امام مجتبى عليه السّلام و مسأله امامت

امام مجتبى عليه السّلام و مسأله امامت

در زمانى كه امام مجتبى عليه السّلام بر سر كار آمد، عراق بدترين شرايط را در قياس با شام داشت. علاوه بر شكستى كه در حكميت براى مردم‏ عراق به دست آمده بود، شورش خوارج نيز نيروهاى عراق را شديدا تضعيف كرده و پس از سه جنگ، مردم خسته و درمانده شده بودند. روزهاى پايانى زندگى امام على عليه السّلام هر چه قدر از مردم خواسته شد تا بسيج شوند، كمتر كسى تن به اين كار داد.

امام مجتبى عليه السّلام و مسأله امامت‏[۱]

از آثار برجاى‏‌ مانده نگرش عثمانى در مذهب سنت، بى ‏توجهى به خلافت شش ‏ماهه امام مجتبى عليه السّلام است كه نه آن را از عهد خلفاى راشدين مى ‏شناسند و نه از دوره ملوكى محسوب مى‏‌كنند. «[۲]» در اصل آنها اين خلافت را چندان به رسميت نمى ‏شناسند. اين وضعيت در حالى است كه باقى‏‌ مانده مهاجر و انصارى كه در كوفه بودند، به ضميمه مردم عراق و نواحى شرق اسلام، تابعيت از وى را به عنوان خليفه مسلمين پذيرفتند.

اما روشن بود كه شكاف عميقى ميان مسلمانان به وجود آمده و در همين دوره، معاويه نيز در شام مدعى خلافت بود، گرچه به قول خود وى، از ميان انصار تنها يك نفر با او همراه بود. «[۳]»
در چنين شرايطى، عراق تنها مى‏‌توانست به فرزند امام على عليه السّلام اعتماد كند و چنين كرد جز آن كه مردم عراق مشكلاتى داشتند كه نمى‏‌توانستند در راهى كه انتخاب كرده بودند ثابت و پايدار باشند. در جريان بيعت با امام، كسانى كه اصرار بر جنگ با معاويه داشتند بر آن بودند تا در شرايط بيعت، جنگ با معاويه را نيز بگنجانند.

آشكار بود كه اصل تجزيه خلافت نه تنها آن زمان پذيرفته شده نبود بلكه تا آخرين عهد تاريخ خلافت، اين مطلب كه در آن واحد دو خليفه در جهان اسلام وجود داشته باشد، پذيرفته نشد. در زمانى كه امام مجتبى عليه السّلام بر سر كار آمد، عراق بدترين شرايط را در قياس با شام داشت. علاوه بر شكستى كه در حكميت براى مردم‏ عراق به دست آمده بود، شورش خوارج نيز نيروهاى عراق را شديدا تضعيف كرده و پس از سه جنگ، مردم خسته و درمانده شده بودند. روزهاى پايانى زندگى امام على عليه السّلام هر چه قدر از مردم خواسته شد تا بسيج شوند، كمتر كسى تن به اين كار داد. «[۴]»

اينك پس از شهادت على عليه السّلام و نگرانى شديد مردم عراق از تسلط شام، اميد آن مى ‏رفت كه آنان دست به يك مقاومت جدى بزنند. آنان براى اين كار مى ‏بايست امامى را بر مى‏‌ گزيدند و همان طور كه اشاره شد چاره‏اى جز پذيرش امام نداشتند. بيعت قيس بن سعد و عبد الله بن عباس نيز تأثير بسزايى در فراهم شدن زمينه براى بيعت مردم عراق با امام فراهم كرد. به دنبال بيعت عراق، مردم حجاز نيز با قدرى تأمل بيعت كردند.

در كنار توده مردم، شيعيانى نيز بودند كه در اصل اعتقاد به امامت امام مجتبى عليه السّلام داشته و به اين دليل با او بيعت كردند. در اصل گرايش مذهبى كوفه به طور غالب تشيع به معناى عدم پذيرش عثمان و تأييد دولت امام على عليه السّلام بود. آنان در طى پنج سال كه از حكومت امام گذشته بود، تحت تأثير امام و ياران او، علوى الرأى شده و از گرايش عثمانى متنفر بودند. مخالفت با عثمان و بدنامى وى در اين شهر از همان عصر امام على عليه السّلام تا به اندازه‏ اى بود كه جرير بن عبد الله بجلى گفته بود: در شهرى كه رسما به عثمان دشنام مى‏‌دهند نخواهد ماند. «[۵]»

با شهادت على عليه السّلام مردم چه كسى جز امام مجتبى عليه السّلام را مى‏‌توانستند برگزينند؟

البته در ميان مهاجران و انصار و يا حتى قريشيان، كسانى از صحابه در كوفه بودند و حتى شخصى چون عبد اللّه بن عباس نيز در اين زمان در كوفه حاضر بود، اما كوچكترين ترديدى درباره انتخاب امام مجتبى عليه السّلام پيش نيامد و از فرد ديگر نام برده نشد. البته اين از آن روى نبود كه مردم عراق «حسن بن على را بيش از پدرش دوست مى‏‌داشتند»، «[۶]» بلكه بدان دليل بود كه چاره‏اى جز اين كار نداشتند. اين تذكر براى اين عنوان شد كه كسانى قصد آن دارند كه بگويند شرايط براى امام حسن آماده بوده و او خود نخواسته است به مبارزه ادامه دهد. تا آنجا كه به نظريه امامت شيعى مربوط مى‏‌شود شواهدى وجود دارد كه امام على عليه السّلام فرزند خود را به عنوان جانشين خويش معرفى كرده است، گرچه سنيان از آن شواهد به عنوان ولايتعهدى ياد نكرده ‏اند. «[۷]» در اين زمينه روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه در مآخذ فراوانى آمده است. و آن اين است كه:
«الحسن و الحسين امامان، قاما او قعدا»«[۸]»،
حديث مزبور دليل روشنى است بر اين كه امامت اين دو برادر منصوص بوده است. در اين باره، از نظر تاريخى نيز گزارشاتى وجود دارد كه شاهدى بر نظريه امامت شيعى درباره امامت امام مجتبى عليه السّلام است.

به گزارش نصر بن مزاحم، در همان زمان امام على عليه السّلام اعور شنّى خطاب به امام گفت: خداوند بر رهيابى و شادكاميت بيفزايد، تو به پرتو نور الهى در نگريستى ... تو پيشوايى و اگر كشته شوى، رهبرى پس از تو از آن اين دو تن- يعنى حسن و حسين- است. من نيز چيزى سروده‏ام بدان گوش بدار: اى ابا حسن! تو خورشيد فروزان نيمروزى و اين دو [پسرانت‏] در ميان پديده‏ها، ماه تابانند. تو و اين دو نوباوه، تا دم واپسين، همچون گوش و ديده همراه، و از پى يكديگرند، شما نيكمردانى هستيد با پايگاهى بس والا كه دست نوع آدمى از دامان عزّت آن كوتاه است. «[۹]» منذر بن جارود نيز در صفين به امام گفت: «فان تهلك فهذان الحسن و الحسين أئمتنا من بعدك». او در شعرى گفت:

ابا حسن أنت شمس النهار

و هذان فى الداجيات القمر

و أنت و هذان حتى الممات‏

بمنزلة السمع بعد البصر «[۱۰]»

بدين ترتيب روشن مى‏‌شود كه از همان زمان على عليه السّلام ياران آن حضرت، رهبرى پس از وى را از آن حسنين عليه السّلام مى‏‌دانسته‏اند و مى‏‌دانيم كه بعد از شهادت امام مجتبى عليه السّلام، شيعيان كوفه در پى امام حسين عليه السّلام فرستاده‏اند. عبد الله بن عباس نيز مردم را به سوى امام مجتبى عليه السّلام فرا خوانده و گفت: او فرزند پيامبر شما و وصىّ امام شماست؛ با او بيعت كنيد. «[۱۱]» امام مجتبى عليه السّلام نيز در نامه خود به معاويه نوشت: وقتى كه پدرم در آستانه مرگ قرار گرفت، اين «امر» را بعد از خود به من سپرد. «[۱۲]» هيثم بن عدى از قول بسيارى از مشايخ خود نقل كرده كه آنان گفتند حسن بن على «وصى» پدرش بوده است. «[۱۳]»

ابو الاسود دئلى نيز كه در بصره بود در وقت گرفتن بيعت براى امام گفت: او از سوى پدر به «وصايت و امامت» رسيده است. «[۱۴]» از سوى مردم نيز به امام گفته شد كه تو خليفه و وصى پدرت هستى و ما مطيع هستيم. «[۱۵]»

به هر روى، در مجموع، مى‏‌توان اين نكته را پذيرفت كه امام على عليه السّلام فرزندش را به عنوان كسى كه او وى را به جانشينى خود مى‏‌پذيرد مطرح كرده است. «[۱۶]» در روز جمعه ‏اى نيز كه امام كسالتى داشت دستور داد تا حسن عليه السّلام نماز را بخواند. «[۱۷]» صرفنظر از اين امر كه مردم شيعى كوفه بر اساس گرايش مذهبى خود به سوى امام مجتبى عليه السّلام آمدند، بايد به مفاهيم شيعى خاص اهل بيت و مقام امامت، در اين مرحله توجه داشت.
نخستين خطبه امام مجتبى عليه السّلام به نقل تمامى مآخذ مربوطه چنين است:
هر كسى كه مرا مى‏‌شناسد كه مى‏‌شناسد، هر كسى نمى‏‌شناسد من حسن فرزند محمد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هستم، من فرزند بشير و نذيرم؛ من فرزند دعوتگر به سوى خدا، به اذن او، و با چراغ روشن، هستم، من از اهل بيتى هستم كه خداوند رجس و پليدى را از آنان دور و آنان را تطهير كرده است؛ كسانى كه خداوند دوستى آنان را در كتاب خود واجب كرده [كه خداوند فرمود: بگو: بر اين رسالت، جز دوست داشتن خويشاوندان‏ نمى‏‌خواهم‏] «[۱۸]» «و هر كه كار نيكى كند به نيكويى‏‌اش مى‏‌افزاييم» پس كار نيك همان دوست داشتن ما اهل بيت است. «[۱۹]» مسعودى قسمتى از يكى از خطبه‏ هاى امام حسن عليه السّلام را آورده كه گفت:

«ما حزب اللّه رستگاريم، ما عترت نزديك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستيم، ما اهل بيت طيّب و طاهر و يكى از دو «ثقلين» هستيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان شما باقى گذاشت. و ديگرى آن كتاب خداست كه از هيچ سوى باطل در آن راه ندارد ... پس از ما اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب است؛ زيرا ملحق به طاعت از خدا و رسول، اولى الامر است، كه: اگر در چيزى نزاع كرديد آن را نزد خدا و رسول بريد ... و اگر نزد رسول و اولى الامر برده شود هرآينه آنان كه اهل استنباط علم هستند، آن را خواهند دانست.«[۲۰]»

هلال بن يساف مى‏‌گويد: پاى خطبه حسن بن على عليه السّلام بودم كه مى‏‌گفت:
«اى مردم كوفه! درباره ما از خدا بترسيد. ما اميران شما و مهمانان شما هستيم. ما اهل بيتى هستيم كه خداوند درباره ما فرمود: «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا».«[۲۱]» گويا اين خطبه بعد از آنى بوده كه امام حسن عليه السّلام در ساباط مجروح شد.

