شهادت امام رضا(ع)

پرسش :

ماجرای شهادت امام رضا(ع) چگونه بود؟



پاسخ :

اباصلت، یار باوفای امام رضا(ع)، کسی است که در واپسین روزهای عمر امام همراه ایشان بوده است. او جریان شهادت امام رضا(ع) را در کتابی به نام «وفاة الرضا» نوشته بود. او می گوید: امام رضا به من فرمود: اى اباصلت! فردا من بر این فاجر وارد مى شوم، پس اگر از آنجا سربرهنه خارج شدم با من سخن گوى و من پاسخت را خواهم داد، ولى اگر در بازگشتن، سرم را پوشیده بودم با من سخن مگو.

... چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست، و همین طور انتظار مى كشید که ناگهان غلام مأمون وارد شد، و گفت: امیر شما را احضار می كند. حضرت كفش خود را پوشید و رداى خود را بر دوش افكند، برخاست و حركت كرد و من در پى او می رفتم تا بر مأمون وارد شد. در پیش روى مأمون طبقى از انگور بود و طبق هایى از میوه جات و در دست او خوشه انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده بود، و مقدارى از آن باقى بود، چون چشم او به آن حضرت افتاد از جاى برخاست و با او معانقه كرد و پیشانی اش را بوسید و آن حضرت را در كنار خود نشاند، و خوشه انگورى كه در دست داشت به آن جناب داد و گفت: یابن رسول اللَّه! من انگورى از این بهتر تاكنون ندیده ام. حضرت به او فرمود: چه بسا انگورى نیكو است و از بهشت است. مأمون گفت: شما از آن تناول كنید. امام فرمود: مرا از خوردن آن معاف بدار. گفت: باید تناول كنى، براى چه نمی خورى؟ شاید خیال بدى در باره من كرده اى؟ و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد، و بعد به پیش آورد و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارد و خوشه را بر زمین نهاد و برخاست. مأمون پرسید: به كجا می روید؟ فرمود: بدان جا كه تو مرا فرستادى، و عبا به سر كشیده خارج شد.

اباصلت گوید: من با ایشان سخنى نگفتم تا داخل خانه شد، و فرمود: درها را ببندید وكسى را راه ندهید. درها را بستند و حضرت در بستر خود خوابید. من اندكى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگین ایستاده بودم كه در آن حال چشمم به جوانى نورس، خوشروى، مجعّد موى، شبیه ترین مردم به حضرت رضا(ع) افتاد كه داخل خانه شد. من پیش دویدم و سؤال كردم: قربان! درها كه بسته بود شما از كجا وارد شدید؟ گفت: آنكه مرا از مدینه در این وقت بدین جا آورد، همو مرا از در بسته وارد خانه کرد. پرسیدم: شما كه باشید؟ گفت: من حجّت خدا بر تو هستم اى اباصلت، من محمّد بن علىّ هستم. سپس به سوى پدرش رفت و وارد اطاق شد و به من فرمود با او داخل شوم. چون دیده پدرش رضا(ع) بر او افتاد، یک مرتبه از جا جست و او را در بغل گرفت و دست در گردن او كرد و پیشانی اش را بوسید و او را با خود به فراش كشید و محمّد بن علىّ به رو درافتاد و پدر را می بوسید و آهسته به او چیزى گفت كه من نفهمیدم، امّا بر لبان حضرت رضا(ع) كفى دیدم كه از برف سفیدتر بود... و لحظاتی بعد حضرت از دنیا رفت.

سرانجام، امام علی بن موسی الرضا(ع) پس از ۵۵ سال زندگی، در روز جمعه، آخر صفر سال ۲۰۳ هجری بر اثر سم در طوس به شهادت رسید. پیكر مطهر آن جناب را در خانه حمید بن قحطبه طائی در روستای سناباد ـ از روستاهای نوقان در ولایت طوس ـ به خاک سپردند.[۱]


[۱]. عيون اخبار الرضا(ع) ج۱ ص۱۹و ج۲ ص۲۴۵ ،الارشاد ص۳۰۴.



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت