نهج البلاغه و سکوت امام علی(ع)

پرسش :

حضرت علی (ع) در نهج البلاغه چگونه از سکوت خود یاد می کند؟



پاسخ :

الإمام علی(ع) مِن خُطبَتِهِ المَعروفَةِ بِالشِّقشِقِیةِ، وفیها یشتَکی أمرَ الخِلافَةِ: أما وَاللّهِ لَقَد تَقَمَّصَها فُلانٌ وإنَّهُ لَیعلَمُ أنَّ مَحَلّی مِنها مَحَلُّ القُطبِ مِنَ الرَّحى؛ ینحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ، ولا یرقى إلَی الطَّیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوبا، وطَوَیتُ عَنها کشحا، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذّاءَ، أو أصبِرَ عَلى طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیها الکبیرُ، ویشیبُ فیهَا الصَّغیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حَتّى یلقى رَبَّهُ! فَرَأَیتُ أنَّ الصَّبرَ عَلى هاتا أحجى، فَصَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً، وفِی الحَلقِ شَجاً؛ أرى تُراثی نَهبا... فَصَبَرتُ عَلى طولِ المُدَّةِ، وشِدَّةِ المِحنَةِ.[۱]

امام على(ع) در خطبه معروف به «شِقشقیه» که در آن، از جریان خلافت گلایه مى کند: به خدا سوگند، فلانى آن را به تن کرد و او مى دانست که جایگاه من به خلافت، چون محور آسیاب است. سیل [دانش] از من سرازیر مى شود و پرنده اى به بلنداى من نمى رسد. لباس خلافت را رها کردم و پهلو را از آن تهى ساختم.

با خود مى اندیشم که آیا با دستى تهى یورش بَرَم یا بر ظلمت کورى مردم، صبر کنم؛ صبرى که بزرگ تران را فرسوده و کوچک تران را پیر مى کند و مؤمن در آن، رنج مى کشد تا به ملاقات پروردگارش رسد.

اندیشیدم که صبر کردن بر آن، خردمندانه تر است. بنابراین، در حالى که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر کردم و میراث خود را از دست رفته مى دیدم... در همه این مدّت طولانى، با همه رنج، صبر کردم.

الإمام علی(ع) فی خُطبَةٍ لَهُ یذکرُ فیها صِفَتَهُ قَبلَ البَیعَةِ لَهُ: فَنَظَرتُ فَإِذا لَیسَ لی مُعینٌ إلّا أهلَ بَیتی، فَضَنِنتُ بِهِم عَنِ المَوتِ، وأغضَیتُ عَلَى القَذى، وشَرِبتُ عَلَى الشَّجا، وصَبَرتُ عَلى أخذِ الکظَمِ «۱»، وعَلى أمَرَّ مِن طَعمِ العَلقَ.[۲]

امام على(ع) در سخنرانى اى که در آن، ویژگى هاى خودش را پیش از بیعت یاد مى کند: نگریستم و دریافتم دیدم که جز اهل بیتم یاورى ندارم. دریغم آمد که آنان بمیرند. خار در چشم، پلک بر هم گذاشتم و استخوان در گلو، نوشیدم. جان به لب، شکیبایى ورزیدم و بر تلخى شرنگ حنظله، صبر کردم.

الإمام علی(ع) فِی التَّظَلُّمِ وَالتَّشَکی مِن قُرَیشٍ: اللّهُمَّ إنّی أستَعدیک عَلى قُرَیشٍ ومَن أعانَهُم؛ فَإِنَّهُم قَد قَطَعوا رَحِمی، وأکفَؤوا إنائی، وأجمَعوا عَلى مُنازَعَتی حَقّاً کنتُ أولى بِهِ مِن غَیری، وقالوا: «ألا إنَّ فِی الحَقِّ أن تَأخُذَهُ، وفِی الحَقِّ أن تُمنَعَهُ، فَاصبِر مَغموماً، أو مُت مُتَأَسِّفاً»، فَنَظَرتُ فَإِذا لَیسَ لی رافِدٌ، ولا ذابٌّ، ولا مُساعِدٌ، إلّا أهلَ بَیتی، فَضَنِنتُ بِهِم عَنِ المَنِیةِ، فَأَغضَیتُ عَلَى القَذى، وجَرِعت ریقی عَلَى الشَّجا، وصَبَرتُ مِن کظمِ الغَیظِ عَلى أمَرَّ مِنَ العَلقَمِ، وآلَمَ لِلقَلبِ مِن وَخزِ الشِّفارِ.[۳]

امام على(ع) در دادخواهى و گلایه از قریش: بار خدایا! من از تو علیه قریش و آنان که آنها را یارى کردند، استمداد مى طلبم. آنان [پیوند] خویشاوندى مرا قطع کردند، و ظرفم را واژگون نمودند، و در حقّى که من به آن از دیگرى سزاوارتر بودم، به درگیرى با من گِرد آمدند و گفتند: «حق را توانى که بگیرى و حق را توانند که از تو بازگیرند.[۴]یا غمبار، شکیبایى کن و یا به تأسّف، بمیر.»

