تبيينِ مراد از مُحَدَّث

تبيينِ مراد از مُحَدَّث

روايتى از امام صادق(ع) هست كه لقب آن حضرت را محدَّثه ذكر كرده. شرحی بر این حدیث

حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام داراى فضائل و ويژگى هاى بسيارى است كه ايشان را متمايز و برجسته كرده است. در شمار فضائل آن حضرت، روايات متعددى به بيان گفتگوى فرشتگان با حضرت زهرا عليهاالسلام پرداخته اند. از جمله روايتى از امام صادق عليه السلام هست كه لقب آن حضرت را محدَّثه ذكر كرده[۱]و روايتى ديگر هست كه علت آن را توضيح داده است.[۲]روشن است كه اين روايات فضيلتى عظيم، مقامى بلند و ارجمند براى ايشان اثبات مى كنند.

معناى محدَّث

هر كلامى كه از طريق شنيدن يا وحى، چه در خواب[۳]و چه بيدارى[۴]به انسان برسد، به آن حديث گويند[۵]و همچنين تحديث را به معناى نقل خبر، چه كم و چه زياد، دانسته اند و در موارد بسيارى نيز واژه «حديث» كه اسم است جانشين مصدرش، يعنى تحديث مى شود.[۶]

در منابع حديثى شيعه و سنّى، تفسيرهاى خاصى از تعبير محدَّث بيان شده و اين عنوان، مقامى متمايز از ديگر عنوان هاى مشابه معرفى شده است. بريد عجلى در روايتى مى گويد:

سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه عليه السلام عَنِ الرَّسولِ وَ النَّبِيِّ وَ المُحَدَّثِ. قالَ: الرَّسولُ، الَّذى تَأتيهِ المَلائِكَةُ وَ تَبلُغُهُ عَنِ اللّه تَبارَكَ وَ تَعالى، وَ النَّبِيُّ، الَّذى يَرى في مَنامِهِ فَما رَأى فَهُوَ كَما رَأى وَ المُحَدَّثُ، الَّذى يَسمَعُ كَلامَ المَلائِكَةِ وَ يُنقَرُ فى اُذُنِهِ وَ يُنكَتُ فى قَلبِهِ. [۷]

از امام صادق عليه السلام درباره رسول و نبيّ و محدَّث سؤال كردم. فرمود: رسول، كسى است كه فرشتگان بر او نازل مى شوند و از سوى خداوند تبارك و تعالى به او [وحى] ابلاغ مى كنند. نبىّ، كسى است كه [پيام الهى را] در خواب مى بيند و آنچه كه [در خواب] مى بيند، مانند ديدن در بيدارى است. محدَّث، كسى است كه كلام فرشتگان را مى شنود و در گوش او نواخته مى شود و در قلبش القا مى گردد.

اين مضمون در بيش از يازده حديث به تصريح بيان شده است؛ گذشته از احاديثى كه تنها به ذكر معناى محدَّث پرداخته اند.[۸]

آنچه در روايت ياد شده و ديگر روايات به عنوان تبيين معناى تحدّث ذكر شده، در اين نكته مشترك است كه محدَّث كسى است كه كلام فرشتگان را مى شنود، اگر چه نحوه شنيدن و درك كردن معنا به شكل هاى مختلفى گفته شده است.

در بيان معناى رسول و شيوه رسالت نيز رفت و آمد فرشتگان و ابلاغ پيام خداوند به عنوان وجه مميز آن از نبىّ و محدَّث شناخته شده است نبوت را نيز افزون بر شنيدن سخن فرشته، به ديدن وى در خواب همچنان كه در بيدارى مى بيند، مانند رؤياى ابراهيم عليه السلام موصوف كرده اند و محدَّث، را به شنيدن كلام فرشته بدون ديدن وى، تفسير كرده اند.

براساس آيات و روايات بسيار، متكلمان شيعه بر اين اعتقادند كه آنچه بر رسول و نبى القا مى شود، وحى مى نامند و وحى را به كلام پنهانى تفسير مى كنند؛ اما گاه در متون دينى به آنچه به قصد فهماندن مخاطب خاصى به صورت پنهان از ديگران باشد نيز وحى به همان معناى لغوى اش گفته مى شود. هنگامى كه وحى به خداوند نسبت داده شود و از نوع كلام باشد، در اصطلاح آن را مختص رسولان الهى مى دانند،[۹]اما در مواردى نيز كسانى غير از نبيّ و رسول، مطالبى را از اسرار غيب دريافته اند كه پنهان از ديگران بوده است. چنان كه وحى به زنبور عسل[۱۰]نيز از جنس كلام بشرى نبوده و نوعى الهام پنهانى بدون وجود تكلّم و گفتگو بوده است.[۱۱]بر اين اساس شيخ مفيد تصريح مى كند:

اگر چه عقل نزول وحى بر غيرپيامبر را محال نمى داند ولى اجماع مسلمانان بر اين است كه پس از پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله، وحى به معنايى كه ذكر شد، بر كسى نازل نخواهد شد و هيچ اختلافى ميان امامى مذهبان در اين باره وجود ندارد.[۱۲]

در برخى منابع غير مشهور اهل سنت، حديثى از ابوسعيد خدرى به طور مرفوع از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه در آن محدَّث و كيفيت تحديث بيان شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله در مقام پاسخ به سؤالى كه در باره كيفيت تحديث شد، فرمود: «تَتَكَلَّمُ الْمَلائِكَةُ عَلى لِسانِهِ؛ فرشتگان بر زبان او سخن مى گويند».[۱۳]

عالمان لغت شناس و محدثان اهل سنت به تفسير اين لفظ پرداخته و مراد از آن را معانى مختلفى دانسته اند. بيشتر اهل سنّت برآنند كه مراد از محدَّث كسى است كه به وى الهام مى شود[۱۴]و برخى ديگر از ايشان، محدَّث را كسى مى دانند كه گمان صادق دارد و از ملأ اعلى در جان او چيزى القا مى شود؛ پس همچون كسى است كه ديگرى به او اخبارى را رسانده است.[۱۵]گروه سوم نيز بر اين اعتقادند كه محدَّث كسى است كه بدون قصد و اختيار، صواب بر زبان او جارى شود.[۱۶]و ابن تين، تحديث را به «تفرّس» و نظر و دقت در امور تفسير كرده است.[۱۷]

اين توجيه ها و تفسيرها با مبناى لغوى مطابقت ندارند، از اين رو، خلاف ظاهر احاديث شمرده مى شوند. در روايات بسيارى واسطه اين گفتگو، موضوع سؤال قرار گرفته و به صراحت جواب داده شده كه فرشتگان اين وساطت را به عهده دارند[۱۸]و در برخى روايات به صراحت از جبرئيل نام برده شده است.[۱۹]

در روايات ائمه اطهار عليهم السلام ، شيوه هاى تحديث اين گونه بيان شده اند:

  1. احساس سنگينى در گوش. در برخى روايات اين تعبير تكرار شده است:

يَبْعَثُ اللّه مَلَكاً يُوقِرُ فِى اُذُنِهِ. [۲۰]

خداوند فرشته اى را مى فرستد كه در گوش او بريزد و ثابت كند.

پس محدَّث كلمات را مى شنود و آنها را درمى يابد.

  1. احساس صدا در گوش. در روايات ديگر اين گونه بيان شده است:يُنْكَتُ فِى أُذُنِهِ فَيَسْمَعُ طَنِيناً كَطَنِينِ الطَّسْتِ.[۲۱]

صدايى در گوش او نواخته مى شود، و طنينى مى شنود همچون صداى [ريختن آب در] طشت.

  1. شنيدن كلام فرشتگان. در روايات بسيارى به صراحت بيان شده كه محدَّث كلام فرشته را بى آنكه او را ببيند مى شنود.[۲۲]
  2. الهام قلبى همراه با شنيدن صدا. در روايتى آمده است:

تَصْريح عَلَى قَلْبِهِ فَيَسْمَعُ وَقْعاً كَوَقْعِ السِّلْسِلَةِ عَلَى الطَّسْتِ. [۲۳]

براى قلب او آشكار مى شود، پس صدايى مى شنود همچون صداى خوردن زنجير بر طشت.

در اين نوع، الهام قلبى همراهِ زمزمه كلامى، تحديث و گفتگوى فرشتگان با محدَّث شمرده شده است. اما اين سؤال نيز به ذهن مى رسد كه پس چگونه محدَّث درمى يابد اين صدايى كه مى شنود، يا الهامى كه به قلب او خطور مى كند، يا هرگونه ديگر از تحديث، گفتار فرشته با اوست؟

اين سؤال را برخى اصحاب ائمه عليهم السلام نيز از ايشان داشته اند و در جواب اين گونه پاسخ شنيده اند كه:

إنَّهُ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّهُ مَلَكٌ. [۲۴]

به او اطمينان قلبى [بدون تزلزل و شك] و آرامشى داده مى شود تا اينكه درمى يابد آن [آرامش دهنده] فرشته است.

و در روايت ديگر امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

يُوَقَّعُ عِلْمُ ذَلِكَ حَتَّى يَعْرِفَهُ. [۲۵]

علم به آن [كه از فرشته دريافت شده در قلب] او ثابت مى شود تا او شكّى در آن نكند.

امام عليه السلام در اين روايت در ظاهر به حصول علم براى شخص محدَّث اشاره دارد. بديهى است كه علم و شهود امكان خطا را برنمى تابند.

امكان محدَّث بودن

وحى، به عنوان نوعى گفتگوىِ رازگونه، از جمله امتيازهاى انبيا است؛ حال آيا غير نبىّ نيز مى تواند مخاطب فرشتگان شود و كلام آنان را بشنود؟ به سخن ديگر، آيا غير نبىّ هم مى تواند محدَّث باشد؟

در پاسخ به اين سؤال، دليل هاى بسيارى وجود دارد كه دلالت بر امكان وقوع اين امر و تحقق آن درباره برخى از غير انبيا مى كند. اين ادله عبارت اند از:

الف ـ قرآن

قرآن كريم در مباحث و موارد مختلف سخن گفتن فرشتگان با غير انبيا را حكايت كرده اند از جمله:

  1. گفتگوى فرشتگان با حضرت مريم عليهاالسلام . در چندين آيه از قرآن به صراحت اين گفتگو گزارش شده است. در جايى مى فرمايد:

«وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّه اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ. [۲۶]

و [به ياد آور] هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم ! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهانيان، برترى داده است».

همچنين دنباله آيات گفتگوى فرشتگان با حضرت مريم عليهاالسلام را پى مى گيرد.[۲۷]

قرآن كريم در داستان تولد حضرت مسيح عليه السلام ، گفتگوى تفصيلى حضرت مريم عليهاالسلام را با يكى از فرشتگان الهى نقل مى كند. در آن گفتگو، فرشته به صورت انسان تمثّل يافته و از بچه دار شدن حضرت مريم عليهاالسلام به او مى گويد.[۲۸]

قطعاً حضرت مريم عليهاالسلام از انبيا نبوده و با اين حال فرشتگان بر وى نازل شدند و با او سخن گفته اند. وقوع اين گفتگو خود قوى ترين دليل بر امكان سخن گفتن فرشتگان با غير انبيا است.

  1. گفتگوى فرشتگان با ساره، همسر حضرت ابراهيم عليه السلام . در آيات قرآن چنين آمده است كه: فرشتگانِ فرستاده خداوند، آنگاه كه نزد حضرت ابراهيم عليه السلام بودند از سوى ساره پذيرايى شدند و ايشان بشارت تولد اسحاق را به ساره دادند و در برابر تعجب وى، از كار و قدرت خداوند، رحمت و بركات او را بر خانواده اش گوشزد كردند:

«وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ... * وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ * قَالَتْ يَا وَيْلَتَى ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِى شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَى ءٌ عَجِيبٌ * قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ. [۲۹]

فرستادگان ما [فرشتگان] براى ابراهيم بشارت آوردند: گفتند سلام [او نيز] گفت سلام... و همسرش ايستاده بود. [از خوشحالى] خنديد، پس او را به اسحاق و بعد از او، به يعقوب بشارت داديم. گفت: اى واى بر من ! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم، و اين شوهرم نيز پيرمردى است؟ ! اين براستى چه چيز عجيبى است ! گفتند: آيا از كار خدا تعجب مى كنى؟ ! اين رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان است».

قطعاً ساره مقام نبوت نداشته، اما به تصريح قرآن كريم مخاطب كلام فرشتگان قرار گرفته است.

  1. وحى به مادر حضرت موسى عليه السلام . قرآن كريم در مقام بيان داستان حضرت موسى عليه السلام به صراحت از وحى به مادر او پس از تولد وى سخن مى گويد:

«وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَ لا تَخافِى وَ لا تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ. [۳۰]

و ما به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا (ى نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش كه ما او را به تو باز مى گردانيم و از رسولان قرارش مى دهيم».

اين آيه شريفه اگر چه تصريح به گفتگوى فرشتگان ندارد، اما گوياى آن است كه غير نبى هم مى تواند مخاطب وحى قرار گيرد. اين ارتباط وحيانى به لحاظ نوعش، با امكان محدَّثه بودن، ملازم است.

ب ـ روايات اهل سنّت درباره برخى صحابه

در كتاب هاى حديثى و غيرحديثى اهل سنت، رواياتى هستند كه برخى صحابه و ديگر عالمان را نيز از محدَّثان شمرده اند. اين گزارش ها كه در كتاب هاى معتبر اهل سنّت و با اسناد صحيح نزد آنان، نقل شده اند، امكان محدَّث بودن برخى افراد را اثبات مى كنند. كتاب هاى صحيح بخارى و مسلم كه از معتبرترين كتاب هاى حديثى نزد اهل سنت هستند، از وجود اشخاص محدَّث در ميان بنى اسرائيل خبر داده اند.[۳۱]

اين منابع تصريح كرده اند كه اگر اين اتفاق در ميان امت اسلامى رخ دهد، براى خليفه دوم رخ خواهد داد. شارحان حديثى اهل سنت، تصريح كرده اند رويداد تحديث براى خليفه دوم واقع شده و آن را جزء مناقب بزرگ او شمرده اند.[۳۲]همچنين خليفه اول، از كسانى شمرده شده كه كلام فرشتگان را شنيده است؛ هرچند مخاطب اصلى در آنها معرفى نشده است.[۳۳]درباره عمران بن حصين نيز مى گويند: با فرشتگان مصافحه مى كرد و سلام مى گفت.[۳۴]اين سخنان و گزارش ها نشانگر آن هستند كه اهل سنت نيز امكان سخن گفتن فرشتگان با بشرى غير از انبيا را پذيرفته و به وقوع آن در جهان خارج اعتقاد دارند.

ج ـ روايات شيعى

از طريق روايات شيعه، از ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده كه اشخاصى غير از نبىّ يا رسول بوده اند كه با آنها تحديث شده است. اين اشخاص بيشتر از شخصيت هاى پيش از اسلام بوده اند كه به گونه اى محدَّث بودن و نبىّ نبودن آنها را همه مسلمانان قبول دارند و ائمه عليهم السلام ، محدَّثان امت اسلام را به آنان تشبيه كرده اند؛ اين اشخاص عبارت اند از:

ذو القرنين

در روايات بسيارى، ائمه عليهم السلام در پاسخ از اين سؤال كه آيا محدَّث نبىّ يا رسول است؟ فرموده اند:

لا، بَل قُل: مَثَلُهُ مَثَلُ صاحِبِ سُلَيمانَ وَ صاحِبِ مُوسى وَ مَثَلُهُ مَثَلُ ذِى القَرنَينِ، أما سَمِعتَ أنَّ عَلِيّاً سُئِلَ عَن ذِى الْقَرنَينِ أ نَبِيّاً كانَ؟ قالَ: لا وَ لكِن كانَ عَبْداً أحَبَّ اللّه فَأَحَبَّهُ وَ ناصَحَ اللّه فَنَصَحَهُ فَهذا مَثَلُهُ. [۳۵]

نه، بلكه بگو: مثال محدَّث، همچون مصاحب سليمان و مصاحب موسى و مثال او، حكايت ذوالقرنين است. مگر نشنيدى كه از على عليه السلام درباره ذوالقرنين پرسيدند كه آيا پيامبر بود؟ فرمود: نه، ولى بنده اى بود كه خدا را دوست داشت، و خدا هم او را دوست داشت و از خدا راهنمايى خواست و خدا هم او را راهنمايى كرد. محدّث همچون اوست.

همچنين تمثيل به ذى القرنين در روايات ديگرى با همين مضمون آمده است.[۳۶]

آصف بن برخيا

در برخى روايات در كنار نام ديگر محدَّثان امت هاى گذشته، با عنوان صاحب سليمان، به آصف بن برخيا اشاره شده است. او پيامبر نبود، ولى به نقل از قرآن كريم، مى توان گفت كارهاى خارق العاده اى انجام داد كه قرآن كريم منشأ آن را علم او به كتاب ذكر مى كند.[۳۷]گذشته از روايت ياد شده، روايات ديگرى هم به عنوان، صاحب سليمان او را از محدَّثان شمرده اند.[۳۸]

حضرت خضر

در رواياتى، نام «صاحب موسى» در شمار محدَّثان آمده و مراد از اين عنوان، حضرت خضر است؛ چه آنكه در قرآن كريم داستان همراهى او و موسى عليه السلام آمده است.[۳۹]روايات نيز به صراحت به نام حضرت خضر و نبى نبودن او تصريح دارند.

در اين روايات امام عليه السلام پس از بيان معنى محدَّث، در جواب پرسش راوى كه آيا محدَّث، نبىّ است؟ مى فرمايد: نه، مِثل خضر و مثل ذوالقرنين است.[۴۰]روشن است كه تعبير امام عليه السلام بيانگر پيامبر نبودن حضرت خضر است.

البته مرحوم مجلسى در تفسير عنوان «صاحب موسى» دو احتمال ذكر كرده است كه مراد از آن، يوشع يا حضرت خضر است، سپس در مقام توجيه روايات، با توجه به نبوت حضرت يوشع دو توجيه مى آورد. يكى آنكه محدَّث بودن وى قبل از نبوتش بوده و روايت به آن زمان اشاره دارد، و ديگر آنكه تشبيه به وى به دليل متابعت او از حضرت موسى عليه السلام بوده است.[۴۱]

بنابر اين، ادله روايى شيعه و سنّى در اين باره اتفاق دارند كه محدَّث بودن غيرپيامبران، نه تنها امرى ممكن، بلكه واقع شده است. در اين موارد، اختلاف مصداق هاى محدَّثان در ميان شيعه و سنى، ناشى از تفسيرهاى متفاوتى است كه اين دو گروه از واژه تحديث دارند. چنان كه در نحوه تحديث از منظر علماى شيعه و سنى، بايد گفت تحديث در ميان شيعيان جايگاه و معناى رفيع ترى دارد.

بررسى يك شبهه

ممكن است شبهه اى اين گونه به ذهن خطور كند كه اگر چه سخن گفتن فرشتگان با حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مانعى نداشته، ولى فرود آمدن جبرئيل به زمين پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ممكن نيست؛ چه آنكه جبرئيل پس از وفات آن حضرت با زمين خداحافظى كرد و گفت: هذا آخِرُ وَطْئي بِالأَرضَ.[۴۲]

روشن است كه اين نكته با سخن گفتن جبرئيل با حضرت فاطمه عليهاالسلام سازگارى ندارد.

