مناظره پيامبر و پيروان پنج دين‏ - بخش اول

مناظره پيامبر و پيروان پنج دين‏ - بخش اول

روزى پيروان دين‏‌هاى پنجگانه : يهود ، مسيحيّت ، دهريّه «مادّى‏‌گرايان» ، دوگانه پرستان و مشركان عرب ، با رسول خدا نشستى داشتند .
یهوديان گفتند : ما مى‏ گوييم عُزَير، پسر خداست. آمده ‏ايم ببينيم تو چه مى‏ گويى؟

مناظره پيامبر و پيروان پنج دين‏

روزى پيروان دين‏هاى پنجگانه : يهود ، مسيحيّت ، دهريّه «مادّى‏‌گرايان» ، دوگانه پرستان و مشركان عرب ، با رسول خدا نشستى داشتند .

يهوديان گفتند : ما مى‏‌گوييم عُزَير ، پسر خداست . آمده‌‏ايم ببينيم تو چه مى‌‏گويى؟ اگر سخن ما را بگويى ، پس در دستيابى به حقيقت ، از تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر با ما مخالفت كنى ، با تو مجادله مى‏كنيم .

مسيحيان گفتند : ما مى‏گوييم مسيح ، پسر خداست و با او يكى است . آمده‏ايم ببينيم تو چه مى‏گويى؟ اگر از رأى ما پيروى كنى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله خواهيم كرد .

طبيعت‏گرايان گفتند : ما مى‏گوييم اشيا بايد باشند و آنها همواره و دائم هستند . آمده‏ايم ببينيم تو چه مى‏گويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، ما در باور به اين حقيقت ، از تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالف باشى ، با تو مجادله مى‏كنيم .

دوگانه‏پرستان گفتند : ما مى‏‌گوييم نور وتاريكى، چرخانندگان [هستى ]اند . آمده‏ايم ببينيم تو چه مى‏گويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله مى‏كنيم .

مشركان عرب گفتند : ما مى‏گوييم بت‏هاى ما خدايان‏اند . آمده‏ايم ببينيم تو چه مى‏گويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله مى‏كنيم .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «من به خداوند بى شريك ، ايمان دارم و به بت ، طاغوت و به هر معبودى غير او كافرم» .

آن‏گاه خطاب به آنان گفت : «خداوند ، مرا براى همه به عنوان بشارت‏دهنده وانذار كننده وحجّت بر جهانيان، برانگيخته‏است ؛ وبسيار زود است‏كه نيرنگ كسانى را كه در دين‏او نيرنگ كنند، به حلقومشان برگرداند» .

مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و يهوديان‏

آن‏گاه ، خطاب به يهوديان فرمود : «آيا آمده‏ايد كه من سخن شما را بى‏دليل بپذيرم؟» .

گفتند : نه .

فرمود : «چه چيز باعث شده كه شما باور داشته باشيد كه عُزَير ، پسر خداست؟» .

گفتند : چون وى پس از آن‏كه تورات از بين رفته بود ، آن‏را براى بنى‏اسرائيل ، بازسازى كرد و اين كار را انجام نداد ، مگر از آن رو كه پسر خدا بود .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «چرا عُزَير ، پسر خدا شد و موسى كه تورات را براى شما آورد و معجزه‏هايى كه خود شما هم مى‏دانيد ، از وى ديده شد ، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزير ، به خاطر بزرگوارى در بازسازى توراتْ پسر خدا شد ، موسى بايد به پسرِ خدا بودن ، اولى‏ و سزاوارتر باشد .

اگر اين مقدار از بزرگوارى براى عُزَير ، موجب شود كه وى پسر خدا گردد ، چندين برابر اين بزرگى كه براى موسى بود ، درجه وى بايد برتر از پسرِ خدا بودن باشد .

اگر منظور شما از پسر خدا بودن ، همان مفهومى باشد كه در دنيا در پى رابطه جنسى پدر با مادر ، مادران ، بچّه به دنيا مى‏آورند ، به خدا كفر ورزيده‏ايد و او را به آفريده‏اش تشبيه كرده‏ايد و ويژگى پديده‏ها را براى وى اثبات كرده‏ايد . بنابراين، بايد خدا از نظر شما پديد آمده و خلق‏شده‏اى باشد كه خالقى دارد كه وى را ساخته و به وجود آورده است» .

يهوديان گفتند : منظورمان اين نيست . همان طور كه گفتى ، اين كفر است ؛ بلكه منظورمان آن است كه وى از نظر قدر و منزلت ، پسر خداست ؛ گرچه تولّدى هم در كار نبود ؛ درست مثل آن‏كه دانشمندى ، خطاب به كسى (شاگردى) كه مى‏خواهد اِكرامش كند و جايگاه و ارزش او را نسبت به ديگران نشان دهد ، مى‏گويد : «پسرم !» يا «اين ، پسرم است» كه اين سخن براى اثبات به دنيا آمدن وى از او نيست . چون در اين صورت ، به وى گفته خواهد شد كه «اين شخص ، با تو بيگانه است» و به راستى هم رابطه نَسَبى بين آن دو نيست . كار خدا درباره عُزَير نيز چنين است كه وى به خاطر احترام گذاشتن و نه به دليل تولّد ، وى را فرزند خود قرار داده است .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «اين ، همان سخنى است كه من به شما گفتم . اگر بر اين پايه ، عُزَير پسر خدا مى‏گردد،اين مقام براى موسى مناسب‏تر است. خداوند، هر باطلگرايى را با اقرار خودش رسوا مى‏كند و دليل او را عليه خود او به كار مى‏برد . دليلى كه شما آورديد ، شما را به چيزى بزرگ‏تر از آنچه گفتم ، مى‏كشاند . شما گفتيد كه يكى از بزرگان شما به فرد بيگانه‏اى كه رابطه سببى بين آن دو نيست ، مى‏گويد : "پسرم !" يا "اين ، پسرم است" ، امّا نه به معناى از او به دنيا آمدن . گاه شما مى‏بينيد همين بزرگ ، به فرد بيگانه‏اى براى احترام مى‏گويد : "اين ، برادرم است" و به ديگرى مى‏گويد : "اين ، استادم و پدرم است" و به شخص ديگرى مى‏گويد : "اين ، آقاى من است" و يا خطاب مى‏كند "آقايم !" و هر چه احترامگذارى‏اش بيشتر باشد ، از اين گونه تعبيرها بيشتر بهره مى‏گيرد .

بنابراين ، از نظر شما رواست كه موسى ، برادر خدا ، شيخ خدا ، و يا آقاى خدا باشد ، چون وى را بيشتر از عُزَير ، اكرام كرده است؟ همان طور كه اگر كسى ديگرى را بيشتر اكرام كند ، براى احترام ، به وى مى‏گويد : "اى آقايم !" ، "اى شيخم !" ، "اى عمويم !" ، "اى رئيسم [و اى اميرم‏]!" و هر آنچه در احترام بيفزايد ، در اين قبيل تعبيرها مى‏افزايد .

آيا از نظر شما رواست كه موسى ، برادر خدا ، شيخ خدا ، عموى خدا ، رئيس خدا ، آقاى خدا و يا امير خدا باشد ، تنها به اين دليل كه خدا وى را بيشتر از كسانى كه شما آنان را "اى شيخم !" ، "اى آقايم !" ، "اى عمويم!" ،"اى رئيسم !"و يا "اى اميرم !" خطاب مى‏كنيد ، بزرگ داشته است؟!» .

يهوديان ، متحيّر و مبهوت شدند و گفتند : اى محمّد ! به ما فرصت بده‏تا درباره آنچه‏كه به ما گفتى، بينديشيم . رسول خدا فرمود : «در اين باره ، با دلى منصفانه بينديشيد . خدا شما را هدايت مى‏كند» .

مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و مسيحيان‏

آن‏گاه ، رو به مسيحيان كرد و فرمود : «شما گفتيد [خداوندِ] قديم - عزّوجلّ - با پسرش مسيح ، يكى شده است . منظورتان از اين سخن چيست؟

آيا منظورتان اين است كه [خداوند] قديم ، براى آن كه با اين پديد آمده ، يعنى عيسى عليه السلام يكى شده ، حادث است؟ يا عيسى كه حادث است ، به خاطر وجود قديم كه همان خدا باشد ، قديم شده است؟ و يا مفهوم سخن شما از اين‏كه وى با خدا متّحد شده ، اين است كه وى از كرامتى برخوردار شده است كه هيچ كس غير از وى ، از چنين كرامتى برخوردار نگشته است؟

اگر منظورتان اين است كه قديم ، پديده شده است كه خودتان ، خودتان را باطل كرده‏ايد ؛ چون قديم ، محال است كه منقلب شود و پديده گردد ، و اگر مقصودتان اين است كه عيسى عليه السلام قديم شده است كه حرف محالى گفته‏ايد ؛ زيرا حادث ، محال است كه قديم گردد .

و اگر منظورتان از اتّحاد مسيح با خدا اين است كه خداوند ، وى را از بين ديگر بندگان برگزيده و ويژه خود ساخته است ، پس به حادث بودن عيسى و مفهومى كه به خاطر آن با خدا يكى شده است ، اقرار كرده‏ايد ؛ زيرا هنگامى كه عيسى حادث باشد و خداوند با وى يكى شده باشد - يعنى معنايى را آفريده كه به خاطر آن ، عيسى برترين خلق خداوند شده - ، در اين صورت ، هم عيسى و هم آن معنى حادث‏اند و اين ، برخلاف سخنى است كه در آغاز گفتيد» .

مسيحيان گفتند : اى محمّد ! ، چون خداوند به دست عيسى عليه السلام چيزهاى شگفتى نمايان ساخت ، وى را به جهت احترام ، فرزند خود قرار داد .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «آنچه كه در اين باره با يهوديان گفتم ، شنيديد؟» .

آن‏گاه همه آن بحث را تكرار كرد . همه ساكت شدند ، جز يك نفر از آنان كه گفت : اى محمّد ! آيا شما نمى‏گوييد ابراهيم ، خليل اللَّه (دوست خدا) است؟

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «چنين مى‏گوييم» .

وى گفت : اگر اين را مى‏گوييد ، چرا ما را از اين‏كه بگوييم عيسى پسر خداست ، منع مى‏كنيد؟

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «اين دو مانند هم نيستند . چون وقتى مى‏گوييم : ابراهيم «خليل اللَّه» است ، بدان جهت است كه «خليل» مشتق از «خَلّه» يا «خُلّه» است . معناى خَلّه ، نياز و احتياج است و ابراهيم ، نيازمند پروردگارش بود و تنها به وى وابسته بود و از ديگران ، كناره‏گير و روگردان و بى‏نياز بود . چون وقتى كه تصميم گرفته شد وى را در آتش نهند و با منجنيق در آتش افكندند ، خداوند ، جبرئيل را فرستاد و گفت : بنده‏ام را درياب . جبرئيل آمد و وى را در هوا گرفت و گفت : گرفتارى‏هايت را بر عهده من بگذار . خداوند ، مرا براى يارى تو فرستاده است .

ابراهيم گفت : «نه ، خداوند براى من بس است و بهترين وكيل است . من از ديگران چيزى نمى‏خواهم و جز به وى ، نيازمند نيستم» . پس خداوند ، وى را خليل خود ، يعنى نيازمند ، محتاج و وابسته به او و بريده از ديگران خواند .

واگر از خُلّه [به معناى آگاه‏] گرفته شود ، يعنى به آن امر ، آگاه شده و به اسرارى رسيده كه ديگران به آن نرسيده‏اند . در اين صورت ، معناى خليل ، عالِم به خدا و امور الهى است و اين ، موجب تشبيه خدا به خلق نمى‏گردد . نمى‏انديشيد كه اگر وى وابسته به خدا نمى‏شد ، خليل وى نمى‏گشت و اگر به اسرار وى آگاهى نمى‏يافت ، خليل وى نمى‏شد ؛ ولى اگر كسى فرزندى به دنيا آورد ، هر چه او را از خودش دور كند ، يا تحقيرش كند ، باز هم فرزند وى است ، چون به دنيا آمدن ، قائم به اوست .

از سوى ديگر ، اگر شما به خاطر اين‏كه خدا به ابراهيم گفته : «خليلى (دوست من)» ، قياس كنيد و بگوييد عيسى پسر خداست ، بايد بگوييد موسى نيز پسر اوست ؛ چون معجزه‏هايى كه موسى داشت ، پايين‏تر از معجزه‏هاى عيسى نبود . بنابراين ، بگوييد موسى نيز پسر خداست . بر اين اساس ، بايد بگوييد كه وى ، استاد ، آقا ، عمو ، رئيس ، و فرمانرواى خداست ، به همان شكل كه براى يهوديان گفتم!» .

آنان به يكديگر گفتند كه در انجيل آمده است كه عيسى گفت : به سوى پدرم مى‏روم .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «اگر به آن كتاب عمل مى‏كنيد ، در آن آمده است : "به سوى پدر خودم و شما مى‏روم"» .

آنان گفتند : از همان روى كه عيسى پسر خداست ، همه آنانى را كه عيسى مورد خطاب قرار داده ، فرزندان خدا هستند .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «در اين كتاب ، چيزهايى است كه ادّعاى شما بر اين‏كه عيسى به خاطر ويژگى‏اش به خدا پسر او شده است ، را رد مى‏كند ؛ چون شما گفتيد : ما از آن روى به عيسى پسر خدا مى‏گوييم كه خدا به وى چيزهايى اختصاص داده كه به ديگران ، اختصاص نداده است و شما مى‏دانيد آنچه را به عيسى اختصاص داد ، به آنانى كه عيسى خطاب به آنان گفت: "به سوى پدرم و پدر شما مى‏روم "اختصاص نداده است . بنا بر اين ، ادّعاى ويژگى براى عيسى باطل شد ؛ چون به استناد اين كتاب ، مثل ويژگى عيسى براى كسانى كه مثل وى نبودند ، طبق كلام عيسى ثابت شد . شما كلام عيسى را نقل مى‏كنيد و بر غير مفهوم آن تأويل مى‏كنيد ؛ چون هنگامى كه وى گفت : "پدرم و پدر شما" ، بجز آنچه‏كه شما فهميديد و روى آورديد ، منظورش بود . شايد وى مقصودش آن بود كه به سوى آدم و يا نوح رفتم و خداوند ، مرا پيش آنان مى‏بَرد و با آنان يكجا گرد مى‏آورد و آدم و نوح ، پدر من و شما هستند . عيسى ، جز اين را اراده نكرده بود» .

در اين جا مسيحيان ، سكوت كردند و گفتند : تاكنون ، مجادله‏ گر و گفتگوگرى چون تو نديده بوديم . درباره كارهاى خويش مى‏انديشيم .