نگریستم و دیدم که پشتیبان، همدل و یاورى، جز اهل بیتم، ندارم. مرگ را بر آنان دریغ شمردم. خار در چشم، پلک بر هم نهادم و آب دهان خود را با استخوان در گلو، فرو بردم و براى فرو خوردن خشم، بر تلخ تر از حنظله و دردآورتر از خنجر بر جگر، شکیبایى کردم.

الإمام علی(ع) مِن کلامِهِ عِندَ دَفنِ فاطِمَةَ(س) کالمُناجی بِهِ رَسولَ اللّهِ(ص) عِندَ قَبرِهِ: السَّلامُ عَلَیک یا رَسولَ اللّهِ عَنّی، وعَنِ ابنَتِک النّازِلَةِ فی جِوارِک، وَالسَّریعَةِ اللِّحاقِ بِک! قَلَّ یا رَسولَ اللّهِ عَن صَفِیتِک صَبری، ورَقَّ عَنها تَجَلُّدی، إلّا أنَّ فِی التَّأَسّی لی بِعَظیمِ فُرقَتِک، وفادِحِ مُصیبَتِک، مَوضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَد وَسَّدتُک فی مَلحودَةِ قَبرِک، وفاضَت بَینَ نَحری وصَدری نَفسُک، فَإِنّا للّهِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ. فَلَقِد استُرجِعَتِ الوَدیعَةُ، واخِذَتِ الرَّهینَةُ. أمّا حُزنی فَسَرمَدٌ، وأمّا لَیلی فَمُسَهَّدٌ، إلى أن یختارَ اللّهُ لی دارَک الَّتی أنتَ بِها مُقیمٌ.

وسَتُنَبِّئُک ابنَتُک بِتَضافُرِ امَّتِک عَلى هَضمِها، فَأَحفِهَا «۲» السُّؤالَ، وَاستَخبِرهَا الحالَ. هذا ولَم یطُلِ العَهدُ، ولَم یخلُ مِنک الذِّکرُ، وَالسَّلامُ عَلَیکما سَلامَ مُوَدِّعٍ، لا قالٍ ولا سَئِمٍ، فَإِن أنصَرِف فَلا عَن مَلالَةٍ، وإن اقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرینَ.[۵]

امام على(ع) در هنگام دفن فاطمه(س) بر بالاى قبرش نجواکنان با پیامبر خدا: از من و از دخترت که در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پیوسته است، به تو اى پیامبر خدا درود باد! اى پیامبر خدا! شکیبایى من از دورى دخترت، اندک شده و توانم از دست رفته است امّا مرا پس از دیدن عظمت فراق تو و سنگینى مصیبت تو جاى تعزیت است.

من سر تو را بر لحد قبرت گذاشتم و روح تو در بین سینه و گلوى من از تن جدا شد. همه ما از آنِ خداییم و به سوى او بر مى گردیم. امانت، برگردانده شد و رهن، بازپس گرفته شد؛ امّا غمم جاودانه است و شب هایم به بیدارْ خوابى خواهد گذشت تا آن که خداوند، براى من هم خانه اى را که تو در آن سکونت دارى، برگزیند.

دختر تو از همکارى امّتت براى نابودى اش خبرت خواهد کرد. از وى بپرس و احوال را از او جستجو کن. این همه، در حالى است که از جدایى تو چندان نگذشته است و یاد تو هنوز فراموش نشده است. درودِ بدرود بر شما دو تن، نه درودِ از سرِ رنج و ملال. اگر روى برگردانم، نه از روى ملالت است، و اگر بِایستم، نه به خاطر بدگمانى به وعده خداوندى بر شکیبایان است.


[۱] . نهج البلاغة، الخطبة ۳.

[۲] . نهج البلاغة، الخطبة ۲۶.

[۳] . نهج البلاغة، الخطبة ۲۱۷.

[۴] . یعنى: حق، گرفتنى است و باید از قدرت و زور، بهره بگیرى.

[۵] . نهج البلاغة، الخطبة ۲۰۲.



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت