دلايل تنهايی امام علی(ع)

پرسش :

چرا مردم از سياستمداری حق مدار چون علی عليه السلام كه با حمايت گسترده آنان به قدرت رسيد، پس از گذشت مدّتی كوتاه، فاصله گرفتند و او در ماه های پايانی زندگی تنها ماند؟



پاسخ :

طرح مسئله

اكنون اندكی ابعاد موضوع را بكاويم و مسئله را به روشنی طرح كنيم. پرسش بنيادينْ اين است كه فاصله گرفتن مردم از علی عليه السلام ، آن هم بدان گستردگی، در زمانی كه به واقعْ چندان طولانی نبوده، به چه دليل بوده است؟ چرا امام عليه السلام عملاً نتوانست حمايت گسترده مردم را از حكومت، حفظ كند؟ چرا در حكومت امام علی عليه السلام رشته الفت حاكم و مردم گسست و ميان مردم، تفرقه افتاد و امام عليه السلام نتوانست بين كسانی كه يكسر با او بيعت كـرده بودنـد، وفاق ايجاد كند و «وحـدت كلمه» را در ميان آنان، استوار بدارد؟

چرا امام عليه السلام در روزگار پايان عمر، از عدم حمايت مردم در راه تحقّق آرمان های والايش و شكل دادن به اصلاحات، شِكوه می كرد و دردگذارانه می فرمود:

هَيهاتَ! أن أطلَعَ بِكُم سَرارَ العَدلِ أو اُقيمَ اعوِجاجَ الحَقِّ ![۱]هيهات كه به ياری شما تاريكی را از چهره عدالت بزدايم و كجی ای را كه در حق راه يافته، راست نمايم!

چرا آنان را درد جانكاه حيات سياسی خود دانسته، می فرمود:

اُريدُ اُداوي بِكُم وأنتُم دائي .[۲]می خواهم به وسيله شما درمان كنم؛ امّا شما درد من هستيد .

و از نافرمانی ها و سركشی ها ناله می كرد و می فرمود:

مُنيتُ بِمَن لا يُطيعُ .[۳]به كسانی مبتلا شده ام كه پيروی نمی كنند .

و از گرايش های پراكنده، وانبوه بی ثمرِ حضور با دل های ناپيوسته شان شكوه می كرد و می فرمود:

لا غِناءَ في كَثْرةِ عَدَدِكُم مَعَ قِلَّةِ اجتِماعِ قُلوبِكُم .[۴]بی نيازی با شمارِ بسيارتان نيست ، با آن كه دل هايتان ، كم به هم پيوسته است .

و داشتن يارانی اندك در حدّ نيروهای بدر را تمنّا می كرد و می فرمود:

لو كانَ لي بِعَدَدِ أهلِ بَدرٍ ... .[۵]اگر يارانی به تعداد بدريان داشتم... .

و...؟

باری! آن همه واپسگرايی، پس از آن رويكرد شگفت در هنگامه بيعت، ريشه در چه داشت؟

آن تنهايی شگفت آور، پس از آن رويكرد ناباورانه در تأييد و همراهی، آيا نشان دهنده آن نيست كه حكومت كردن بر اساس مبانی سياست علوی و با شيوه رفتار حكومتی علی عليه السلام ، عملاً و در عينيت جامعه، امكان پذير نيست ومدينه فاضله علوی، صحنه ای جز صفحه ذهن و عالم پندار ندارد؟

در اين بحث می كوشيم تا در حدّ توان و امكان، بر اساس متون تاريخی و واقعيت جامعه اسلامی آن روز، به پاسخ سؤال ياد شده بپردازيم. امّا پيش تر، سزاوار است كه چند نكته را، گرچه گذرا، طرح كنيم:

۱ . نقش خواص در دگرگونی های سياسی و اجتماعی

نقش خواص و نخبگان در دگرگونی های جامعه، نقشی بنيادين و گسترده است. آنها بيشترين و مؤثّرترين تأثير را در تحوّلات سياسی و اجتماعی، در طول تاريخ اين بخش از جامعه داشته اند.[۶]به واقع، آنان غالباً به جای توده های مردمْ تصميم می گيرند، و مردمان، غالباً در پيروی از آنان، درنگ نمی كنند. شگفتا كه در اين نقش آفرينی و جريان سازی، آنان بدان گونه نقش بازی می كنند كه مردم می پندارند خود ، تصميم گرفته اند و با اراده خود، راه می روند!

در روزگاری همچون صدر اسلام، رؤسای قبايل، در دگرگونی های سياسی و اجتماعی، نقشِ محوری داشتند . در روزگاری ديگر، نخبگان فكری و پيشوايان اجتماعی چنين نقشی داشتند، و امروز، سردمداران احزاب و تشكّل های سياسی و مديران نهادهای بزرگ فرهنگی ، آموزشی و اطّلاع رسانی و گردانندگان مطبوعات و ديگر رسانه ها ، جريان سازان و نقش آفرينان و تصميم گيرندگان اصلی جوامع هستند.

۲ . نقش مردم كوفه در حكومت علی

در جغرافيای سياسی صدر اسلام، سرزمين عراق، نقش پل ارتباطی بين شرق وغرب اسلامی را بازی می كرد و از جمله مراكز تأمين نيروی نظامی برای قدرت مركزی بود و در عراق، كوفه از جايگاهی ويژه ونقشی حسّاس تر برخوردار بود .

كوفه به سال هفدهم هجری، برای استقرار سپاهيانْ ساخته شد و سامان دهندگان آن، با هدف ايجاد اردوگاهی بزرگ برای سپاهيان، آن را بنياد نهادند. بدين سان، روشن است كه كوفه، مركز نظاميان بود؛ يعنی كسانی كه انديشه ای جز نبرد نداشتند و در نتيجه، در انديشه فتح و گشودن مرزها و دست يافتن به غنيمت ها و ... بودند.

مردمانی كه در كوفه گِرد آمده بودند، از مدينه ـ كه بيشترينِ صحابيان، در آن ديار بودند ـ ، به دور بودند. رفت و آمد اصحاب نيز بدان جا اندك بود. سياست عمر بر اين بود كه صحابيان، در شهرها پراكنده نشوند ؛ بلكه در مدينه و اطراف آن باقی بمانند.[۷]از اين رو، كوفيان به لحاظ آگاهی های لازم از شريعت و آموزه های دينی، در سطحی پايين قرار داشتند.

عمر، صريحاً از صحابيانی كه آهنگ ورود به كوفه را داشته اند، خواسته بود كه به آنان، حديث ياد ندهند و انس آنان را با قرآن، به هم نزنند.[۸]انس و آميختگی كوفيان با قرآن، در حدّ قرائت بود ونه فراتر از آن. اين نكته را از كلام خليفه نيز می توان يافت. چنين شد كه كسانی در كوفه با عنوان «قُرّاء» به هم آمدند كه بعدها هسته اوّليه خوارج را تشكيل دادند.

نكته ای كه بسی جای تأكيد و تأمّل دارد، بافت قبيله ای موجود در كوفه و حاكميت خوی قبيله گرايی و چيرگی فرهنگ و معيارهای زندگانی قبيله ای بر رفتارها و مُناسبات آنهاست. در اين فرهنگ، رئيس قبيله، نقش آفرين حركت ها و تلاش هاست و ديگر افراد، پيروانی بی اختيار و دنباله روانی بدون موضع اند.

از اين رو، بايد با تأكيد ، اين حقيقت را باز گوييم كه وقتی گفته می شود كه مردم، علی عليه السلام را تنها گذاشتند، يعنی خواص، نخبگان و رؤسای قبايل جامعه اسلامی، او را وا گذاشتند. اين واقعيت تلخ، در مردم عراق و بويژه كوفيان، نمود روشن تری دارد.

اكنون و پس از بيان آنچه كه چونان درآمدی بر اين بحث آمد، به بررسی علل تنها ماندن علی عليه السلام ، بر اساس سخنان و كلام خود مولا می پردازيم.

تنهايی علی از زبان خود او

پيش تر گفتيم كه تاريخ، گواه صادق اين مدّعاست كه ايّام كوتاه حكومت علی عليه السلام ، جلوه زيباترين چهره حكومتِ استوار بر ارزش های انسانی بوده است. شيوه حكومت او نه تنها برای انسان های معتقد به ارزش های انسانی اسلام ، جاذبه آفرين بود، كه انسان های بی اعتماد به اين ارزش ها نيز مجذوب آن بودند و گاه از اين كه آن شُكوه و جاذبه را بر زبان آورند، تن نمی زدند. بدين سان، فاصله گرفتن مردم را نبايد در نااستواری شيوه حكومتی امام علی عليه السلام جستجو كرد؛ بلكه بايد علل و عوامل آن را كاويد كه بی گمان، زمينه ها و اسباب و دلايلی ديگر دارد.

علی عليه السلام ، خود به گونه ای روشن و به بهترين وجه، از رويگردانی مردم از حكومتش سخن گفته است و چرايی و چگونگی رويكرد آغازين، و رويگردانی واپسين آنان را به خويش ، ضمن خطابه ها و پاسخگويی به پرسش ها بيان كرده است.

اكنون بر آنيم كه زمينه ها، دلايل و علل رويگردانی مردم و تنهايی علی عليه السلام را بررسی كنيم:

(۱)

۱ . تضادّ خواست ها

نخستين دليل فاصله گرفتن مردم از امام علی عليه السلام ، تفاوت بنيادين دو گونه نگاه به حكومت بود. به واقع، اين دو نگاه، تضادّی اصولی در انگيزه ها و هدف ها داشت.

بخش عظيمی از مردمِ شركت كننده در خيزش عليه عثمان (بويژه شماری از نقش آفرينان آن حركت، مانند طلحه و زبير)، در پی باز گرداندن جامعه به سيره و سنّت نبوی نبودند. آنان، برای حاكميت يافتن ارزش های اصيل اسلامی، شمشير نمی زدند. انحصارطلبی های حزبی و تصميم گيری های قبيله ای بنی اميّه در حكومت ـ كه از مجرای حكومت عثمان شكل می گرفت ـ ، آنان را به ستوه آورده بود. برای آنها هدف از برچيدن بساط عثمان و بيعت با علی عليه السلام ، به واقع، گشودن اين گره و حلّ اين مشكل بود ؛ گرچه در شعار، چيز ديگری می گفتند.

امّا امام علی عليه السلام بعد از آن همه اصرار مردمان و انكار و تن زدن های او، زمام خلافت را به دست گرفت، تا مگر حقّی را بازستاند و جامعه را به سيره و سنّت نبوی باز گرداند و ارزش های اصيل اسلامی فراموش شده در اجتماع را زنده گرداند و در تمام زمينه های اداری، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و قضايی، اصلاحات را بگستراند. او از جمله، در يكی از آغازين خطابه های خود، چشم انداز اين دگرسانی را بازگفته است.

به ديگر سخن، مردم را، كشش ها و كوشش های مادّی و دنيوی برمی انگيخت، و علی عليه السلام را، حق مداری، خداجويی و دغدغه احيای ارزش های دينی. چنين بود كه امام عليه السلام فرمود:

لَيسَ أمري و أمركُمُ واحِداً . إنّي اُريدُكُم للّهِِ وأنتُم تُريدونَني لِأَنفُسِكُم .[۹]خواست من و شما يكی نيست . من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود می خواهيد .

در چنين هنگامه ای، وقتی مردمانی پافشاری علی عليه السلام را در اهداف خود ديدند و ناهمسويی خود را با اين اهداف يافتند، سرِ خويش گرفتند و از جمع خواستاران علی عليه السلام بيرون رفتند و از حمايت علی عليه السلام سر باز زدند. چنين بود كه هر چه زمان به پيش می رفت، دغدغه های دينی و انگيزه های الهی و سمت وسوی اسلامی ـ انسانی حكومت علوی، نمودِ بيشتری پيدا می كرد، و از سوی ديگر، حمايت ها نيز كاهش می يافت و فاصله ها بيشتر می شد و همراهی كسانی كه در پی چيزی جز حق بودند، می كاست.

(۲)

۲ . خيانت خواص و پيروی عوام از آنان

در روزگار حاكميت امير مؤمنان، نقش بنيادين در تصميم گيری های غالب مردم را رؤسای قبايل، ايفا می كردند. امام عليه السلام بسی تلاش كرد تا معيارگرايی را در صفحه ذهن و صحنه زندگی مردم بگستراند، تا آنان، راه را با معيار حق برگزينند و مردمان را بدان بسنجند، نه اين كه حق را با معيار افراد و شخصيت های برجسته و ... .[۱۰]

متأسّفانه، تلاش امام علی عليه السلام در اين زمينه، به نتيجه مطلوب نرسيد. چيرگی وضع ـ بدان گونه كه گفته آمد ـ ، مانع جدّی اصلاحات بنيادی حكومت علی عليه السلام بود و اين برای امام، سختْ رنج آور بود كه تصميم های ايشان، گاه با مخالفت فردی كه جمعی انبوه را به دنبال داشت، سِتَروَن می ماند. امام عليه السلام اين فضای ملال آور را بدين سان ترسيم كرده است:

النّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِيٌّ ، ومُتَعَلِّمٌ عَلی سَبيلِ نَجاةٍ ، وهَمَجٌ رِعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ يَميلونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ ، لَم يَستَضيؤوا بِنورِ العِلمِ ولَم يَلجَؤوا إلی رُكنٍ وَثيقٍ .[۱۱]مردم ، سه دسته اند: عالم ربّانی ، آموزنده ای كه در راه رستگاری است ، و فرومايگانی به هر سو رونده كه در پی هر بانگی و با هر باد ، به سويی روند . نه از روشنی دانش ، فروغی يافتند ، و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند .

امام علی عليه السلام ، در اين بيان ارجمند، مردمان را در گزينش راه زندگی، به سه گروه تقسيم كرده است:

۱ . دانشورانی راه يافته: «عالم ربّانی»؛

۲ . جستجوگرانِ حق و راهيانِ رهايی از تاريكی و تباهی: «متعلّم علی سبيل النجاة»؛

۳ . مردمانی كه نه راه درست و استوار را می شناسند، و نه جهت حركت را می دانند؛ بلكه تصميم بر حركت پيروی ناآگاهانه از خواص، آنان را جهت می دهد. امام عليه السلام آنان را «هَمَجٌ رَعاع» ناميده است؛ مگس های خُردِ نشسته بر صورت چارپايان، و فرومايگان احمقی كه با هر بادی به سويی حركت می كنند و بدون دستيابی به موضعی استوار، با هر جريانی به يك سو می شوند.

در تحليل امام عليه السلام كسانی كه نه راه درست زندگی را می دانند و نه به خود اجازه انديشيدن و دانستن می دهند و از سرِ ناآگاهی، از ديگران پيروی می كنند، مگس هايی را مانند كه گرداگرد نادان تر از خود، گِرد آمده اند و از آن، بهره می جويند. اين گونه كسان، نه پايگاه فكری استواری دارند ونه در موضعی استوار، توانِ ايستادن دارند. ايشان، بدون توجّه به اين كه پيشرو آنان كيست و بدون دريافتن اين كه حق می گويد يا باطل، تنها بدين جهت كه وجاهت و رياستی دارد و عنوان رياست قبيله را يدك می كشد و يا عنوان رياست حزب را بر پيشانی دارد، يا به هر دليل ديگری، در ذهن و جان خود ، احترامی ويژه برای او قائل اند و از او پيروی می كنند، درستْ مانند توده مگسی كه به هر سو باد وزد، روانه می شوند ، بدون اين كه چرايی حركت و جهت آن را دريابند.

برای علی عليه السلام بسی رنج آور بود كه بخش عظيمی از مردم معاصر او، در گروه سوم، جای داشتند . امير مؤمنان، با توده ای عظيم رو به رو بود كه نه اهل تشخيص بودند و نه در راه تحقيق.

و گدازنده تر و تلخ تر از آنچه ياد شد، فقدان همدلی برای شنيدن اين مسائل و مصائب اجتماعی، و نبودِ هوشمندانی است كه امام عليه السلام اين همه را با آنان در ميان نهد. به ديگر سخن، علی عليه السلام نمی تواند از دردها پرده برگيرد و بگويد كه با چه كسانی همراه است و بر چه مردمانی حكم می راند؛ و چون آهنگ واگويی برخی از آنچه را كه با آن درگير است، با يكی از خواص خود (كميل) می كند، دست او را می گيرد و به صحرا می برد و با اندوه و آه، بر اين واقعيت تلخ و گدازنده، تأكيد می كند كه آنچه خواهد گفت، برای همگان، گفتنی نيست و بسياری تاب شنيدن آن را ندارند، و اين كه هر انسانی از ظرفيت فكری و روحی بيشتری برخوردار باشد، ارزشمندتر است و ... .

آن گاه، امام عليه السلام از راز حمايت نكردن مردم از خويش پرده بر می گيرد و ريشه تمامی ناهنجاری ها و رويگردانی ها از اصلاحات و برنامه های اصلاحی خود را جهل مردم وپيروی ناآگاهانه آنان از خواصّ خيانتكار، معرّفی می كند.

گامی فراتر در تبيين ريشه ها

روزی علی عليه السلام در جمع خانواده و گروهی از خواص به سخن ايستاد و از مشكلات خود با مردمان، با صراحتی بيشتر سخن گفت و چرايی و چگونگی سر برآوردن فتنه را بيان نمود و ريشه های فتنه را روشن ساخت و از علل اختلاف در جامعه اسلامی آن روز، پرده برگرفت و نشان داد كه چرا مردم، با برنامه های اصلاحی او همسو نيستند و بازگرداندن شيوه حكومت و حاكميت را به سيره و سنّت نبوی برنمی تابند و از سياست های او حمايت نمی كنند. امام عليه السلام اين كلام بيداركننده را با كلامِ نبوی آغاز كرد كه فرموده بود:

ألا إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَيكُم خَلَّتانِ: اِتِّباعُ الهَوی وطولُ الأَمَلِ.[۱۲]بيشترين چيزی كه بر شما از آن می ترسم ، دو خصلت است: پيروی هوا، و آرزوهای دور و دراز .

آن گاه، حضرت عليه السلام تصريح می كند كه فتنه های سياسی ای كه جامعه اسلامی را دچار تفرقه كرده و جناح ها ودسته بندی ها را پديد آورده است، ريشه در مفاسد اخلاقی، خودخواهی ها و هواپرستی ها دارد:

إنَّما بَدءُ وُقوعِ الفِتَنِ مِن أهواءٍ تُتَّبَعُ وأحكامٌ تُبتَدَعُ ، يُخالَفُ فيها حُكمُ اللّهِ ، يَتَوَلّی فيها رِجالٌ رِجالاً .[۱۳]همانا شروع فتنه ها و بحران ها، هواهايی است كه پيروی می گردد ، و دستورهايی است كه بدعت گذارده می شوند و با حكم خداوند ، مخالفت می گردد و در آن فضا ، مردانی ، مردانی را به حكومت می گمارند .

بدين سان، امام عليه السلام نشان می دهد كه خودخواهی ها، هواپرستی ها و خودمحوری ها به نوآوری های بی معيار و بی بنيادِ ضدّ دين، در پوششی از دين، تبديل می شوند و با چنين رويكردی است كه گروه گرايی كور، آغاز می گردد، فتنه های اخلاقی به فتنه های فرهنگی تبديل شده، در نهايت، از فتنه سياسی و اجتماعی سر بر می آورند و فتنه گران، در چنين هنگامه ای است كه برای توجيه مقاصد خود و امكان گسترش فتنه، از چاشنی حق، سوء استفاده كرده، حق نمايی می كنند. علی عليه السلام هشدار می دهد كه:

ألا إنَّ الحَقَّ لَو خَلَصَ لَم يَكُن اختِلافٌ و لَو أنَّ الباطِلَ خَلَصَ لَم يَخفَ عَلی ذي حِجی، لكِنَّهُ يؤخَذُ مِن هذا ضِغثٌ ومِن هذا ضِغثٌ .[۱۴]بدانيد كه اگر حقيقتْ خالص گردد ، اختلافی نخواهد بود ، و اگر باطلْ تنها باشد ، بر خردمندانْ پنهان نمی مانَد؛ ليكن پاره ای از اين و پاره ای از آن ، گرفته می شود .

به واقع، امام عليه السلام با اين سخن، چهره فرهنگی روزگار خود را رقم می زند و بر اين نكته آگاهی می دهد كه در روزگاران گذشته، حق و باطل با هم درآميخته است و فتنه جويان باطل گستر، برای رسيدن به هدف باطلِ عرضه داشته شده، حق نمايی كرده اند و در نتيجه، پس از گذشت يك نسل، بدعت، به گونه سنّتْ تلقی گرديده است و اكنون كه او آهنگ روشن كردن چهره باطل و نمايش درست چهره حق را دارد، چون مردمانْ عمق فاجعه را درنمی يابند، بسی دشوار است.

امام علی عليه السلام ، سخنی از پيامبر خدا را گزارش می كند كه آن بزرگوار، در آينه زمان، از چنين فضايی سخن گفته و آن را پيش بينی كرده است:

إنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله عليه و آله يَقولُ كَيفَ أنتُم إذا لَبَسَتكُم فِتنَةٌ يَربو فيهَا الصَّغيرُ ويَهرَمُ فيهَا الكَبيرُ ، يَجرِي النّاسُ عَلَيها وَيَتَّخِذونَها سُنَّةً فَإِذا غُيِّرَ مِنها شَيءٌ قيلَ قَد غُيِّرَتِ السُّنَّةُ ... .[۱۵]به درستی كه از پيامبر خدا شنيدم كه می فرمود : چگونه خواهيد بود هنگامی كه فتنه ها شما را فراگيرد؛ [فتنه هايی] كه كودكان در آن بزرگ ، و بزرگان ، پير گردند . مردم بر آن اساس حركت كنند و آن را سنّت و روش قرار دهند ، به گونه ای كه اگر چيزی از آن دگرگون شود ، فرياد برآيد كه : سنّت ، دگرگون شد !

شگفتا ! بر ذهن و زبان و انديشه و باور مردم، آن چنان آموزه های نبوی وارونه می رود كه كسی چون علی عليه السلام ، تجسّم عينی حق و حق مداری، وقتی آهنگ بازسازی و اصلاح انديشه و فكر می كند، فرياد برمی آورند كه: «سنّت، دگرگون شد!» و... .

آيا در چنين فضايی اصلاحات اساسی و دگرسانی های بنيادی و بازگرداندن جامعه به سنّت نبوی، امكان پذير است؟چنين است كه امام عليه السلام در اين سخن، پس از مقدمه، به اصل سخن باز می گردد و با صراحت، از بدعت ها می گويد و بخشی از بدعت های روا داشته شده بر سنّت را گزارش می كند و از آنچه زمامداران پيشين، چونان ميراثی برای مردم وا نهاده اند، دردمندانه پرده برمی گيرد، با تأكيد بر اين كه ديگر از او كاری ساخته نيست؛ چرا كه اگر بر اين دگرگونی فرهنگی پای نبندد و مبارزه با انحرافات فرهنگی را ادامه دهد، سپاه، پراكنده خواهد شد و او تنها خواهد ماند؛ تنهای تنها. كلام دردگذارانه امام را بنگريد:

ولَو حَمَلتُ النّاسَ عَلی تَركِها وحَوَّلتُها إلی مَواضِعِها وإلی ما كانَت في عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله عليه و آله لَتَفَرَّقَ عَنّي جُندي حَتّی أبقی وَحدي أو قَليلٌ مِن شيعَتي.[۱۶]اگر مردم را به كنار گذاردن سنّتشان وا دارم و سنّت ها را به جايگاه نخستين و آن گونه كه در زمان پيامبر خدا بود ، تغيير دهم ، سپاهم پراكنده شود و تنها مانم يا با گروهی اندك از پيروانم .

درد گزاری ها ، اتمام حجّت برای همگان

آنچه را امام عليه السلام به اجمال در صحرا برای كميل بن زياد بيان كرد ، يعنی خيانت نخبگان و پيروی توده ها، و آنچه را در اين مورد در مجلس خاصّی ـ كه جمعی از مقرّبان و پيروان مخلص را در برداشت ـ بيان فرمود، ديگر بار در يك سخنرانی طولانی در ماه های آخر حكومت خود به صورت مفصّل در برابر همه مردم بازگفت و بدين گونه، حجّت را بر همگان تمام كرد .

امام عليه السلام در اين سخنرانی كه به «خطبه قاصعه»[۱۷]معروف شده و پس از جنگ نهروانْ ايراد شده است، نكات بنيادی بسيار مهمّی را در چرايی و چگونگی شكست انقلاب های دينی قبل از اسلام، بيان كرده و آينده تاريخ اسلام را به گونه ای دقيق، پيش بينی كرده است.

با نخبگان (خواص)

امام علی عليه السلام در كلام والای خويش، سرنوشت ابليس را گزارش می كند كه شش هزار سال عبادت خدا می كرد و با اشاره به جايگاه او، به نخبگانی كه سابقه درخشانی در خدمت به اسلام داشته اند، اشاره می كند و می آگاهاند كه مبادا به سرنوشتی مانند سرنوشت ابليس، گرفتار آيند:

فَاحذَروا عِبادَ اللّهِ عَدُوّ اللّهِ أن يُعِديَكُم بِدائِهِ وأن يَستَفِزَّكُم بِنِدائِهِ.[۱۸]بندگان خدا! بپرهيزيد از اين كه دشمن خدا ، شما را به بيماری خود ، مبتلا گردانَد و با بانگ خويش برانگيزد .

و آن گاه، راه رهيدن از آن سرنوشت را روشن می كند كه بايد از تعصّب ها، گرايش های گروهی بی اساس و كينه ورزی های جاهلی و برتری جويی های بی پايه، دست بردارند:

فَأَطفِئوا ما كَمَنَ فی قُلوبِكُم مِن نيرانِ العَصَبِيَّةِ وأحقادِ الجاهِلِيَّةِ فَإِنَّما تِلكَ الحَمِيَّةُ تَكونُ فِي المُسلِمِ مِن خَطَراتِ الشَّيطانِ ونَخَواتِهِ ونَزَغاتِهِ ونَفَثاتِهِ ، وَاعتَمِدوا وَضعَ التَّذَلُّلِ عَلی رُؤوسِكُم و إلقاءَ التَّعَزُّزِ تَحتَ أقدامِكُم وخَلعَ التَّكَبُّرِ مِن أعناقِكُم .[۱۹]پس آتش عصبيت را كه در دل هايتان نهفته است ، خاموش سازيد و كينه های جاهليت را براندازيد كه اين حميّت ، در مسلمان ، از آفت های شيطان و نخوت او و انگيزش های وی و افسون دميدن های اوست . تكيه كنيد بر نهادن فروتنی بر سرهای خويش و دور افكندن گردنفرازی به زير پاها ، و فرود آوردن تكبّر از گردن هاتان .

هشدار به عوام

چهره های برجسته جامعه، جريان آفرين های سياسی و فرهنگی، و دارندگان وجاهت قومی، مكتبی و مَسلكی، چون به درگيری های متعصّبانه روی آورند، از ابزار شعله ورسازی فتنه ها، يعنی مردم و جامعه، بهره گيری ابزاری كرده، جامعه را به كام آتش اختلاف، فرو می برند.

امام علی عليه السلام در ادامه خطبه خويش، با تأكيد فراوان، به مردم سفارش می كند كه اگر بزرگان و نخبگان آنان از برتری جويی دست نكشيدند و همچنان بر نخوت و كبر و آتش افروزی پای فشردند، از پيروی آنان، تن زنند و در جهت اهداف نامشروع آنان، قرار نگيرند و به دقّت بنگرند كه همه فتنه ها، فسادها و ناهنجاری ها، ريشه در مواضع آنان دارد:

ألا فَالحَذَرَ الحَذَرَ مِن طاعَةِ ساداتِكُم وكُبَرائِكُم الَّذينَ تَكَبَّروا عَن حَسَبِهِم وتَرَفَّعوا فَوقَ نَسَبِهِم ... فَإِنَّهُم قَواعِدُ أساسِ العَصبِيَّةِ ودَعائِمُ أركانِ الفِتنَةِ ... وهُم أساسُ الفُسوقِ وأحلاسُ العُقوقِ اتَّخَذَهُم إبليسُ مَطايا ضَلالٍ وجُندا بِهِم يَصولُ عَلَی النّاسِ .[۲۰]هان ، بترسيد! بترسيد از پيروی مهتران و بزرگانتان كه به گوهر خود نازيدند و نژادِ خويش ، برتر ديدند . پس آنان ، پايه های عصبيت اند و ستون های فتنه ... آنان ، پايه های فسق اند و ملازم بريدن از پدر و مادر؛ و شيطان ، آنان را مركب گم راهی و سپاهی كه بديشان بر مردمان صولت يابد ، برگزيد .

آن گاه امام عليه السلام درباره آنچه ياد شد، توضيحات بيدارگری ارائه می كند. سپس به بحث اخلاقی و سياسی بسی مهمّی در تعامل اجتماعی پرداخته و از آزمون های دشوار الهی برای پرورش انسان ها سخن می گويد و تأكيد می كند كه مصائب و دشواری های گونه گون زندگی، در جهت سازندگی معنوی انسان و پاكسازی او از رذايل اخلاقی، بويژه خودخواهی و كبر و برتری جويی است، بدان گونه كه خداوند متعال، نماز، روزه و زكات را برای چنين هدفی تشريع كرده است.

آن گاه، امام عليه السلام مردمان را به نگريستن به تاريخ و تأمّل در حوادث و عبرت آموزی از سرنوشت انقلاب های دينی پيش از اسلام فرا می خواند، تا چگونگی فرجام آنها را دريابند و نقش اختلاف و تفرقه را در به شكست انجاميدن دعوت ها بازشناسند، تا مبادا برتری جويی ها و خودخواهی های نخبگان و خواص، و پيروی های ناآگاهانه عوام، حكومت اسلامی را به سرنوشت انقلاب های پيشين دچار سازد.

امام عليه السلام در اين بخش از سخن، با صراحتْ اعلام خطر می كند و با كلامی روشن، بر خواص و عوام، حجّت را تمام می كند:

ألا و انَّكُم قَد نَقَضتُم أيدِيَكُم مِن حَبلِ الطّاعَةِ ، وثَلمتُم حِصنَ اللّهِ المَضروبَ عَلَيكُم بِأَحكامِ الجاهِلِيَّةِ ، ... وَاعلَموا أنَّكُم صِرتُم بَعدَ الهِجرَةِ أعراباً و بَعدَ المُوالاةِ أحزاباً ، ما تَتَعَلَّقونَ مِن الإِسلامِ إلا بِإسمِهِ ولا تَعرِفونَ مِنَ الايمانِ إلّا رَسمَهُ ... ألا وإنّكم قد قَطَعْتُم قيدَ الإسلامْ وعطّلتُم حدودَه وأمتُّم أحكامَه .[۲۱]همانا شما رشته فرمانبرداری را از دست ها بُريديد و با داوری های دوران جاهليت ، در دژ خداوندی كه پيرامونتان بود ، رخنه كرديد ... و بدانيد كه شما پس از هجرت ، به خوی باديه نشينی بازگشتيد و پس از پيوند دوستی ، دسته دسته شديد . با اسلام ، جز به نام آن ، بستگی نداريد و از ايمان ، جز نشان آن را نمی شناسيد ... بدانيد كه شما رشته اسلام را گسستيد . حدود آن را تعطيل كرديد و احكام آن را ميرانديد .

خطر ترك امر به معروف و نهی از منكر

از نگاه امام علی عليه السلام يكی از عوامل اصلی تداوم انقلاب اسلامی، امر به معروف و نهی از منكر است. اقامه همه ارزش های اسلامی و انسانی، ارتباط مستقيم با اين فريضه دارد. اگر اين فريضه فراموش شود، ارزش ها به فراموشی سپرده خواهند شد، و روزی كه جامعه اسلامی از ارزش های دينی روی گردانَد و به چيزی جز اسلامْ پناه بَرد، نصرت الهی را از دست خواهد داد، در پيكار با دشمنان خارجی، فرو خواهد ماند، حكومت محمّدی و علوی شكست خواهد خورد، اشرار بر جامعه اسلامی سلطه خواهند يافت و دعای نيكان، مستجاب نخواهد شد.

امام عليه السلام در ادامه خطبه قاصعه و سخنانی كه گذشت، در اين باره چنين فرمود:

إنَّكُم إن لَجَأتُم إلی غَيرِهِ حارَبَكُم أهلُ الكُفرِ، ثُمَّ لا جَبرائيلُ و لا ميكائيلُ و لا مُهاجِرونَ ولا أنصارٌ يَنصُرونَكُم إلّا المُقارَعَةَ بِالسَّيفِ حَتّی يَحكُمَ اللّهُ بَينَكُم.

وإنَّ عِندَكُمُ الأَمثالَ مِن بَأسِ اللّهِ وقَوارِعِهِ و أيّامِهِ ووقائِعِهِ. فَلا تَستَبطِئوا وَعيدَهُ جَهلاً بِأَخذِهِ، و تُهاوُنا بِبَطشِهِ، ويَأسا مِن بَأْسِهِ.

فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ لَم يَلعَنِ القَرنَ الماضِيَ بَينَ أيديكُم إلّا لِتَركِهِمُ الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ . فَلَعَنَ اللّهُ السُّفَهاءَ لِرُكوبِ المَعاصي، وَالعُلَماءَ لِتَركِ التَّناهي.[۲۲]اگر شما به چيزی جز اسلامْ پناه بريد، كافران با شما پيكار خواهند كرد. آن گاه، نه جبرئيل مانَد و نه ميكائيل و نه مهاجران و نه انصار كه شما را ياری كنند، جز شمشير بر يكديگر زدن، تا خدا ميان شما داوری كند.

و همانا نمونه ها و داستان ها در دسترس شماست از عذاب خدا و سختی های او و روزهای الهی و رُخدادهايش.

سپس وعده عذاب را دير می انگاريد به بهانه ناآگاهی از كيفر او و سبك شمردن انتقام او و ايمن بودن از كيفرش، كه همانا خدای سبحان، [مردم ]دوران گذشته را كه پيش از شما بودند، نفرين نكرد، جز برای آن كه امر به معروف و نهی از منكر را وا گذاشتند.

پس خدا ، بی خردان را به خاطر انجام دادن معصيت ها، و خردمندان را به جهت رها كردن نهی از منكر، لعنت كرد .

پيش از امام علی عليه السلام پيامبر اسلام نيز اين خطر را برای مردم، چنين بازگو كرده بود كه:

يا أيُّهَا النّاسُ! إنَّ اللّهَ يَقولُ لَكُم: مُروا بِالمَعروفِ وَانهَوا عَنِ المُنكَرِ، قَبلَ أن تَدعوا فَلا اُجيبَ لَكُم و تَسأَلوني فلا اُعطِيَكُم، وتَستَنصِروني فَلا أنصرَكُم .[۲۳]ای مردم! خداوند به شما می فرمايد: به خوبی فرمان دهيد و از زشتی باز داريد، پيش از آن كه دعا كنيد و دعايتان را مستجاب نكنم و از من بخواهيد و به شما نبخشم و از من ياری طلبيد و ياری تان نرسانم .

خطر ترك فريضه امر به معروف و نهی از منكر، برای تداوم انقلاب اسلامی، به حدّی است كه امام علی عليه السلام تا آخرين لحظات زندگی، مردم را از آن برحذر می داشت و در آخرين جمله وصيت نامه اش فرمود:

لا تَترُكُوا الأَمر بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ، فَيُوَلّی عَلَيكُم شِرارُكُم، ثُمَّ تَدعونَ فَلا يُستَجابُ لَكُم .[۲۴]امر به معروف و نهی از منكر را رها نكنيد، تا پليدان بر شما مسلّط گردند و آن گاه ، دعا كنيد و مستجاب نشود .

در ادامه خطبه قاصعه، امام عليه السلام پس از تنبّه دادن به خطر ترك امر به معروف و نهی از منكر و پشت كردن به ارزش ها برای آينده امّت، تصريح می كند كه هم اكنون، جامعه اسلامی با اين مشكل روبه روست. بنابراين، اگر علاج نگردد، مردم بايد در انتظار سلطه اشرار باشند:

ألا و قَد قَطَعتُم قَيدَ الإِسلامِ و عَطَّلتُم حُدودَهُ وأمتُّم أحكامَهُ.[۲۵]بدانيد كه شما رشته اسلام را گسستيد و حدود آن را معطّل گذارديد و احكام آن را ميرانديد .

آری! دست از اطاعت پيشوای حكيم و حقجوی كشيدن و دژ استوار دين را با گرايش ها و منش های جاهلانه شكستن، و معيارگرايی، شايسته سالاری، تشكّل، همسويی و همدلی را وا نهادن و به تفرقه و تَفَرعُن های شيطانی خو كردن، به عناوين پر طَمطُراق بسنده كردن، و از حقّ و حقيقت و ايمان و اسلام، فقط عناوين را يدك كشيدن، از اقامه امر به معروف و نهی از منكر و اجرای حدود الهی سر باز زدن و احكام دين را ميراندن و... اينهاست راز شكست و فرو افتادن در دشواری ها و ماندن در گردونه حركت ها و در نتيجه، تباه شدن، و چيرگی شيطانی دشمن را با چشم ديدن و ... .

(۳)

۳ . عدالت در توزيع

انسان ها غالبا در كمند كشش ها و جاذبه های مادّی و دنيوی هستند. اگر كسی يا كسانی به تمتّع های دنيوی خو كردند و زندگی را از متاع دنيوی انباشتند و در بهره وری از آن، رفاه زدگی و تنعّم پروری را پيشه خود ساختند، جدا شدن از آن، بس دشوار خواهد بود.

پس از پيامبر خدا و به روزگار خلافت خلفای سه گانه، از جمله سياست های غلط، تطميع چهره های موجّه، و تبعيض در بهره ور ساختن خواصّ وابسته بود. بدين سان، كسان بسياری بركشيده شدند كه آن جايگاه عالی، شايسته آنان نبود و كسانی فرو افتادند كه به ناحق، بر آنها ظلم شده بود.

اكنون امام عليه السلام آهنگ زدودن اين فاصله وحشتناك طبقاتی و نا به سامانی بهره وری كسان را از حكومت داشت و اين مطلب را به صراحت، در يكی از آغازين خطبه هايش بيان كرده بود.[۲۶]

روشن بود كه اين سياست، كسانِ بسياری را عليه امام عليه السلام برمی انگيخت و آنان ـ كه غالبا از خواص و چهره های موجّه بودند ـ ، با ترفندهای گونه گون، عوامِ بسياری را برای توجيه مخالفت های خود و پنهان داشتن راز جدايی از علی عليه السلام به دنبال خود می كشاندند.

چنين بود كه علاقه مندان به امام علی عليه السلام مكرّر از او می خواستند كه از اين سياست، روی گردانَد و رؤسای قبايل و چهره های پرنفوذ سياسی و شخصيت های پُر طَمطُراق بهره ور از امتيازات اقتصادی ويژه را برای مدّتی فراموش كند و با آنها و بهره وری هايشان برخورد نكند؛ امّا امام عليه السلام آن پيشنهادها را با اصول و مبانی حكومت علوی در تضاد می ديد و از پذيرش آنها، تن می زد. گويا امام عليه السلام پذيرفتن آن پيشنهادها را نوعی دست كشيدن از اهداف و آرمان های حكومتی اسلام می دانست و نمی پذيرفت.

اكنون به نمونه هايی از اين گونه پيشنهادها و پاسخ های امام، بنگريم:

۱ . در كتاب الغارات، چنين آمده است:

علی عليه السلام ، از فرار مردم به سوی معاويه ، نزد مالك اشتر ، شكوه كرد . اشتر گفت : ای اميرمؤمنان! ما با مردمان جَمَل ، با همراهی بصريان و كوفيان جنگيديم و رأی [ همگان] يكی بود و پس از آن ، اختلاف كردند و دشمنی برپا داشتند ، نيّت ها سُست شد و عدالت ، كم گرديد؛ و تو آنان را به عدالت می خوانی و با حق ، در ميانشان رفتار می كنی و حقّ فروافتادگان را از مهتران می ستانی و آنان ، نزد تو بر فروافتادگان ، برتری ندارند .

گروهی از آنان كه با تو بودند ، وقتی به اين امر مبتلا شدند ، ناله سر دادند و از اين عدالت ، اندوهناك گشتند . [ امّا ]هديه های معاويه ، نزد ثروتمندان و بزرگان بود و جان مردم به سوی دنيا پَر كشيد ، و كسانی كه دل به دنيا نمی سپارند ، اندك اند؛ و بسياری شان، كسانی اند كه حق را دور می افكنند و با باطل ، همراهی می كنند و دنيا را ترجيح می دهند . اگر بر آنان بذل و بخشش كنی ـ ای امير مؤمنان ـ ، گردن های مردم به سوی تو كشيده می شود و خيرخواهی شان را به سوی خود می كشانی و دوستی شان برايت خالص می گردد . خداوند ، كارت را سامان دهد ـ ای اميرمؤمنان ـ و دشمنت را نابود گردانَد و جمعيّت آنان را پراكنده سازد و حيله ايشان را سست گرداند و كارهاشان را پراكنده كند ، كه او به آنچه می كند ، داناست .

علی عليه السلام در پاسخ او ، خدا را سپاس گفت و بر او درود فرستاد و فرمود : «امّا آنچه گفتی؛ رفتار و منشم برپايه عدالت است . به درستی كه خداوند می فرمايد :  «مَنْ عَمِلَ صَــلِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَ مَا رَبُّكَ بِظَـلَّـمٍ لِّلْعَبِيدِ ؛[۲۷]هركه كار شايسته كند ، به سود خود اوست؛ و هركه بدی كند ، به زيان خود اوست ، و پروردگارِ تو به بندگان [ خود] ، ستمكار نيست»  ؛ و من از اين كه كوتاهی كرده باشم در آنچه گفتی ، هراسان ترم .

و امّا آن كه بر زبان آوردی كه حق بر آنان گران است و بدين سبب از ما جدا شدند ؛ پس خداوند ، آگاه است كه آنان از ستمِ [ ما] از ما جدا نشدند و آن گاه كه از ما كناره گرفتند ، به عدالت، فراخوانده نشدند؛ [ بلكه] جز دنيای فانی را كه گويا از آن جدا شده اند ، نجُستند و روز رستاخيز ، مورد بازخواست قرار گيرند كه آيا دنيا را طلب كردند يا برای خدا رفتار كردند.

و امّا داستان بذل و بخشش و خريدن مردان كه بر زبان راندی ، به درستی كه ما را توان آن نيست كه از ثروت های عمومی ، به هركس بيش از حقّش بپردازيم ، كه خداوند فرمود و سخنش حقّ است :  «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّـبِرِينَ ؛[۲۸]بسا گروهی اندك كه بر گروهی بسيار ، به اذن خدا پيروز شدند ، و خداوند ، با شكيبايان است»  .

و محمّد صلی الله عليه و آله را به تنهايی برانگيخت و پس از مدّتی ، اندكِ او را بسيار كرد و گروهش را پس از خواری ، عزيز گردانيد ، و اگر خداوند بخواهد ، ما را برای كار بگمارد و دشواری ها را برايمان هموار گرداند و سختی ها را آسان سازد .

و من آنچه از انديشه تو را كه خشنودی خدا در آن است ، پذيرا هستم و تو از امين ترين ياران منی و مورد اعتمادترين آنها و خيرخواه ترين و صاحب نظرترين آنان نزد منی» .[۲۹]

۲ . در همان كتاب، از ربيعه و عماره، چنين گزارش شده است:

گروهی از ياران علی عليه السلام نزد او رفتند و گفتند : ای اميرمؤمنان! اين ثروت ها را ببخش و اشراف و بزرگان عرب و قريش را بر آزاد شده های غير عرب ، برتری ده ، و نيز آن را كه از گريختن و مخالفت فراوانش هراس داری ، [ برتری ده] .

[ ربيعه] گويد : آنان ، اين سخن را از آن رو گفتند كه معاويه ، با آنان كه به سويش می رفتند ، چنين می كرد .

علی عليه السلام به آنان فرمود : «آيا مرا فرمان می دهيد كه پيروزی را با ستم بجويم؟ به خدا سوگند ، چنين نكنم تا خورشيد طلوع می كند و ستاره ای در آسمان می درخشد . به خدا سوگند ، اگر اين ثروت ها از آنِ من بود ، به برابری ميانشان رفتار می كردم ، چه رسد كه اينها اموال عمومی است» .[۳۰]

۳ . سهل بن حُنَيف ـ كه فرماندار امام علی عليه السلام در مدينه بود ـ ، نامه ای برای حضرت فرستاد و گزارش داد كه گروهی از مردم مدينه به معاويه پيوسته اند. امام عليه السلام در پاسخش نوشت:

پس از حمد و سپاس خدا ؛ به من خبر رسيده كه گروهی از مردمی كه نزد تو به سر می برند ، پنهانی نزد معاويه می روند . دريغ مخور بر اين كه شمارِ مردانت كاسته می شود و كمكشان از دستت می رود . در گم راهی آنان و رهيافتگی تو ، فرارشان از هدايت و حقيقت به سوی كوری و نادانی بس !

آنان ، مردم دنيايند و بدان رو كرده و شتابان در پی اش افتاده اند . عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و آن را فهم كردند و دانستند كه مردم ، در نظر ما در برابر عدالت و حق برابرند. پس به سوی برتری جويی گريختند . دور باشند از رحمت خدا !

به خدا ، آنان از ستمی نگريختند و به عدالت نرسيدند و ما در اين كار ، اميدواريم كه خداوند ، دشواری ها را هموار و سختی ها را آسان سازد ، إن شاء اللّه ! والسلام ![۳۱]

(۴)

۴ . اجتناب از ابزارهای نامشروع در اجرای فرمان

جامعه انسانی ـ بدان گونه كه بايد باشد ـ جامعه ای است سرشار از ارزش های انسانی؛ جامعه ای است كه قانون و عدالت، روابط را ايجاد می كند و يا پيوندها را می گسلد، سركشی ها را می زدايد و ناهنجاری ها را هنجار می بخشد. امّا روشن است كه دست يافتن به چنين مرحله ای در جامعه انسانی، تا چه حدّی دشوار است. جامعه ای كه امام علی عليه السلام بر آن حكومت می كند، چگونه است؟ گرايش های مردمی در سطح عمومی آن، چه سان است؟ كشش ها و كوشش های عموم مردم، بر چه اساسی رقم می خورد ؟

بر جامعه آن روز، ۲۵ سال، كسانی ديگر حكومت كرده اند؛ حكومت هايی كه بويژه در سال های پايانی با سركشی ها، انتقادها و رويارويی ها رو به رو بوده اند و آن گاه، در برابر آنها خشونت ها، برخوردهای تند، سياست كردن ها و گاه زندان، شكنجه و خشونت، به كار رفته است.

جامعه در سطح عامّه، با قانون و ارزش آن به درستی آشنا نشده بودند و حاكمان، بر اين نَمَط در ميان مردم حكم می راندند. حاكمان ، هرجا در اجرای خواست های خود، از مردمْ ناهنجاری می ديدند، زور، خشونت و غلبه با قدرت را نه راه پايانی، كه آغازين راه می دانستند و بدان عمل می كردند.

در سياست اموی، هدف، وسيله را توجيه می كند و سياستمدار، از هر گونه ابزاری، حتی نامشروع و با هر كيفيتی در اجرای سياست و برنامه ها و فرمان هايش بهره می گيرد. رهبر اين سياست، با كسانی به زبان تطميع سخن می گويد و با ديگرانی به زبان تهديد، و سرانجام، با كسانی به زبان تزوير. معاويه، با بهره گيری از چنين سياستی بر شامْ حكم می رانْد و شايد حفظ منافع ملّی(!) شام، چنين اقتضا می كرد و او چنان می كرد.

امّا علی عليه السلام چه كند؟ در سياست علوی كه استفاده از ابزار نامشروع برای اجرای سياست ها روا نيست و رهبر مردم، تنها با زبان توجيه و تبيين و تعليمْ سخن می گويد، و نه زبان تطميع به كار می گيرد و نه با تزوير و تهديد و خشونتْ عمل می كند، چگونه بايد مردمانی را كه بدان شيوه خو كرده اند، به راه آورد.

شگفت آورْ اين كه توده مردم شام، بدون اين كه از معاويه چيزی دريافت كنند، تنها با سياست تزوير، تطميع و تهديد، بدون چون و چرا از او اطاعت می كردند؛ امّا توده مردم كوفه، با اين كه در كنار امام عليه السلام از منافع مادّی نيز بی بهره نبودند، فرمان نمی بردند. سخن امام عليه السلام در اين باره، چنين است:

أوَلَيسَ عَجَبا أنَّ مُعاوِيَةَ يَدعُو الجُفاةَ الطَّغامَ فَيَتَّبِعونَهُ عَلی غَيرِ مَعونَةٍ ولا عَطاءٍ ، وأنَا أدعوكُم ـ وأنتُم تَريكَةُ الإِسلامِ ، وبَقِيَّةُ النّاسِ ـ إلَی المَعونَةِ أو طائِفَةٍ مِنَ العَطاءِ ، فَتَفَرَّقونَ عَنّي وتَختَلِفونَ عَلَيَّ؟ ![۳۲]آيا شگفت نيست كه معاويه، جفاكاران فرومايه را می خوانَد و بی آن كه به آنان كمك و بخششی كند، او را پيروی می كنند؛ ولی من شما را ـ كه يادگار اسلام و بازمانده مردميد ـ ، با كمك مالی و بخشش فرا می خوانم و از گِرد من پراكنده می شويد و با من ناسازگاری می كنيد.امام عليه السلام خوب می دانست كه جامعه، در سطحی از آگاهی نيست كه سخنان از سرِ سوز و پيراسته از شائبه های او را دريابد. می دانست كه با خشونت و تهديد، بسياری و حتی كسانی از بلندپايگان را می توان به اطاعت وا داشت و كارها را، گرچه موقّت، به سامان آورد؛ ولی او چنين نكرد و فرمود:

لَقَد كُنتُ أمسِ أميرا ، فَأَصبَحتُ اليَومَ مَأمورا ، وكُنتُ أمسِ ناهِيا ، فَأَصبَحتُ اليَومَ مَنهِيّا ، وقَد أحبَبتُمُ البَقاءَ ولَيسَ لي أن أحمِلَكُم عَلی ماتَكرَهونَ .[۳۳]

بدانيد كه من ديروز امير مؤمنان بودم ؛ ولی امروزْ فرمانبردارم ، و بازمی داشتم ، و امروزْ خود ، باز داشته می شوم . شما ماندن را دوست می داريد و برای من [ روا ]نيست كه وا دارم شما را بر آنچه خوش نمی داريد .

در سياست علوی، دستيابی به اهداف، در صورتی صحيح است كه مردمان، آزادانه بينديشند و برنامه های اصلاحی را برگزينند و بدان، گردن نهند. امام عليه السلام هرگز روا نمی داشت كه آنچه را حق و استوار می دانست ، با زبان شمشير و خشونت، به مردمان بقبولاند و آنان را به اطاعت وا دارد؛ چرا كه در نهايت، مردم، راهی را برخواهند گزيد كه بدان دل بسته اند.

به ديگر سخن، اگر اين پرسش را در پيش ديدِ امام علی عليه السلام بنهيد كه: «چرا مردم تنهايت گذاشتند؟»، امام عليه السلام در پاسخ می گويد: من حاضر نبودم با زبان شمشير، آنان را به فرمانبری وا دارم. آنان نيز متأسّفانه به لحاظ فرهنگی و ساخت اجتماعی و شيوه هايی كه بر آنها رفته بود و بدانها خو گرفته بودند، چنان نبودند كه ارج و عظمت اين راه را بفهمند و بدان گردن نهند.

امام عليه السلام بر اين باور بود كه با خشونت، مشكل حكومت به گونه ای زودگذر، حل می شود؛ امّا آن حاكميت و حكومت، ديگر علوی نخواهد بود. امام عليه السلام اين حقيقت را بارها بيان كرده است:

يا أهلَ الكوفَةِ! أتَروني لا أعلَمُ ما يُصلِحُكُم ، بَلی، ولكِنّي أكرَهُ أن اُصلِحَكُم بِفَسادِ نَفسي .[۳۴]

ای كوفيان! آيا گمان می كنيد كه نمی دانم چه چيزی شما را اصلاح می كند؟ چرا ؛ ولی خوش نمی دارم شما را با تباه ساختن خويش ، به راه آورم .

و باز فرمود:

ولَقَد عَلِمتُ أنَّ الَّذي يُصلِحُكُم هُوَ السَّيفُ ، وما كُنتُ مُتَحَرِّيا صَلاحَكُم بِفَسادِ نَفسي ولكِن سَيُسَلِّطُ عَلَيكُم بَعدي سُلطانٌ صَعبٌ .[۳۵]می دانم آنچه شما را اصلاح می كند ، شمشير است ؛ ولی من اصلاح شما را با تباه كردن خويش نمی جويم . ليكن پس از من ، حكومتی خشن بر شما مسلّط خواهد گرديد .

امام علی عليه السلام تصريح می كند كه راه تعامل با مردم و سر به راه كردن آنان را با زبان خشونت و شمشير می داند و می تواند با شمشير، كژی های آنان را راست كند و سركشان را به اطاعت وا دارد؛ امّا اين كار را نمی كند. او می فرمايد: اصلاح شما با بهره گيری از خشونت، بهايی دارد و آن، تباه ساختن ارزش های اخلاقی است كه حاضر نيستم چنين بهايی را بپردازم. اين، نه با خوی من سازگار است و نه با فلسفه حكومت من؛ امّا بدانيد كه پس از من، روزگار دشواری در انتظار شماست. شما با اين رفتارها و برخوردها، زمينه را برای حكومت كسانی آماده می سازيد كه با شما جز با زبان شمشير، سخن نخواهند گفت و به شما هرگز رحم نخواهند كرد:

لا يُصلِحُ لَكُم ـ يا أهلَ العِراقِ ـ إلّا مَن أخزاكُم وأخزاهُ اللّهُ .[۳۶]اصلاح نمی كند شما را ـ ای مردمان عراق ـ ، مگر آن كه خوارتان كند ، و خداوند نيز او را خوار گرداند .

تحقّق پيشگويی های امام علی عليه السلام

بدين سان، امام عليه السلام با اين سوز و گدازها، مظلومانه از ميان مردم رفت؛ در حالی كه از دست مردم، شكوه می كرد. به گفته او:

إن كانَتِ الرَّعايا قَبلي لَتَشكوا حَيفَ رُعاتِها و إنَّني اليَومَ لَأَشكو حَيفَ رَعِيَّتي .[۳۷]اگر شهروندان ، پيش از من از ستم زمامداران شكايت می كردند ، به درستی كه من امروز از ستم شهروندان ، شِكوه دارم .

او به مردم گفته بود كه ظلم مردم به زمامدار و پيشوای عادل نيز چونان عملكرد زمامدار و پيشوای ستم گستر، برای جامعه خطرناك است؛ و جامعه ای كه حقِّ زمامدار و امامِ عادل را نمی گزارد و از اطاعت او و همبستگی و همدلی با او ـ كه برترين حقّ پيشواست ـ تن می زند، در چنگال فتنه خواهد افتاد و در آتش سقوط، خواهد سوخت:

... و إذا غَلَبَتِ الرَّعِيَةُ واِلَيها أو أجحَفَ الوالي بِرَعِيَّتِةِ اختَلَفَ هُنالِكَ الكَلِمَةُ وظَهَرَت مَعالِمُ الجَورِ وكَثُرَ الإِدغالُ في الدّينِ وتُرِكَت مَحاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالهَوی وعُطِّلَتِ الأَحكامُ وكَثُرَت عِلَلُ النُّفوسِ . فَلا يُستَوحَشُ لِعَظيمِ حَقٍّ عُطِّلَ ولا لِعَظيمِ باطِلٍ فُعِلَ فَهُنالِكَ تَذِلُّ الأَبرارُ وتَعِزُّ الأَشرارُ وتَعظُمُ تَبِعاتُ اللّهِ عِندَ العِبادِ .[۳۸]و اگر شهروند بر زمامدار چيره گردد يا زمامدار بر شهروند ستم كند ، اختلافِ كلمه پديدار گردد و نشانه های جور ، آشكار گردد و تبهكاری در دينْ بسيار شود و راه روشن سنّت ها رها گردد ، از روی هوا رفتار شود و بيمارْدلی فراوان گردد و بيمی نباشد كه حقّی بزرگ ، معطّل ماند يا باطلی سترگ ، انجام شود . در اين هنگام ، نيكانْ خوار شوند و بدكارانْ بزرگ مقدار، و عقوبت های الهی بر بندگان ، بزرگ گردد .

سی و چهار سال پس از شهادت امام علی عليه السلام پيشگويی آن بزرگوار درباره كوفيان، به روشنی تحقّق يافت. به روزگار خلافت عبد الملك بن مروان، گروهی از خوارج كه «اَزارقه» ناميده می شدند، در ناحيه اهواز، عليه حكومت مركزی قيام كردند. تنها نقطه ای كه می توانست بدان جا نيرو گسيل كند، كوفه بود. مردم، زير بار نرفتند و از رفتن به نبرد، تَن زدند. عبد الملك در خطابه ای حماسی، از خواص و نزديكانش چاره جويی كرد و گفت:

فَمَن يَنتَدِبُ لَهُم مِنكُم بِسَيفٍ قاطِعٍ وسِنانٍ لامِعٍ؟[۳۹]چه كسی برای آنان داوطلب می شود ، با شمشيری بُرنده و نيزه ای آبديده ؟

همه سكوت كردند. حَجّاج بن يوسف كه به تازگی عبد اللّه بن زبير را در مكّه سركوب كرده بود ، به پا خاست و اعلام آمادگی كرد؛ امّا عبد الملك، نپذيرفت و ضمن اشاره به مشكل اعزام نيرو به جبهه اهواز، از آنان خواست كه توانمندترينْ افرادِ خود را برای امارت عراق و جنگ با ازارقه، نامزد كنند. باز هم تنها كسی كه اعلام آمادگی كرد، حجّاج بن يوسف بود.

نكته جالبْ اين است كه عبد الملك، از حَجّاج می پرسد كه چگونه می خواهد اين مردم سركش و گريزپا را به پيروی وا دارد:

إنَّ لِكُلِّ أميرٍ آلَةً وقَلائِدَ ، فَما آلَتُكَ وقَلائِدُكَ؟[۴۰]هر اميری ابزار و گردن افزاری دارد . ابزار و گردن افزار تو چيست؟

و حَجّاج پاسخ می دهد كه : زبان شمشير و ابزار خشونت! با آنان با زبان شمشير سخن خواهد گفت و تازيانه خشونت را برخواهد كشيد. سياست تهديد و تطميع را خواهد گستراند و ريشه مخالفان را از بُنْ برخواهد كَند:

فَمَن نازَعَني قَصَمتُهُ ومَن دَنا مِنّي أكرَمتُهُ ، ومَن نَأی عَنّي طَلَبتُهُ ومَن ثَبَتَ لي طاعَنتُهُ ومَن ولِيَ عَنّي لَحِقتُهُ ومن أدرَكتُهُ قَتَلْتُهُ ... إنَ آلَتي : أزرَعُ بِدِرهَمِكَ مَن يُواليكَ ، وأحصِدُ بِسَيفِكَ مَن يُعاديكَ .[۴۱]آن كه با من بستيزد ، او را بشكنم ، و آن كه به من نزديك شود ، بزرگش شمارم . آن كه از من دور شود ، در جستجويش باشم ، و آن كه در برابرم پايداری كند ، بر او آسيب رسانم ، و آن كه بر من پشت كند ، به دنبالش روم، و آن را كه بيابم ، بكشم ... به درستی كه ابزارم اين است : زَرَت را در دوستانت كِشت می كنم، و با شمشيرت ، آن را كه با تو دشمنی كند ، درو می كنم !

عبد الملك، اين شيوه را پسنديد و به سال ۷۴ هجری، حجّاج را به حكومت كوفه و بصره گمارد و او در نخستين رويارويی با مردم، در خطابه ای هشدار دهنده به مردم گفت:

به درستی كه سرهايی می بينم كه رسيده اند و هنگام چيدن آنها رسيده است و من عهده دار اين كارم و گويا به خون ها می نگرم كه ميان عمامه ها و ريش ها موج می زند ...

بدانيد كه من چيزی را وعده ندهم ، جز آن كه بدان عمل كنم ، و چيزی را بر زبان نياورم ، جز آن كه به اجرا گذارم ، و نزديك نشوم ، مگر آن كه بفهمم ، و دور نشوم ، مگر آن كه بشنوم .

پس بپرهيزيد از اين فريادها ، تجمّع ها ، قهرمان بازی ها ، قيل و قال ها ، و اين كه فلانی چه می گويد و كار فلانی به كجا می انجامد .

شما را چه می شود ، ای مردم عراق؟ ای جدايی طلبان؟ ای اهل نفاق و اخلاق زشت؟ همانا شما ساكنان قريه ای هستيد كه [ به فرموده خداوند]  «امن و امان بود و روزی اش از هرسو فراوان می رسيد . پس [ساكنانش ]نعمت های خدا را ناسپاسی كردند و خدا هم به سزای آنچه انجام می دادند ، طعم گرسنگی و هراس را به آنان چشانيد ...»  .[۴۲]

بدانيد كه شمشيرم به زودی از خون شما سيراب گردد و پوستتان را جدا كند . پس هركه می خواهد ، خون خود را حفظ كند .[۴۳]

حجّاج در همان آغازين سخن خود، نشان داد كه از چشمانش مرگ می بارد و از شمشيرش خون. او با تندترين و تحقيرآميزترين تعبيرها و عناوين، با كوفيان سخن گفت و فرجام سركشی ها را نشان داد و به صراحت گفت كه شمشيرش را از خونِ كسانی كه از پيروی او تن زنند و آهنگ گردنفرازی داشته باشند، سيراب خواهد كرد. پس از اين سخنرانی هول انگيز كه از كلمه كلمه آن خون می باريد، در دومين روز حكومتش ، بيانيه ای صادر كرد كه آن را در كوی ها و برزن های كوفه، جار زدند:

ألا! إنَّنا قَد أجَّلنا مَن كانَ مِن أصحابِ المُهَلبِ ثَلاثا ، فَمَن أصَبنا بَعدَ ذلِكَ فَعُقوبَتُهُ ضَربُ عُنُقِهِ .[۴۴]بدانيد كه ما به ياران مُهلّب ، سه روز مهلت داديم و هركه را پس از آن بگيريم ، كيفرش زدنِ گردن اوست .

و برای اين كه نشان دهد اين بيانيه بدون هيچ ترديدی اجرا خواهد شد، به فرمانده نيروی انتظامی و حاجب خود، زياد بن عروه دستور داد كه شماری از سپاه در شهر بگردند و مردم را به جبهه اعزام كنند و هر آن كه را تأخير كرد و يا امتناع ورزيد، بكشند.

و بدين گونه، همه نيروهايی كه مهلَّب بن ابی صفره را ـ كه از جانب او فرماندهی جنگ با ازارقه را به عهده داشت ـ تنها گذاشته بودند، به جبهه بازگشتند و حتّی يك نفر هم تخلّف نكرد.[۴۵]

بدين سان، عبد الملك، با اجرای سياست تهديد و تطميع در گستره جامعه آن روز، تمام مخالفان حكومت مركزی را سركوب كرد و در سال ۷۵ هجری با خاطری آسوده، راهی حج شد! يعقوبی می نويسد:

ولما استقامت الأمور لعبد الملك وصلحت البلدان ولم تبق ناحيه تحتاج إلی صلاحها والإهتمام بها ، خرج حاجّا سنة ۷۵ .[۴۶]و چون كارها به سود عبد الملك ، سامان گرفت و شهرها آرامش يافت و منطقه ای نماند كه نيازمند ساماندهی و توجّه بدان باشد ، در سال ۷۵ هجری برای حج گزاردن ، بيرون رفت .

اصلاح، رام كردن و ايجاد آرامش در زير برق شمشير! اين، همان اصلاحی است كه امام علی عليه السلام آن را به بهای فاسد شدن اصلاح كننده می دانست و حاضر نبود بپذيرد و جامعه را بدين گونه به «صلاح» آورَد. او نمی توانست به سياستی تن در دهد كه مشكل حكومت را به بهای تباه ساختن ارزش های انسانی حل می كند.

چنين جامعه ای و چنين مشكل زدايی ها و راه حل هايی چه نيازی به برانگيخته شدن رسولان دارد؟ و چه نيازی به رهبران الهی و چه نيازی به علی عليه السلام دارد؟ در چنين سياستی، حكومت علوی بی مفهوم است. هركس كه زوری در بازو داشته باشد و دريدگی ای در عمل، عاطفه را به يك سو نهد و خِرد انسانی را به سويی ديگر، كرامت های اخلاقی را وا بنهد و به هر آنچه بر چيرگی اش كارآمد است، روی آورد، می تواند حكومت كند.

در حكومت علی عليه السلام ارزش ها اصالت دارند. او به هيچ بهايی حاضر نيست ارزش های انسانی و اسلامی را قربانی كند . حكومتی كه در آن ارزش ها قربانی می شوند و معيارها و ارزش های انسانی در مسلخ مصالح زمامداری گردن زده می شوند، حكومتی شيطانی و اموی است. اين گونه حكومت ها علوی و اسلامی نخواهند بود، گرچه عنوان علی عليه السلام و اسلام را نيز يدك بكشند.

اكنون اين را نيز بيفزاييم كه در جهان امروز، سياست شمشير و زور و خشونت، ديگر كارآيی ندارد. ابزارهای نظامی، به تدريج ، كارآيی خود را از دست می دهند و زمامداران، با شيوه های جديدی حكومت ها را پی می نهند. اكنون ارزش های انسانی به گونه ای ديگر قربانی می شوند و بردن عدالت اجتماعی به مسلخ اصلاحات اقتصادی و خُرد كردن فرودستان در زير بار پيشرفت های اقتصادی ، از جمله اين سياست هاست.

(۵)

۵ . عوامل جنبی

آنچه تا بدين جا برشمرديم، اصلی ترين عوامل سستی مردم و تنهايی امام علی عليه السلام در روزگار پايانی حكومت ايشان بود. عوامل ديگری نيز برای اين كناره گيری مردم، می توان شمرد كه هر چند تأثيرگذاری آنها در حد و حدود عوامل پيش گفته نيست، ولی نقش آنها در ضعيف و خسته شدن مردم، شايان توجّه است. اين عوامل را كه بدان ها عنوان «عوامل جنبی» داده ايم، بر می شمريم:

الف ـ شُبهه جنگ با اهل قبله

حكومت علی عليه السلام در آغازين گام های استقرارش، متأسّفانه در كام جنگ فرو رفت: جنگ داخلی و نبرد با اهل قبله. جنگ های پيش از آن، يكسر با كافران بود و نبرد با كافران، بدون شبهه و ابهام بود؛ امّا جنگ های روزگار حكومت علی عليه السلام كه در جهت خاموش ساختن فتنه ها و در راه اصلاح و بازگرداندن جامعه اسلامی به سيره و سنّت نبوی بدانها تن داده بود، جنگ با اهل قبله بود؛ جنگ با كسانی كه عنوان مسلمانی داشتند و گاه در پرونده سياسی ـ اجتماعی آنها نقطه های درخشان فراوانی نيز يافت می شد.

چنين بود كه پيامبر صلی الله عليه و آله ـ كه در آينه زمان، اين حوادث را می ديد و چگونگی آنها را پيش بينی كرده بود ـ ، از يك سو اين نبردها را قتالِ بر مبنای تأويل قرآن می دانست و از سوی ديگر، بر دشواری آنها تأكيد كرده بود.[۴۷]

جنگ با اهل قبله، برای تنگ انديشان، دغدغه ايمانی ايجاد می كرد. آنان به درستی نمی توانستند تصميم بگيرند و از اين رو، از همراهی باز می ايستادند. هوشياران سياستمداری هم كه به گونه ای با امام عليه السلام مشكل داشتند، هم تن زدن خود را بدين سان توجيه می كردند و هم برای عموم، شبهه افكنی می كردند. چنين بود كه از همان آغاز، چهره های به ظاهر موجّهی مانند: سعد بن ابی وقاص، اُسامة بن زيد و عبد اللّه بن عمر، از همراهی با علی عليه السلام تن زدند و چون امام عليه السلام دليل همراهی نكردن آنها را پرسيد، سعد بن ابی وقّاص گفت:

إنّی أكره الخروج فی هذا الحرب لئلّا أصيب مؤمنا فإن أعطيتني سيفا يعرف المؤمن من الكافر قاتلت معك .  به درستی كه خوش نمی دارم برای اين نبرد ، بيرون روم ، كه مبادا مؤمنی را بكشم . اگر به من شمشيری دهی كه مؤمن را از كافر بازشناسد ، به همراه تو خواهم جنگيد !

و اسامه گفت:

أنت أعز الخلق عليّ، ولكني عاهدت اللّه أن لا أُقاتل أهل «لا اله إلا اللّه » .  تو گرامی ترين فرد در نزد منی ؛ وليكن با خداوند عهد كرده ام كه با اهل «لا اله الا اللّه » نجنگم .

و عبد اللّه بن عمر گفت:

لست أعرف فی هذا الحرب شيئا ، أسألك ألا تحملنی علی ما لا أعرف .[۴۸]من از اين گونه جنگ ، آگاهی ندارم و از تو می خواهم مرا بر آنچه بِدان آگاه نيستم ، وا مداری .

آمادگی ذهنی مردم برای پذيرش شبهه ناروا بودن نبرد با اهل قبله از يك سو، و شبهه افكنی های مخالفان برنامه های اصلاحی امام عليه السلام و بويژه شبكه تبليغاتی معاويه از سوی ديگر ، سازماندهی و بسيج نيروها را با مشكل جدّی روبه رو كرده بود. از اين رو، غالبا امام عليه السلام ناچار می شد شخصا وارد عمل شود و مردم را توجيه كند و زمينه ها و عوامل و چگونگی موضعگيری هايش را بازگويد. امام عليه السلام در آغاز آشكار شدن فتنه ها و ناچار شدن برای جنگ با فتنه آفرينان فرمود:

وقَد فُتِحَ بابُ الحَربِ بَينَكُم وبَينَ أهلِ القِبلَةِ ، ولا يَحمِلُ هذَا العَلَمَ إلّا أهلُ البَصَرِ وَالصَّبرِ وَالعِلمِ بِمَواضِعِ الحَقِّ ، فَامضوا لِما تُؤمَرونَ بِهِ ، وقِفوا عِندَ ما تُنهَونَ عَنهُ ولا تَعجَلو في أمرٍ حَتّی تَتَبَيَّنوا ، فَإِنَّ لَنا مَعَ كُلِّ أمرٍ تُنكِرونَهُ غِيَرا .[۴۹]درِ نبرد ميان شما و اهل قبله گشوده شد ، و اين عَلَم را برندارد ، مگر آن كه بينا و شكيبا و آگاه به جايگاه حق است . پس بدانچه شما را فرمان داده اند ، روی آريد و از آنچه شما را بازداشته اند ، دست بداريد و تا چيزی را آشكارا ندانيد ، شتاب مياوريد ؛ چرا كه ما را در آنچه ناخوش می داريد ، راه ديگری نيز هست .

با اين كه امام عليه السلام در توجيه ذهنی مردم، از هيچ فرصتی دريغ نمی كرد و از چرايی مواضع و علل حوادث، برای مردمانْ سخن می گفت، با اين همه، برای بسياری دشوار بود كه بپذيرند علی عليه السلام يكسرْ حق می گويد و موضعی استوار دارد و طلحه، زبير و عايشه، يكسر باطل می گويند و به راه باطل می روند.[۵۰]

ب ـ خستگی رزم آوران از جنگ بدون غنيمت

مردمان آن روزگار ، گو اين كه مسلمان بودند و با فرمان پيشوای الهی آهنگ نبرد می كردند، امّا سطح فرهنگ و گرايش هايشان چنان نبود كه در گام هايی كه برمی دارند، خداجوی باشند و اخلاصْ پيشه كنند. در جنگ ها، جمع آوری غنيمت، يكی از انگيزه های مؤثّر بود، بويژه برای كسانی كه روزگاری طولانی بدان خوی كرده بودند. اكنون روزها و ماه ها در صحنه نبرد می ماندند، بدون اين كه از آنچه فراچنگ می آوردند، بتوانند بهره گيرند.

آنان در دوران زمامداران پيش از امام علی عليه السلام ، به كسب غنايم در جنگ و بهره وری از آن غنايم ، به ويژه در جنگ های فارس و روم ، عادت كرده بودند. اكنون امام عليه السلام از آغازين روزهای نبرد، از آنها می خواست كه به اموال مردمان، دست درازی نكنند و بدانند كه در آنچه در اوج جنگ به دست می آورند، حقّ تصرّف ندارند. بنا بر اين، پذيرفتن جنگ بدون غنايم، برای مردم، بسی دشوار بود.

آنان كه همراه علی عليه السلام بودند، غالبا از چنان ايمان و درايتی برخوردار نبودند كه در نبرد با فتنه انگيزان، فقط به خدا بينديشند و «شمشير در پی حق بزنند» و از نبرد، جز رضای الهی تمنّايی نداشته باشند. بسياری از آنان، در جنگ ، بيشتر و پيشتر از آن كه به حق و دين و خاموش سازی فتنه بينديشند، به منافع خود فكر می كردند. متون تاريخی نشان می دهد كه از جمله اعتراضاتی كه مكرّر در جمل و نهروان طرح می شد ـ و حجم بسياری هم داشت ـ اين بود كه چرا زنان دشمنان، به اسارت گرفته نمی شوند و اموالشان تقسيم نمی گردد. ابن ابی الحديد، اين واقعيت تاريخی را بر اساس اتّفاق گزارشگران نقل كرده ، می نويسد:

اِتَّفَقَتِ الرُّواةُ كُلُّها عَلی أنَّهُ عليه السلام قَبَضَ ما وَجَدَ في عَسكَرِ الجَمَلِ مِن سِلاحٍ ودابَّةٍ ومَملوكٍ ومَتاعٍ وعُروضٍ ، فَقَسَّمَهُ بَينَ أصحابِهِ ، وأنَّهُم قالوا لَهُ : اِقسم بينَنا أهلَ البَصرَةِ فَاجعَلهُم رَقيقا ، فَقالَ : لا . فَقالوا : فَكَيفَ تُحِلُّ لَنا دِمائَهُم وتُحَرِّمُ عَلَينا سَبيَهُم ؟[۵۱]گزارشگران ، اتّفاق نظر دارند كه علی عليه السلام آنچه را در سپاه جمل يافت از اسلحه ، چارپا ، بردگان ، كالاها و اشيای ديگر ، در ميان يارانش تقسيم كرد . يارانش گفتند : مردم بصره را ميان ما تقسيم كن و آنان را برده قرار ده. فرمود : «نه». گفتند : چگونه خونشان برای ما حلال است و اسير گرفتن آنان ، حرام؟

فرسودگی و خستگی نيروهای رزمی پس از دو سال نبرد بدون غنيمت و بدون بهره مادّی، چون با شبهه نامشروع بودن جنگ با اهل قبله ضميمه شود و با ديگر عوامل بنيادين تنهايی امام عليه السلام ـ كه از آن ياد شد ـ گره بخورد، روشن است كه فرجامی جز نافرمانی نخواهد داشت. چنين شد كه امام عليه السلام در پايان دوران حكومتش در بسيج نيروها با مشكل جدّی مواجه بود.

ج ـ از دست دادنِ ياران برجسته

مدير جامعه و پيشوای مردم، در چيرگی بر مشكلات و گشودن گره های اجتماعی، سياسی و... بيشتر از هر چيزی مرهون نيروهای همگام و عناصر همراه در كادر رهبری است. وجود هوشمندانِ از خود گذشته و خردمندان تلاشگری كه از سرِ اخلاص، با پيشوا همراهی كنند و در گردونه های دشوار، ايثار كنند، در پيشبرد مديريت جامعه نقشی شگرف ايفا خواهند كرد. نقش اين گونه كسان در زدودن ابهام ها، رساندن پيام ها، تبيين موضع ها و ايجاد تحرّك در نيروها كه به گونه ای غير مستقيم، آرمان های رهبری را در جامعه عينيت می بخشند، بسی مهم است. در كشاكش نبرد صِفّين، نقش خطابه ها و حماسه سرايی های كسانی چون مالك اشتر، هاشم مِرقال و ... روشن است و گواهی بر آنچه گذشت.

سوگمندانه، امام علی عليه السلام در اواخر حكومت خود، اين گونه كسان را ديگر همراه ندارد. برجسته ترين ياران امام عليه السلام كه زبان هايی گويا داشتند و مفسّران موجّه راه او بودند، ديگر نيستند. جای مالك اشتر، عمّار، هاشم مِرقال، محمّد بن ابی بكر، عبد اللّه بن بديل، زيد بن صُوحان و. .. در ميان ياران امام عليه السلام خالی است. ديگر آن خطابه های پرشور، انگيزاننده و تحرّك آفرين، در ميان سپاه به گوش نمی رسد، و از سوی ديگر، كم نبودند سلسله عناصر كژانديش، انحراف آفرين و گاه بيماردلانِ تيره جان كه اشكال می تراشيدند و سستی می آفريدند.

امام عليه السلام در پی اين گونه جوسازی ها، اشكال تراشی ها و تن زدن از همراهی هاست كه از سرِ سوز و درد، از آن بيداردلان، بصيران و زمزمه گران شب و شيران روز، و يكّه تازان ميدان عمل و رزم آوران صحنه های نبرد، ياد می كند و می گويد:

كجايند مردمی كه به اسلام دعوت شدند و پذيرفتند و قرآن خواندند و آن را [ در دل های خود] استوار ساختند و به سوی نبرد ، بسيج شدند و مانند روی آوردن ماده شتر به بچّه خود ، به سويش شتافتند . شمشيرها را از نيام برآوردند و گروه گروه و صف در صف ، اطراف زمين را گرفتند ؟

برخی از آنان ، نجات يافتند و برخی ديگر مُردند . نه به زندگان، مژده داده شدند و نه بر مردگان ، تعزيت داده شدند . چشمانشان از گريه ، تباه و شكم هاشان از روزه ، لاغر و لب هاشان از دعا ، خشك بود . از شب زنده داری ، رنگشان زرد و بر رخسارشان ، گَرد خشوعْ [ آشكار] بود . اينان اند برادران من كه رفته اند . پس سزاست كه تشنه ديدارشان باشيم و بر جدايی شان ، انگشت بر دهان گيريم .[۵۲]

و در فرجام سخنِ سرشار از دردگذاری ای كه در واپسين روزهای حيات خود ايراد كرد، فرمود:

كجايند برادران من كه راه حق پيمودند و بر حقيقتْ [از دنيا] رفتند؟ كجاست عمّار؟ كجاست پسر تَيَّهان؟[۵۳]و كجاست ذوالشهادتين؟[۵۴]و كجايند همانندان ايشان از برادرانشان كه با يكديگر ، پيمان مرگ بستند و سرهايشان نزد فاجران برده شد؟[۵۵]

اين نكته را نيز بيفزاييم كه بخشی از همراهان و سپاهيان امام علی عليه السلام خوارج بودند كه آنان نيز پس از جريان صِفّين، در مقابل امام عليه السلام ايستادند ؛ برخی شان در نهروان، كشته شدند و برخی نيز خانه نشين شده بودند. بدين سان، علی عليه السلام تنها بود، تنهای تنها، بدون ياران رزم آور، سخنورانی حماسه آفرين، و حماسه سازانی خِردورز و نستوه ... .

اوج قدرت رهبری در اوج تنهايی

اكنون و در پايان اين تحليل گذرا، سزاوار است به نكته ای بس مهم و ارجمند در سياست علوی و شيوه پيشوايی امير مؤمنان بپردازيم. نديده ام كه كسی بدين نكته آگاهی يافته و يا به روشنی و صراحت، در رهبری امام علی عليه السلام آن را مطرح كرده باشد. اين نكته تأمّل برانگيز و اعجاب آور، همان توانِ رهبری و قدرت مديريت و استوارْ گامی امام علی عليه السلام در پيشوايی در روزگاری است كه تا بدين جا ابعاد آن، تبيين گرديد.

اسناد تاريخی نشان می دهند كه علی عليه السلام در دوران تنهايی، بالاترين، نيرومندترين و شكوهمندترين رهبری را به ظهور رسانده است. از اين رو، چون می گوييم علی عليه السلام تنها ماند، نبايد چنين بپنداريم كه او با آن همه نافرمانی ها، دردگذاری ها و گله مندی ها، خانه نشين شد، يا صحنه را رها كرد، و يا در ماه های پايانی حكومت، علنا قدرت رهبری و توان مديريت جامعه را از دست داد و تا هنگامه شهادت، تنها به دردگذاری، گله مندی از نافرمانی ها و عدم حمايت مردمان و سستی نخبگان، بسنده كرد. هرگز!

متون تاريخی و اسناد فراوان گزارش دهنده سيره علوی، نشان دهنده آن است كه پرتلاش ترين و سختكوشانه ترين دوره از روزگار حكومت علی عليه السلام ، روزگار تنهايی اوست. هرگز بر قهرمان بی بديل صحنه های نبرد و چيره دست ترين چهره گردونه های سختی و دشواری، يأس، حاكم نشد. يك تنه، خلأها را پُر كرد، سخن ها گفت، حماسه ها سرود، و راهی را كه در روز اوّل حكومت اعلام كرده بود، تا آخرين لحظه زندگی ادامه داد و دمی آرام نگرفت و فارغ ننشست.

در جامعه ای كه بخش عظيمی از خواص و نخبگان آن با امام علی عليه السلام همدلی و همراهی نكردند و عوامِ دنباله رو آنها، در فضايی آكنده از شبهه جنگ با اهل قبله و نبرد با چهره های باسابقه و گاه مقدّس نما، به سستی و نافرمانی روی آوردند و رزم آوران، پس از گذار از سه جنگ خونين بدون غنيمت، كاملاً فرسوده شدند ، در هنگامی كه امام عليه السلام برترين ياران خود را از دست داده بود و شبيخون های مكرّرِ سپاه جهل مدار و ارزش ستيز معاويه و غارتگری هايش مردم را به ستوه آورده بود، امام عليه السلام با اين همه، نستوه ايستاد و بر بسيج مردمان عليه ستمگری ها و جنايت های معاويه تأكيد كرد و در چنين هنگامه آكنده از يأس و سستی و دلهره ، بدون بهره گيری از ابزار خشونت، مردم را برای حضور مجدّد در جبهه نبرد با معاويه بسيج كرد. امام عليه السلام بايد از چه توانِ رهبری و قدرت مديريت و جاذبه پيشوايی ای برخوردار باشد كه در چنين هنگامی هم بتواند بِايستد و در بسيج نيروها تا اين اندازه توفيق يابد؟

آخرين سخنرانی حماسه گستر و شورانگيز علی عليه السلام كه قبل از اعزام مجدّد نيرو به صِفّين انجام شد، گواه اين مدّعاست. نوف بكالی، چهره ظاهری امام عليه السلام به هنگام ايراد خطبه و سخنان هيجانبار وی و چگونگی آرايش سپاه را چنين گزارش كرده است:

امير مؤمنان ، اين خطبه را در كوفه بر ما ايراد كرد ، در حالی كه بر سنگی ايستاده بود كه جَعْده ، پسر هبيره مخزومی ، آن را بر پا داشته بود . جامه ای پشمين بر تن داشت و حمايل شمشيرش از ليف خرما و در پايش نعلينی از ليف خرما بود . نشان سجده بر پيشانی اش ، همچون داغ شتر بر سر زانو بود .

نوف می گويد كه آن گاه امام عليه السلام در پايان سخن، با صدايی بلند ، ندا داد:

الجِهادَ ، الجِهادَ ، عِبادَ اللّهِ ... و إنّي مُعَسكِرٌ في يَومي هذا؛ فَمَن أرادَ الرَّواحَ إلَی اللّهِ فَليَخرُج .  جهاد ، جهاد ، بندگان خدا! ... من همين امروز، لشكر آماده می كنم . هركه می خواهد به سوی خدا پر كشد ، بيرون شود .

آن گاه، سازماندهی سپاه را بدين گونه گزارش می كند:

برای حسين عليه السلام ده هزار سپاه ، و برای قيس بن سعد ، ده هزار سپاه ، و برای ابو ايّوب ، ده هزار سپاه قرار داد و برای ديگران هم رقم های ديگر ، و آماده بازگشت به صفّين بود و جمعه نيامده بود كه ابن ملجم ملعون ، او را ضربت زد. سپاهيان بازگشتند و ما چون گوسفندانی بوديم كه شبانِ خود را از دست داده است و گرگ ها از هرسو آنان را می ربايند .[۵۶]

بدين سان و بر پايه آنچه آمد، اظهارات دردمندانه امام عليه السلام و گله های مكرّر او از يارانش، به دليل ضعف و اظهار عجز از رهبری و اداره مردم با آن ويژگی ها كه ترسيم شد، نبود؛ بلكه امام عليه السلام به جای به كارگيری زبان خشونت و شمشير برای بسيج مردم، از اين زبان، در جهت به حركت درآوردن آنان بهره می گرفت.

بسيج نيرويی سنگين در شرايطی كه شرح آن گذشت، در مدّتی كم تر از يك هفته (در همان هفته پيش از شهادتش) ، نشان دهنده توانمندی فوق العاده حضرت در بسيج توده های مردم از يك سو، و موفّقيت سياست های علوی در كشورداری از سوی ديگر است.

آنچه آمد، نگاهی بود گذرا به زمينه ها، علل و عوامل سستی مردم در هنگامه ای بدان سان، و ترسيمی از سيره علوی در اداره كشور.

سخن را در اين زمينه به پايان می بريم و از خداوند متعال در بهره گيری از معارف آفتابگون علوی و آموزه های درياوار آل اللّه عليهم السلام توفيق می طلبيم.

[۱]ر . ك : ج ۶ ص ۵۶۴ ، ح ۲۷۶۷ .

[۲]ر . ك : ج ۶ ص ۲۴۳ (آغاز برانگيخته شدن اعتراض) .

[۳]ر . ك : ج ۶ ص ۵۵۷ (گرفتار نافرمانان) .

[۴]ر . ك : ج ۶ ص ۵۶۳ (سپاهِ فراوان ، امّا بى ثمر) .

[۵]ر . ك : ج ۶ ص ۵۷۱ (آرزوى يارانى به تعداد اهل بدر) .

[۶]ر .ك: ميزان الحكمة با ترجمه فارسى / جلد دهم / بخش ۴۱۸ / آنچه توده مردم را فاسد مى كند .

[۷]المستدرك على الصحيحين : ج ۱ ص ۱۹۳ ح ۳۷۴ .

[۸]كنز العمّال : ج ۱ ص ۲۹۲ ح ۲۹۴۷۹ .

[۹]ر . ك : ج ۳ ص ۴۷۶ ح ۱۲۹۰ .

[۱۰]ر . ك : ج ۴ ص ۷۷ (حق مدارى در شناخت مردان) .

[۱۱]نهج البلاغة : حكمت ۱۴۷ .

[۱۲]ر . ك : ج ۳ ص ۵۷۲ ح ۱۳۴۹ .

[۱۳]ر . ك : ج ۳ ص ۵۷۲ ح ۱۳۴۹ .

[۱۴]ر . ك : ج ۳ ص ۵۷۲ ح ۱۳۴۹ .

[۱۵]ر . ك : ج ۳ ص ۵۷۲ ح ۱۳۴۹ .

[۱۶]ر . ك : ج ۳ ص ۵۷۴ ح ۱۳۴۹ .

[۱۷]نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .

[۱۸]نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .

[۱۹]نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .

[۲۰]نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .

[۲۱]نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .

[۲۲]نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .

[۲۳]ميزان الحكمة با ترجمه فارسى : جلد هشتم / بخش ۳۴۹ / حديث ۱۲۷۲۷ .

[۲۴]ر . ك : ص ۳۵۰ ح ۲۹۶۱ .

[۲۵]نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .

[۲۶]ر . ك : ج ۳ ص ۵۵۸ ح ۱۳۳۹ .

[۲۷]فصّلت ، آيه ۴۶ .

[۲۸]بقره ، آيه ۲۴۹ .

[۲۹]ص ۲۲۵ (عدالت در توزيع) .

[۳۰]ص ۲۲۵ (عدالت در توزيع) .

[۳۱]ص ۲۲۵ (عدالت در توزيع) .

[۳۲]ر . ك : ج ۴ ص ۱۳۶ ح ۱۵۲۰ .

[۳۳]ج ۶ ص ۱۷۶ ح ۲۵۷۷ .

[۳۴]ر . ك : ج ۴ ص ۲۷۴ ح ۱۷۲۲ .

[۳۵]ر . ك : ج ۶ ص ۵۴۸ ح ۲۷۵۶ .

[۳۶]ربيع الأبرار : ج ۴ ص ۲۵۰ .

[۳۷]ر . ك : ج ۱۰ ص ۴۳۰ ح ۴۶۹۸ و ۴۶۹۷ .

[۳۸]ر . ك : ج ۴ ص ۱۹۰ ح ۱۵۸۰ .

[۳۹]الفتوح : ج ۷ ص ۵ .

[۴۰]الفتوح : ج ۷ ص ۶ .

[۴۱]الفتوح : ج ۷ ص ۶ .

[۴۲]نحل، آيه ۱۱۲ .

[۴۳]الفتوح : ج ۷ ص ۸ ـ ۱۰ . مسعودى گفته است : حجّاج در سال ۹۵ هجرى در ۵۴ سالگى در منطقه واسطِ عراق، از دنيا رفت. او بيست سال بر مردم، حكم راند و آمار كسانى كه بر اثر شكنجه هايش ـ غير از جنگ ها و لشگركشى هايش ـ كُشته شدند، يكصد و بيست هزار نفر است. به هنگام مرگش ، پنجاه هزار مرد و سى هزار زن در زندان هايش گرفتار بودند كه شانزده هزار نفرشان دختر بودند.

او زنان و مردان زندانى را در يك مكان نگاه مى داشت. زندان هاى او سقفى نداشت كه از تابش خورشيد در تابستان، و باران و سرما در زمستان، جلوگيرى كند. شكنجه هاى ديگرى نيز داشته كه آنها را در كتاب الأوسط آورده ايم. گزارش شده كه روزى سوار بر مَركب شد تا به نماز جمعه رود. ناله اى را شنيد. پرسيد: اين ناله چيست؟ گفته شد: زندانيان از سختى ها ناله و شِكوه دارند. به سمت آنان رفت و گفت: «اخْسَـئواْ فِيهَا وَ لَا تُكَلِّمُونِ ...؛ [ برويد] در آن گم شويد و با من سخن مگوييد» (مؤمنون ، آيه ۱۰۸). گفته مى شود كه حجّاج، در همين جمعه از دنيا رفت و پس از اين سوار شدن [بر مركب]، ديگر سوار نشد (مروج الذهب : ج ۳ ص ۱۷۵) .

[۴۴]الفتوح : ج ۷ ص ۱۳ .

[۴۵]الفتوح : ج ۷ ص ۱۳ .

[۴۶]تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۷۳ .

[۴۷]ر . ك : ج ۴ ص ۴۵۳ (اهداف امام على در نبرد با سركشان) .

[۴۸]ر . ك : ج ۳ ص ۵۱۵ (زندگى نامه گروهى از روى گرانندگان از بيعت) .

[۴۹]نهج البلاغة : خطبه ۱۷۳ .

[۵۰]ر . ك : ج ۵ ص ۲۹ (مشتبه شدن امور بر كسانى كه چشم بصيرت نداشتند) .

[۵۱]ر . ك : ج ۶ ص ۲۹۱ (جنگ نهروان (فتنه مارقين)) .

[۵۲]نهج البلاغة : خطبه ۱۲۱ .

[۵۳]مالك بن تَيَّهان انصارى از صحابيان بدر كه در صفّين شهيد شد .

[۵۴]خُزَيمة بن ثابت انصارى كه در بدر و جنگ هاى ديگر شركت داشت و در صفّين ، به شهادت رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله گواهى او را برابر گواهى دو تن دانست (ر . ك : ج ۱۳ ص ۱۸۷ (خزيمة بن ثابت (ذو شهادتين)) .

[۵۵]ص ۱۹۷ (آخرين خطبه امام) .

[۵۶]ر . ك : نهج البلاغة : خطبه ۱۸۲ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت