عبادت و کرامت امام کاظم(ع)

عبادت و کرامت امام کاظم(ع)

داستانی از سیره امام کاظم علیه السلام

شقیق بلخی ـ: در سال ۱۴۹ ق، برای حج حركت كردیم. در منزل قادسیه فرود آمدم. همان گونه كه مردم و آرایش آنها و بسیاری جمعیت آنان را می نگریستم، چشمم به جوانی زیبارو افتاد كه بر روی لباس هایش لباسی پشمینه داشت، نعلین پوشیده بود و تنها نشسته بود. با خود گفتم: این جوان از فرقه صوفیه است و می خواهد در سفر، بارِ دیگران باشد. به خدا سوگند كه نزد او رفتم تا او را سرزنش كنم. به وی نزدیك شدم. چون مرا دید، فرمود:

«ای شقیق! «از بدگمانی بپرهیزید كه برخی از گمان ها، گناه است» » و مرا گذاشت و رفت. »
با خود گفتم: این، كاری شگفت است. او مرا به نام صدا زد و از درونم خبر داد. همانا او بنده ای صالح است. به او ملحق شوم و از او بخواهم مرا حلال كند. به سرعت به دنبالش رفتم؛ ولی به وی نرسیدم و از چشمم پنهان شد. وقتی به منزل واقصه فرود آمدیم، او را دیدم كه نماز می گزارد و بدنش می لرزد و اشكش جاری است. با خود گفتم: این، آقای من است. به سوی او می روم و از او حلالیت می طلبم. صبر كردم تا از نماز، فارغ شد و نشست. به سویش رفتم. چون مرا دید، فرمود: «ای شقیق! بخوان: «به راستی كه من، بخشنده ام. هر آن كس را كه توبه كند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و راه هدایت بپیماید» » و باز مرا گذاشت و رفت.
با خود گفتم: این جوان، از اَبدال (اولیای بزرگ خداوند) است كه دو بار، درون مرا خواند. وقتی در مِنا فرود آمدیم، همان جوان را دیدم كه بر سرِ چاه ایستاده بود و ظرفی پوستی به دست داشت و می خواست آب بكشد. ظرف از دست او در چاه افتاد و من او را می نگریستم. دیدم به آسمان نگریست و می گفت:
«تو پروردگار منی، هرگاه آب بخواهم /
و غذای منی هرگاه غذا بخواهم.
بار خدایا! تو می دانی ـ ای خدای من و سرورم ـ كه جز این، چیزی ندارم. پس آن را از من مگیر».

به خدا سوگند، دیدم كه آب چاه، بالا آمد و او دست برد و ظرف را گرفت و از آب، پُر كرد و با آن، وضو ساخت و چهار ركعت نماز به جا آورد. آن گاه، به سمت تپّه ای رَملی رفت و با مشت از رمل ها برمی داشت و داخل ظرف می ریخت و آن را به هم می زد و می نوشید. به سویش شتافتم و بر او سلام كردم. پاسخ سلامم را داد. گفتم: مرا از آنچه خداوند بر تو اِنعام كرده، اِطعام نما.
فرمود: «ای شقیق! نعمت های ظاهری و باطنی خداوند، همیشه بر ما سرازیر است. به پروردگارت خوش گمان باش».
آن گاه، ظرف را به من داد و از آن نوشیدم، و آن، سویق (آرد گندم بو داده) و شكر بود. به خدا سوگند كه لذیذتر و خوش بوتر از آن، نخورده بودم. پس، سیر و سیراب شدم و تا چند روز، میلی به غذا و نوشیدنی نداشتم.
دیگر او را ندیدم تا این كه وارد مكّه شدیم. شبی در نیمه های شب، او را نزد چادر آب دیدم كه با خشوع و ناله و گریه، نماز می خوانَد. یكسر چنین بود تا شب به سر آمد. چون فجر طلوع كرد، بر محلّ نماز نشست و تسبیح می گفت. سپس برخاست و نماز صبح را به جا آورد و پس از آن، هفت دور طواف كرد و از مسجد، خارج شد. به دنبالش رفتم. دیدم دارای شترها و ثروت است و خانه ای دارد و مردم، در اطراف او می چرخند، برخلاف آنچه در راه دیده بودم. از برخی نزدیكانش پرسیدم: این جوان كیست؟
گفت: او،موسی بن جعفربن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است كه رضوان خدا بر تمامی آنان باد!
به شگفت آمدم كه این همه شگفتی ها و كرامت ها جز از چنین آقایی سر نمی زند.


