رسوايى كسانى كه گفتند: «از من بپرسيد»

پرسش :

كسانى كه گفتند: «از من بپرسيد»، چگونه رسوا شدند؟



پاسخ :

علّامه امينى قدس سره می نویسد :در تاريخ نديدم كسى جز مولايمان امير مؤمنان ، براى حلّ مسائل دشوار و جمع بندى پرسش ها ، صداى خود را در بين مردم با آرامش كامل ، بلند كند و بگويد : «از من بپرسيد» ، در حالى كه امير مؤمنان ، همواره مى فرمود : «درباره هر چه مى خواهيد ، از من بپرسيد» و مى فرمود : «از من بپرسيد . از من بپرسيد» و مى گفت : «از من بپرسيد . هيچ چيزى نمى پرسيد ، مگر آن كه شما را از آن ، آگاه خواهم ساخت» .

امير مؤمنان ، همان گونه كه دانش پيامبر صلى الله عليه و آله را به ارث برده بود ، اين امتياز (پاسخ داشتن براى تمام پرسش ها) و غير آن را هم به ارث بُرده بود و آن دو (پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ) در همه اخلاق هاى بزرگوارنه ، همزادند .

پس از امير مؤمنان نيز هيچ كس چنين ادّعايى نكرده است ، مگر آن كه رسوا شده و در دام افتاده و با دست خود ، پرده از جهل مطلق خويش برداشته است ، از قبيل :

۱ . ابراهيم بن هشام بن اسماعيل بن هشام بن وليد بن مُغَيره مخزومى قُرَشى ، فرماندار مكّه و مدينه و امير حج در دوره هشام بن عبد الملك . وى در سال ۱۰۷ ق ، مردم را به حج بُرد و در مِنا به سخنرانى پرداخت و آن گاه گفت : از من بپرسيد . من يگانه دورانم و شما از داناتر از من ، نخواهيد پرسيد .

مردى از عراقيان برخاست و درباره قربانى كردن پرسيد كه آيا اين كار ، واجب است يا نه . وى نتوانست چيزى بگويد و از منبر ، فرود آمد .

۲ . مُقاتِل بن سليمان . ابراهيم حربى گفت : مُقاتِل بن سليمان ، نشست و گفت : از پايين عرش تا لويانا[۱]از من بپرسيد .

مردى به وى گفت : هنگامى كه آدم عليه السلام حج مى كرد ، چه كسى سرش را تراشيد؟

مقاتل به وى گفت : اين ربطى به شما ندارد ؛ امّا خداوند خواست [ با اين پرسش تو ]مرا به خاطر خودْپسندى ام ، آزمايش كند .

۳ . نيز سُفيان بن عُيَينه مى گويد : روزى مقاتل بن سليمان گفت : از من درباره مادون عرش بپرسيد .

كسى به وى گفت : اى ابو الحسن! به نظر تو ، دل و روده مورچه هاى ريز و درشت ، در سينه آنهاست يا در قسمت پسين آنها؟

پيرمرد ، نفهميد چه بگويد و مى پندارم كه اين ، كيفرى بود كه بِدان، كيفر داده شد .

۴ . قَتادَه . موسى بن هارون حمّال گفت : خبردار شدم كه قَتادَه به كوفه آمده است و در مجلسى نشسته و مى گويد : از من درباره سنّت هاى پيامبر خدا بپرسيد تا پاسخ بگويم . گروهى به ابو حنيفه گفتند : برخيز و از او سؤال كن .

ابو حنيفه برخاست و گفت : اى ابو خطّاب! مردى از زنش دور شده بود و زنش دوباره ازدواج كرد . روزى شوهر اوّلش برگشت و نزد او رفت و گفت : اى زناكار! من زنده ام و تو ازدواج كرده اى؟! آن گاه ، شوهر دومش وارد شد و گفت : اى زناكار! در حالى كه شوهر داشتى ، ازدواج كرده اى؟ در اين خصوص ، [ حكم فقهىِ] لِعان ، چه طور تحقّق پيدا مى كند؟

قتاده گفت : آيا چنين چيزى اتّفاق افتاده است؟

ابو حنيفه گفت : گرچه اتفاق نيفتاده ؛ ولى ما بايد خود را آماده كنيم .

قتاده گفت : به اين چيزها پاسخ نمى دهم . درباره قرآن از من بپرسيد .

ابو حنيفه به وى گفت : در سخن خداى عز و جل :  «كسى كه در نزد او دانشى از كتاب [ الهى] بود، گفت : من آن را براى تو مى آورم»  ، مراد ، چه كسى است؟

قتاده گفت : يكى از عموزادگان سليمان بن داوود است كه اسم اعظم خدا را مى دانست .

ابو حنيفه گفت : آيا سليمان عليه السلام هم آن اسم را مى دانست؟

گفت : نه .

ابو حنيفه گفت : منزّه است خدا ! در پيشگاه پيامبرى از پيامبران ، كسى بود كه از او داناتر بود؟!

قتاده گفت : درباره تفسير به شما پاسخ نمى دهم ؛ بلكه از آنچه مردم در آن اختلاف مى كنند ، از من بپرسيد .

ابو حنيفه به وى گفت : آيا تو مؤمنى؟

پاسخ داد : اميدوارم [ كه باشم] .

ابو حنيفه به وى گفت : چرا چون ابراهيم عليه السلام كه خدا در سخن خود ، چنين حكايت كرده :  «آيا ايمان ندارى؟ گفت : چرا »  پاسخ ندادى ؟

قتاده گفت : دست من را بگيريد . به خدا ، ديگر به اين شهر نمى آيم!

۵ . نيز درباره قتاده حكايت شده كه به كوفه در آمد و مردم ، گِرد او جمع شدند . گفت : از هر چه مى خواهيد ، بپرسيد .

ابو حنيفه كه در آن روزگار ، نوجوان بود ، در مجلس ، حاضر بود . گفت : از وى بپرسيد كه مورچه حضرت سليمان عليه السلام نَر بود يا ماده . و آنان از وى پرسيدند و او درمانْد .

ابو حنيفه گفت : ماده بود .

از وى پرسيده شد : از كجا فهميدى؟

گفت : از سخن خداى متعال كه فرمود : «قَالَتْ». اگر نر بود ، مى فرمود : «قال نملة» ، چنان كه «حمامة (كبوتر)» و «شاة (گوسفند)» ، براى مذكّر و مؤنّث به كار مى روند .

۶ . شافعى . عبيد اللّه بن محمّد بن هارون مى گويد : از شافعى در مكّه شنيدم كه مى گفت : از هر چه مى خواهيد ، از من بپرسيد . به شما ، از كتاب خدا و سنّت پيامبرش پاسخ خواهم گفت .

گفته شد : اى ابو عبد اللّه ! درباره مُحْرِمى كه زنبورى را كشته باشد ، چه مى گويى؟

گفت :  «آنچه را كه پيامبر خدا بيان كرد ، بگيريد»  .[۲]


[۱]در منبع اصلى ، «لويانا» است و احتمالاً «لُوَيّه» درست باشد كه به منطقه اى نزديك مكّه از مسير كوفه پايين تر از بستان ابن عامر گفته مى شود .

[۲]. الغدير: ج ۶ ص ۱۹۵.



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت