ترجمه و شرح مفصّلى بر نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان .

فضيلت حيا و الگو گرفتن از نيكان

فضيلت حيا و الگو گرفتن از نيكان

وَ عَلَيْكُمْ بِالْحَيَاءِ و التّنزُّهِ عَمَّا تَنَزَّهَ عَنْهُ الصَّالِحُونَ قَبلَكُمْ .

يعنى : بر شما باد به شرم و حيا و دورى كردن و احتراز نمودن از آنچه صُلَحا و خوبانِ پيش از شما ، از آن دورى و اجتناب مى نموده اند .

و در اين كلام ، تحريص و ترغيب بر[۱]دو چيز واقع شده : اوّل ، حيا ، و آنْ عبارت است از امتناع نمودن نفس از ارتكاب امرى قبيح ، به سبب احتراز از استحقاق مذمّتى كه لازم ، ارتكاب آن فعل باشد . پس حيا مخصوص خواهد بود به ترك كارهاى بد ، نه اعمالى كه به حَسَب شرع ، قُبحى در ضمن آن نباشد . چنانچه در احاديث ، وارد شده كه در حق ، حيا نمى باشد ، و آنچه در ميان بعضى مردم ، شايع و متعارف است و آن را از قِسم حيا مى شمارند ـ مثل آن كه در وقت عقد دختر و يا خواهر خود ، در مجلس عقد ، حاضر نمى شوند يا آن كه در مجلس يكى از اكابر دنيا و ظَلَمه ، همراهى و اعانت مؤمنى يا دفعِ ظلمى و رفع بدعتى مى توانند كرد نمى كنند[۲]و ايشان را از سخن در آن مجلس ، شرم از صاحبِ مجلس يا جمعى كه در آن جا حاضرند ، مانع مى شود و مى گويند كه اين قِسم سخنان ، به ما نسبت ندارد ـ ، از قِسم حيا نيست ؛ بلكه از قبيل جهل و[۳]حماقت است ؛ زيرا كه حماقت را فردى اكمل از آن نيست كه از امرى كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله آن را در سِلك قبايح ، منتظم نساخته و بد نشمرده باشند يا امر به آن فرموده باشند ، احتراز و اجتناب نمايند و اين اجتناب را معنىِ خوبى دانند ؛ بلكه نهايتِ بى حيايى است كه رضا و تحسينِ ديگرى يا خيال باطلى را كه در خاطر خطور كرده باشد ، بر رضاى الهى مقدّم دارند و توهّم كنند كه مى تواند بود كه شارع از قُبحِ امرى ساكت شده باشد يا بر خلاف واقع ، بيان فرموده باشد ؛ و اگر كسى چنين اعتقاد نمايد ، از جمله كفّار و از زمره اهل نار خواهد بود .

بلى ! اگر خوف ضرر در بعضى از مواردى نسبت به خود يا ديگرى داشته باشد ، معذور خواهند بود ؛ امّا بايد كه فرق كنند ميانه وسواس و خوف و ضرر و مراعات حفظ عزّت خود . و آن كه اهل دنيا ، ايشان را مردم به حال خود دانند ، ترس و تقيّه نام نگذارند و خيال نفعى كه اكثر اوقات از قوّه به فعل نمى آيد ، خوف و ضرر نپندارند . و از راه امثال اين خيالاتِ فاسد[۴]است كه نهى از منكرات ، از ميان مردم برطرف شده ، خصوصا در بعضى از ابناى روزگار كه دقّت در حفظ عزّت و تحصيل اعتبار ـ با وجود آن كه غالب اوقات ، از سخنان خير به ايشان ضررى نمى رسد ـ ، بيشتر از ديگران ، احتراز[۵]مى نمايند و گاه باشد كه بر يك كلمه ايشان ، اثرى چند مترتّب تواند شد در مثلِ رفع ظلم و بدعت كه از ديگرى به سعى ها به ظهور نيايد .

و بسيارى از اهل دنيا و ارباب اعتبار هستند كه به مجرّد دانستن قباحتِ كارى كه مرتكب مى شوند ، خصوصا هر گاه از كسى شنوند كه اعتقاد فضل و خوبى به او داشته باشند ، تركِ آن امرِ قبيح مى نمايند .

و محمّد بن يعقوب كلينى رحمه الله به سند مرفوع از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه : حيا ، دو نوع مى باشد : يكى حيايى كه [ از ] عقل ناشى مى شود ؛ و يكى [ حيايى كه ]از حماقت . و حياى عقل ، علم است و حياى حمق ، جهل است .[۶]

و بدان كه حيا از شرايف اخلاق كريمه است و همچنانچه مانع از ارتكاب امورى مى شود كه در عرف و عادت ، مستلزم عار و خفّت است ، مانع از مخالفت الهى ، مطلقا مى شود ؛ چه ، اگر كسى خوبْ تأمّل كند در قبحِ مخالفت كسى كه از ابتداى خلقت تا وقت مخالفت ، از او غيرِ احسان و نيكى نسبت به آن بنده واقع نشده باشد و داند كه او بر آنچه بنده ارتكاب نمايد از خوب و بد ، اطّلاع تام دارد و به صفت حيا موصوف باشد ، البته حيا ، او را از آن فعل ، باز مى دارد ، و اگر حيا مسلوب شود ، نفس امّاره و شيطان ، همه قبايح را سهل و آسان مى سازند[۷].

و در كلام حضرت امير المؤمنين عليه السلام يا حديث نبوى وارد شده كه : «إذا لَمْ تَسْتَحى فَاصْنَعْ ما شِئْتَ» ؛[۸]يعنى : هر گاه شرم نكنى ، هر چه مى خواهى ، بكن .

و اين كلام را بر دو وجه تفسير نموده اند : يكى آن كه هر گاه ترك حيا كردى و فضيحت و عار بى شرمى را بر خود قرار دادى ، از هيچ فعل قبيحى[۹]امتناع نخواهى كرد و ارتكاب هر كار بدى كه خواهش نفس به جانب آن مايل شود[۱۰]، خواهى كرد . پس امر در اين كلام ، به معنى توبيخ و سرزنش خواهد بود .

ديگر آن كه نظر كن ، اوّلاً در كارى كه اراده كرده اى . پس اگر از جمله افعالى است كه بعد از كردن آن ، از خالق و خلايق شرمندگى نخواهى كشيد ، بكن آن كار را ، هر چه باشد ؛ و اگر متضمّن نوعى از انواع عار و قباحت باشد ، مكن . و بنا بر اين ، لفظ امر ، به معنى خود ، مستعمل شده خواهد بود . امّا معنى اوّل ، ظاهرتر و مشهورتر است .

و كلينى رحمه الله از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام يا از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه : ايمان و حيا ، به يكديگر مقرون و مربوطند . پس هر يكى برود ، ديگرى از عقبِ او مى رود .[۱۱]

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : كسى كه حيا ندارد ، ايمان ندارد .[۱۲]

و از آن حضرت ، روايت كرده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : چهار صفت است كه هر گاه كسى موصوف به آنها باشد و از سر تا پاى او را معاصى فرو گرفته باشد ، خداى تعالى ، سيّئات و معاصى او را به حَسَنات ، مبدّل مى سازد : راست گفتن ، و حيا ، و حُسن خُلق با خلايق ، و اداى شكر نعمت هاى الهى .[۱۳]

و از جمله شعبه هاى حيا ، مراعات حقّ نعمت هاى الهى و اداى شكر نعمت است ، به قدر مقدور و هر چند اداى شكر نعمت هاى[۱۴]الهى ، كما ينبغى ، بيرون از حوصله بشرى است ؛ چه نعمت هاى الهى ، زياده از مرتبه شمار و حساب است ، چنانچه فرموده :  « وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ »  .[۱۵]

و مع ذلك ، توفيق اداى شكر ، نعمتى عظيم است . پس كسى كه موفّق به اداى شكر نعمتى شود ، به ازاى اين توفيق ، شكرى ديگر بر او واجب مى شود ، چنانچه حضرت سيّد الساجدين عليه السلام مى فرمايد كه : «اَللّهُمَّ إنَّ أحَدا لا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غايَةً إلّا حَصَلَ عَلَيْهِ مِن إحسانِكَ ما يُلْزِمُهُ شُكرا» ؛ يعنى : خداوندا! به درستى كه هيچ كس نمى رسد به حدّى از حدود شكر تو ، مگر آن كه از احسان تو حاصل مى شود بر او نعمتى كه موجب شكرى ديگر مى شود .

و بهترين اقسام شكر ، اعتراف تامّ است به تقصير و عجز از اداى شكر ، و تصديق و اذعان به آن كه توفيق شكر ، نعمتى است از نعمت هاى الهى .

و كلينى رحمه الله از حضرت ابى عبد اللّه عليه السلام روايت كرده كه : خداى تعالى ، وحى كرد به حضرت موسى عليه السلام كه : يا موسى! شكر مرا چنانچه بايد ، ادا كن . گفت[۱۶]: خداوندا! چگونه حق شكر[۱۷]تو را به جا توانم آورد ، و حال آن كه هر شكرى كه به جا آورم ، نعمتى است كه تو به من عطا

كرده اى؟ خطاب رسيد كه : يا موسى! الحال كه دانستى كه اين نعمت از جانب من است ، شكر مرا به جا آورده اى .[۱۸]

و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : شكر نعمت ، اجتناب و پرهيز كردن از كارهاى حرام است ؛ و تمام شكر ، آن است كه كسى بگويد : «اَلْحَمْدُ للّهِِ ربِّ العالَمينَ» .[۱۹]

و از آن حضرت ، روايت نموده كه : شكر هر نعمتى ، هر چند عظيم باشد ، آن است كه حمد كنى خدا را بر آن نعمت .[۲۰]

و در حديثى ديگر ، روايت كرده كه : اگر در آن نعمت كه خداى تعالى عطا كرده ، حقّ مالى از حقوق الهى باشد ، هر گاه با حمد الهى اداىِ آن حق بكند ، شاكر خواهد بود .[۲۱]

پس ، از جمله نعمت هاى عظيمه الهى ، آن است كه با وجود آن كه نعمت هايى كه عطا فرموده ، از حدّ و حصر بيرون است ، در اداى شكر به مراتبى كه مذكور شد ، راضى شده و بنده را تكليف آنچه منتهاى طاقت باشد ، نفرموده .


[۱]. ب : «به» .

[۲]. الف و ج : - «نمى كنند» .

[۳]. ب : - «جهل و» .

[۴]. ب : «فاسده» .

[۵]. الف و ج : - «احتراز» .

[۶]. الكافى ، ج ۲ ، ص ۱۰۶ ، ح ۶ .

[۷]. ج : «مى شمارند» .

[۸]. بحار الأنوار ، ج ۶۸ ، ص ۳۳۳ ، ح ۸ .

[۹]. ب : - «قبيحى» .

[۱۰]. ب : «ميل كند» .

[۱۱]. الكافى ، ج ۲ ، ص ۱۰۶ ، ح ۴ .

[۱۲]. همان ، ح ۵ .

[۱۳]. همان ، ص ۱۰۷ ، ح ۷ .

[۱۴]. ب و ج : - «نعمت هاى» .

[۱۵]. سوره ابراهيم ، آيه ۳۴ .

[۱۶]. ب : «عرض كرد» .

[۱۷]. الف : - «حقّ شكر» .

[۱۸]. الكافى ، ج ۲ ، ص ۹۸ ، ح ۲۷ .

[۱۹]. همان ، ص ۹۵ ، ح ۱۰ .

[۲۰]. همان ، ص ۹۶ ، ح ۱۴ .

[۲۱]. همان ، ص ۹۶ ، ح ۱۲ .