نقد كتاب « الكليني و تأويلاته الباطنية » - صفحه 520

نكات قابل تأمّل در كتاب

آيا جناب خالدى با تحقيق در تمام تفاسير فِرَق چهارگانه به اين نتيجه رسيده كه برخى فرقه هاى مسلمانان ، معتقد به تحريف قرآن هستند ؟ آيا وى ، تفاسير التبيان ، مجمع البيان ، القرآن و العقل ، روض الجنان ، منهج الصادقين و الميزان را ديده و چنين حكمى كرده است ؟ جرئت بسيار مى خواهد كه انسان ، بدون دقّت و مطالعه در باره همه تفاسير چهار فرقه عمده مسلمان ، در باره آنها داورى كند . آيا ايشان ، با ديدگاه هاى ابو على جُبّايى ، ابو القاسم كعبى و زمخشرى ، از نويسندگان معتزله ، آشنايى دارد ؟ آيا تفاسير كسانى همچون شيخ طَبْرِسى ، قشيرى ، ميبدى و عبد الرزاق كاشانى را ديده است ؟ و آيا با ديدن يك يا چند كتاب ، مى توان تكليف يك يا چند فرقه را مشخّص كرد ؟ جناب خالدى ، در نوشتارى در حدود دو صفحه ، تكليف ده ها و بلكه صدها تفسير از فرقه هاى چهارگانه را يكْ جا روشن كرده است .
از طرف ديگر ، بايد از نويسنده محترم پرسيد كه : آيا تفاسير سيوطى ، فخر رازى ، بيضاوى و آلوسى ، مشكلاتشان كمتر از تفاسير شيعه است ؟ هنگامى مى توان چنين حكم محكمى ارائه كرد كه تفاسير اهل سنّت ، همگى ديده شوند و ضابطه هاى حاكم بر آنها ، استخراج شوند و همچنين ، تفاسير اين فِرَق چهارگانه نيز به طور كامل ، ديده شوند و بعد ، ميان آنها مقايسه صورت گيرد و سرانجام ، حكم شود كه چگونه اند .
امّا مهم ترين نكته اى كه ايشان بر آن تأكيد مى كند ، اين است كه زشت ترين خطا در تفسير قرآن ، خطايى است كه در آن ، آيه ، معناى صحيح خويش را از دست بدهد . در اين جا براى نمونه ، سخن يكى از مفسّران شيعه در اين زمينه را نقل مى كنيم و به ذكر اين نكته اكتفا مى كنيم كه يقينا جناب خالدى ، مطالب كتاب خود را بدون تحقيقْ آورده است .
روش تفسيرى شيعه ، به نحوى كه از آثار علماى آنها روشن و هويداست ، تفسير قرآن با قرآن است ؛ يعنى قرآن شريف ، در تأديه مقاصد خود ، هيچ نيازى به ضميمه شدن ضمايم خارجى نداشته است و منظور ابتدايى و نهايىِ هر آيه ، از خودِ همان آيه يا با انضمام كردن آيات مرتبط ديگر ، به خوبى و روشنى معلوم مى شود . سخنان اهل بيت عليهم السلام نيز كه طبق دستور پيامبر اكرم ، در فهم آيات قرآنى بايد به آنها رجوع كرد ، تنها جنبه تعليم و تربيتى و آموزشىِ روش تفسير حقيقى و صحيح را دارد ، نه اين كه قرآن شريف ، در بيان مقاصد عالى خود ، گنگ و ناكافى بوده باشد و امامانِ اهل بيت عليهم السلام ، مقاصد مرموز آن را به طريق كشف رمز ، پيدا كرده باشند و اخبارى كه از آنها نقل شده ، اگر چه مخالف قرآن هم باشد ، حجّت تلقّى گردد ؛ زيرا خودِ اهل بيت عليهم السلام به پيروانشان دستور داده اند كه اخبار رسيده از آنها بدون عرضه به قرآن نپذيرند . همچنين ، در سخنانشان ، در موارد بى شمارى به آيات شريف قرآنى تمسّك جسته و به آنها احتجاج نموده اند . اگر قرآن ، فى نفسه ، گنگ بود و مقاصدش دقيقا همان سخنان اهل بيت عليهم السلام بود ، اين گونه استدلال ها معنايى نداشتند .
آرى ! در قرآن ، مجملاتى از احكام كلّى ، مانند : نماز ، روزه و حج آمده كه تفصيل آنها ، به بيانى خارج از قرآن ، احتياج دارد و به همين منظور ، فرموده هاى پيامبر اكرم ، به موجب آيات بسيارى ، حجيّت دارد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز بيان اهل بيت خود را به جاى سخنان خود ننشانيده است و در نتيجه ، خبر متواتر يا محفوف به قرائن قطعى قابل وثوق در تفسير يك آيه ، به منزله آيه اى است كه آيه مورد نظر را توضيح مى دهد . ۱
خالدى ، در عبارات ديگرى مى نويسد : شيعه ، معتقد است كه در معارف اسلامى ، حجيّت معتبر ، سه چيز است كه به هر يك از آنها مى توان اعتماد نمود و به غير آنها نمى توان گرويد : قرآن (كتاب) ، سنّت قطعى و عقل صريح ، كه در حقيقت ، همه آنها به حجّيت قرآن بر مى گردد ؛ زيرا وجه تمايز روش مذهبى از روش فلسفى ، اين است كه فلسفه ، حقايق را از راه عقل به دست مى آورد و مذهب ، از راه وحى آسمانى .
وحى آسمانىِ قطعى در دسترس مسلمانان ، همانا قرآن شريف است كه صراحتا به سخنان پيامبر اسلام ، اعتبار داده است و پيامبر اسلام نيز با بيانى صريح و متواتر ، به سخنان اهل بيت خود ، حجّيت داده است . همچنين ، قرآن و سنّت ، مسلمانان را به عقل سليم ارجاع داده اند و آيات و روايات بسيارى ، بدين نكته تصريح دارند . ۲
وى ، در باره حديث هم مى گويد : در اخبار شيعه نيز مانند اخبار اهل سنّت ، دست هاى مرموزى به كار افتاده و دَسّ و جعل و تحريف ، در آنها راه يافته است ؛ ولى شيعيان ، طبق دستور پيشوايان خود (يعنى اهل بيت عليهم السلام ) ، به همان دستور پيامبر صلى الله عليه و آله عمل مى نمايند و صحيح و سقيمِ حديث را با عرضه كردن آنها به قرآن و تطبيق دادن با آن ، تميز مى دهند . ۳
اگر در چند جمله اى كه پيش از اين ، در همين مقاله از علّامه طباطبايى نقل شد ، دقّت شود ، بطلان نكته اى كه آقاى خالدى در باره شيعه آورده است ، ثابت مى شود .
البته آقاى خالدى ، فقط به تفسير القمّى ـ كه كتابى روايى است ـ توجّه نموده و نمى دانسته و يا نخواسته است از مباحثى كه در ميان شيعه مطرح شده ، مطّلع شود ؛ چرا كه در آثار شيعه ، در باره مسائل مختلف ، از اصالت تفسير گرفته تا بررسى روايات آن ، از جمله رواياتى كه احيانا ممكن است ناظر به تحريف قرآن باشند ، بحث شده است و علماى شيعه ، قاطعانه از اصالت قرآن و عدم تحريف آن ، دفاع نموده اند . البته ممكن است در بين شيعه ، در مسائل مختلف ، افراد نادرى را پيدا نمود كه ديدگاهى بر خلاف جمهور داشته باشند . آيا علماى همه مذاهب ، بدون استثنا ، ديدگاه واحدى دارند ؟ آيا در پرداختن به اعتقادات هر مذهبى ، بايد به سراغ ديدگاه هاى شاذ رفت ؟
از سوى ديگر ، آيا كتاب هاى حديثى اهل سنّت ، مشكلات كمترى دارند ؟ البته شايان ذكر است كه ما موافق اين نيستيم كه جهان اسلام ، به جان هم بيفتند و هر يك ، نقاط ضعف موجود در يكديگر را از لا به لاى كتاب ها بيرون بكشند ؛ چرا كه اين كار در نهايت ، باعث ضعف مجموعه مسلمانان مى شود . در اين جا به موسوعة الأحاديث و الآثار الضعيفة والموضوعة ، اشاره اى مى كنيم كه در پانزده جلد ، به سال 1419 ق ، توسّط مكتبة المعارف للنشر و التوزيع ، در عربستان چاپ شده است و گزارش 78 كتاب در باره «احاديث موضوع» در ميان اهل سنّت است . حال جاى اين سؤال هست كه آيا صحيح است كه كسى بدون توجّه به اين كتاب ها ، وارد نقد احاديث كتاب هاى حديثى اهل سنّت شود ؟ گفتنى است كه اهل سنّت ، بسيارى از احاديث خود را در اين كتاب ها ، نقد نموده اند و آنها را قبول ندارند . ۴
پس ضرورت دارد كه اين نكته در باره شيعه هم رعايت شود .
نويسنده ، سپس به معرّفى الكافى و ديدگاه هاى علماى شيعه درباره آن مى پردازد و مى نويسد :
و يهتمّ الشيعة بالكافى اهتماما خاصّا يقرؤونه و يتعلّمونه و يحفظون رواياته .
در اين جا از حُسن ظنّ نويسنده بايد تشكّر نماييم و از خداوند متعال بخواهيم كه اين گفته ايشان ، جامه عمل بپوشد و در حوزه هاى علميه شيعه ، در آينده ، به الكافى بيش از اين توجّه شود ؛ ولى با نهايت تأسّف ، بايد گفت كه امروزه ، چنين اهتمامى وجود ندارد . نقل شده كه دانشجوى خارجى اى كه براى آموختن علوم دينى ، تازه وارد قم شده بود ، سؤال كرده بود كه : الكافى را كجا تدريس مى كنند ؟ و در نهايت تعجّب ، پاسخ مناسبى نشنيده بود .
شكّى نيست كه شيعيان ، جايگاه خاصّى براى الكافى قائل اند ؛ امّا آقاى خالدى را يك بار ديگر به مطالعه آثار بزرگانى همچون سيّد مرتضى ، علّامه طباطبايى و امام خمينى ـ رحمهم اللّه ـ فرا مى خوانيم . در يكى از آثار سيّد مرتضى ، چنين آمده است :
بدان كه واجب نيست پذيرش آنچه كه در روايات ، بيان مى كنند ؛ چون احاديثى كه در كتب شيعه و آثار مخالفان ما روايت مى شوند ، شامل وجوهى از اشتباه و گونه هاى از باطلى از مطلب محال هستند كه قابل تصوّر نيستند و از باطلى كه دليل ، بر بطلان و فسادش دلالت مى كند ، نظير : تشبيه ، جبر ، رؤيت و قول به صفات قديم (همه مربوط به مباحث توحيدند) ؛ و چه كسى است كه مطالب باطل موجود در احاديث را شمارش كرده ، مشخّص نمايد ؟ لذا واجب است با عرضه كردن روايات به عقل ، آنها را مورد نقد و بررسى قرار دهيم و بعد از اطمينان حاصل كردن از سلامت حديث از نظر عقلى ، آنها را بر دلايل صحيحى همچون قرآن ، عرضه كرد ... .
و [ در باره] آنچه كلينى رحمه الله در «كتاب التوحيد» الكافى روايت كرده [ بايد گفت : ]چه بسا اين مرد (يعنى كلينى) و ديگر علماى شيعه ـ كه خداوند ، رحمتشان كند ـ ، در كتاب هايشان ، رواياتى را نقل كرده باشند كه ظاهر آنها ، محال يا باطل است . ۵
همچنين امام خمينى رحمه الله در اين زمينه آورده است :
رجوع به كتب حديث ، امرى عقلانى است و مورد تأييد شارع مقدّس است ؛ ولى اين نشان نمى دهد كه تمام مطالب كتاب ، صحيح باشد . ۶
لذا ايشان ، در باره نياز مجتهد به علم رجال مى فرمايد :
مجتهد ، به علم رجال نياز دارد ؛ گر چه با رجوع به كتب رجال . همچنين آنچه گفته شده كه احاديث كتب اربعه ، قطعى هستند يا مصنّفان كتب اربعه ، به صحّت احاديث كتاب هايشان ، شهادت داده اند ، همگى مردود است . ۷
آيا شيعه ، به صحّت و درستى تمام آنچه در الكافى آمده ، قائل است ؟ اى كاش نويسنده محترم كتاب ، نظر صاحب معالم را در باره احاديث الكافى مى ديد و اى كاش كتاب هاى فقهى و غير فقهى شيعه را ملاحظه مى كرد تا متوجّه شود كه چنين ديدگاهى ، چه مقدار با واقعيت ، تطبيق مى كند . چه خوب بود كه مرآة العقول مرحوم مجلسى را مطالعه مى كرد تا ببيند كه در آن ، چه مقدار از احاديث ، مورد نقد سندى قرار گرفته اند . البته ممكن است كسى در بين شيعه پيدا شوند كه همه آنچه را در الكافى آمده است ، بپذيرد كه البته اگر وضعيت اين گونه عالمان شيعى با عالمان حنبلى اى كه احاديث كتب اهل سنّت را پذيرفته اند ، مقايسه شوند ، مى بينيم كه وضعيت عالمان شيعه ، اگر بهتر نباشد ، بدتر نيست .
آقاى خالدى ، در پايان مقدّمه خود مى گويد كه با پرداختن به كلينى ، توقّف كوتاهى در مقدّمه كتاب خواهد داشت و سپس ، به خطاهاى تفسيرى موجود در كتاب هاى : فضل علم و توحيد الكافى مى پردازد و در بحث مفصّل ترى ، خطاهاى كتاب حجّت را بررسى خواهد كرد . ۸
نويسنده ، ابتدا عبارتى از مقدّمه الكافى را آورده كه مرحوم كلينى در آن ، در باره قرآن و امام على عليه السلام آورده است :
صاحبين مؤتكفين يشهد كلّ واحد منهما لصاحبه بالتصديق . ۹
وى ، سپس اظهار ناراحتى مى كند كه : چرا كلينى ، قرآن و امام على عليه السلام را در يك رديف قرار داده است ؟ وى اين اتّفاق را غلو و مبالغه در باره امام على عليه السلام مى داند و معتقد است كه ايشان ، هر چه قدر مقام و منزلتش والا باشد ، نمى تواند در رديف قرآن قرار گيرد .
به نظر مى رسد كه در پاسخ به اين اظهار نظر نويسنده ، بايد به «حديث ثقلين» اشاره كرد كه در آن آمده است :
إنّكم مسؤولون عن الثقلين : كتاب اللّه و عترتى إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا. ۱۰
نويسنده ، در آخر مقدّمه ، نكته بسيار جالبى را از مرحوم كلينى نقل مى كند كه به نظر مى رسد اگر با دقّت بررسى شود ، ديگر نيازى به نقد باقى نمى مانَد ، مگر نقدهاى موردى ؛ چرا كه مبناى كلينى ، اين كلام بوده است . اگر چه ممكن است به نظر نويسنده با توجّه به اين مبنا نيز موارد نقد وجود داشته باشند كه البته ـ چنان كه پيش از اين نيز گفته شد ـ بايد ملاحظه كرد كه آيا نقد مبنايى است يا نه ؟
عباراتى كه نويسنده از مرحوم كلينى نقل مى كند ، چنين است :
إعلم أخى أرشدك اللّه أنّه لا يسع أحدا تمييز شى ءٍ من ما اختلفت الرواية فيه من العلماء عليهم السلام برأيه إلّا على ما أطلقته العالم بقوله : إعرضوها على كتاب اللّه و ما وافق الكتاب ، فخذوه ، و ما خالف الكتاب ، فردّوه . ۱۱
پس عرضه حديث بر قرآن و به اصطلاح ، نقد قرآنْ محورِ حديث ، يكى از مسائل مهمّى است كه شيخ كلينى بر آن تأكيد مى ورزد ، گو اين كه كلينى ، بعد از ذكر موارد ديگرى براى پذيرش حديث ، در نهايت مى گويد :
نحن لا نعرف من جميع ذلك إلّا أقلّه . ۱۲
بايد گفت كه ما آگاهىِ اندكى نسبت به تمام اين ملاك ها داريم و اين ، سخن بسيار حكيمانه اى است . چه كسى مى تواند ادّعا كند كه حتّى بر ظاهر همه قرآن ، حضور ذهنىِ دقيق دارد ، تا چه رسد به عمق آن ؟ بنا بر اين ، بر فرض كه آقاى خالدى به موردى برخورد كرده باشد كه به نظر ايشان ، مخالف با قرآن باشد ، خود مرحوم كلينى ، بعد از معرّفى ملاك شناخت حديث ، آورده است كه دانش ما نسبت به ملاك ها ، بسيار اندك است .
چه خوب بود كه نويسنده محترم ، از اين نكات ، غافل نمى مانْد و به آنها اشاره مى كرد ، هر چند كه از لحاظ شرعى هم موظّف نبوده كه چيزى را كه مخالف فهم اوست ، بپذيرد . البته اين مسئله ، هرگز توجيه كننده برخى سخنان تند و تيز و گاه توهين آميز وى نسبت به شيعه و شيخ كلينى نيست ؛ بلكه جاى اين احتمال را باقى مى گذارد كه شيخ كلينى هم مقدّمات را درست طى كرده و شايد فقط فهم او مخالف فهم آقاى خالدى باشد . از نظر شرعى هم الزامى وجود ندارد كه همگان ، فهم ما را بپذيرند ؛ مگر آن كه مورد ادّعا ، آن قدر از وضوح برخوردار باشد كه براى همه ، بجز مكابر و مغالط ، حجّت را تمام كرده باشد . با ذكر مواردى از نقدهاى نويسنده بر برخى روايات ، روشن خواهد شد كه چنين وضوحى وجود دارد يا نه .
پس از مقدّمه ، خالدى ، وارد نقد احاديث كتاب فضل علم الكافى شده و نخستين روايتى را كه نقد كرده ، اين حديث امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريف «فَلْيَنظُرِ الْاءِنسَـنُ إِلَى طَعَامِهِ»۱۳ است كه امام عليه السلام فرموده :
هو علمه الذى يأخذ عمّن يأخذه .
نويسنده محترم ، بعد از نقل اين روايت ، نوشته است : معناى درستى است . بر طالب علم ، واجب است كه علم ثقه را جستجو كند تا از آن ، اخذ نمايد ؛ ولى استشهاد به اين آيه براى اين معناى صحيح ، خطاست و اين كه مراد از «طعام» در اين آيه ، علم باشد ، باطل و غلط است ؛ چرا كه در اين آيه و آيات بعدى ، سخن از طعامى است كه حقيقتا خورده مى شود :
«فَلْيَنظُرِ الْاءِنسَـنُ إِلَى طَعَامِهِ * أَنَّا صَبَبْنَا الْمَآءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا *فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبًّا * وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا * وَزَيْتُونًا وَ نَخْلاً * وَ حَدَآئِقَ غُلْبًا * وَ فَاكِهَةً وَ أَبًّا * مَّتَاعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَامِكُمْ» . ۱۴
و سپس ، افزوده است : در علم تفسير ، قطع آيه از سياقش جايز نيست و استشهاد به سياق ، نقش مهمّى در فهم ، تفسير و استدلال آيه دارد . ۱۵
اينك ، نكاتى را يادآور مى شويم :
1 . از حدود يك صد و پنجاه روايتى كه مرحوم كلينى تا كتاب توحيد ذكر كرده است ، نويسنده ، سه روايت را مورد نقد قرار داده است ؟ آيا وجود سه روايت فرضا نادرست ، سزاوار تعبيرى بوده است كه نويسنده محترم در كتاب خود به كار برده و شهادت داده كه از مهم ترين رويكردهاى انحرافى در تفسير قرآن ، تفاسير شيعه است ؟! البته تعبير وى ، در باره تفاسير است ؛ ولى در اين جا به الكافى نگرشى تفسيرى داشته است ، بويژه با توجّه به اين كه ـ همان طور كه خواهد آمد ـ مرحوم كلينى را شاگرد على بن ابراهيم قمّى (صاحب تفسير القمّى) معرّفى كرده است .
2 . ايشان ، در مقدّمه كتاب خود به رابطه كلينى با على بن ابراهيم پرداخته و اين كه كلينى ، شاگرد او بوده و روايات فراوانى را از او اخذ و نقل كرده است ؛ ولى نكته جالب اين كه چنين چيزى (روايت نقل شده در تفسير آيه 24 سوره عبس) در تفسير على بن ابراهيم ، نيامده است ! ۱۶
3 . آقاى خالدى ، چون بنا داشته است تا ادّعاى خويش را به اثبات برساند ، توجّهى به ملاك ها و معيارهاى رجالى شيعه ننموده است . در سند روايتى آمده است : «أحمد بن محمّد بن خالد ، عن أبيه ، عمّن ذكره» كه چون «عمّن ذكره» روشن نبوده است ، اين حديث ، جزو احاديث ضعيف محسوب شده ، حجّت نيست . پس اگر حديث از نظر رجاليان شيعه ضعيف باشد ، جايى براى استشهاد به آن باقى نمى ماند .
4 . برخى مفسّران شيعه ، از جمله شيخ طبرسى و علّامه طباطبايى ، آيه ياد شده را به همان گونه اى كه مورد نظر آقاى خالدى است ، تفسير نموده اند ۱۷ و صاحب تفسير الميزان كه معمولاً در آخر هر يك از مباحث تفسيرى خود ، بحث روايىِ مستقلّى را آورده و احاديث مربوط به آيات تفسير شده را مورد بررسى قرار مى دهد ، در بحث روايىِ ذيل اين آيه ، به اين روايت ، اشاره اى نكرده است .
5 . جناب خالدى ، اشاره دارد كه عدم جواز جدا كردن آيه از سياقش ، مورد اجماع است . گويا منظور ايشان ، آن اجماعى بوده كه خود مى پسنديده است . اگر عدّه اى از دانشمندان مسلمان ، در باره موضوعى ، نظرى بر خلاف ديگران داشته باشند ، آيا همچنان در باره آن ، اجماع ، باقى مى ماند ؟ و آيا شبيه اجماع ادّعا شده در باره خلافت بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نخواهد بود ؟ بنا بر اين ، در بحث از تفسير قرآن ، بايد اجماع عالمان تفسيرِ همه فرقه هاى اسلامى بر هر نوع تفسيرى تحقّق پيدا كند .
6 . اگر كسى بگويد كه «طعام» در آيه ياد شده ، شامل طعام جسمانى و روحانى ، هر دو مى شود و هيچ مَجازى در كار نيست ، بنا بر اين ، اگر در تفسير «فَلْيَنظُرِ الْاءِنسَـنُ إِلَى طَعَامِهِ» ، ۱۸ منظور از طعام را علم انسان بدانيم كه مى نگرد كه آن را از چه كسى اخذ كند و ياد كردن از آن فرد به عنوان «برترين فرد» ، طبق اين ديدگاه ، چه اشكالى دارد كه آيه را به «علم» تفسير كنيم ؟ ۱۹
برخى هم معتقدند كه آنچه در پايان آيه آمده است : «مَتَاعًا لَّكُمْ وَ لِأَنعَامِكُمْ» ، ۲۰ آن چيزى است كه مشترك بين انسان و حيوان است . بنا بر اين ، در ابتداى آيه ، وقتى از انسان به طور اختصاصى ياد مى كند ، اين طعامِ مختصّ انسان ، همان علم اوست كه با بُعد روحى انسان ، مرتبط است . ۲۱
روايت ديگر الكافى كه جناب خالدى آن را مورد نقد قرار داده ، اين روايت ، به نقل از عبد الأعلى بن اَعيَن است كه در آن آمده :
سمعت أبا عبد اللّه جعفر الصادق عليه السلام يقول : قد ولدنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وأنا أعلم كتاب اللّه و فيه بدء الخلق و ما هو كائن إلى يوم القيامة و فيه خبر السماء و خبر الأرض ، و خبر الجنّة و خبر النّار ، و خبر ما كان و خبر ما هو كائن ، أعلم ذلك كما أنظر إلى كفّى . إنّ اللّه يقول : فيه تبيان كل شى ء ۲۲ . ۲۳
ايشان ، پس از نقل اين روايت ، مى گويد كه بيشتر عبارات اين روايت ، درست و قابل قبول است و فقط نسبت به يك جمله آن ، اعتراض دارد كه همان جمله نخستِ روايت است كه امام عليه السلام مى فرمايد كه از همان بدو تولّد ، همه چيز را مى دانسته است و همان طور كه كفِ دستش مى بيند ، از مطالبى كه در قرآن آمده ، آگاه است .
نويسنده ، در ادامه مى نويسد : ظاهر كلام ، اين است كه امامان شيعه ، از همان هنگامى كه از مادر متولّد مى شوند ، به تمام گذشته و آينده ، علم دارند و خداوند ، اين علم را از چنين هنگامى به آنها آموخته است .
سپس مى افزايد : اين كلام ، مردود است ؛ چرا كه متعارض با قرآن است . انسان ، ناآگاه به دنيا مى آيد و بعد ، خداوند به او مى آموزد و هنگامى كه از لحاظ جسمى رشد مى يابد ، در راه تحصيل علم ، تلاش مى كند . در اين مسير ، علما و اوليا و ائمّه اهل بيت و تمام كسانى كه دنبال علم هستند ، على رغم اختلاف زمانى و مكانى اى كه دارند ، يكسان هستند . خداوند مى فرمايد :
«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَـرَ وَ الْأَفْئدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»۲۴ . ۲۵
نكات قابل توجّه در باره نقد اين حديث ، در پى مى آيد :
1 . ديدگاهى كه در اين روايت آمده ، مورد تأييد عدّه قابل توجّهى از انديشمندان شيعه بوده است و از آن ، دفاع كرده اند ؛ ولى مورد اتّفاق آنها نيست . در اين جا فقط دو عبارت از شيخ طوسى و سيّد مرتضى در باره موضوع حديث مورد بحث را نقل مى كنيم . شيخ طوسى مى گويد :
و ما روى أنّ أمير المؤمنين ـ صلوات اللّه عليه و آله ـ أمر المقداد أن يسأل النبى ـ عليه و آله السلام ـ عن المذى . إنّما كان ذلك قبل إمامته لأنّ الإمام لا يجب أن يكون عالما بجميع الأحكام من لدن خلقه اللّه تعالى ، بل إنّما يستفيد الشى ء بعد الشى ء من النبى أو من الذى تقدّمه . ۲۶
سيّد مرتضى نيز آورده است :
أمّا خبر المذى و رجوع أمير المؤمنين عليه السلام فى الحكم إلى مراسلة النّبى صلى الله عليه و آله بالمقداد على ما ثبتت به الرواية فلا شبهه فى أنّه ليس بقادح فيما ذهبنا إليه من كونه عالما بجميع الأحكام لأنّا لا نوجب ذلك فى الإمام من لدن خلقه و كمال عقله و إنّما نوجبه فى الحال التى يكون فيها إماما . ۲۷
و علل اختلاف هم به بحث در روايات اعتقادى بر مى گردد . برخى معتقدند كه لازم است روايات اعتقادى ، متواتر باشند و برخى نيز لازم نمى دانند . بنا بر اين ، طبيعى است كه اين دو گروه ، دو گونه برخورد كنند . همچنين ، برخى معتقدان به تواتر ، خبر روايات را هم متواتر مى دانند .
2 . آقاى خالدى ، در پايان نقد خويش ، به آيه استدلال كرده و آورده كه به طور مسلّم ، آيه دو تخصيص خورده است : يكى به عيسى عليه السلام ، و ديگرى به يحيى عليه السلام :
«قَالُواْ يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئا فَرِيًّا * يَـأُخْتَ هَـرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا * فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُواْ كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَانِىَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا» . ۲۸
«يَايَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» . ۲۹
پس ديدگاهى كه جناب خالدى به آن تمسّك جسته ، قطعا با دو نمونه عيسى و يحيى عليهماالسلامتخصيص خورده است . البته شايد ايشان ، بدين نكته توجّه داشته است و لذا در آنچه ذكر كرده ، نام پيامبران را نياورده است ؛ ولى وقتى استثنا ممكن شد ، تا وقتى دليل قاطعى بر نفى نداشته باشيم ، اين امكان مى تواند در مورد افراد ديگر هم تحقّق پيدا كند . اگر دليل قاطعى داشتيم كه فقط انبيا مى توانند در كودكى به مقام پيامبرى برسند و وحى الهى را دريافت كنند و شامل هيچ كس ديگرى نمى شود ، سخن آقاى خالدى قابل قبول بود ؛ ولى وقتى ديدگاهى كه بدان تمسّك جسته ، با آيات خود قرآن ، تخصيص مى خورد ، ديگر جايى براى استدلال به آيه ، باقى نمى ماند . از طرفى ، در قرآن ، سخن از اعطاى علم لَدُنّى به برخى از اوليا شده است ؛ ولى مشخّص نشده كه اين علم ، در چه زمانى به آنها داده شده است . براى نمونه ، آمده كه اين علم به «عبد صالح» ، داده شده است :
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَآ ءَاتَيْنَـهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَـهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» . ۳۰
از قرآن ، به دست نمى آيد كه آيا اين عبد صالح مورد اشاره ، پيامبر است يا نه . تعبير قرآن ، «عبد» است و از طرفى ، اين عبد ، قطعا از پيامبران اولو العزم هم نيست ؛ چون موسى عليه السلام ، معاصر هيچ پيامبرِ اولو العزمى نبوده است ؛ ولى مى بينيم كه اين پيامبر اولوالعزم ، به حضور بنده اى از بندگان خداوند ـ كه علم لَدُنى خداوند به او آموخته شده است ـ مى رود تا از وى بياموزد .
با توجّه به آنچه ذكر شد ، آيا اگر خداوند به ائمّه اهل بيت عليهم السلام در كودكى و يا هنگام تولّد ، علم لَدُنّى خود را اعطا كرده باشد ، استحاله اى پيش خواهد آمد ؟! اگر جناب خالدى ، دليلى دارد كه به استحاله عقلى دلالت مى كند ، ذكر كند و اگر دليلى نقلى نيز دارد كه بر نفى دلالت مى كند ، لازم است كه بيان كند . آيه اى را هم كه ايشان بدان استشهاد كرده ، يقينا از جانب خود قرآن ، تخصيص خورده است . در ضمن ، توجّه جناب خالدى را به آيات 24 و 25 سوره نمل جلب مى كنيم كه از زبان پرنده اى (هُدهُد) آمده است :
«إِنِّى وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ * وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ» .
بر اساس اين آيات ، پرنده اى ، بدون آموزش و از طريق عادى ، زنى (ملكه سبأ) را يافته كه سليمان عليه السلام بر احوال او آگاهى نداشته و آن زن را براى سليمان عليه السلام توصيف مى كند كه از هر چيزى به او داده شده ، صاحب تخت بوده و قوم او ، به جاى خداوند ، براى خورشيد ، سجده مى كرده اند و شيطان ، آنان را از راه خدا و هدايت شدن ، باز داشته است . وقتى پرنده اى توانايى كسب چنين اطّلاعاتى را دارد ، حال اگر امام صادق عليه السلام در حين تولّد ، آيات قرآن را بداند ، چه استبعادى دارد ؟
3 . جناب خالدى آورده است كه شيعيان ، معتقدند امامان عليهم السلام در حال جنينى نيز همه چيز را مى دانند . بايد گفت : ممكن است برخى علماى شيعه ، چنين اعتقادى داشته باشند ؛ ولى از كجاى روايتى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده ، استفاده مى شود و دلالت مى كند كه امام عليه السلام در حالت جنينى از مطالبى آگاه بوده است ؟!
4 . چنانچه قبلاً هم يادآور شديم ، وقتى سند روايتى هم درست باشد و خدشه اى بدان وارد نباشد ، باز اين بحث در بين شيعه مطرح است كه : آيا هر روايت صحيح السندى ، حجّت است ؟ در باب مباحث اعتقادى ، برخى همچون علّامه طباطبايى ، ديدگاهشان اين است كه حديث ، بايد متواتر باشد . ۳۱
برخى معتقدند كه در اصول ، محور عقل است . بنا بر اين ، در مسائل اعتقادى ، تعبّد وجود ندارد ؛ زيرا نهايتْ اين است كه اجماع ، براى ما قول امامى را كشف بنمايد و تعبّد به قول امام در احكام عملى لازم است ، نه در اصول موضوعى ؛ زيرا اصول موضوعى ، تعبّدبردار نيست . در اعتقادات ، تا چيزى مورد باور عقل نباشد ، به آن اعتقاد پيدا نمى شود . اين است كه بايد گفت : تعبّد ، در عمل صورت پذير است ، نه در اعتقادات عقلى . ۳۲
3 . سومين روايتى كه نويسنده ، آن را مورد نقد قرار داده ، روايتى است كه به تعبير وى ، كلينى در آن ، در باب اختلاف حديث ، كلام خطرناكى را به امام على عليه السلام نسبت داده است و در آن ، به بسيارى از اصحاب پيامبر خدا ، اتّهام وارد كرده است . متن اين روايت ، كه از سليم بن قيس هلالى نقل شده ، چنين است :
إنّى سمعت من سلمان و مقداد و أبى ذر ، شيئا من تفسير القرآن و أحاديث من نبى اللّه ـ عليه الصلاة و السلام ـ غير ما فى أيدى النّاس . ثمّ سمعت منك تصديق ما سمعت منهم و رأيت فى أيدى الناس أشياء كثيرة من تفسير القرآن و من الأحاديث عن نبى اللّه صلى الله عليه و آله : أنتم تخالفونهم فيها و تزعمون أنّ ذلك كلّه باطل إفترى النّاس يكذبون على رسول اللّه صلى الله عليه و آله متعمدين و يفسّرون القرآن بآرائهم فأقبل على فقال : قد سألت فافهم الجواب . ثمّ قال : إنّ فى أيدى النّاس حقا و باطلاً ، و صدقا و كذبا ، و ناسخا و منسوخا و عامّا و خاصّا ، و محكما و متشابها ، و حفظا و وهما . ۳۳
در اين حديث مفصّل ، امام عليه السلام ناقلان حديث را به چهار دسته تقسيم مى كند :
1 . منافق ؛
2 . كسى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده و سهوا چيزى به آن افزوده است ؛
3 . كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، چيزى را شنيده است ؛ ولى سپس ، پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نهى كرده و او ، آن نهى را نشنيده است يا بر عكس ؛
4 . كسى كه حديثى را با در نظر گرفتن همه جوانب آن از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده و نقل مى كند .
امام عليه السلام در پايان حديث هم مى فرمايد : اين گونه نبوده است كه همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، هر چه را از ايشان مى پرسيدند ، مى فهميدند . برخى از اصحاب ، سؤال مى كردند ، امّا در پىِ فهم پاسخ آن نبودند .
در اين جا جناب آقاى خالدى ، وارد مباحث تفصيلى در ردّ اين حديث شده است . ما در يك جمع بندى ، به برخى نكات مهمّى كه ايشان آورده ، اشاره مى كنيم و سپس به برخى از آنها پاسخ مى دهيم .
1 . نويسنده ، مى گويد كه سليم ، ادّعا كرده كه امام على عليه السلام ، «شتم فيه كثيرا من أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله » ؛ يعنى به بسيارى از اصحاب پيامبر خدا ، اتّهام وارد كرده است . اين كلام ، سند درستى ندارد و لذا ، باطل و مردود است .
2 . يقين داريم كه امام على عليه السلام چنين چيزى را نفرموده و به ايشان ، نسبت دروغ داده اند ؛ چرا كه اين سخن ، با رفتار على عليه السلام با صحابيان و ديدگاهش در باره آنها متعارض است .
3 . روايت ، چنان بيان شده كه گويا بين صحابه ، در تفسير ، تعارض وجود داشته و چنين مى پندارد كه مفسّران راستين ، فقط چهار نفر بوده اند : امام على عليه السلام ، سلمان ، مقداد و ابو ذر .
4 . روايت ، چنان بيان شده كه گويان صحابيانِ مفسّر صادق ، تفاسير نقل شده از ديگران را رد مى كردند و آنها را باطل مى دانستند .
5 . روايت ، چنين مى پندارد كه بعضى از صحابيان در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان دروغ مى بستند و ايشان ، از آنها چنين شكايت مى كرده است :
أيّها الناس ! قد كثرت علىّ الكذابة . فمن كذب علىّ متعمّدا ، فليتبوّء مقعده من النار .
نويسنده ، سپس در باره اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، رواياتى را از منابع اهل سنّت نقل مى كند كه عبارت : «كثرت علىّ الكذابة» در آنها وجود ندارد . وى ، معتقد است كه اين عبارتِ روايت ، درست نيست . سپس مى نويسد : يكى از علل ردّ اين حديث ، متّهم شدن اصحاب به دروغ بستن بر پيامبر صلى الله عليه و آله است كه سخن باطلى است و هيچ يك از صحابيان ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ نبسته اند . همچنين ، اين روايت ، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را به چهار دسته تقسيم كرده و صحابيان صادق و عالِم را چهار نفر دانسته است : على عليه السلام ، سلمان ، ابوذر و مقداد ، كه اين تقسيم ، ستم بزرگى بر ديگر صحابيان پيامبر صلى الله عليه و آله است .
وى در ادامه مى نويسد : اين روايت ، چنين پنداشته كه بعضى از بسيارى از اصحاب ، منافق بوده اند و عمدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ مى بسته اند . از كسانى كه چنين روايتى را پذيرفته اند و پيشاپيش همه ، كلينى ـ كه اين روايت را در الكافى آورده است و در آن ، به بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله اتّهاماتى وارد مى كند ـ بايد پرسيد كه : وقتى بسيارى از صحابيان ، منافق بوده اند ، پس چه كسانى «صادق» ، «مخلص» و «ناجح» بوده اند ؟ ۳۴

1.شيعه (مذاكرات و مكاتبات پروفسور هانرى كربن با علّامه طباطبايى) ، ص ۴۵ ـ ۴۶ .

2.الكافي ، ج۷ ، ص۳۱۰ ( كتاب الديات ، باب المسلم يقتل الذمي أو يجرحه والذمي يقتل المسلم أو يجرحه ، ح۱۱ ) ؛ تهذيب الأحكام ، ج۱۰ ، ص۱۸۶ ( كتاب الديات ، باب العقود بين الرجال والنساء ، ح۲۷ ) .

3.الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج۴ ، ص۱۴۸ .

4.همان ، ص ۴۱ ـ ۴۲ .

5.همان ، ص ۴۴ .

6.لاحظ سماء المقال ، ج۱ ، ص۲۹۸ ـ ۳۹۲ .

7.لاحظ معجم رجال الحديث ، ج۱۴ ، ص۱۴۰ ـ ۱۵۱ .

8.براى اطّلاع بيشتر ، ر. ك : فصل نامه علوم حديث ش ۲۲ : «نگارش ها در احاديث موضوع» .

9.رسائل شريف المرتضى ، ج ۱ ، ص ۴۰۹ ـ ۴۱۰ .

10.لاحظ معجم رجال الحديث ، ج۲۱ ، ص۴۴ ـ ۶۴ .

11.الرسائل ، ج ۲ ، ص ۱۳۰ (به نقل از : روش هاى فقه الحديثى امام خمينى ، نوشته محمّد عطّارپور آرانى) .

12.همان جا .

13.همان ، ص ۱۱ ـ ۱۲ .

14.همان ، ص ۱۳ .

15.حديث الثقلين ، نوشته قوام الدين وشنوى ، كتابى است در پاسخ به مقاله اى كه در رسالة الإسلام نوشته شده و صاحب مقاله ، ادّعا كرده بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث ثقلين ، فرموده است : «كتاب اللّه و سنّتى» . نويسنده ، در اين اثر ، «كتاب اللّه و عترتى» را اثبات نموده است . تمام منابع وى ، از كتب مورد قبول آقاى خالدى است . گفتنى است كه نوشته آقاى وشنوى رحمه الله به عنوان سند «دار التقريب» ، همراه با بيانيه آن مركز ، در چاپ خانه مخيمر مصر ، به سال ۱۳۷۴ منتشر شد . البته در اين كتاب ، گونه هاى مختلف نقل اين سخن پيامبر اكرم ، با عبارت هاى گوناگون آمده است .

16.الكافى ، ج ۱ ، ص ۸ .

17.همان ، ص ۹ .

18.سوره عبس ، آيه ۲۴ .

19.سوره عبس ، آيه ۲۴ ـ ۳۲ .

20.ر. ك : الكلينى و تأويلاته الباطنيّه ، ۱۵ ـ ۱۶ .

21.تفسير القمّى ، ص ۷۰۸ .

22.مجمع البيان ، ج ۵ ، ص ۴۴۰ ؛ الميزان ، ج ۲۰ ، ص ۳۱۵ .

23.سوره عبس ، آيه ۲۴ .

24.الوافى ، ج ۱ ، ص ۲۲۳ ـ ۲۴۱ .

25.سوره عبس ، آيه ۳۲ .

26.شرح اُصول الكافى ، ملّا صدرا ، ج ۱ ، ص ۲۵۶ .

27.اشاره است به سوره نحل ، آيه ۹۰ .

28.الكلينى و تأويلاته الباطنية ، ص ۱۶ . نيز ، ر. ك : الكافى ، ج ۱ ، ص ۶۱ .

29.سوره نحل ، آيه ۷۸ .

30.الكلينى و تأويلاته الباطنية ، ص ۱۶ ـ ۱۷ .

31.تمهيد الاُصول فى علم الكلام ، ص ۳۶۷ .

32.الشافى فى الإمامة ، ج ۲ ، ص ۳۶ .

33.سوره مريم ، آيه ۲۸ ـ ۳۰ .

34.سوره مريم ، آيه ۱۲ .

35.سوره كهف ، آيه ۶۵ .

36.ر. ك : الميزان ، ج ۱۲ ، ص ۲۶۱ ـ ۲۶۲ .

37.تقريرات فلسفه ، ج ۱ ، ص ۱۱۵ .

38.لكافى ، ج ۱ ، ص ۶۲ .

39.البته ما همه عبارات ايشان را نياورديم ؛ امّا محتواى عمده مطالب ايشان آورده شده و نكته محورى اى كه در سخنان نويسنده باشد و نياورده باشيم ، وجود ندارد .

صفحه از 547