إحقاق الحقّ عن شَقیقٍ البَلخی: خَرَجتُ حاجّا فی سَنَةِ تِسعٍ وأربَعینَ ومِئَةٍ فَنَزَلتُ القادِسِیةَ، فَبَینَما أنَا أنظُرُ إلَی النّاسِ وزینَتِهِم وكَثرَتِهِم نَظَرتُ فَتی حَسَنَ الوَجهِ فَوقَ ثِیابِهِ ثَوبُ صوفٍ مُشتَمِلاً بِشَملَةٍ و فی رِجلَیهِ نَعلانِ، و قَد جَلَسَ مُنفَرِدا، فَقُلتُ فی نَفسی: هذَا الفَتی مِنَ الصّوفِیةِ یریدُ أن یكونَ كَلاًّ عَلَی النّاسِ فی طَریقِهِم وَاللّهِ لَأَمضِینَّ إلَیهِ ولاَوَبِّخَنَّهُ، فَدَنَوتُ مِنهُ فَلَمّا رَآنی مُقبِلاً قالَ: یاشَقیقُ، «اجْتَنِبُواْ كَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ».
وتَرَكَنی ومَضی فَقُلتُ فی نَفسی: إنَّ هذَا الأَمرَ عَظیمٌ قَد تَكَلَّمَ عَلی ما فی نَفسی ونَطَقَ بِاسمی، ماهذا إلاّ عَبدٌ صالِحٌ لَأَلحَقَنَّهُ ولَأَسئَلَنَّهُ أن یحَلِّلَنی، فَأَسرَعتُ فی أثَرِهِ فَلَم ألحَقهُ وغابَ عَن عَینی، فَلَمّا نَزَلنا واقِصَةَ إذا بِهِ یصَلّی وأعضاؤُهُ تَضطَرِبُ ودُموعُهُ تَجری، فَقُلتُ: هذا صاحِبی أمضی إلَیهِ وأستَحِلُّهُ فَصَبَرتُ حَتّی جَلَسَ وأقبَلتُ نَحوَهُ، فَلَمّا رَآنی مُقبِلاً.
قالَ: یاشقیقُ اقرَأ: «وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَــلِحًا ثُمَّ اهْتَدَی» ، ثُمَّ تَرَكَنی ومَضی، فَقُلتُ: إنَّ هذَا الفَتی لَمِنَ الأَبدالِ قَد تَكَلَّمَ عَلی سِرّی مَرَّتَینِ فَلَمّا نَزَلنا إلی مِنی إذا بِالفَتی قائِمٌ عَلَی البِئرِ، وبِیدِهِ رَكوَةٌ یریدُ أن یستَقِی فَسَقَطَتِ الرَّكوَةُ مِن یدِهِ فِی البِئرِ وأنَا أنظُرُ إلَیهِ فَرَأَیتُهُ قَد رَمَقَ السَّماءَ وسَمِعتُهُ یقولُ:
أنتَ رَبّی إذا ظَمِئتُ إلَی الماءِ
وقُوَّتی إذا أرَدتُ الطَّعاما
اللّهُمَّ أنتَ تَعلَمُ یا إلهی وسَیدی مالی سِواها فَلا تُعدمنِی إیاها. قالَ شقیقٌ: فَوَاللّهِ لَقَد رَأَیتُ البِئرَ قَدِ ارتَفَعَ ماؤُها فَمَدَّ یدَهُ وأخَذَ الرَّكوَةَ ومَلأَها ماءً، وتَوَضَّأَ وصَلّی أربَعَ رَكَعاتٍ، ثُمَّ مالَ إلی كَثیبٍ مِن رَملٍ فَجَعَلَ یقبِضُ بِیدِهِ ویطرَحُهُ فِی الرَّكوَةِ ویحَرِّكُهُ ویشرَبُ فَأَقبَلتُ إلَیهِ وسَلَّمتُ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَی السَّلامَ، فَقُلتُ: أطعِمنی مِن فَضلِ ما أنعَمَ اللّهُ بِهِ عَلَیكَ.
فَقالَ: یا شقیقُ لَم تَزَل نِعمَةُ اللّهِ تَعالی عَلَینا ظاهِرَةً وباطِنَةً فَأَحسِن ظَنَّكَ بِرَبِّكَ، ثُمَّ ناوَلَنِی الرَّكوَةَ فَشَرِبتُ مِنها فَإِذا سَویقٌ وسُكَّرٌ فَوَاللّهِ ماشَرِبتُ قَطُّ ألَذَّ مِنهُ و لاأطیبَ مِنهُ ریحا، فَشَبِعتُ ورَویتُ وأقَمتُ أیاما لا أشتَهی طَعاما و لاشَرابا، ثُمَّ لَم أرَهُ حَتّی دَخَلنا مَكَّةَ فَرَأَیتُهُ لَیلَةً فی جَنبِ قُبَّةِ الشَّرابِ فی نِصفِ اللَّیلِ یصَلّی بِخُشوعٍ وأنَینٍ وبُكاءٍ، فَلَم یزَل كَذلِكَ حَتّی ذَهَبَ اللَّیلُ فَلَمّا رَأَی الفَجرَ جَلَسَ فی مُصَلاّهُ یسَبِّحُ، ثُمَّ قامَ فَصَلّی فَلَمّا سَلَّمَ مِن صَلاةِ الصُّبحِ طافَ بِالبَیتِ سَبعا، وخَرَجَ فَتَبِعتُهُ فَإِذاً لَهُ حاشِیةٌ ومَوالٍ و هُوَ عَلی خِلافِ ما رَأَیتُهُ فِی الطَّریقِ و دارَ بِهِ النّاسُ مِن حَولِهِ یسَلِّمونَ عَلَیهِ، فَقُلتُ لِبَعضِ مَن رَأَیتُهُ بِالقُربِ مِنهُ: مَن هذَا الفَتی؟
فَقالَ: هذا موسَی بنُ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِی بنِ الحُسَینِ بنِ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ ـ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِم أجمَعینَ ـ.

فَقُلتُ: قَد عَجِبتُ یكونُ هذِهِ العَجائِبُ وَالشَّواهِدُ إلاّ لِمِثلِ هذَا السَّیدِ.[۱]

[۱] . إحقاق الحقّ ج ۱۲ ص ۳۱۵، حكمت نامه جوان ص ۳۶۸.