به مناسبت رحلت آية اللّه سيدعبدالكريم موسوى اردبيلى، مصاحبه ای که در آستانه برگزاری کنگره ثقة الاسلام کلینی با ایشان انجام گرفته است باز نشر می شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
زمان مصاحبه : ۱۳۸۹
مصاحبه با آية اللّه العظمى سيّد عبد الكريم موسوى اردبيلى[۱]
جايگاه تاريخ حديثى مرحوم كلينى و كتاب «الكافى» چگونه است؟
كار بسيار مهم و لازمى را شروع كرده ايد . اى كاش اين كار ، پيش از اينها انجام مى شد ! ولى حالا هم خيلى دير نشده است . براى تحقيق علمى ، هيچ گاه دير نيست ؛ هر وقت شروع شود ، خوب است . برنامه هايى هم كه در نظر گرفته ايد ، لازم ، مفيد و سودمندند . اين كار ، هم به دست اهلش و هم در محل خوبى انجام مى شود .
قرآن ، احتياج به شرح دارد و چه خوب گفته اند آنها كه گفته اند سنّت بايد در كنار قرآن باشد . اگر سنّت در كنار قرآن نباشد ، قرآن ، به تنهايى كفايت نمى كند . موارد زيادى داريم كه آنچه مى تواند قرآن را خوب شرح دهد ، سنّت است ؛ از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله يا از زبان ائمّه عليهم السلام . لذا تصميمى كه بعد از وفات پيامبر اكرم گرفته شد براى عدم كتابت احاديث ـ از ترس اين كه با قرآن ، مخلوط شود يا از ترس بالا گرفتن مخالفت هاى سياسى و ... ـ خيلى زود ، نادرستى خود را نشان داد ؛ چون قرآن ، به شدّت ، نيازمند يك سنّت معتبر بود .
فقط اشتباهى كه شده و عمدى نبوده ، انتخاب بنده است . يك آدم بى بضاعت را انتخاب كرديد . البته ردّ گفتگو هم خلاف ادب بود .
بنا داشتم در اين موضوع ، مطالعه كنم ؛ چون كمى پير شده ام و نكته ها از يادم مى روند ؛ امّا يكى دو مطلب براى تذكّر لازم است . يكى اهميت سنّت در اسلام است . مدرك معتبر ، همان قرآن است و معتبرتر از آن نداريم . در قرآن ، از اكثر موضوعات سخن رفته است . بعضى يك بار ، بعضى دو بار و بعضى بيشتر . مثلاً داستان حضرت موسى ، زياد آمده يا خلقت بشر ، در شش سوره آمده كه يكى از آن موارد ، سوره اسراء است . من آن موقع ، حدس زدم كه شجره منهيه ـ كه در سوره بقره اشاره شده ـ ، با شجره ملعونه ـ كه در سوره اسراء آمده ـ ، متفاوت است .
روايتى از امام صادق عليه السلام هست كه اين شجره ملعونه ، شجره منهيه نيست . شجره منهيه و شجره ملعونه ، از هم جدا هستند؛ چون پيغمبر ، از شجره ملعونه نمى خورد ، ولى از منهيه مى خورد؛ چون نهى مختصرى شده است . من دنبال اين روايت رفتم ، ولى نديدم . مؤيّد هم پيدا نكردم . كسى هم از مفسّران (تا آن جا كه من ديده ام) ، اين را نگفته است .
منظورم اين است كه قرآن ، اكثر موضوعات را به اجمال برگزار كرده است ، مثل موضوع ربا و ارث . اگر بخواهيم تشبيه بكنيم ، مى توانيم بگوييم كه قرآن ، مثل قانون اساسى است كه اُمّهات مسائل و اجمالى از مطلب را مى گويد و سنّت ، مثل قانون عادى است كه تفصيل مطالب را در خود دارد و به جزئيات و فروع هم مى پردازد .
مثلاً در قرآن ، گفته شده :« أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَواْ ».[۲]در همين آيه ، «اَحَلَّ» و «حَرَّمَ» و «ربا» و ... همه بحث دارند و تفصيل داده نشده اند ؛ چون رباى قرضى داريم و رباى معاملاتى داريم و شرايط اينها هم با هم فرق دارد و قرآن در اين باره ، ساكت است .
مثال ديگر ، آيات ارث است كه فقط كليات را بيان كرده اند . در عوض ، آن همه روايت در ارث داريم كه توضيح مى دهند در فروع و جزئيات ، چه كار بايد بكنيم و حتّى اگر تواتر لفظى و معنوى هم نداشته باشند ، اجمالاً با ظواهر آيات ، مخالف نيستند . مثلاً قرآن با صراحت مى گويد :« فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم »؛[۳]امّا حديث است كه بر نحوه محاسبه و تقسيمش دلالت مى كند . تفصيل ارث دختر هم همين طور است .