سيوطى(م ۹۱۱ ق) در مقام پاسخ، اين احاديث را ضعيف شمرده[۴۳]و دليل سستى آنها را دو چيز مى داند: نخست آنكه، آخرين فرود آمدن جبرئيل هنگام وفات رسول اللّه صلى الله عليه و آله بوده و اينكه وى با زمين خداحافظى كرده باشد امر مسلّمى نيست، بلكه در روايات آمده است كه جبرئيل در شب قدر با فرشتگان فرود مى آيد و بر هر ايستاده و نشسته اى كه ذكر خدا مى گويد، درود مى فرستد. بنابراين، نمى توان نيامدن جبرئيل پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله را با توجه به تعارض آن با اين روايات پذيرفت.

دوم آنكه، وحى جبرئيل با وفات پيامبر قطع نشده، بلكه وى وظيفه ديگرى به عهده دارد. در حديث آمده است كه خداوند پس از كشته شدن دجّال و نزول حضرت عيسى عليه السلام به ايشان وحى مى رساند و اين حديث، به اعتقاد سيوطى صريح در آن است كه وحى به حضرت عيسى عليه السلام ، پس از نزول مجدد او به زمين خواهد بود و ظاهراً رساندن وحى با جبرئيل خواهد بود؛ بلكه اين امر قطعى و ترديدناپذير است. چون رساندن وحى وظيفه جبرئيل بوده و او سفير نبىّ خدا و فرستادگان او است.

بنابراين، مى توان گفت: اتفاق شيعه و سنّى بر قطع شدن وحى پيامبرانه است. مسلمانان حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را خاتَم و خاتِم انبيا مى دانند و در قرآن كريم و روايات مذاهب مختلف در حد تواتر قطعى، بر اين امر تأكيد شده است؛ اما غير وحى نبوى، چنان كه شرح آن گذشت، مورد قبول همه مسلمانان به نحو الهام است. علامه آلوسى، مفّسر مشهور اهل سنت نيز ضمن تصريح به اين مطلب مى گويد: پس منقطع، همان وحى تشريعى است، نه غير آن.

وى سپس به حكمت قطع نشدن وحى غيرتشريعى پرداخته، مى گويد: آشناسازى به حقايق همچنان باقى است تا مردم نسبت به حقيقت اسلام و ايمانى كه به آن دعوت مى كنند، بصير باشند.[۴۴]

توجه نكردن به تفاوت محدَّث و نبى، باعث انحراف عده اى شده است. امام باقر عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه از اهل بيت من دوازده نفر محدَّث هستند. امام عليه السلام سپس به شرح معناى محدَّث پرداخته و در پايان مى فرمايد: «اين همان چيزى است كه موجب هلاكت [گمراهى] ابوالخطاب شد، او نمى دانست معناى محدَّث و نبى چيست».

و به همين جهت كه شناخت اين مفاهيم به صورت دقيق براى برخى كسان روشن نبوده، ائمه عليهم السلام برخى اصحابشان را از نقل اين گونه مفاهيم براى شمارى از مخالفان نهى كرده اند.[۴۵]چه آنكه نقل احاديثى كه با انكار مواجه شود، برخلاف ادب نقل روايت از اهل بيت عليهم السلام است.

جمع بندى

بر پايه روايات متعدد كه برخى هم اعتبار سندى دارند، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام همچون امامان عليهم السلام ، محدَّثه بوده است. در همين روايات شكل تحديث با آن حضرت نيز به گفتگوى فرشتگان و به شكلى كه صداى آنان را مى شنيده اند، تفسير شده است. نتيجه اين گفتگوها در كتابى با نام مصحف فاطمه زهرا عليهاالسلام گرد آمده است كه در جاى خود در باره آن سخن خواهيم گفت.[۴۶]


[۱]. ر . ك :حکمت نامه فاطمی، ص ۸۱ ح ۳۲ ، الكافى : ج ۱ ص ۲۴۰ ح ۲ ، بصائر الدرجات : ص ۱۷۷ ح ۱۸ ، بحار الأنوار : ج ۲۲ ص ۵۴۵ ح ۶۲ .

