روزى پيروان دينهاى پنجگانه : يهود ، مسيحيّت ، دهريّه «مادّىگرايان» ، دوگانه پرستان و مشركان عرب ، با رسول خدا نشستى داشتند .
یهوديان گفتند : ما مى گوييم عُزَير، پسر خداست. آمده ايم ببينيم تو چه مى گويى؟
مناظره پيامبر و پيروان پنج دين
روزى پيروان دينهاى پنجگانه : يهود ، مسيحيّت ، دهريّه «مادّىگرايان» ، دوگانه پرستان و مشركان عرب ، با رسول خدا نشستى داشتند .
يهوديان گفتند : ما مىگوييم عُزَير ، پسر خداست . آمدهايم ببينيم تو چه مىگويى؟ اگر سخن ما را بگويى ، پس در دستيابى به حقيقت ، از تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر با ما مخالفت كنى ، با تو مجادله مىكنيم .
مسيحيان گفتند : ما مىگوييم مسيح ، پسر خداست و با او يكى است . آمدهايم ببينيم تو چه مىگويى؟ اگر از رأى ما پيروى كنى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله خواهيم كرد .
طبيعتگرايان گفتند : ما مىگوييم اشيا بايد باشند و آنها همواره و دائم هستند . آمدهايم ببينيم تو چه مىگويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، ما در باور به اين حقيقت ، از تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالف باشى ، با تو مجادله مىكنيم .
دوگانهپرستان گفتند : ما مىگوييم نور وتاريكى، چرخانندگان [هستى ]اند . آمدهايم ببينيم تو چه مىگويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله مىكنيم .
مشركان عرب گفتند : ما مىگوييم بتهاى ما خداياناند . آمدهايم ببينيم تو چه مىگويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله مىكنيم .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «من به خداوند بى شريك ، ايمان دارم و به بت ، طاغوت و به هر معبودى غير او كافرم» .
آنگاه خطاب به آنان گفت : «خداوند ، مرا براى همه به عنوان بشارتدهنده وانذار كننده وحجّت بر جهانيان، برانگيختهاست ؛ وبسيار زود استكه نيرنگ كسانى را كه در ديناو نيرنگ كنند، به حلقومشان برگرداند» .
مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و يهوديان
آنگاه ، خطاب به يهوديان فرمود : «آيا آمدهايد كه من سخن شما را بىدليل بپذيرم؟» .
گفتند : نه .
فرمود : «چه چيز باعث شده كه شما باور داشته باشيد كه عُزَير ، پسر خداست؟» .
گفتند : چون وى پس از آنكه تورات از بين رفته بود ، آنرا براى بنىاسرائيل ، بازسازى كرد و اين كار را انجام نداد ، مگر از آن رو كه پسر خدا بود .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «چرا عُزَير ، پسر خدا شد و موسى كه تورات را براى شما آورد و معجزههايى كه خود شما هم مىدانيد ، از وى ديده شد ، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزير ، به خاطر بزرگوارى در بازسازى توراتْ پسر خدا شد ، موسى بايد به پسرِ خدا بودن ، اولى و سزاوارتر باشد .
اگر اين مقدار از بزرگوارى براى عُزَير ، موجب شود كه وى پسر خدا گردد ، چندين برابر اين بزرگى كه براى موسى بود ، درجه وى بايد برتر از پسرِ خدا بودن باشد .
اگر منظور شما از پسر خدا بودن ، همان مفهومى باشد كه در دنيا در پى رابطه جنسى پدر با مادر ، مادران ، بچّه به دنيا مىآورند ، به خدا كفر ورزيدهايد و او را به آفريدهاش تشبيه كردهايد و ويژگى پديدهها را براى وى اثبات كردهايد . بنابراين، بايد خدا از نظر شما پديد آمده و خلقشدهاى باشد كه خالقى دارد كه وى را ساخته و به وجود آورده است» .
يهوديان گفتند : منظورمان اين نيست . همان طور كه گفتى ، اين كفر است ؛ بلكه منظورمان آن است كه وى از نظر قدر و منزلت ، پسر خداست ؛ گرچه تولّدى هم در كار نبود ؛ درست مثل آنكه دانشمندى ، خطاب به كسى (شاگردى) كه مىخواهد اِكرامش كند و جايگاه و ارزش او را نسبت به ديگران نشان دهد ، مىگويد : «پسرم !» يا «اين ، پسرم است» كه اين سخن براى اثبات به دنيا آمدن وى از او نيست . چون در اين صورت ، به وى گفته خواهد شد كه «اين شخص ، با تو بيگانه است» و به راستى هم رابطه نَسَبى بين آن دو نيست . كار خدا درباره عُزَير نيز چنين است كه وى به خاطر احترام گذاشتن و نه به دليل تولّد ، وى را فرزند خود قرار داده است .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «اين ، همان سخنى است كه من به شما گفتم . اگر بر اين پايه ، عُزَير پسر خدا مىگردد،اين مقام براى موسى مناسبتر است. خداوند، هر باطلگرايى را با اقرار خودش رسوا مىكند و دليل او را عليه خود او به كار مىبرد . دليلى كه شما آورديد ، شما را به چيزى بزرگتر از آنچه گفتم ، مىكشاند . شما گفتيد كه يكى از بزرگان شما به فرد بيگانهاى كه رابطه سببى بين آن دو نيست ، مىگويد : "پسرم !" يا "اين ، پسرم است" ، امّا نه به معناى از او به دنيا آمدن . گاه شما مىبينيد همين بزرگ ، به فرد بيگانهاى براى احترام مىگويد : "اين ، برادرم است" و به ديگرى مىگويد : "اين ، استادم و پدرم است" و به شخص ديگرى مىگويد : "اين ، آقاى من است" و يا خطاب مىكند "آقايم !" و هر چه احترامگذارىاش بيشتر باشد ، از اين گونه تعبيرها بيشتر بهره مىگيرد .
بنابراين ، از نظر شما رواست كه موسى ، برادر خدا ، شيخ خدا ، و يا آقاى خدا باشد ، چون وى را بيشتر از عُزَير ، اكرام كرده است؟ همان طور كه اگر كسى ديگرى را بيشتر اكرام كند ، براى احترام ، به وى مىگويد : "اى آقايم !" ، "اى شيخم !" ، "اى عمويم !" ، "اى رئيسم [و اى اميرم]!" و هر آنچه در احترام بيفزايد ، در اين قبيل تعبيرها مىافزايد .
آيا از نظر شما رواست كه موسى ، برادر خدا ، شيخ خدا ، عموى خدا ، رئيس خدا ، آقاى خدا و يا امير خدا باشد ، تنها به اين دليل كه خدا وى را بيشتر از كسانى كه شما آنان را "اى شيخم !" ، "اى آقايم !" ، "اى عمويم!" ،"اى رئيسم !"و يا "اى اميرم !" خطاب مىكنيد ، بزرگ داشته است؟!» .
يهوديان ، متحيّر و مبهوت شدند و گفتند : اى محمّد ! به ما فرصت بدهتا درباره آنچهكه به ما گفتى، بينديشيم . رسول خدا فرمود : «در اين باره ، با دلى منصفانه بينديشيد . خدا شما را هدايت مىكند» .
مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و مسيحيان
آنگاه ، رو به مسيحيان كرد و فرمود : «شما گفتيد [خداوندِ] قديم - عزّوجلّ - با پسرش مسيح ، يكى شده است . منظورتان از اين سخن چيست؟
آيا منظورتان اين است كه [خداوند] قديم ، براى آن كه با اين پديد آمده ، يعنى عيسى عليه السلام يكى شده ، حادث است؟ يا عيسى كه حادث است ، به خاطر وجود قديم كه همان خدا باشد ، قديم شده است؟ و يا مفهوم سخن شما از اينكه وى با خدا متّحد شده ، اين است كه وى از كرامتى برخوردار شده است كه هيچ كس غير از وى ، از چنين كرامتى برخوردار نگشته است؟
اگر منظورتان اين است كه قديم ، پديده شده است كه خودتان ، خودتان را باطل كردهايد ؛ چون قديم ، محال است كه منقلب شود و پديده گردد ، و اگر مقصودتان اين است كه عيسى عليه السلام قديم شده است كه حرف محالى گفتهايد ؛ زيرا حادث ، محال است كه قديم گردد .
و اگر منظورتان از اتّحاد مسيح با خدا اين است كه خداوند ، وى را از بين ديگر بندگان برگزيده و ويژه خود ساخته است ، پس به حادث بودن عيسى و مفهومى كه به خاطر آن با خدا يكى شده است ، اقرار كردهايد ؛ زيرا هنگامى كه عيسى حادث باشد و خداوند با وى يكى شده باشد - يعنى معنايى را آفريده كه به خاطر آن ، عيسى برترين خلق خداوند شده - ، در اين صورت ، هم عيسى و هم آن معنى حادثاند و اين ، برخلاف سخنى است كه در آغاز گفتيد» .
مسيحيان گفتند : اى محمّد ! ، چون خداوند به دست عيسى عليه السلام چيزهاى شگفتى نمايان ساخت ، وى را به جهت احترام ، فرزند خود قرار داد .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «آنچه كه در اين باره با يهوديان گفتم ، شنيديد؟» .
آنگاه همه آن بحث را تكرار كرد . همه ساكت شدند ، جز يك نفر از آنان كه گفت : اى محمّد ! آيا شما نمىگوييد ابراهيم ، خليل اللَّه (دوست خدا) است؟
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «چنين مىگوييم» .
وى گفت : اگر اين را مىگوييد ، چرا ما را از اينكه بگوييم عيسى پسر خداست ، منع مىكنيد؟
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «اين دو مانند هم نيستند . چون وقتى مىگوييم : ابراهيم «خليل اللَّه» است ، بدان جهت است كه «خليل» مشتق از «خَلّه» يا «خُلّه» است . معناى خَلّه ، نياز و احتياج است و ابراهيم ، نيازمند پروردگارش بود و تنها به وى وابسته بود و از ديگران ، كنارهگير و روگردان و بىنياز بود . چون وقتى كه تصميم گرفته شد وى را در آتش نهند و با منجنيق در آتش افكندند ، خداوند ، جبرئيل را فرستاد و گفت : بندهام را درياب . جبرئيل آمد و وى را در هوا گرفت و گفت : گرفتارىهايت را بر عهده من بگذار . خداوند ، مرا براى يارى تو فرستاده است .
ابراهيم گفت : «نه ، خداوند براى من بس است و بهترين وكيل است . من از ديگران چيزى نمىخواهم و جز به وى ، نيازمند نيستم» . پس خداوند ، وى را خليل خود ، يعنى نيازمند ، محتاج و وابسته به او و بريده از ديگران خواند .
واگر از خُلّه [به معناى آگاه] گرفته شود ، يعنى به آن امر ، آگاه شده و به اسرارى رسيده كه ديگران به آن نرسيدهاند . در اين صورت ، معناى خليل ، عالِم به خدا و امور الهى است و اين ، موجب تشبيه خدا به خلق نمىگردد . نمىانديشيد كه اگر وى وابسته به خدا نمىشد ، خليل وى نمىگشت و اگر به اسرار وى آگاهى نمىيافت ، خليل وى نمىشد ؛ ولى اگر كسى فرزندى به دنيا آورد ، هر چه او را از خودش دور كند ، يا تحقيرش كند ، باز هم فرزند وى است ، چون به دنيا آمدن ، قائم به اوست .
از سوى ديگر ، اگر شما به خاطر اينكه خدا به ابراهيم گفته : «خليلى (دوست من)» ، قياس كنيد و بگوييد عيسى پسر خداست ، بايد بگوييد موسى نيز پسر اوست ؛ چون معجزههايى كه موسى داشت ، پايينتر از معجزههاى عيسى نبود . بنابراين ، بگوييد موسى نيز پسر خداست . بر اين اساس ، بايد بگوييد كه وى ، استاد ، آقا ، عمو ، رئيس ، و فرمانرواى خداست ، به همان شكل كه براى يهوديان گفتم!» .
آنان به يكديگر گفتند كه در انجيل آمده است كه عيسى گفت : به سوى پدرم مىروم .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «اگر به آن كتاب عمل مىكنيد ، در آن آمده است : "به سوى پدر خودم و شما مىروم"» .
آنان گفتند : از همان روى كه عيسى پسر خداست ، همه آنانى را كه عيسى مورد خطاب قرار داده ، فرزندان خدا هستند .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «در اين كتاب ، چيزهايى است كه ادّعاى شما بر اينكه عيسى به خاطر ويژگىاش به خدا پسر او شده است ، را رد مىكند ؛ چون شما گفتيد : ما از آن روى به عيسى پسر خدا مىگوييم كه خدا به وى چيزهايى اختصاص داده كه به ديگران ، اختصاص نداده است و شما مىدانيد آنچه را به عيسى اختصاص داد ، به آنانى كه عيسى خطاب به آنان گفت: "به سوى پدرم و پدر شما مىروم "اختصاص نداده است . بنا بر اين ، ادّعاى ويژگى براى عيسى باطل شد ؛ چون به استناد اين كتاب ، مثل ويژگى عيسى براى كسانى كه مثل وى نبودند ، طبق كلام عيسى ثابت شد . شما كلام عيسى را نقل مىكنيد و بر غير مفهوم آن تأويل مىكنيد ؛ چون هنگامى كه وى گفت : "پدرم و پدر شما" ، بجز آنچهكه شما فهميديد و روى آورديد ، منظورش بود . شايد وى مقصودش آن بود كه به سوى آدم و يا نوح رفتم و خداوند ، مرا پيش آنان مىبَرد و با آنان يكجا گرد مىآورد و آدم و نوح ، پدر من و شما هستند . عيسى ، جز اين را اراده نكرده بود» .
در اين جا مسيحيان ، سكوت كردند و گفتند : تاكنون ، مجادله گر و گفتگوگرى چون تو نديده بوديم . درباره كارهاى خويش مىانديشيم .