نقد كتاب « الكليني و تأويلاته الباطنية » - صفحه 513

نقد كتاب «الكلينى و تأويلاته الباطنية»

قاسم جوادى

چكيده

نويسنده اين مقاله ، ابتدا مطالبى در باب اصل نقد و رعايت اصول يك نقد منطقى ارائه نموده است . آن گاه شش نكته در نقد مطالب آقاى صلاح عبد الفتاح خالدى در مقدّمه بيان مى دارد . سپس سه روايتى را كه آقاى خالدى از كتاب فضل العلم در الكافى به نقد كشيده ، مورد بررسى و پاسخ قرار مى دهد . نويسنده در پاسخ روايت سوم ـ كه مفصل تر از دو روايت قبل است ـ ، ابتدا پنج اشكال نويسنده كتاب را مطرح كرده و پاسخ هر يك از آنها را با اشاره به آيات متعدّد ، پاسخ گفته است .
كليدواژه ها : الكافى ، نقد روايات فضل العلم ، عبد الفتاح الخالدى .
آقاى صلاح عبد الفتاح الخالدى ، ۱ در نقد الكافى مرحوم كلينى ، كتابى نوشته است كه از اين جهت كه نوشته تا چه اندازه ، همه جوانب نقد را رعايت كرده و وارد بحث شده است ، نياز به تأمّل و دقّت دارد . در اين مجال ـ به خواست خداوند ـ ، برخى از ويژگى هاى اين كتاب را مورد بررسى و نقد قرار خواهيم داد . قبل از نقد مطالب كتاب ، نكاتى را در باب نقد ، يادآورى مى كنيم ؛ چرا كه معتقديم اين نكات ، از اصل نقد ، مهم تر است و رعايت نكردن آنها در نوشته هاى مختلف ، از جمله نوشته ياد شده ، سبب خدشه دار شدن اصلِ نقد مى شود ، به گونه اى كه تنها ثمره بسيارى از اين نقدها ، از دست رفتن امكانات ، استعدادها و ثروت هاى بشر و حاصل تلاش مسلمانان مى گردد و به جاى بهره گيرى ، بيشتر نتايجى منفى خواهد داشت .
1 . از شرايط منتقد ، اين است كه بر چيزى كه مورد نقد قرار مى دهد ، بايد تسلّط كامل داشته باشد و تسلّط نداشتن بر موضوع ، از موانع نقد مؤثّر است . اين تسلّط نداشتن ، جهات مختلفى مى تواند داشته باشد :
الف . ممكن است نقّاد ، اصل بحث را درك نكرده باشد و با وجود اين مطلب ، به نقد پرداخته باشد . مرحوم آية اللّه احمدى ميانجى مى فرمود : ما در باره نظريه نسبيّت انيشتين ، بحث مى كرديم و سپس ، آن را نقد مى نموديم . پس از مدّتى ، فهميديم كه اصل نظريه را نفهميده ايم!
چه بسا انسانى ، به سرعت ، احساس وظيفه مى كند و قربة إلى اللّه ، وارد نقد كار يا نظريه اى مى شود ، در حالى كه درك درستى از اصل آن كار يا نظريه ندارد ؛ مانند آن فرد خامى كه گفته بود : خدا ، ملّا صدرا را لعنت كند كه قائل به وحدت واجب الوجود است !
ب . ممكن است كه كسى ، اصل نظريه اى را فهميده باشد ؛ امّا نقد يا نظر او در خصوص آن نظريه ، نظر شخصىِ او باشد كه به عنوان عضوى از مجموعه يك فرقه يا مذهبى ابراز نموده است و ممكن است كه مورد قبول هيچ يك از ديگر معتقدان آن فرقه يا مذهب نباشد و يا در مجموع ، نظريه اى شاذ باشد . سپس ، خودِ او يا شخص ديگرى ، آن نظر را به همه طرفداران آن فرقه يا مذهب نسبت دهند و از آن ، براى نقد آن فرقه يا مذهب ، استفاده نمايند . اين شيوه ، متأسّفانه ، به صورت جريان غالب در همه اديان و مذاهب ، در آمده است كه در متون مختلف علما و قائلان به هر فرقه اى ، جستجو مى كنند و با پيدا كردن يك جمله مخالف رأى مشهور ، سر و صدا راه مى اندازند كه : واى ! اينان ، چه مى گويند ؟» .
هر كسى كه اندكى با روش پژوهش و تحقيق ، آشنا باشد ، مى داند كه شيعه ، به طور عام و شيعه اثنا عشرى ، به طور خاص ، معتقد به قرآن به همين نحوى است كه امروزه ، نزد همه مسلمانان وجود دارد و همه فِرَق و مذاهب ، آن را تلاوت كرده ، حفظ مى كنند و آن را تفسير كرده ، بدان عمل مى نمايند . امّا در طول تاريخ اسلام ، همواره تبليغات منفى بسيارى عليه شيعه صورت گرفته است ، با اين ادّعا كه براى مثال ، آنان ، قرآنى غير از ديگر مسلمانان دارند ! دليل آنها هم فلان نوشته فرضا مجعول است . البته اين ، صرفا يك مثال بود و همه فرقه ها ، اين نوع مسائل بسيارى را به يكديگر نسبت مى دهند .
ج . گاهى نوشته هاى يك فرد ، به طور كامل ، ديده نمى شود . ممكن است كه نويسنده مورد نقد ، در كتاب يا مقاله اى نكته اى را گفته باشد ؛ ولى در نوشته هاى بعدى خود ، آن را نقد نموده و نظر قبلى خود را اصلاح كرده باشد ، كه در اين صورت ، ديگر نيازى نيست كه فرد به دليل آن نوشته ، نقد شود و اگر نقدى هم بر او صورت مى گيرد ، لازم است كه نويسنده يا نقّاد ، اعلام نمايد كه ديدگاه هاى نويسنده را در فلان نوشته اش مورد نقد قرار مى دهد . بنا بر اين ، وقتى نويسنده اى كه ده ها جلد كتاب دارد و در هيچ يك از كتاب هايش مطلب مورد نقدى نمى توان پيدا كرد ، اشتباه است كه فقط به صرف مقاله ناپخته اى كه در روزگار جوانى خود نوشته است يا چون فلان مستشرق ، اهل وعظ و خطابه يا داستان سرا مطلبى را بدون آوردن سند به او نسبت داده است ، در فلان موضوع ، مورد نقد قرار مى گيرد . در واقع ، براى نقد انديشه هاى يك فرد ، بايد تمام آراى او را مورد مطالعه قرار داد .
2 . بعد از آگاهى ، مهم ترين مسئله اى كه بايد رعايت شود (كه البته بيشتر مربوط به نويسندگانى است كه در حوزه اديان و مذاهب ، قلم مى زنند) ، در نظر گرفتن اين نكته است كه هدف صاحبان رسالت هاى الهى ، از نوح عليه السلام تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هدايت انسان ها بوده است . بنا بر اين ، لازم است كسانى كه مى خواهند به خاطر دفاع از انديشه صاحب رسالتى و يا دفاع از دينى خاص و يا انديشه اى ويژه ، به نقد ديگران بپردازند ، به گونه اى اين كار را انجام دهند كه وقتى صاحب آن انديشه و مذهب ، سخن آنها را مى خواند ، احساس كند كه واقعا در پىِ هدايت بوده اند و تلاش آنها ، براى زدودن باطل يا برطرف نمودن اشتباهى بوده است .
اگر هدف ما ، رفع باطل باشد ، نيازى نيست كه در جاىْ جاى نقد خود ، از ناسزاگويى به ديگران و يا شماتت و ملامت آنها ، استفاده كنيم و بعد هم عنوان نماييم كه هدف ، رسيدن به حقّ است ! در تبيين حق ، نه نياز به ناسزاگويى است ، و نه نياز عصبانيّت و عصبيّت ، خصوصا آن گاه كه نوشته ، خطاب به صاحب انديشه اى به زعم ما غلط است . وقتى نوشته ما در حوزه داخلىِ مذهب و فرقه خودمان مورد استفاده قرار مى گيرد ، اوضاع ، متفاوت است ، هر چند حتّى وقتى ما براى همكيشان خودمان هم مى نويسيم ، بايد توجّه داشته باشيم كه قرار است با اين نوشته ، آنها هدايت يا تربيت شوند . بايد ببينيم كه آيا نوشته ما به رسيدن ما به اهدافمان ، كمك مى كند در واقع ، مورد پذيرش طرف مقابل قرار مى گيرد و ضرورت دارد كه اين گونه بنويسيم يا بيشتر براى تشفّى قلب خودمان ، اين نقد را نگاشته ايم ؟! بايد به اين مسئله فكر كنيم كه شايد ما اساسا خودمان ، به درستى هدايت نشده ايم و اكنون ، در مقام مدافع حقيقت ، قلم به دست مى گيريم و آنچه را درست مى پنداريم ، مى نگاريم و بعد هم خيال مى كنيم كه رسالت دينى مان را انجام داده ايم . چه بسا سلطه شيطان بر ما ، اگر بيش از سلطه اش بر طرف مقابل نباشد ، كمتر هم نباشد .
3 . نكته ديگر اين كه در هنگام نقد ، متوجّه جوانب مختلف هر نوشته اى باشيم . براى مثال ، در نظر داشته باشيم كه وقتى طرف مقابل را مورد نقد قرار مى دهيم ، آيا نتيجه دلخواه ما به دست مى آيد يا نه ؟
متأسّفانه ، در زمينه قرآن كريم ، نوشته هاى فراوانى به وسيله نويسندگان فرقه هاى مختلف اسلامى نگاشته و منتشر مى شود كه نقطه مشترك همه آنها ، متّهم كردن يكديگر به تحريف قرآن است . جالب اين كه اگر از هر يك از آنها در اين باره سؤال مى كنى ، مى گويند كه قرآن ، تحريف نشده است . وقتى همه مى گويند كه قرآن ، تحريف نشده و قرآنى كه در اختيار جهان اسلام است ، از ايران و عربستان و عراق و مراكش و پاكستان و هندوستان گرفته ، تا هر جاى ديگرى كه توسّط مسلمانان چاپ شده ، كاملاً مانند هم و يكسان است . معلوم نيست كه برخى نويسندگان ، دنبال چه هستند و چه حقّى را مى خواهند اثبات كنند و چه باطلى را از بين ببرند ؟! تنها فايده اين كار ، اين بوده است كه معتقدان به كتاب مقدّس (تورات ، انجيل و ...) ، گفته اند كه مسلمانان ، اجماع دارند كه قرآن ، تحريف شده است! معلوم هم نيست كه مسلمانان ، چه وقت مى خواهند متوجّه اين خطاى بزرگ و محورى خود شوند و پرونده اين گونه بحث هاى بى مورد و بى نتيجه را براى هميشه ببنديم .
4 . بسيارى از نقدها ، نقدهاى مبنايى است . در جهان اسلام ، حدّاقل تا به امروز ، دو ديدگاه وجود داشته است : ديدگاه معتقد به اصحاب و ديدگاه معتقد به اهل بيت عليهم السلام يا به قول مرحوم علّامه عسكرى در معالم المدرستين و برخى ديگر از نوشته هايش ، مكتب خلفا و مكتب اهل بيت عليهم السلام .
وقتى به اصل مبناى هر يك از دو ديدگاه مى پردازيم ، بايد ادلّه هر يك از دو طرف را ديد و بررسى كرد ؛ امّا نمى توانيم براى مثال ، به دليل اعتقاد به مكتب خلفا ، راهى را كه براى دستيابى به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله تعريف كرده ايم ، به طرف مقابل ، تحميل كنيم . ما راهى را در پيش گرفته ايم و طرف مقابل ما ، راه ديگرى را . معنايى ندارد كه ما بر اساس اعتقاد خود ، طرف مقابل را نقد كنيم كه : شما چرا حديث ابو هُرَيره را پذيرفته ايد ؛ امّا حديث نقل شده از امام جعفر صادق عليه السلام را نپذيرفته ايد .
اين بحث ، بسيار گسترده است و متأسّفانه ، بسيارى از درگيرى ها ، به همين مسئله بر مى گردد و در اين راستا ، انواع و اقسام تهمت ها و نسبت هاى كفر ، ارتداد ، فسق و فجور و گم راهى به يكديگر داده مى شود ، در حالى كه به همين اختلاف ها مبنايى بر مى گردد . يكى ، «عقل» را در سطح وسيع ، «حجّت» مى داند ؛ يكى ، عقل را در حدّ محدود مى پذيرد و حتّى حجّت نمى داند . يكى ، فقط «خبر متواتر» را حجّت مى داند و «خبر واحد» را در هيچ كجا ، حجّت نمى داند . يكى ، خبر متواتر را در عقايد ، حجّت مى داند و در غير عقايد ، «خبر واحد» را هم حجّت مى داند و ديگرى ، خبر واحد را در همه جا حجّت مى داند ، يكى ، روايات موجود در «كتب اربعه» را حجّت مى داند و ديگرى ، هر چه را در «صحاح» آمده ، حجّت مى پندارد . يكى ، به كتب اربعه با نگاه نقّادانه مى نگرد و معتقد است كه اگر معيارهاى خاصّى در روايات كتب اربعه بود ، مورد قبول واقع مى شوند ، و گر نه ، رد مى شوند كه يكى ، روايات صحاح را به طور مطلق نمى پذيرد و يكى ، شرايطى را براى اجتهاد ، تعريف مى كند كه يكى ، به ده شرط ، قائل است و ديگرى ، به بيست شرط . يكى ، تقليد را در فروع ، جايز مى داند و ديگرى ، در اصول هم آن را مى پذيرد . يكى ، موافق فلسفه است و ديگرى ، مخالف آن . يكى ، موافق كلام است و ديگرى ، مخالف آن . يكى ، در فقه ، طرفدارِ مقاصد الشريعه است و ديگرى ، نه . يكى ، «اصول» را قبول دارد و ديگرى ، به طور مطلق ، آنها را نفى مى كند . يكى ، در همه جا قائل به بررسى سندى است و ديگرى ، در برخى موارد .
اينك بايد ديد كه آيا قابل قبول است كه براى نمونه ، چون من مخالف فلسفه هستم ، هر چه را نمى پذيرم ، بدون ارائه دليل ، رد كنم ۲ و قائل به آن را به كفر و زندقه ، منسوب كنم ؟ و آيا جايز است كه معتقد به فلسفه ، طرف مقابل خود را بدون دليل و برهان ـ على رغم اين كه مدّعى دليل است ـ ، متّهم به اعتقادات قشرى ، حشوى و ظاهرى كند ؟
آنچه از اين مطالب مى توان نتيجه گرفت ، اين است كه نقد ، به طور حتم ، جايز است ؛ امّا مانند هر چيز ديگر ، شرايط خاصّ خود را دارد كه فراهم كردن آنها ، بسيار سخت است . بسيارى از ناقدان ، به جاى طى كردن مسير سخت نقد ، به گونه اى كه اوّلاً از تمام جوانب ديدگاه ، مطّلع شوند و ثانيا نگاه هدايتگرانه داشته باشد و ثالثا به نتايج نقد خويش توجّه داشته باشند و رابعا به مبانى مختلف ، توجّه داشته باشند و در نهايت ، وارد نقد شوند ، بدون در نظر گرفتن نكات ياد شده ، راه نادرستى را براى نقد ، انتخاب مى كنند . اين جاست كه بايد گفت : «لَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ » ، ۳ كه البته هر از راه رسيده ، تازه كار و بى تجربه اى نمى تواند چنين ادّعايى داشته باشد . من كه با ديدن كوچك ترين ناملايمت و نظر مخالفى ، از كوره به در مى روم ، كجا و مقامى كه قرآن ، آن را اين گونه بيان مى كند ، كجا ؟! اين ، مقام انبيا و اولياست . لذا نقد ، وظيفه است ، منتها پس از اين كه من ، خود ، هدايت شده باشم ؛ چرا كه «أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَا أَن يُهْدَى» . ۴
پس از ذكر اين نكات ـ كه بخشى از پاسخ هايى نيز كه به جناب خالدى داده مى شود ، در همين نكاتْ نهفته است ـ ، به نقد برخى از ديدگاه هاى ايشان در كتاب الكلينى و تأويلاته الباطنية مى پردازيم . ۵
نويسنده محترم ، در ابتداى مقدّمه دو سه صفحه اى كتاب خود (صفحه 7 به بعد) مى نويسد :
نشهد أنّ تفاسير الشيعة من أهمّ الإتّجاهات المنحرفة فى تفسير القرآن و أنّه تحقّق فى تلك التفاسير هذه الأخطاء المذكورة .
ايشان ، همچنين به خطاهاى مفسّران مى پردازد و اشاره مى كند كه خطاى مفسّران ، سه گونه است :
1 . خطا در هدف ، قصد و انگيزه ؛ مانند خطاهاى غير مسلمانان ؛
2 . خطا در روش نظر به قرآن ؛ مانند خطاهاى رجال فِرَق اسلامى از غير اهل سنّت ، مانند شيعه ، خوارج ، معتزله و صوفيه ؛
3 . خطا در بعضى از جزئيات فرعى كه هيچ عالمى از آن ، بر حذر نيست ؛ چرا كه عصمت ، مخصوص پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است ؛ مانند خطاهاى مفسّران اهل سنّت ، مانند طبرى ، ابن كثير ، رازى قُرطُبى ، ابن عاشور ، سيّد قطب و ديگران .
وى سپس مى افزايد كه خطا در فهم آيات قرآنى از حيث نظر و استدلال نيز ، در دو جهت ، واقع مى شود :
جهت اوّل ، خطا در مدلول و دليل با هم ؛
جهت دوم ، خطا در دليل ، نه مدلول .
وى ، سپس به تفصيل ، به اين خطاها مى پردازد .
4 . قِسم ديگر خطا ، در استدلال به قرآن ، همراه با خطا در انديشه و سلب معناى درست ، به وجود مى آيد كه زشت ترينِ خطاها ، محسوب مى شود .
وى در ادامه ، چنين اظهار مى دارد :
شهادت مى دهم كه تفاسير شيعه ، از مهم ترين گرايش هاى انحرافى در تفسير قرآن هستند و خطاهاى ذكر شده ، در اين تفاسير ، وجود دارند .
وى ، بعد از ذكر اين مطلب ، بدون هيچ توضيحى ، به تفسير القمّى اشاره مى كند و اين كه على بن ابراهيم قمّى ، استاد كلينى بوده است . سپس از همين جا ، گريزى به زندگى كلينى و جايگاه اثر وى الكافى در بين شيعيان مى زند .

1.الكلينى و تأويلاته الباطنية للآيات القرآنيه فى كتابه اُصول الكافى ، صلاح عبد الفتاح الخالدى ، عمان : دار عمّار ، ۱۴۲۷ ق / ۲۰۰۷ م .

2.بحث استدلال ، مورد نظر نيست . در استدلال عقلى يا شرعى ، با حفظ همه جوانب ، به نقد و رد پرداخته مى شود كه بسيار عالى است ، نه مانند آن ناقد فلسفه كه گفته بود با ۲۷ دليل ، فلسفه را رد مى كند و دليل اوّل را با ناسزا گفتن به فلاسفه ، آغاز كرده بود !

3.سوره مائده ، آيه ۵۴ .

4.سوره يونس ، آيه ۳۵ .

5.نقد جامع كتاب خالدى ، نيازمند نگارش كتابى حدّاقل در حجم خودِ نوشته است .

صفحه از 547