مهدی غلامعلی پديدآورنده : مهدی غلامعلی
چگونگی شهادت امام رضا(ع) در روایات

چگونگی شهادت امام رضا(ع) در روایات

روايات گوناگونى در باره چگونگى شهادت امام رضا(ع) در منابع به چشم مى خورد. بخشى از اين گزارش ها ناهمگون است و نمى توان آنها را بايكديگر جمع نمود. در اين نوشتار ، قسمتى از مشهورترين روايت را از نظر مى گذرانيم.

روايات گوناگونى در باره چگونگى شهادت امام رضا(ع) در منابع به چشم مى خورد. بخشى از اين گزارش ها ناهمگون است و نمى توان آنها را بايكديگر جمع نمود. در اين نوشتار ، قسمتى از مشهورترين روايت را از نظر مى گذرانيم..[۱]
اين روايت را هفت نفر از اساتيد شيخ صدوق براى او نقل كرده اند.[۲]اين هفت نفر ، همگى اين روايت را از استادشان على بن ابراهيم قمى و او از پدرش ابراهيم بن هاشم و ابراهيم ، خود از ابو صلت هروى، يار باوفاى امام هشتم ، گزارش كرده اند .[۳]در اين روايت ، آمده است :

امام رضا(ع) به من فرمود: «اى ابو صلت! فردا من بر اين فاجر ، وارد مى شوم . پس اگر از آن جا سر برهنه خارج شدم ، با من سخن بگو و من پاسخت را خواهم داد؛ ولى اگر در بازگشت، سرم را پوشيده بودم ، با من سخن مگو» .

... چون صبح شد ، لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست . همين طور انتظار مى كشيد كه ناگهان ، غلام مأمون وارد شد و گفت: امير ، شما را احضار كرده است. امام(ع) كفش خود را پوشيد و رَداى خود را بر دوش افكند، برخاست و حركت كرد . من در پى او مى رفتم تا بر مأمون وارد شد. در پيش روىِ مأمون ، طبقى از انگور و طبق هايى از ميوه جات بود . در دست او خوشه انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده بود و مقدارى از آن ، باقى بود . چون چشم او به امام(ع) افتاد ، از جاى برخاست و با او معانقه كرد و پيشانى اش را بوسيد و ايشان را در كنار خود نشانيد و خوشه انگورى را كه در دست داشت ، به ايشان داده و گفت: اى پسر پيامبر خدا! من انگورى از اين بهتر تاكنون نديده ام .

امام(ع) به او فرمود: «چه بسا انگورى نيكو و از بهشت است» . مأمون گفت: شما از آن تناول كنيد. امام(ع) فرمود: «مرا از خوردن آن ، معاف بدار» . گفت: بايد تناول كنى. براى چه نمى خورى؟ شايد خيال بدى در باره من كرده اى؟ سپس خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد و بعد نزد امام آورد . امام(ع) از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارد و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست. مأمون پرسيد: به كجا ميروى؟ فرمود: «بدان جا كه تو مرا فرستادى» . آن گاه عبا به سر كشيده ، خارج شد.

ابو صلت گويد: من با ايشان سخنى نگفتم تا داخل خانه شد. سپس فرمود: «درها را ببنديد و كسى را راه ندهيد». درها را بستند و ايشان در بستر خود خوابيد. من اندكى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگين ، ايستاده بودم كه در آن حال ، چشمم به جوانى نورس، خوش روى، مجعّدموى و شبيه ترين مردم به امام رضا(ع) افتاد كه داخل خانه شد. من پيش دويدم و سؤال كردم : قربان! درها كه بسته بود . شما از كجا وارد شدى؟ گفت: «آن كه مرا از مدينه در اين وقت بدين جا آورد ، همو مرا از درِ بسته وارد خانه نمود» . پرسيدم : شما كه هستى؟ گفت: «من حجّت خدا بر تو هستم ، اى ابو صلت. من محمّد بن على هستم» . سپس به سوى پدرش رفت و وارد اتاق شد و به من فرمود با او داخل شوم. چون ديده پدرش امام رضا(ع) بر او افتاد ، يك مرتبه از جا جَست و او را در بغل گرفت و دست در گردن او كرد و پيشانى اش را بوسيد و او را با خود به داخل اتاق كشيد . محمّد بن على ، به رو در افتاد و پدر را مى بوسيد و آهسته به او چيزى گفت كه من نفهميدم؛ امّا بر لبان امام رضا(ع) كفى ديدم كه از برف ، سفيدتر بود ... . لحظاتى بعد ، امام(ع) از دنيا رفت.


[۱]به قلم استاد مهدی غلامعلی، در مقدمه کتاب "حکمت نامه رضوی"، تالیف آیت الله محمدی ری شهری

[۲]اين هفت عالم بزرگوار ، عبارت اند از: محمّد بن على ماجيلويه ، محمّد بن موسى متوكّل ، احمد بن زياد بن جعفر همدانى ، احمد بن ابراهيم بن هاشم ، حسين بن ابراهيم بن تاتانه ، حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤدّب و على بن عبداللَّه وَرّاق .

[۳]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۲۴۲ ح ۱.