مثال ديگر ، داستان حضرت موسى عليه السلام است كه بارها در جاهاى مختلف قرآن آمده ، امّا باز هم چيزهاى نگفته ، زياد دارد . بعضى ها جواب داده اند كه قرآن ، كتاب تاريخ نيست و قصد خداوند ، گفتن تاريخ نبوده است ؛ امّا اين جواب ، اصلاً كافى نيست . دقّت در همين آيات داستان موسى ، وقتى همه را از اوّل تا آخر نگاه مى كنيم ، نشان مى دهند كه شارحْ لازم دارند .
بنا بر اين ، قرآن با همه عظمتش ، به مفسّر و شارح احتياج دارد و اين شارح و مفسّر بايد مورد اعتماد باشد .
عقل ، ممكن است مفسّر و شارح باشد ؛ امّا همه عقل ها يك جور نيستند . هر كس يك جور تفسير مى كند و البته از مراد واقعى هم خبر نمى دهد . مثلاً مى گويد به قراين عقلى ، بايد اين طور باشد . در اكثر موارد ، اين تفسير ، مورد قبول همه نيست و اختلاف است كه ظاهر ، مراد است يا باطن و آن وقت بايد از جاهاى ديگر ، قرينه بياوريم .
قرآن ، احتياج به شرح دارد و چه خوب گفته اند آنها كه گفته اند سنّت بايد در كنار قرآن باشد . اگر سنّت در كنار قرآن نباشد ، قرآن ، به تنهايى كفايت نمى كند . موارد زيادى داريم كه آنچه مى تواند قرآن را خوب شرح دهد ، سنّت است ؛ از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله يا از زبان ائمّه عليهم السلام . لذا تصميمى كه بعد از وفات پيامبر اكرم گرفته شد براى عدم كتابت احاديث ـ از ترس اين كه با قرآن ، مخلوط شود يا از ترس بالا گرفتن مخالفت هاى سياسى و ... ـ خيلى زود ، نادرستى خود را نشان داد ؛ چون قرآن ، به شدّت ، نيازمند يك سنّت معتبر بود .
يك سنّت معتبر مى تواند قرآن را تفسير كند ؛ امّا كدام سنّت؟ از زبان چه اشخاصى؟ در ميان آنها ، ملعون ، وضّاع ، ممدوح و ... هست . براى تشخيص اين موارد ، كتاب هايى در رجال و درايه نوشته شده است و البته هر فرقه اى، رجال فرقه ديگر را ذم و قدح كرده است ؛ امّا در مكتب تشيّع ، براى رفع اين اشكالات ، تلاش هاى زيادى شده و به نتيجه مطلوب هم رسيده ايم ، به اين معنا كه غير امامى هم اگر مورد وثوق است و دروغ نمى گويد ، حديثش را استفاده مى كنيم . اين ، امّا كافى نيست و هنوز هم جاى تلاش علمى هست .
علماى شيعه ، تلاش كرده اند كه روايات مجاهيل و موضوعات را از ديگر روايات ، جدا كنند . يك گروهى از روايات را به نام اسرائيليات و يك گروه را به عنوان موضوع ، كنار گذاشتند . ما چهار جلد الكافى را بررسى كرديم ، مرآة العقول مجلسى را ديديم و سندها را هم بررسى كرديم و ديديم كه تعدادى روايتِ عالى السَّنَد در الكافى هست كه اشكال دارند و به نظر مى رسد ـ همان طور كه ظاهرا از مرحوم نايينى هم نقل شده است ـ ، اينها را با اَسنادش وارد حديث ما كرده اند .
حجة الاسلام والمسلمين مهريزى :
«بايد در گزارش از كار دوستان ، خدمتتان عرض كنم كه بخشى از مشكلات «الكافى» ، با تتبّع در نسخه هاى خطّى كتاب ، حل شد ، چه در حوزه اَسناد و چه در حوزه متن . مثلاً روايت هفده هزار آيه بودن قرآن ، نسخه «هفت هزار آيه» هم دارد كه از اعتبار خيلى خوبى برخوردار است . در اين تتبّع جديد ، از آن موارد اِشكالى كه فرموديد و معضلات محتوايى بود، هر چه باقى ماند ، با تعليقه هاى كوچكى اشاره كرديم كه اين روايت ، مثلاً با اصول و مسلّمات ما سازگار نيست ... .»
گفته اند تأليف الكافى، بيست سال طول كشيده است . كلينى ، شاگردانش را معيّن كرده است . آقاى خويى ، در كتاب رجالش ، ۳۶ استاد براى كلينى نوشته و شانزده شاگرد از اكابر و اعاظم برايش معيّن كرده است . من اينها را به بركت ديدار شما ، نگاه كردم . در عين حال ، الكافى ، به تنقيح و احيا نياز دارد ؛ چون اين احاديث اند كه قرآن را براى ما معنا مى كنند . ما هنوز درست نمى دانيم : «افق اعلى» و «سدرة المنتهى» كه در سوره نجم آمده اند ، دقيقا به چه معنا هستند ؟ كجا هستند ؟ مفسّران هم تفسير لفظ به لفظ كرده اند . كار شما در احياى آثار حديث شيعه ، اين اميد را مى دهد كه ما يك گام به فهم آيات ، نزديك تر شده ايم كه خودش غنيمت بزرگى است .
يك مسئله ديگر ، اين است كه درباره احاديث ، زياد كار شده و آثارى كه به دست ما رسيده ، به ما خيلى كمك كرده است ؛ امّا در نوع كارهاى انجام شده ، نظريات درباره افراد ضعيف و مجهول ، متناقض است و گاهى مستندش هم معلوم نيست . مثلاً به روايات سكونى ، دسته اى از بزرگان ، عمل مى كنند و يك عده اى عمل نمى كنند كه درست نيست . يعنى كارهايى انجام شده ؛ امّا طورى نبوده كه همه جوانب را در نظر داشته باشند . از جمله اين كه يك عقيده درباره يك حكم دينى يا درباره قرآن و وحى ، يا در باره حديث و پيغمبر اكرم و ... در روزگار آنها ، روشن نبوده يا مورد نياز نبوده يا محلّ ابتلا و پرسش و بحث نبوده يا فهم از آن ، مثل امروز ، كامل نبوده است ، مثل بحث قديم يا حادث بودن قرآن و اختلاف اشعرى ها و معتزلى ها كه امروز ، مى فهميم و آن روز ، مبهم بوده است يا اين بحث امروزى كه : مَثَل پيغمبر در قضيه وحى ، مَثَل طوطى است يا زنبور ؟ قرآن ، متنى تاريخى است يا نه ؟
پس گذشتگان ما يك بحث و شبهه هايى داشته اند و خيلى مسائل برايشان مبهم بوده كه امروز نيست و امروز هم يك جور ديگر ، شبهه هايى مطرح است كه آيندگان پاسخش را مى دانند و ما هنوز در حال بحثيم . پس ممكن است شبهه امروز ما ، در روزگار گذشته ، اصلاً مطرح نبوده يا به اين قوّت امروز نبوده است و يا ممكن است شبهه ديروز را ما الآن به درستى نفهميم .
يك شبهه اى به ذهن من مى آيد و آن ، اين است : سنّت ، تمام تلاشش اين است كه روشن كند امام ، اين را گفته يا نگفته و ما بايد بفهميم كه نسبت آن به امام ، چه قدر درست است . اين ، جهت صدور است . در جهت صدور بعضى روايات مى گويند صدور اين روايت ، از روى تقيّه است . اين ، دردى را درمان نمى كند ؛ چون براى شناختن اين كه امام ، اين را تقيّتا گفته يا نه ، بايد بدانيد كه : اين شخصى كه امام ، اين رأى را براى او داده ، چه كسى بوده است ؟ آن شخص ، معاصر امام بوده يا نه؟ آيا شخصى بود كه پشت سرش صحبت بوده يا نه؟ خيلى چيزها را بايد بدانيد تا بتوانيد حمل بر تقيّه كنيد . صِرف اين كه چيزى به ذهن نمى آيد ، نمى شود گفت كه اين تقيّه است .
همچنين بايد يك دوره رجال عامّه را ببيند و راويان عامه را بشناسد و بعد ، رأى امام را ببيند . بعد از جهت صدور ، بحث از اين است كه آيا وقتى كه امام صحبت مى كند ، همه حرف هايش تعبّد است . امام ، اصلاً حرف عادى مى زند يا نه؟ اين حرف عادى امام است و براى يك ظرف خاص و مورد خاص است و جزء دين نيست يا حكم الهى است و جزء دين است ؟ اين دو تا با هم فرق مى كند . آن وقت ما با روايات چه كار بكنيم؟ همه را يك جور ببينيم؟ آيا همه حرف هاى پيغمبر و امام ، يكنواخت و يكدست است ؟ داستان تلقيح نخل هاى مدينه و سخن پيغمبر اكرم (أنتُم أعلمُ بِدُنياكُم) را مى گوييد عامّه نقل كرده اند ؛ امّا در روايات خاصّه آمده است كه پيغمبر فرمود : «إنّى اُقضى بينكم بالبيّنات ...» .
يك فقيهى قرائنى را ديده و روايتى را يك جور فهميده و مقبول هم قرار گرفته و معمولٌ بِه هم هست و اكابر به آن ، عمل مى كنند ؛ امّا شما قرائنى پيدا مى كنيد كه اين روايت ، مربوط به آن مورد و آن ظرف است و اصلاً راجع به پيغمبر است و راجع به ائمّه ديگر نيست . حالا شما چه كار بايد بكنيد ؟ روايات ما ، چرا اين طور منقطع و محصور شده اند ؟ اصحاب ائمّه ، اينها را از هم تفكيك مى كردند و سؤال مى كردند و قرائنش هم در برخى روايات هست كه مثلاً از امام مى پرسد : اين مطلبى كه مى فرماييد ، از خود شماست يا حكم الهى است ؟ يعنى مى دانستند كه بعضى مطالب امام ، صحبت عادى اوست و بعضى ديگر ، حكم خداست ؛ امّا الآن اگر اين ترديد را در مورد يك روايتْ پيش بكشيم ، نمى گويند فلانى ضدّ ولايت است ؟ اين ، حرفى است كه من در دلم نگه داشته ام و مى ترسم بميرم و همين طور در دلم بماند .
من نمى گويم شما دنبال اين كار برويد ؛ چون اين كار ، خالى از خطر نيست! امّا يك روزى افرادى اين را بحث خواهند كرد . مرحوم كلينى ، با تمام تعاريفى كه نجاشى و شيخ طوسى از او كرده اند و بزرگ نمايى هم نكرده اند و شايد كمتر از واقع هم گفته باشند ، راجع به اين موضوع ، چيزى نگفته است ، در حالى كه در همان منقولات او ، آن جا كه پرسش و پاسخ معصوم و راوى به ميان مى آيد ، قرائنى بر اين مطلب هست . حالا اگر ما بخواهيم از اين منظر ، سنّت را نگاه بكنيم ، چه كار بايد بكنيم ؟ روش درست ، چيست ؟ من نمى دانم . شايد شما بدانيد .
حجة الاسلام والمسلمين مهريزى :
«اهل سنّت ، درباره افعال پيامبر صلى الله عليه و آله ، پژوهش هايى داشته و كتاب هايى منتشر كرده اند . مانند كتاب سليمان اشعرى كه احكام را به ده نوع تقسيم كرده (عادى ، شرعى ، فقهى ، انفصالى ، بيانى و ...) و فقط سه قسم از آنها را حجّت مى داند ؛ ولى در حوزه اقوال ، اين كار را نكردند ، مگر در همان حديث «انتم اعلم بدنياكم» . من خودم اين بحث را به صورت كم رنگ در بعضى از نوشته هاى علماى دوره معاصر ، تحت عنوان روايات تبليغى و ولايى ديده ام . آقاى بروجردى هم اين بحث را دارد . آقاى منتظرى در «نهاية الاُصول» در يك پاراگراف ، با نام «نكتة لطيفة» اشاره مى كند كه «از همه آنچه از پيامبر و ائمه در حوزه دينْ صادر شده ، تعبير به حُكم اللّه نمى شود» و رد مى شود و البته مطلب ايشان ، اخص از فرمايش شماست . مرحوم امام خمينى ، در كتاب «بدايع الدرر فى قاعدة نفى الضرر» مى گويد كه هر جا كه «حَكَمَ» ، «أمَرَ» و «قَضى» در روايت باشد ، اينها تبيين حكم اللّه نيست و نمى شود به عنوان حكم دائمى از آن استفاده كرد . آقاى صدر هم مشابه آن را در «اقتصادنا» دارد و ده نمونه هم مى آورد ؛ امّا عمدتا به خاطر ترسى كه شما فرموديد و لغزنده بودنش ، كسى جرئت نمى كند روى آن فكر كند و براى ارائه راه حل ، دقيق تر وارد بحث بشود . شايد اين براى خيلى ها دغدغه ذهنى هست ؛ ولى به خاطر همين ملاحظات ، دست به قلم نمى برند و به گفتار نمى آورند و مطلب ، مبهم باقى مى ماند . بر همين اساس ، گاهى علّامه مجلسى يا صدوق ، روايت را بر يك موضوع خاص ، حمل مى كنند . مثلاً صدوق و مجلسى ، در مورد روايات طبّى مى گويند كه بخشى از اين روايات ، مربوط به آب و هواى مكّه و مدينه است و بخشى مربوط به مزاج آدم هاى خاص است . شايد از جمع اينها بشود يك تئورى ارائه داد ؛ امّا به خاطر همين دغدغه ها كسى جرئت نمى كند .»
حجة الاسلام و المسلمين رحمان ستايش :
«مسئله ديگر ، روشى است كه فقها با احاديث برخورد مى كنند ؛ روشى كه يك حديث را به صورت تك و موردى مى بينند ؛ در حالى كه سنّت ، يك مجموعه است و طبيعتا اينها مى توانند با هم تعاملى داشته و شاهد بر هم باشند . مثلاً اگر كسى ، قتلى را انجام داده و براى حكم ، پيش امام رفته اند ، شايد آن قتل ، يك خصوصياتى داشته كه امام ، آن طور حكم كرده است ؛ امّا اگر مكرّر شد يا در زمان امام ديگر هم يك چنين واقعه اى اتّفاق افتاد و اين حكم صادر شد و اخبارش هم با اصولى كه خودشان گفتند ، سازگارى داشت ، خُب اين جا يك حكم دائمى است و موردى نيست . بسيارى از فقها اين روش را دارند و يك حديث را فقط به صورت خاص نگاه مى كنند و مجموعه اى نگاه نمى كنند كه يكى از آفاتش اين است . مسئله ديگر ، مسئله كلامى است كه : انتظار از امام چيست؟ آيا امام بايد طبيعيات را هم بگويد؟»
گاهى اين مشكل در احكام است . مثلاً زن بدون اجازه مرد ، بيرون نرود . شايد موقعيت زن در آن روزگار ، طورى بوده كه در امان نبوده است يا بحث اين كه زن بدون اجازه شوهر نمى تواند حج برود .
حجة الاسلام و المسلمين رحمان ستايش :
«اگر به روايات به شكل مقاصد الشريعه نگاه شود ، خودشان در واقع ، شاهد بر هم مى شوند .»
من به كسى نگفتم ، امّا در همين مورد ، با وجود روايات زيادى كه هست ، باز هم شك داشتم و فتوا ندادم .
حجة الاسلام و المسلمين مهريزى :
«به نظر من ، با اين كه قرآن ، مهم ترين منبع دين ماست ، ولى حديث ، بيشترين كار علمى را لازم دارد ؛ ولى در عمل ، مهم ترين كار ، روى قرآن شده است . واقعا موضوع صدور حديث ، بحث فقه الحديثى كه شما فرموديد و موارد مهم ديگر ، روى زمين مانده است . اهل سنّت در اين موضوعات ، سى ـ چهل سال بيشتر از ما گام برداشته اند . شما در موقعيتى هستيد كه مى توانيد در شكستن بعضى از اينها مؤثّر باشيد . خيلى از مراجع و بزرگان كه تك تك نزدشان مى رويم ، همين دغدغه ها را دارند . آية اللّه سبحانى در جلسه اى كه در دار الحديث ، در خدمتشان بوديم همين بحث نقد محتوايى روايات را مطرح كردند و گفتند كه روايات را غير از سند ، روى دلالتشان هم بايد بررسى كرد ؛ امّا مثال را از اهل سنّت آوردند . يك كسى گفت : آيا در شيعه مثال پيدا نمى شود كه حديث از مخالف مى آوريد ؟ ايشان گفت : مى خواهيد شهريه ما را قطع كنند ؟!»
شيعه ، دو بار براى حفظ حديث و سنّت ، خيز برداشت كه اصول اوّليه و جوامع مهمّ حديثى ما ، ثمره آن دو حركت اند . خيلى جاى اميدوارى هست كه خيز سوم ، حركت و اقدام براى برداشتن همين موانع و رسيدن به روش ها و اصول و قواعد تازه تر و كامل ترى براى فهم و نقد حديث باشد . بنده از زحمات همه آقايان تشكّر مى كنم و اميدوارم شما باعث برداشتن قدم هاى نو و تأثيرگذار در حوزه حديث بشويد .
[۱]اين مصاحبه ، توسط حجج الاسلام آقايان : مهدى مهريزى ، حسن پويا ، محمّد مرادى ، محمدكاظم رحمان ستايش ، محمّدحسين درايتى ، سيّد مجتبى صحفى و هادى ربّانى ، انجام شده است .
[۲]سوره بقره ، آيه ۲۷۵ .
[۳]سوره نساء ، آيه ۱۲ .