امام مجتبى عليه السّلام همچون پدر، على رغم آنچه درباره بيعت مهاجرين و انصار با خلفاى پيشين آمده، خلافت را حق خويش مى‏‌دانست. نامه امام مجتبى عليه السّلام به معاويه، نظير برخى از اظهارات امام على عليه السّلام حاوى انتقاد از انتخاب خلفاى پيشين است. امام در اين نامه، با اشاره با استدلال قريش در سقيفه، به خويشى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و پذيرفتن آن استدلال توسط عرب، اظهار مى‏‌دارد:
«ما نيز همين استدلال را بر قريش كرديم اما انصافى كه عرب در برخورد با قريش نشان داد، اينان براى ما نشان ندادند؛ آنان به اتفاق بر ما ظلم روا داشتند و با ما به دشمنى برخاستند. سپس امام مى‏‌فرمايد: ما به سبب ترسى كه از منافقان و احزاب داشتيم تحمل كرديم و چيزى ابراز نكرديم تا اين كه امروز گرفتار تو شده ‏ايم كسى كه هيچ سابقه ‏اى در دين ندارد و پدرش بدترين دشمن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و كتاب او بوده است.آنگاه امام از او خواست تا همراه با ديگر مردم، كه با او بيعت كرده ‏اند، بيعت كند.»
معاويه در پاسخ نسبت به برخورد امام با جريان سقيفه نوشت:
بدين ترتيب تو به صراحت، ابو بكر، عمر و ابو عبيده را مورد اتهام قرار دارى، نه تنها آنان، كه صلحاى از مهاجرين و انصار را؛ اكنون ما فضل و سابقه شما را انكار نمى‏‌كنيم. آن روز آنان چنين تشخيص دادند كه آنان را براى حفظ اسلام برگزينند نه شما را؛ امروز نيز اختلاف ميان من و تو، همان اختلاف ميان أبو بكر و شما پس از وفات رسول خداست. اگر مى‏‌دانستم كه رعيت دارى تو، هواداريت از امت، سياست خوب، قوت فراهم آوردن مال و برخوردت با دشمن از من قوى‏‌تر است با تو بيعت مى‏‌كردم؛ اما من حكومتى طولانى داشته‏ام، تجربه بيشترى دارم، از نظر سنّى نيز از تو بزرگترم، سزاوار است كه تو حاكميت مرا بپذيرى، اگر چنين كنى پس از خودم، حكومت را به تو واگذار خواهم كرد و از بيت المال عراق مال فراوانى به تو خواهم بخشيد و خراج هر كجاى عراق را كه طلب كنى در اختيارات خواهم گذاشت. «[۲۲]»

اشاره معاويه به شباهت درگيرى او با على عليه السّلام و فرزندش، با دعواى أبو بكر و على عليه السّلام، در نامه متبادله ميان محمد بن ابى بكر و معاويه نيز آمده است. «[۲۳]» معاويه خود را خلف أبو بكر و عمر مى‏‌دانست و از آنان به شدت دفاع مى‏‌كرد؛ او در اين كار قصد بهره‏گيرى سياسى نيز داشت. زمانى در برابر امام على عليه السّلام نيز نوشت: تو «بغى» بر خلفا كردى؛ و امام پاسخ داد: اگر چنين كرده از معاويه نبايد عذر خواهى كند؛ به علاوه، او بغى نكرده اما از برخى از اعمال آنان انتقاد كرده و در اين باره از هيچ كس عذر خواهى، نخواهد كرد. «[۲۴]»

به هر روى، عوامل مختلفى سبب شد تا مردم عراق و حجاز با امام حسن عليه السّلام بيعت كنند. گفته شده قيس بن سعد در وقت بيعت گفت: بر كتاب خدا، سنت رسول و جهاد با ستمكاران با او بيعت مى‏‌كند؛ امام تنها كتاب و سنت را پذيرفته و فرمود: اينها برتر از هر شرطى هستند. «[۲۵]» مداينى مى‏‌گويد: ابن عباس پس از شهادت على عليه السّلام از خانه بيرون آمد و گفت كه از على عليه السّلام كسى باقى مانده [و قد ترك خلفا] اگر دوست داريد [براى بيعت با او] بيرون آيد و اگر كراهت داريد هيچ كس بر ديگرى [تعهدى‏‌] ندارد.

مردم براى حضرت على عليه السّلام گريه كرده و اعلام رضايت كردند. امام از خانه بيرون آمد و ضمن خطبه‏اى آيه تطهير را درباره اهل بيت خواند و مردم با او بيعت كردند. «[۲۶]» بعدها امام خطاب به مردم فرمودند: شما نه از روى اكراه بلكه به اختيار با من بيعت كرديد. «[۲۷]»

در نقل اصفهانى آمده كه ابن عباس مردم را به بيعت با او دعوت كرد و آنان گفتند، كسى را دوست‏داشتنى‏‌تر و محق‏تر از او نسبت به خلافت نمى‏‌شناسند، سپس با او بيعت كردند. «[۲۸]»

در اينجا بايد به يك مسأله ديگر توجه داشت و آن اين كه اصل سياسى پذيرفته شده در امر خلافت، بيعت اهل حرمين بود. در اين زمان كه حدود سى سال از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گذشته بود، نسل عظيمى از صحابه در فتوحات و نيز در جمل و صفين در گذشته بودند. به علاوه، مدينه نيز از مركزيت خلافت در آمده بود. در اين صورت اصل مذكور كه بيعت مهاجرين و انصار ساكن مدينه بود، مواجه با دو اشكال مزبور شد؛ بدين ترتيب مشكلى در اين امر به وجود آمده و اين خود نشانگر آن بود كه اوضاع رو به دگرگونى است. خواهيم ديد كه همراه با از بين رفتن اين اصل، اصل ولايتعهدى توسط معاويه به عنوان جانشين اصل پيشين مطرح گرديد. بدين مطلب بايد افزود كه از سران قريش نيز كمتر كسى كه بتواند مدعى خلافت باشد باقى مانده بود. معاويه در نامه ‏اى به ابن عباس نوشت:
«اكنون درباره قريش از خدا بترس! از آنان‏ تنها شش تن باقى مانده: دو نفر در شام كه من و عمرو بن عاص هستيم، دو نفر در حجاز كه سعد بن ابى وقاص و عبد اللّه بن عمر هستند و دو نفر در عراق كه تو و حسن بن على هستيد. «[۲۹]»

در چنين شرايطى، عراق تنها مى‏‌توانست به فرزند امام على عليه السّلام اعتماد كند و چنين كرد جز آن كه مردم عراق مشكلاتى داشتند كه نمى‏‌توانستند در راهى كه انتخاب كرده بودند ثابت و پايدار باشند. در جريان بيعت با امام، كسانى كه اصرار بر جنگ با معاويه داشتند بر آن بودند تا در شرايط بيعت، جنگ با معاويه را نيز بگنجانند. به اين معنا كه كه ما بر سر جنگ با معاويه بيعت مى‏‌كنيم. امام مجتبى عليه السّلام حاضر به پذيرش اين شرط نشده و فرمود: با آنها بيعت مى‏‌كند به اين شرط كه با هر كس جنگيد بجنگند و با هر كس به مسالمت برخورد كرد، با مسالمت برخورد كنند.» «[۳۰]» طبيعى است كه امام جامعه نمى‏‌تواند بر پايه چنين شرطى با كسى بيعت كند. بلكه بايد در امر مهمى همچون جنگ و صلح مختار باشد. اين سخن امام چنان كه برخى برداشت كرده‏اند به اين معنا نبود كه امام از آغاز قصد جنگ نداشته است، «[۳۱]» چه از اقدامات بعدى امام چنين برمى‏‌آيد كه امام خود از كسانى بوده كه بر جنگ اصرار داشته است. هدف اصلى از عدم پذيرش اين شرط، حفظ حوزه اقتدار خود به عنوان امام جامعه بوده است.

پذيرش شرط آنها به اين معنا بود كه آنان فرمانده نظامى برگزيده‏اند نه امام براى جامعه. به نوشته شيخ مفيد، بيعت با امام در روز جمعه، بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرت بوده است. «[۳۲]»


[۱]حيات فكرى و سياسى ائمه، جعفريان، رسول

[۲]البته در كتب تاريخ، معمولا پس از شهادت على عليه السّلام از وى به عنوان كسى كه با بيعت حاضران- در كوفه سر كار آمده ياد مى‏‌شود نك: تاريخ الخلفاى سيوطى- مسعودى مى‏‌گويد: در بعضى از كتب تاريخ ديده است كه با محاسبه خلافت امام حسن عليه السّلام روايت «الخلافة بعدى ثلاثون سنة» درست مى‏‌شود؛ بعد هم خود با ذكر تاريخ خلافت هر يك از خلفا، اين محاسبه را نشان مى‏‌دهد. مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۲۹؛ بايد توجه داشت كه عثمانيان كه بانى و باعث مذهب سنت بعدى هستند تا اوايل قرن سوم خلافت امام على عليه السّلام را نيز نمى‏‌پذيرفتند

[۳]طبقات الشعراء، ص ۱۰۹؛ و نك: الامتاع و المؤانسه، ج ۳، ص ۱۷۰

[۴]نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ۱۰، ص ۶۷

[۵]مختصر تاريخ دمشق ج ۶ ص ۳۰، ج ۷ ص ۲۸۲.

[۶]ترجمة الامام الحسن عليه السّلام ابن عساكر، ص ۱۷۱

[۷]ابن ابى الدنيا خبرى نقل كرده كه على عليه السّلام جانشين براى خود معرفى نكرد؛ نك: مقتل امير المؤمنين عليه السّلام، ص ۶۱

[۸]مجمع البيان، ج ۲، ص ۴۰۳؛ كشف الغمه، ج ۲، ص ۱۵۹؛ الارشاد، ص ۲۲۰

[۹]وقعة صفين، صص ۴۲۵- ۴۲۴ (پيكار صفين، ص ۵۸۰)؛ طبقات الكبرى، ج ۳، ص ۳۴

[۱۰]الفتوح، ج ۳، ص ۱۴۷

[۱۱]الارشاد، ج ۲، ص ۸ (در متنى كه در ابن ابى الحديد، ج ۱۶، صص ۳۱- ۳۰؛ مقاتل الطالبيين، ص ۳۳ آمده كلمه وصى نيامده).

[۱۲]الفتوح، ج ۴، ص ۱۵۱ (در متن اصفهانى [مقاتل الطالبيين، ص ۳۶] و ابن ابى الحديد، ج ۱۶، ص ۲۴ آمده: و لانّى المسلمون الامر من بعده؛ تفاوت دو نص آشكار است).

[۱۳]العقد الفريد، ج ۴، ص ۴۷۴

[۱۴]الاغانى، ج ۱۱، ص ۱۱۶

[۱۵]بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۴۳

[۱۶]نك: الحياة السياسية للامام الحسن عليه السّلام، صص ۴۹- ۴۸

[۱۷]مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۳۱

[۱۸]آنچه در كروشه آمده قسمت اول آيه مورد استناد است كه در اصل خبر نيامده و ادامه آيه با اتكاى به قسمت اول ذكر شده است.

[۱۹]مقاتل الطالبين، ص ۳۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ۱۶، صص ۳۰- ۳۱؛ ترجمة الامام الحسن عليه السّلام، ابن سعد ص ۱۶۷؛ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۸؛ حياة الصحابة، ج ۳، صص ۵۲۶- ۵۲۷

[۲۰]مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۳۲ (نساء/ ۸۳)

[۲۱]ترجمة الامام الحسن عليه السّلام، ابن سعد، ص ۱۶۷

[۲۲]شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ۱۶، صص ۳۳- ۳۶ (با تلخيص)؛ الفتوح، ج ۴، صص ۱۵۱- ۱۵۳؛ مقاتل الطالبيين، صص ۶۸- ۶۴

[۲۳]انساب الاشراف، ج ۲، ص ۳۱؛ معاويه به محمد بن ابى بكر نوشت: من و پدرت برترى على را مى‏‌شناختيم، اما وقتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درگذشت «فكان ابوك و فاروقه اول من ابتزّ حقّه و خالفه على امره»، پدر تو و فاروقش اولين كسانى بودند كه حق او گرفته و با كار او مخالفت كردند. مروج الذهب، ج ۳، صص ۱۱- ۱

[۲۴]نهج البلاغه، نامه ۲۸

[۲۵]تاريخ الطبرى، ج ۵، ص ۱۵۸

[۲۶]شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ۱۶، ص ۲۲؛ و نك: ص ۲۸

[۲۷]الفتوح، ج ۴، ص ۱۵۶

[۲۸]شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ۱۶، ص ۳۱

[۲۹]الامامة و السياسة ج ۱ ص ۱۳۳؛ انساب الاشراف ج ۴ ص ۱۰۵ ش ۳۱۵.

[۳۰]ترجمة الامام الحسن عليه السّلام، ابن سعد، صص ۱۵۵- ۱۵۴؛ تاريخ الطبرى، ج ۵، ص ۱۵۸؛ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۹

[۳۱]انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۹

[۳۲]الارشاد، ج ۲، ص ۹