[۲]. ر . ك : ص ۸۱ ح ۳۳ .

[۳]. «وَ عَلَّمْتَنى مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ؛ مرا از علم تعبير خواب ها آگاه ساختى» يوسف : آيه ۱۰۱ .

[۴]. «فَليَأتُوا بِحَديثٍ مِثلِهِ» طور : آيه ۳۴ خداوند عز و جل كتابش را «حديث» مى نامد .

[۵]. مفردات ألفاظ القرآن : ص ۱۰۵ .

[۶]. لسان العرب : ج۲ ص۱۳۳ .

[۷]. بصائر الدرجات : ص ۳۸۸ ح ۱ ، الاختصاص : ص ۳۲۸ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۷۴ ح ۲۵ .

[۸]. براى ملاحظه اين روايات ر . ك : بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۶۶ باب أنّهم عليهم السلام محدَّثون مفهّمون .

[۹]. بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۸۳ ح ۴۶ .

[۱۰]. سوره نحل : آيه ۶۸ : «وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ» .

[۱۱]. تصحيح الاعتقاد : ص ۱۲۰ ـ ۱۲۱ ، بحار الأنوار : ج ۱۸ ص ۲۴۹ .

[۱۲]. أوائل المقالات : ص ۶۸ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۸۴ .

[۱۳]. فتح البارى : ج ۷ ص ۴۱ ، كنز العمّال : ج ۹۲ ص ۵۹۵ ح ۳۵۸۵۱ .

[۱۴]. فتح البارى : ج ۷ ص ۴۱ ، تحفة الأحوذى : ج ۱۰ ص ۱۲۵ ، شرح مسلم ، نووى : ج ۱۵ ص ۱۶۶ .

[۱۵]. همان ، به نقل از ابو احمد عسكرى .

[۱۶]. همان .

[۱۷]. همان .

[۱۸]. الكافى : ج ۱ ص ۲۷۱ ح ۵ ، بصائر الدرجات : ص ۳۸۶ ، الاختصاص : ص ۲۸۶ ـ ۲۸۷ ، الخرائج والجرائح : ج ۲ ص ۸۳۰ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۷۰ ح ۱۱ .

[۱۹]. بصائر الدرجات : ص ۳۴۲ ح ۵ و ص ۳۴۱ ح ۲ ، الاختصاص : ص ۲۸۶ ، الخرائج والجرائح : ج ۲ ص ۸۳۰ ،بحار الأنوار : ج ۱۸ ص ۲۷۰ ح ۳۴ و ج ۳۶ ص ۷۱ ح ۱۴ .

[۲۰]. بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۷۱ ح ۱۵ به نقل از بصائر الدرجات ولى در بصائر الدرجات : ص ۳۴۳ «ينقر في اُذنه»آمده است .

[۲۱]. بصائر الدرجات : ص ۳۴۴ ح ۱۳ و ص ۳۹۳ ح ۱۷ ، الاختصاص : ص ۲۸۷ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۷۰ح ۱۰ .

[۲۲]. الكافى : ج ۱ ص ۲۷۱ ح ۴ ، بصائر الدرجات : ص ۳۴۳ ح ۹ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۶۸ ح ۷ . نيز ، ر . ك :بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۸۵ ـ ۶۶ .

[۲۳]. بصائر الدرجات : ص ۳۴۴ ح ۱۳ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۷۱۰ ح ۱۰ و ص ۷۸ ح ۳۵ .

[۲۴]. الكافى : ج ۱ ص ۲۷۱ ح ۴ و ص ۳۴۳ ح ۹ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۶۸ ح ۷ .

[۲۵]. بصائر الدرجات : ص ۳۹۱ ح ۱۱ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۷۷ ح ۳۱ ، در الكافى : ج ۱ ص ۱۷۷ ح ۴ تعبير«يوفّق لذلك» آمده است .

[۲۶]. آل عمران : آيه ۴۲ .

[۲۷]. آل عمران : آيه ۴۷ .

[۲۸]. مريم : آيه ۱۷ ـ ۲۱ .

[۲۹]. هود : آيه ۶۹ و ۷۱ ـ ۷۳ .

[۳۰]. قصص : آيه ۷ .

[۳۱]. صحيح البخارى : ج ۳ ص ۳۹ ، صحيح مسلم : ج ۴ ص ۱۸۶۴ ، صحيح ابن حبّان : ج ۱۵ ص ۳۱۷ ، السننالكبرى : ج ۵ ص ۳۹ ، الجامع الصحيح : ج ۵ ص ۵۰ ، المستدرك على الصحيحين : ج ۳ ص ۹۲ .

[۳۲]. فتح البارى : ج ۶ ص ۱۰۶ ، عمدة القارى ء : ج ۱۶ ص ۵۵ و ج ۲۴ ص ۱۳۵ ، شرح الزرقانى : ج ۴ ص ۴۵۲ ، تحفة الأحوذى : ج ۶ ص ۴۵۵ ، فيض القدير : ج ۴ ص ۵۰۷ .

[۳۳]. المصاحف : ص ۶ .

[۳۴]. الطبقات الكبرى : ج ۴ ص ۲۸۸ ، المعجم الكبير : ج ۱۸ ص ۱۰۷ ، صفوة الصفوة : ج ۱ ص ۶۸۲ ، المستدرك على الصحيحين : ج ۳ ص ۵۳۶ ، الزهد ، ابن حنبل : ج ۱ ص ۱۴۸ و ۱۴۹ و ... .

[۳۵]. بصائرالدرجات : ص ۳۸۶ ح ۶ ، الاختصاص : ص ۲۸۷ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۷۳ ح ۲۰ .

[۳۶]. كمال الدين : ص ۳۹۳ ح ۱ ، بصائر الدرجات : ص ۳۴۴ ح ۱۱ ، الاختصاص : ص ۳۰۹ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ص ۶۹ ح ۸ .

[۳۷]. نمل : آيه ۴۰ .

[۳۸]. بصائر الدرجات : ص ۳۸۵ و ص ۳۸۶ ح ۵ و ص ۳۸۷ ح ۷ ، الاختصاص : ص ۲۸۷ و ۳۰۹ ، بحار الأنوار :ج ۲۶ ص ۶۹ ح ۸ .

[۳۹]. كهف : آيات ۶۵ ـ ۸۲؛ امّا آن حضرت پيامبر نبوده است ر . ك : بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۶۹ ح ۸ و ص ۷۰ ح ۱۱ .

[۴۰]. بصائر الدرجات : ص ۳۸۶ ح ۴ ، الاختصاص : ص ۲۸۷ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۷۰ ح ۱۰ .

[۴۱]. بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۶۹ .

[۴۲]. المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۲۹ ح ۲۸۹۰ ، كتاب الدعاء ، طبرانى : ص ۳۶۸ ، كنز العمّال : ج ۷ ص ۲۶۴ ، سبلالهدى و الرشاد : ج ۱۲ ص ۲۶۴ ، السيرة الحلبية : ج ۳ ص ۴۷۲ .

[۴۳]. السيرة الحلبية : ج ۳ ص ۴۷۲ ـ ۴۷۳ .

[۴۴]. روح المعانى : جزء ۲۵ ص ۵۷ ، ذيل آيه ۵۱ ، سوره شورا .

[۴۵]. رجال الكشى : ج ۱ ص ۴۱۵ رقم ۳۰۸ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۸۱ ح ۴۲ .

[۴۶]. ر . ك : ص ۱۶۳ (تبيين مراد از مصحف فاطمه عليهاالسلام ) .