و نه بد ؛ مانند نهان کردنِ دانه در زیر خاک که فی نفسه، نه مذموم است و نه ممدوح، و کسی که دانه را زیر خاک می کند، از دیدگاه عقل و بالأصالة، نه شایسته ستایش و نه قابل نکوهش است.
در سوره حدید، کلمه کفر در همین معنا به کار رفته است:
«کمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکفَّارَ نَبَاتُهُ.[۲۲]
مانند بارانی که رستنی های آن کشاورزان را به شگفت آورد» .
۲. کفرِ ممدوح
کفر ممدوح، عبارت است از نهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را نیک و آشکار شدنش را ناپسند می داند، مانند اباطیل و خرافات و امور خرافی که شیوع و آشکار شدن و رسمیت یافتن آنها از دیدگاه عقل، زشت و ناپسند است و به عکس، متروک ماندن و پنهان شدن و از رونق و رسمیت افتادنِ آنها زیبا و پسندیده است. لذا قرآن کریم کسانی را که به عقاید باطل، کافر می شوند و به عقاید حق گرایش می یابند، ستایش می کند. در سوره بقره می خوانیم:
«فَمَنْ یکفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُروَهِ الْوثْقی لَا انْفِصَامَ لَهَا.[۲۳]
کسی که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، همانا به دستگیره محکمی چنگ زده است که هرگز گسستنی نیست» .
۳. کفرِ مذموم
کفر مذموم و نکوهیده عبارت است از پنهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را ناپسند و آشکار نمودن آن را پسندیده می داند، مانند پنهان کردن و کتمان حقیقت، از روی تعصّب و لجاج و سودجویی و...
در قرآن کریم، کفر، به صورت های مختلف، ۵۲۶ بار استعمال شده است که به استثنای چند موردِ انگشت شمار (کمتر از ده مورد)، این کلمه در معنای سوم به کار رفته است.
اقسام کفر نکوهیده و مذموم
کفر نکوهیده بر چهار قسم است: کفر جهلی، کفر علمی، کفر نعمت، کفر معصیت.
۱. کفر جهلی
کفر جهلی عبارت از پنهان کردن جهل با ادّعای علم نسبت به مجهول است. کسی که از روی تعصّب و لجاج و برتری جویی و یا به هر انگیزه دیگر، جهل خود را کتمان می کند و مدّعی دانستن چیزی می شود که آن را نمی داند، از دیدگاه عقل، مذموم و محکوم است.
اگر جاهل، جهل خود را با ادّعای علم و انکارِ آنچه نمی داند پنهان نکند، نسبت به حقیقت جاهل است، ولی کافر نیست. به گفته امام صادق علیه السلام:
لو أنّ العِبادَ إذا جَهِلوا وقفوا ولم یجحَدوا، لم یکفروا.[۲۴]اگر بندگان خدا وقتی چیزی را نمی دانند، در اظهار نظر توقّف کنند و آنچه را نمی دانند انکار نکنند، کافر نمی شوند.
ولی اگر جاهل با انکار آنچه نمی داند، مدّعی علم شود و با این ادّعا بر جهل خود سرپوش بگذارد، علاوه بر این که جاهل است، کافر نیز هست.
امام صادق علیه السلام در تبیین اقسام کفر در قرآن کریم، نخستین قسم را کفر جهلی مطرح می کند و کفرِ «دهریه» را از این قبیل می داند و در این زمینه به آیه بیست و چهارم سوره جاثیه استدلال می فرماید که چنین است:
«وَ قَالُواْ مَا هِی إِلَا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ مَا یهْلِکنَآ إِلَا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَ لِک مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَا یظُنُّونَ.[۲۵]
و [کافران] گفتند: زندگی بجز همین زندگی ما در دنیا نیست که بعضی می میریم و بعضی دیگر زنده می شویم و چیزی جز «دهر» ما را نابود نمی کند. آنان را دانشی به آنچه می گویند نیست و بجز گمان و پندار، دلیلی بر ادّعای خود ندارند» .
۲. کفر علمی
کفر علمی عبارت است از پنهان کردن و کتمان علم با ادّعای جهل، یا ادّعای علم توسّط کسی بر خلاف آنچه می داند.
کسی که می داند حق چیست و یا با کیست، ولی از روی تعصّب یا سودجویی می گوید نمی دانم، یا می گوید حق با دیگری است و یا چیز دیگری است، او عالمِ کافر است.
این کفر، از دیدگاه عقل، بدترینِ انواع کفر است و در قرآن و احادیث اسلامی سخت مورد نکوهش قرار گرفته است.[۲۶]
امام صادق علیه السلام در تبیین این نوع از کفر می فرماید:
وجه دیگر از انکار، عبارت از انکار بر شناخت است ؛ یعنی انکار کننده با این که حق برای او ثابت شده است، آن را انکار می کند.[۲۷]
سپس امام علیه السلام دو نمونه از کفر علمی را که در قرآن آمده است، مطرح می کند: یکی در مورد فرعون و هوادارانش، و دوم در مورد یهود مدینه.
در مورد نمونه اوّل در سوره نمل آمده است:
«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَیقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُـلْمًا وَ عُلُوًّا....[۲۸]آنان آیات الهی را از روی ستمگری و برتری جویی، انکار کردند، در صورتی که خود حقانیت آنها را باور کرده بودند...» .
فرعون و هوادارانش با این که حق برای آنان ثابت شده بود و با ادلّه ای که حضرت موسی برای اثبات نبوّت خود آورده بود، یقین به رسالت او داشتند، با این وصف، انگیزه ستمگری و برتری جویی، مانع از ایمان آنان به توحید و رسالت موسی شد، و با علم به این که آنچه حضرت موسی علیه السلام می گوید درست است، او را تکذیب کردند و راه کفر علمی را در پیش گرفتند.
و درباره نمونه دوّم از کفر علمی در قرآن، در سوره بقره، در مورد کفر یهود مدینه آمده است:
«فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کفَرُواْ بِهِ.[۲۹]
پس، وقتی آنچه را شناخته بودند، سوی ایشان آمد، نسبت به آن کافر شدند» .
یهود مدینه اوصاف پیامبر اسلام و علائم ظهور آن حضرت را در تورات دیده بودند و اصولاً آمدن آنان به مدینه، سال ها قبل از بعثت پیامبر اسلام، به همین دلیل بود، ولی پس از این که پیامبر اسلام ظهور کرد، با این که علائمی را که در تورات دیده بودند، کاملاً منطبق بر آن حضرت بود و با این که به گفته قرآن، پیامبر اسلام را شناخته بودند و سال ها در انتظار او به سر می بردند و با علم به این که او فرستاده خداست، به جهت منافع مادّی خود، آن حضرت را تکذیب کردند و کفر علمی را برگزیدند.
۳. کفر نعمت
کفر نعمت، عبارت است از پنهان کردن نیکی و نعمت و احسان کسی، با گفتار یا کردار ؛ در برابرِ شکر نعمت که عبارت است از اظهار و قدردانی لفظی یا عملی نسبت به احسان و نیکی دیگران.
بی تردید، کفر نعمت، همانند کفر جهلی و کفر علمی، از دیدگاه عقل، مذموم و نکوهیده است. در قرآن کریم نیز در موارد متعدّدی کفر نعمت مورد نکوهش قرار گرفته است و امام صادق علیه السلام در تبیین وجوه کفر در قرآن، سه نمونه آن را مطرح فرموده است[۳۰]که در این جا به ذکر یک نمونه اکتفا می کنیم:
در سوره نمل از قول حضرت سلیمان علیه السلام آمده است:
«... هَـذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی ءَأَشْکرُ أَمْ أَکفُرُ وَ مَن شَکرَ فَإِنَّمَا یشْکرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن کفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِی کرِیمٌ.[۳۱]
... این از فضل و عنایت پروردگار من است تا مرا بیازماید که شکر می کنم یا کفر می ورزم. و کسی که سپاس بگزارد برای خود سپاس گزاری می کند و کسی که ناسپاسی کند، تحقیقا پروردگار من بی نیاز و با کرامت است» .
۴. کفر معصیت
کفر معصیت، عبارت است از نافرمانی فرمانبر از فرمانده. شخص نافرمان، با نافرمانی خود، گویا فرمانِ فرمانروا را پنهان می کند و نادیده می گیرد، و به همین دلیل به او کافر گفته می شود.
کفر معصیت در صورتی که فرمانده، شایستگی فرماندهی داشته باشد، عقلاً مذموم و نکوهیده است.
امام صادق علیه السلام کفر مذکور در آیه هشتاد و پنجم سوره بقره را به کفر معصیت تفسیر نموده است.[۳۲]این آیه خطاب به بنی اسرائیل، که بعضی از فرمان های الهی را اجرا می کردند و بعضی را نادیده می گرفتند، می فرماید:
«أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکتَـبِ وَ تَکفُرُونَ بِبَعْضٍ.[۳۳]
آیا به بعضی از دستورات کتاب خدا ایمان می آورید و نسبت به بعضی کفر می ورزید؟!» .
کفر، حجاب عقل است
پس از مشخص شدن معنای کفر، در زمینه مانعیت آن از شناخت، دو سؤال مطرح است:
یکی این که کدام یک از انواع کفر موجب تیرگی آینه عقل و مانع شناخت های عقلی و قلبی است ؟
دوم این که کفر چگونه دیده عقل را نابینا می کند و مانع شناخت می گردد؟
در پاسخ به سؤال اوّل باید گفت که کفر مذموم، به تمام اقسام آن، اعمّ از کفر جهلی و علمی و کفر نعمت و معصیت، موجب تیرگی عقل و مانع شناخت های عقلی و قلبی است.
امّا سؤال دوم دو پاسخ دارد: یکی اجمالی و دیگری تفصیلی. پاسخ اجمالی، این که کفر مذموم، از آن جا که تجسّم هوس است، مانع شناخت های عقلی است.[۳۴]و امّا پاسخ تفصیلی با دو مقدّمه روشن می شود:
مقدّمه اول، این که کفر مذموم نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن عقل، یعنی هوس است. و مقدّمه دوم این که نافرمانی عقل، دیده عقل را ضعیف می کند و اگر ادامه یابد آن را به تدریج نابینا می سازد.
این که کفرِ مذموم، نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن آن است، به این دلیل است که همان طور که توضیح دادیم، کفر مذموم، یا کفر جهلی است یا کفر علمی یا کفر نعمت یا کفر معصیت.
کفر جهلی، عبارت است از اظهار نظر بدون تحقیق و تأمّل ؛ کفر علمی، عبارت است از اظهار نظر کسی برخلاف آنچه می داند ؛ کفر نعمت نافرمانی عقل در پاسخ به نیکی های دیگران است ؛ و کفر معصیت، عبارت است از نافرمانی کسی که اطاعتش به حکم عقل لازم است. در تمام این موارد، شخص کافر، با انگیزه های نفسانی، از فرمان عقل سرپیچی و از دشمن عقل اطاعت می کند.
و دلیل این که نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن آن، دیده عقل را ضعیف و به تدریج نابینا می کند این است که تجربه نشان داده است که ادراکات عقلی فطری انسان اگر مورد مخالفت قرار گیرد، ضعیف می گردد و به تدریج به فراموشی سپرده می شود. انسان، به طور طبیعی و فطری، دروغ را قبیح و ظلم را زشت می داند، ولی اگر با این احساس طبیعی خود مخالفت کرد، قبح کذب و زشتی ظلم، به تدریج در نظر او کاسته می شود تا آن جا که دیگر فریاد وجدان خود را نمی شنود، بلکه گاه برخلاف فطرت خویش، از دروغ و ظلم و زورگویی احساس لذّت و خرسندی نیز می کند.
قبح کفر نیز همانند قبح کذب و ظلم است. انسان، همان طور که به طور فطری، کذب و ظلم را زشت می داند، کفر را نیز قبیح و ناپسند می شمارد. از هر عاقلی بپرسید که اظهار نظر بدون تحقیق یا برخلاف تحقیق چگونه است ؟ یا ابای شخص از پاسخ به نیکی دیگران و یا نافرمانی کسی که اطاعتش به حکم عقل لازم است چه حکمی دارد ؟ بی تردید پاسخ می دهد که زشت است ؛ و کفر مذموم چیزی جز این امور نیست.
ولی همین شخص عاقل، اگر چند بار بدون تحقیق یا بر خلاف آنچه می داند اظهار نظر کند، یا به فرمان عقل در پاسخ به نیکی دیگران اعتنا نکند و یا از کسی که به حکم عقل باید از او اطاعت کند اطاعت ننماید، زشتی کفر به تدریج، در نظر او کم می شود تا آن جا که به کفر عادت می کند و زشتی آن را نه تنها احساس نمی کند، بلکه آن را زیبا نیز می بیند! این جاست که دیده عقل او به کلّی نابینا شده است.
بنا بر این، کفر نیز مانند ظلم، مانع شناخت های عقلی و قلبی است. و به همین جهت، قرآن کریم، کفر را همانند ظلم، مانع شناخت راه رشد و تکامل و موجب گمراهی انسان می داند. در سوره غافر می خوانیم:
«یضِلُّ اللَّهُ الْکـفِرِینَ.[۳۵]
خداوند، افراد کافر را گمراه می کند» .
همان گونه که ظلم موجب تیرگی آینه عقل است، کفر نیز آینه عقل را تیره می کند. هر بار که انسان حقیقتی را پنهان می کند، بر تیرگی آینه عقلش افزوده می شود تا آن جا که دیگر به هیچ وجه نمی تواند حقیقت را نشان دهد. و وقتی انسان حقیقت را ندید و راه را از چاه تشخیص نداد، طبیعتا گمراه می گردد.
لذا، این که قرآن کریم می گوید خداوند افراد کافر را گمراه می کند، معنایش این نیست که خداوند با این مردم دشمنی دارد، بلکه منظور قرآن کریم آن است که کفر و پنهان کردن حقیقت در نظام آفرینش، یکی از موانع شناخت و در نتیجه موجب گمراهی است. در نظام آفرینش، کفر، آدمی را از مدار هدایت الهی خارج می کند و در مدار ضلالت قرار می دهد.
بنا بر آنچه ذکر شد، افراد کافر، خود سبب گمراهی خویش اند، ولی چرا قرآن کریم می گوید خداوند افراد کافر را گمراه می کند؟
در پاسخ باید گفت: درست است که آنان خود موجب گمراهی خویش شده اند، ولی چون همه پدیده ها سرانجام منسوب به خداوند متعال است، هر چند به سوء اختیار انسان تحقق پیدا کرده باشد، لذا قرآن کریم اضلال و گمراه کردن را به خداوند نسبت می دهد ؛ زیرا اگر خداوند به آنان اراده و اختیار نداده بود، به سبب سوء انتخاب خود، در مدار ضلالت الهی قرار نمی گرفتند و گمراه نمی شدند. بنا بر این، خداوند افراد کافر را گمراه می کند، ولی سبب گمراهی را خود به وسیله کفر که موجب تیرگی آینه عقل می شود، ایجاد می کنند.
توضیح مطلب این که: «تعلیق حکم به وصف، مشعِر به علّیت است» ؛ یعنی اگر حکمی مشروط به تحقّق یافتن صفتی گردید، معلوم می شود که تحقّق آن صفت، علّت و فلسفه آن حکم است. مثلاً وقتی گفته می شود که دست سارق را باید برید، معلوم می شود که علّت بریدن دست سارق، سرقت است.
در این جا هم وقتی قرآن کریم می فرماید: «خداوند افراد کافر را گمراه می کند»، معلوم می شود که علّت گمراهی آنان کفر است. و هوس، هنگامی که در قالب کفر تجسّم یابد، همانند هوس در قالب ظلم، مانع از شناخت های عقلی و قلبی و موجب گمراهی و ضلالت انسان است.[۳۶]
۳. اسراف
اسراف در لغت
کلمه «اسراف» از ریشه «سَرَف» به معنای تجاوز از حدّ و مرز اعتدال در هر کار است. مفردات ألفاظ القرآن این کلمه را چنین تفسیر کرده است:
السَّرَفُ تجاوزُ الحدّ فی کلّ فعلٍ یفعله الإنسانُ.[۳۷]اسراف عبارت است از تجاوز کردن از حدّ در هر کاری که انسان انجام می دهد.
بنا بر این، اسراف اخصِّ از ظلم است و به عبارت دیگر هر اسرافی ظلم هست، ولی هر ظلمی اسراف نیست ؛ زیرا همان طور که قبلاً توضیح دادیم، ظلم عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور، و این معنی اعمّ از اسراف است که تجاوز از حد در کارهاست.
کسی که بیش از اندازه می خورد، هم مُسرف است و هم ظالم. مسرف است چون در خوردن غذا از حدّ لازم تجاوز کرده، و ظالم است چون جایگاه واقعی خوردن غذا در نظام آفرینش را رعایت نکرده و لا اقلّ به جسم خود ستم نموده است.
و امّا کسی که کمتر از حدّ ضروری غذا می خورد، او ظالم است، ولی مسرف نیست. او به خود ظلم کرده، ولی از حد تجاوز ننموده است، بلکه ظالم بودن او بدان جهت است که به اندازه ای که برای بدن او ضرورت دارد، غذا نخورده و به جسم خود زیان وارد کرده است.
اسراف در قرآن
در قرآن کریم کلمه اسراف در معنای لغوی آن به کار رفته است. از دیدگاه قرآن، هر کاری که خارج از مرز اعتدال انجام شود، اسراف و انجام دهنده آن مسرف است. لذا قرآن، فردِ پرخور و شکمباره را مسرف می نامد، گناهکار را مسرف می خواند و مستبدّ برتری جو و مستکبر را هم مسرف می داند ؛ چه، اوّلی در مورد جسم خود، دومی در مورد جان خود و سومی در مورد جامعه خود از مرز اعتدال خارج شده است.
قرآن به مردم توصیه می کند که:
«کلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلَا تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لَا یحِبُّ الْمُسْرِفِینَ.[۳۸]
بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید که او اسرافکاران را دوست ندارد» .
یعنی انسان در خوردن و آشامیدن، کیفا و کمّا، باید اعتدال را رعایت کند و اگر از مرز اعتدال خارج شد اسرافکار محسوب می شود و از مدار مهر و محبّت الهی بیرون می رود.
همچنین کارهای ناشایسته انسان، از دیدگاه قرآن، اسراف و خروج از مرز اعتدال و تجاوز به حقوق خویش است. با این وصف، قرآن توصیه می کند آنان که در حق خود اسراف کرده اند، نباید از عنایت و رحمت خداوند، ناامید شوند، که اگر توبه کنند، مورد عفو و آمرزش خداوند قرار خواهند گرفت:
«قُلْ یـعِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُواْ عَلَی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا.[۳۹]
بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف کرده اید: از رحمت خدا نومید نباشید که خداوند همه گناهان را می آمرزد» .
برتری جویی نیز از دیدگاه قرآن، اسراف و خروج از مرز عدالت اجتماعی و تجاوز به حقوق مردم است. لذا فرعون در قرآن کریم به عنوان یکی از مسرفان مطرح شده است:
«وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ.[۴۰]
و به راستی که فرعون در جامعه سخت برتری جویی می کرد و او قطعا از اسرافکاران بود» .
اسراف در حدیث
در احادیث اسلامی نیز مانند قرآن، کلمه اسراف در معنای لغوی آن، یعنی خروج از مرز اعتدال، به کار رفته است. پیامبر اسلام فرموده است:
فی کلِّ شَی ءٍ إسْرافٌ.[۴۱]در هر چیزی اسراف هست.
یعنی انسان در هر کار و هر چیز ممکن است اسرافکار باشد. پس هر کاری که انجام می دهد، باید در مرز اعتدال باشد ؛ اگر از این مرز خارج شد، متجاوز و مسرف است.
در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده است که:
إنَّ مِن السَّرفِ أن تَأکلَ کلَّ ما اشْتَهَیتَ.[۴۲]یکی از موارد اسراف این است که هر چه را که اشتها داری بخوری.
این حدیث، ظاهرا ناظر به اسراف در کیفیت خوراک است. ممکن است کسی بیش از اندازه لازم نخورد، ولی در انتخاب نوع غذا اسراف کند و به جای انتخاب غذای مفیدتر، غذای لذیذتر را انتخاب نماید. به تعبیرپیامبر اکرم(ص) هر چه را می خواهد، بخورد، نه آنچه را که باید بخورد.
شخصی به نام سلیمان بن صالح می گوید: از امام صادق علیه السلام، پرسیدم: کمترین درجه اسراف چیست؟ امام پاسخ داد:
این است که لباسی را که مایه حفظ آبروی توست، در مواقع غیر ضروری بپوشی و کهنه اش کنی، و باقی مانده آبی را که مصرف کرده ای، دور بریزی و هسته های خرمایی را که مصرف کرده ای، به این طرف و آن طرف بیندازی.[۴۳]
شخصی دیگر به نام بشر بن مروان نقل می کند که با جمعی وارد بر امام صادق علیه السلام شدیم. امام دستور داد رُطب آوردند. با امام مشغول خوردن شدیم. امام متوجّه شد که یکی از حاضران هسته های رطب هایی را که می خورد دور می اندازد. امام دستش را گرفت و فرمود:
این کار را نکن ؛ این تبذیر است و خداوند فساد را دوست ندارد.[۴۴]
در حدیث دیگری، امام صادق علیه السلام می فرماید:
اعتدالِ در هر کار، چیزی است که خداوند آن را دوست دارد، و اسراف در هر موردی که باشد، مبغوض خداوند است، حتّی دور انداختن هسته های خرما ؛ زیرا این هسته ها قابل استفاده است، و حتّی دور ریختن آب آشامیدنی.[۴۵]
مراتب اسراف
از آنچه در معنای لغوی اسراف و مفهوم آن در قرآن و حدیث مطرح شد، به این نتیجه می رسیم که اسراف، در لغت و قرآن و حدیث، به یک معناست و آن عبارت است از «خروج از مرز اعتدال در هر کار». و خروج از مرز اعتدال مراتبی دارد که کمترینِ آن دور ریختن چیزهایی است که قابل مصرف است و بالاترین درجه اسراف برتری جویی و تجاوز به حقوق مردم است.
اسراف، حجاب عقل است
پس از مشخّص شدن مفهوم و مراتب اسراف، باید دید که اسراف چگونه حجاب عقل و مانع شناخت های عقلی و قلبی است ؟ و آیا این مانعیت، مربوط به همه مراتب اسراف می شود، یا این که مربوط به بعض مراتب آن است ؟
در پاسخ سؤال اوّل باید گفت: با ذکر دو مقدّمه، مانعیت اسراف از شناخت، اثبات و چگونگی آن نیز روشن می شود: مقدّمه اوّل این که هوس مانع شناخت است، و مقدّمه دوّم این که اسراف تجسّم هوس است.
مقدّمه اوّل در بحث های گذشته به طور مشروح اثبات شد، و مقدّمه دوم به قدری روشن است که نیازی به اثبات ندارد. بنا بر این، اسراف نیز مانند ظلم و کفر مانع شناخت های عقلی و قلبی است. و بر همین اساس، قرآن کریم اسراف را همانند ظلم و کفر، مانع شناخت راه رشد و تکامل و موجب گمراهی انسان می داند و تصریح می کند که:
«یضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ.[۴۶]
خداوند، کسی را که اسرافکار است، گمراه می کند» .
این کلام قرآن به این معنا نیست که خداوند متعال با افراد اسرافکار دشمنی دارد که نمی خواهد راه راست را پیدا کنند، بلکه به این معناست که بر اساس قانون آفرینش، اسراف و تجاوز از مرز اعتدال در زندگی، آینه عقل را تیره می کند و دیده اندیشه را نابینا می سازد و در نتیجه شخص مسرف نمی تواند راه را از چاه تشخیص دهد و به همین دلیل گمراه می شود.
بنا بر این، مانعیت اسراف از شناخت و گمراه شدن اشخاص مسرف، امری کاملاً طبیعی است و انتساب اضلال به خداوند، از آن جهت است که هر پدیده بالمآل منتسب به آفریدگار هستی است.
و پاسخ سؤال دوم (که مانعیت اسراف از شناخت، آیا مربوط به همه مراتب اسراف است یا مربوط به بعض مراتب آن ؟) این است که همه مراتب اسراف، از کمترین تا بالاترین مرتبه و از اسراف های کوچک تا اسراف های بزرگ، هر یک در حدّ خود، حجاب عقل و مانع شناخت های عقلی است. به همین جهت، زنگارهایی که از ناحیه اسراف های کوچک ایجاد می شود و موجب تیرگی آینه عقل می گردد، قابل رفع و زنگارهای ناشی از اسراف های بزرگ غیر قابل رفع است. ولی توجّه به این نکته ضروری است که اگر جلوِ اسراف های کوچک گرفته نشود، در زمینه های مناسب، به تدریج به اسراف های بزرگ تبدیل می شوند و مسرفانِ کوچک به مسرفانِ بزرگ مبدّل می گردند.
فرعون که نمونه ای از مسرفانِ بزرگ در قرآن کریم است، از ابتدا چنان نبوده است و جنایتکارانی که امروز به عنوان طرفداری از خلق، فجیع ترین جنایت های ضدّ خلقی را مرتکب می شوند، از ابتدا این گونه نبوده اند.
بنا بر این، برای پیشگیری از اسراف های بزرگ که مانع غیر قابل رفع شناخت های عقلی و موجب گمراهی است، باید از اسراف های کوچک نیز اجتناب کرد ؛ گذشته از این که اسراف های کوچک نیز، به نوبه و در حدّ خود، مانع شناخت و موجب گمراهی است.
۴. فسق
فسق در لغت
ابن اثیر که از لغت شناسان معروف است، در معنای کلمه فسق می نویسد:
أصلُ الفُسوقِ الخروجُ عن الاستقامة.[۴۷]ریشه کلمه فسوق، خارج شدن از استقامت و درستی است.
در قاموس اللغة، در معنای کلمه فسق آمده است:
والخروجُ عن طریقِ الحقِّ... «وإنَّهُ لَفِسْقٌ» خروجٌ عن الحقّ.[۴۸]یکی از معانی فسق خارج شدن از راه حق است... و این عبارت قرآن «وَإنَّهُ لَفِسْقٌ»[۴۹]به معنای خروج از حق است.
المنجد نیز که یکی از کتب معروف لغت است، واژه فسق را این طور معنا کرده است:
فَسَقَ، یعنی خَرَجَ عن طریقِ الحقّ والصَّواب.[۵۰]فاسق شد، یعنی از راه حق و درست خارج گردید.
بنا بر این، فسق، در لغت، عبارت است از خارج شدن از راهی که عقل آن را صحیح و درست می داند، و فاسق کسی است که از این راه منحرف شده است و مرتکب کارهای نادرست و ناشایسته می شود.
فسق در قرآن
با توجّه به آنچه در معنای لغوی کلمه فسق مطرح شد و با دقّت در آیاتی که این واژه در آنها به کار رفته است، می توان به این نتیجه رسید: این که گفته شده است که فسق از الفاظی است که قرآن کریم آن را در معنای معروف خود (گناه) به کار برده است و این از مبدِعات این کتاب آسمانی است، صحیح نیست.
بررسی دقیق آیاتی که کلمه فسق در آنها به کار رفته است، اثبات می کند که قرآن کریم نیز این کلمه را در معنای لغوی آن، یعنی خروج از مسیر حق، به کار برده است. چیزی که هست، قرآن، نافرمانی خداوند را از مصادیق خروج از مسیر حق می شمارد، و بر این اساس، فسق را نکوهیده می داند و فاسق را توبیخ می کند و او را سزاوار کیفر می بیند.
در کتاب مفردات القرآن در مورد ریشه کلمه فسق آمده است:
فَسَقَ فلانٌ: خَرَجَ عن حَجر الشرع، وذلک مِن قولهِم فسقَ الرُّطبُ إذا خرج عن قِشره.[۵۱]«فاسق شد فلانی» یعنی از منع شرع خارج گردید. و این معنا از این گفتار عرب ها ریشه می گیرد که وقتی خرمای تازه از پوستش خارج می شود می گویند: «رُطب فاسق شد» یعنی از پوستش خارج گردید.
اگر این ریشه یابی صحیح باشد، جمع بندی آنچه از کتب لغت در مورد معنای فسق و ریشه آن مطرح شد، این است که کلمه فسق، ابتدا در خروج مادّی به کار می رفته است، و هر شی ء مادّی که از جایگاه طبیعی خود خارج می شده (مثل خروج خرمای تازه از پوست خود) در زبان عربی به آن فاسق می گفتند. بعدا و به تدریج به هر کاری که از مسیر طبیعی و صحیح خود خارج می شده است فسق و نیز به کسی که کاری را خارج از مجرای طبیعی آن انجام می داده، فاسق اطلاق شده است. بر این اساس، هر عملی که عقل، آن را نادرست و ناشایست بداند، فسق، و فاعل و عامل آن فاسق است.
قرآن کریم نیز فسق را دقیقا در همین معنا به کار برده است، یعنی کاری که از دیدگاه عقل، نادرست و ناشایست است. و اگر نافرمانی آفریدگار جهان در قرآن و احادیث اسلامی ـ چنان که خواهد آمد ـ فسق نامیده شده است، از آن روست که عقل، مخالفت آفریده با آفریدگار را ناپسند و نادرست می داند ؛ و این نکته دقیقی است که باید مورد توجّه قرار گیرد.
همه آیاتی که به دلیل فسق، افرادی را مستحقّ توبیخ و عذاب و بلا و مصیبت می دانند، به روشنی دلالت دارند که فسق، در قرآن کریم در معنای لغوی آن، یعنی ناشایسته های عقلی، به کار رفته است. برای نمونه، به دو آیه در این جا اشاره می شود:
«وَالَّذِینَ کذَّبُواْ بِئایتِنَا یمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا کانُواْ یفْسُقُونَ.[۵۲]
و آنان که دلایل روشن و قاطع ما را تکذیب کردند، به دلیل آن که فاسق گردیدند، دچار عذاب خواهند شد» .
«فَالْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کنتُمْ تَسْتَکبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَ بِمَا کنتُمْ تَفْسُقُونَ.[۵۳]
پس در این روز، با عذابی خوار کننده پاداش داده می شوید ؛ چرا که به ناحق در زمین کبر می ورزیدید و به سبب این که فاسق بودید» .
ملاحظه می شود که در آیه اوّل، تکذیب دلایل روشن الهی که از دیدگاه عقل قطعا نکوهیده و ناپسند است، فسق نامیده شده است و در آیه دوم، فاسق به کسانی اطلاق شده است که مستکبرند و حاضر نیستند در برابر حق فروتنی کنند و از این جهت مورد نکوهش عقل اند. سایر آیاتی که واژه فسق در آنها به کار رفته است نیز به گونه ای در ارتباط با کسانی است که مرتکب امور ناشایسته از نظر عقل شده اند.
فسق در حدیث
کلمه فسق، در احادیث اسلامی، در مورد نافرمانی خداوند به کار رفته است. امام صادق علیه السلام، در حدیثی در معنای فسق می فرمایند:
... فَکلُّ مَعصِیةٍ مِنَ المَعاصِی الکبارِ فَعَلَها فاعِلُها أو دَخَلَ فیها داخِلٌ بِجَهَةِ اللَّذَّةِ والشَّهوَةِ والشَّوقِ الغَالِبِ، فَهُوَ فِسقٌ وفاعِلُهُ فاسِقٌ خارِجٌ مِنَ الإیمانِ بِجَهَةِ الفِسقِ.[۵۴]فسق عبارت است از هر نوع نافرمانی خدا و معصیتی که از معاصی بزرگ باشد و فاعل آن یا کسی که داخل آن معصیت شده، به جهت لذّت و شهوت و غلبه تمایلات به این عمل مبادرت کرده است. این فعل، فسق و فاعل آن فاسق است که به جهت فسق از ایمان خارج است.
ولی همان طور که قبلاً اشاره شد، استعمال کلمه فسق در متون اسلامی در مورد نافرمانی خدا، نه تنها منافات با معنای لغوی آن ندارد، بلکه این معنا یکی از مصادیق مفهوم لغوی این کلمه است ؛ چون مفهوم لغوی فسق، خروج از راه حق با انجام کارهایی است که از دیدگاه عقل ناشایسته است، و نافرمانی خداوند یکی از مصادیق ناشایسته های عقلی است. اصولاً آنچه عقلاً نیک و خیر است، خداوند به آن امر کرده است، و آنچه عقلاً زشت و شر است، خداوند از آن نهی کرده است:
«إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَـنِ وَ إِیتَآیءِ ذِی الْقُرْبَی وَ ینْهَی عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنکرِ وَ الْبَغْی.[۵۵]
همانا خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان امر می کند و از فحشا و زشتی و تجاوز نهی می نماید» .
نشانه های فسق
در حدیثی از رسول اکرم(ص) در مورد نشانه های فسق و علائم مردم فاسق نقل شده است که:
... أمّا عَلامَةُ الفاسِقِ فَأربَعَةٌ: اللَّهوُ وَاللَّغوُ والعُدوانُ والبُهتانُ.[۵۶]نشانه فاسق چهار چیز است: لهو، لغو، عدوان و بهتان.
طبق این حدیث مردم «فاسق» با چهار ویژگی شناخته می شوند.
نخستین ویژگی و نشانه مردم فاسق این است که اهل «لهو» هستند.
مفردات القرآن در معنای لهو می نویسد:
اللّهوُ ما یشغلُ الإنسانَ عمّا یعنیه ویهِمُّه.[۵۷]لهو عبارت از اعمالی است که انسان را از کارهای مفید و مهم باز می دارد. به عبارت دیگر، لهو عبارت از بازی های نامشروع است. بازی اگر مقدّمه کسب نشاط انسان برای انجام وظیفه باشد، با شرایطی که در متون اسلامی آمده است، برای بدن مفید و لازم و از دیدگاه اسلام مشروع، بلکه راجح و مستحبّ است و در حقیقت بازی نیست ؛ ولی اگر بازی به صورت هدف در آید، نشانه فسق است، نشانه آن است که بازیگر، فلسفه وجود و هدف حیات خود را فراموش کرده، از راهی که عقل برای رسیدن به این هدف ترسیم نموده، منحرف شده است.
دومین ویژگی مردم فاسق آن است که اهل «لغو»[۵۸]
هستند، سخن بیهوده بسیار می گویند و کارهای بیهوده فراوان انجام می دهند.
سومین ویژگی فاسقان این است که اهل «عدوان» یعنی ظلم و تعدّی و تجاوزند.
و چهارمین ویژگی آنان این است که اهل «بهتان» و دروغ و افترا هستند.
فسق، حجاب عقل است
تا این جا به این نتیجه رسیدیم که فسق، در لغت و قرآن و حدیث، به یک معناست: خروج از راهِ حق با انجام کارهایی که عقلاً ناشایست است. و نشانه های مردم فاسق را نیز توضیح دادیم. اکنون می خواهیم اثبات کنیم که فسق، حجاب عقل و یکی از موانع شناخت های عقلی و قلبی است.
فسق، به دلیل این که تجسّم هوس است (و گفتیم که هوس مانع شناخت های عقلی است)، حجاب عقل و قلب است.
کسی که از راه راست منحرف می شود و از راهی که عقلش آن را درست تشخیص می دهد، با پیروی از هوس، خارج می گردد و با سوء انتخاب خود در عقیده و عمل و در گفتار و کردار فاسق می شود، این انتخاب، دیده عقل او را به تدریج ضعیف می کند و آینه ذهن او رفته رفته زنگار می گیرد تا آن جا که از شناخت حقایق عقلی به کلّی محروم می گردد.
وحی و دین را هم فرضا کنار بگذاریم، هر کس به هر دین و آیین و مرام و مسلکی معتقد باشد، به روشنی تشخیص می دهد که یک سلسله کارها خوب است و یک سلسله کارها بد. مثلاً هر کس می داند که ظلم و تعدّی و زورگویی بد است. هر عاقلی می داند دروغگویی زشت است، غِشّ در معامله قبیح است، احتکار بد است و... متقابلاً هر عاقلی تشخیص می دهد که عدالت زیباست، نیکی به دیگران نیکوست، ایثار خوب است و...
اگر انسان به این تشخیص ها و قضاوت ها و به این فریادهایی که از درون جان و عمق وجدان بر می خیزد، پاسخ مثبت دهد و در راهی که عقل می گوید برو، برود و بالعکس، چراغ عقل او به تدریج روشن می شود ؛ ولی اگر به فریادهای عقل و وجدان پاسخ مثبت ندهد، فریاد وجدان او به تدریج آهسته و ضعیف می شود و چراغ عقلش کم نور می گردد تا آن جا که دیگر صدای عقل او شنیده نمی شود و چراغ فکرش خاموش می گردد. بنا بر این، فسق (یعنی خارج شدن از مسیری که عقل آن را درست می داند) همچون ظلم و کفر و اسراف، مانع شناخت های عقلی است و هر چه انسان از این مسیر دورتر شود، از شناخت های عقلی محروم تر می گردد.
و بر همین اساس، قرآن کریم، فسق را همانند ظلم و کفر و اسراف، مانع تشخیص درست، و حجاب شناخت حقایق عقلی و موجب ضلالت و گمراهی انسان می داند و می فرماید:
«وَ مَا یضِلُّ بِهِ إِلَا الْفَـسِقِینَ.[۵۹]خداوند به آن [مَثَل] جز افراد فاسق را گمراه نمی کند» .
یعنی اضلال خداوند، تنها شامل مردم فاسق و کسانی است که از راه حق و حقیقت، عالماً و عامدا خارج می شوند و برخلاف حق عمل می کنند.
وقتی انسان دریافت که راهی حق است ولی به آن نرفت، یا فهمید که حق نیست ولی به آن رفت، به محض این که پا را از دایره ای که عقل می گوید بیرون نهاد، آینه عقل اندکی غبار می گیرد و اگر عمل فسق تکرار شد، غبار این آینه بیشتر و بیشتر می شود، تا آن جا که فسق، ملکه انسان و انسان، فاسق می گردد.
این جاست که چراغ فروزان عقل به کلی خاموش می شود و انسان، زان پس فریادهای وجدان را نمی شنود.
پیش از این که «فسق» به صورت عادت و ملکه کسی در آید، وقتی کار زشتی انجام می داد، ندای عقل را هر چند به طور ضعیف، می شنید که: «مکن»، ولی اکنون دیگر این فریادها در وجودش خاموش شده است؛ و این است معنای احادیثی که مضمونشان چنین است:
علم عمل را صدا می زند. اگر پاسخ مثبت داد می ماند و گرنه کوچ می کند.[۶۰]
در این مرحله انسان از مدار هدایت الهی خارج می شود و در مدار ضلالت قرار می گیرد. خداوند، همان طور که ظالمان را گمراه می کند، همان طور که کافران و مسرفان را گمراه می سازد، افراد فاسق را نیز گمراه می نماید؛ یعنی فسق هم، مانند ظلم و کفر و اسراف، مانع شناخت های عقلی است.
وقتی دیده عقل را حجاب گرفت، طبیعی است که انسان راه را از چاه تشخیص ندهد، و وقتی راه را تشخیص نداد، گمراه می شود. پس در حقیقت، فاسق، خود موجب گمراهی خویش است. بنا بر این، منظور از این که خداوند، افراد فاسق را گمراه می کند این نیست که خداوند با آنان دشمنی دارد، بلکه مقصود این است که در نظام آفرینش، فسق و انحراف از جادّه حق، مانع روشنگری عقل است و با آمدن این مانع، انسان راه رشد و تکامل خود را گم می کند و به طور طبیعی گمراه می شود. و انتساب اضلال و گمراه کردن به خداوند از آن جهت است که همه پدیده ها، بالاخره منتسب به اوست؛ ولی نکته این است که اضلال الهی، تنها شامل افراد فاسق است ؛ یعنی فسق، مانع شناخت و موجب گمراهی است.
خلاصه
از دیدگاه قرآن و احادیث اسلامی، نیروی ادراک انسان، به حسب طبیعت اولیه خود، همچون آینه ای بیرنگ و شفاف است که واقع را آن چنان که هست، نشان می دهد.
از دیدگاه قرآن و احادیث اسلامی، کارهای ناشایسته انسان موجب زنگارها و حجاب هایی می شود که چهره طبیعی آینه ادراک آدمی را تغییر می دهد و واقع نمایی را از آن سلب می کند.
کارهای ناشایسته ای که موجب تیرگی آینه عقل و قلب می گردد، تحت عناوین ظلم، کفر، اسراف و فسق خلاصه می شود:
ظلم عبارت از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور است، در برابر عدل که به معنای رعایت کردن جایگاه واقعی امور است. و به عبارت دیگر، عدل عبارت است از رعایت قانون نظام هستی، و ظلم عبارت است از نقض این قانون.
عدل بر سه قسم است و ظلم نیز بر سه قسم: عقیدتی، فردی و اجتماعی.
ظلم عقیدتی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور در عقیده و باور، در برابر عدل عقیدتی که ملازم رعایت جایگاه امور در عقاید است.
بنا بر این، توحید عدل عقیدتی است، و شرک ظلم عقیدتی.
ظلم فردی عبارت از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور در مورد حقوق خود است.
علت این که در قرآن و احادیث اسلامی از نافرمانی خداوند تعبیر به ظلم به نفس شده است، این است که انسان برای استیفای حقوق طبیعی خود راهی جز اجرای فرامین الهی ندارد، و نافرمانی خداوند موجب می شود که انسان جایگاه واقعی امور را در مورد حقوق خود رعایت نکند.
ظلم اجتماعی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی حقوق مردم و تخلف از قوانینی که نیازهای واقعی جامعه را تأمین می کند.
ظلم، به دلیل این که تجسم هوس است، ظلمت آفرین و حجاب عقل و مانع شناخت های عقلی و قلبی است.
از دیدگاه قرآن کریم، ظلم، یکی از موانع شناخت و موجب گمراهی انسان است. و این که خداوند ظالمان را گمراه می کند، به این معنی است که ظلم موجب تیرگی آینه عقل می شود، و با تیره شدن این آینه، انسان به طور طبیعی گمراه می گردد.
از دیدگاه اسلام، مطلق ظلم عملی، مانع شناخت و موجب ظلم عقیدتی است، و مانعیت ظلم اجتماعی بیشتر از ظلم فردی است.
کفر، در لغت، به معنای پنهان کردن، یا پنهان کردن کامل است. و به کسی که چیزی را پنهان می کند، یا به چیزی که چیز دیگری را پنهان می کند، کافر اطلاق می شود.
پنهان کردن بر دو گونه است: عینی و اعتباری. پنهان کردن عینی مانند پنهان کردن دانه در زیر خاک، و پنهان کردن اعتباری مانند پنهان کردن حق به وسیله باطل است.
کلمه کفر در قرآن، با عنایت به ریشه لغوی آن، در سه معنا به کار رفته است: کفری که نه ممدوح است و نه مذموم، کفر ممدوح و کفر مذموم:
الف. کفری که نه ممدوح است و نه مذموم، عبارت است از نهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را نه زشت می داند و نه زیبا؛ مانند نهان کردن دانه در زیر خاک «کمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکفَّارَ نَبَاتُهُ» .
ب. کفر ممدوح عبارت است از نهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را نیک و آشکار شدنش را بد می داند مانند نهان کردن باطل به وسیله حق «فَمَن یکفُرْ بِالطَّـغُوتِ وَیؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی» .
ج. کفر مذموم عبارت است از نهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را زشت و آشکار شدنش را زیبا می داند.
کفر مذموم بر چهار قسم است: کفر جهلی، کفر علمی، کفر نعمت و کفر معصیت:
۱. کفر جهلی عبارت از پنهان کردن جهل است با ادعای علم نسبت به مجهول. به عبارت دیگر: کفر جهلی عبارت از اظهار نظر بدون تحقیق است، مانند کفر دهریه که در آیه بیست و چهارم سوره جاثیه مطرح شده است.
۲. کفر علمی عبارت از پنهان کردن علم است با ادعای جهل، یا ادعای علم به وسیله کسی برخلاف آنچه او می داند. به سخن دیگر، کفر علمی عبارت است از اظهار نظر برخلاف تحقیق، مانند کفر فرعون و هواداران او که در آیه چهاردهم سوره نمل آمده است.
۳. کفر نعمت عبارت از پنهان کردن احسان دیگری است با گفتار یا با کردار. به عبارت دیگر، کفر نعمت عبارت از نافرمانی عقل است در پاسخ به نیکی دیگران «لِیبْلُوَنِی ءَأَشْکرُ أَمْ أَکفُرُ» .
۴. کفر معصیت عبارت از پنهان کردن و نادیده گرفتن فرمان فرمانده است. کفر معصیت، در صورتی که فرمانده از دیدگاه عقل، شایستگی فرماندهی داشته باشد، مذموم است «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکتَـبِ وَ تَکفُرُونَ بِبَعْضٍ» .
تمام اقسام کفر مذموم، به دلیل این که تجسم هوس می باشند، موجب تیرگی آینه عقل و مانع شناخت های عقلی و قلبی هستند.
قرآن کریم، کفر را مانند ظلم، مانع شناخت های عقلی و موجب گمراهی انسان می داند.
اسراف، در لغت، اخص از ظلم و به معنای تجاوز از مرز اعتدال در هر کار است.
در قرآن و حدیث کلمه اسراف در معنای لغوی آن به کار رفته است.
اسراف مراتبی دارد که کمترین آن در متون اسلامی دور ریختن چیزهای قابل مصرف، و بالاترین مرتبه اسراف، برتری جویی و تجاوز به حقوق مردم است.
چون اسراف تجسم هوس، و هوس مانع شناخت است، اسراف نیز مانع شناخت های عقلی و قلبی است.
قرآن کریم اسراف را مانند ظلم و کفر، مانع شناخت و موجب گمراهی انسان می داند، و این که می گوید خداوند اسرافکاران را گمراه می کند، از همین روست.
مانعیت اسراف از شناخت، به حسب مراتب آن است ؛ مانعیت اسراف های کوچک تر کمتر و مانعیت اسراف های بزرگ تر بیشتر است.
فسق، در لغت، عبارت است از خارج شدن از راهی که عقل، آن را صحیح و حق و درست می داند، وفاسق کسی است که از این راه منحرف شده است.
فسق، در قرآن کریم و احادیث اسلامی نیز در معنای لغوی آن به کار رفته است؛ منتها قرآن و حدیث، نافرمانی خداوند را از مصادیق خروج از مسیر حق می دانند.
همه آیاتی که به دلیل فسق، افرادی را توبیخ می کنند، گواه آن اند که فسق، در قرآن در معنای لغوی آن، یعنی ناشایسته های عقلی به کار رفته است.
فسق، به دلیل این که تجسم و تبلور هوس است و هوس مانع شناخت، حجاب عقل و قلب است.
قرآن کریم، فسق را همانند ظلم و کفر و اسراف، مانع شناخت و موجب گمراهی انسان می داند و منظور از گمراه شدن افراد فاسق به وسیله خداوند همین است.
[۲]در آیه هشتم سوره شمس این نكته با صراحت بیشترى مطرح شده است: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّلـهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَلـهَا»، نگاه كنید به المیزان فى تفسیر القرآن: ج ۲۰ ص ۲۳۴.
[۵]این حدیث، تعبیر دیگرى است از آنچه در آیه هشتم سوره شمس درباره واقع نمایى نفس آمده است.
[۶]مفردات ألفاظ القرآن: ص ۱۱۵.
[۷]نهج البلاغة: حكمت ۴۳۷.
[۸]مطالب السؤول: ج ۱ ص ۲۵۱.
[۹]المحاسن: ج ۱ ص ۴۲۸ ح ۹۸۷. نیز، ر. ك: میزان الحكمة: باب ۷۴۲ (لكلّ شى ءٍ حدّ).
[۱۲]الكافى: ج ۲ ص ۴۵۸ ح ۲۰. نیز، ر. ك: میزان الحكمة: باب ۲۴۳۳ (ظلم النفس).
[۱۳]بحار الأنوار: ج ۹۴ ص ۱۲۵ ح ۴.
[۱۵]الكافى: ج ۲ ص ۳۳۲ ح ۱۱.
[۱۶]كنز العمّال: ج ۱۶ ص ۱۲۸ ح ۴۴۱۵۴.
[۱۸]«وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیـمَةِ أَعْمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَ قَدْ كُنتُ بَصِیرًا * قَالَ كَذَ لِكَ أَتَتْكَ ءَایـتُنَا فَنَسِیتَهَا وَ كَذَ لِكَ الْیوْمَ تُنسَى» (طه: آیه ۱۲۴ ـ ۱۲۶).
[۲۰]. مفردات ألفاظ القرآن: ص ۴۳۳.
[۲۱]. النهایة: ج ۴ ص ۱۸۷.
[۲۴]. الكافى: ج ۲ ص ۳۸۸ ح ۱۹.
[۲۶]. ر. ك: میزان الحكمة: باب ۲۸۱۱ (میثاقُ التّعلیم والبیان) وباب ۲۸۱۲ (التحذیر من كتمان العلم).
[۲۷]. الكافى: ج ۲ ص ۳۸۹ ح ۱.
[۳۰]. الكافى: ج ۲ ص ۳۸۹ ح ۱.
[۳۲]. ر. ك: میزان الحكمة: باب ۳۴۴۱ (وجوه الكفر فى كتاب اللّه ).
[۳۴]. براى اطلاع از چگونگى مانعیت هوس از شناخت، بنگرید به مبحث (ریشه موانع شناخت از نظر قرآن).
[۳۶]براى آشنا شدن با موجبات ضلالت از دیدگاه قرآن و حدیث، ر. ك: میزان الحكمة: باب ۲۳۴۶ (موجباتُ الضَّلالة) و باب ۲۳۴۷ (المضلّون) و باب ۳۹۴۵ (من یضلّهم اللّه ).
[۳۷]مفردات ألفاظ القرآن: ص ۲۳۰.
[۴۱]. تاریخ دمشق: ج ۶۷ ص ۱۲۶.
[۴۲]. سنن ابن ماجة: ج ۲ ص ۱۱۱۲ ح ۳۳۵۲.
[۴۳]. الكافى: ج ۴ ص ۵۶ ح ۱۰.
[۴۴]. تفسیر العیاشى: ج ۲ ص ۲۸۸ ح ۵۸.
[۴۵]. الكافى: ج ۴ ص ۵۲ ح ۲.
[۴۷]. النهایة: ج ۳ ص ۴۴۶.
[۴۸]. قاموس اللّغة: ج ۳ ص ۲۸۵.
[۴۹]. قسمتى از آیه ۱۲۱ سوره انعام.
[۵۱]. مفردات ألفاظ القرآن: ص ۳۸۰.
[۵۷]. مفردات ألفاظ القرآن: ص ۴۵۵.
[۵۸]. لَغَا یلغو لغوا بكذا: تَكلّم به. اللّغوُ: ما لا یعتدّ به مِن كلامٍ وغیره (المنجد).
[۶۰]ر. ك: میزان الحكمة: باب ۲۸۴۲ (دور العمل فى العلم).