بماند و بپايد. اين سير حركتى ، با پيشينه ديگر حركت هاى علمى نيز همخوان است. در برخى از رشته ها ، از مسائل جزيى و عينى آغاز كردند و سپس در مرحله بعدى و از پس سال ها ارتباط و پيوند اين مسائل مجزا و جزيى ، به نظريه پردازى كلان و جامع روى آوردند. اين ، به معناى در نظر نگرفتن اصول كلى ، وضع شده و بنيادين در شناخت هستى از ديدگاه دين و نيز دانشمند درگير پژوهش نيست؛ چه آنها ، نيازى به پردازش دوباره ندارند و با ايمان مى آيند و همزاد با اعتقادند.
بلكه به اين معناست كه تحقيق در باب صفاتى مانند كبر ، خشم و لجاجت ، تنها فرع بر شناخت انسان و نظريه پردازى كلان در باره آدمى نيست و مى توان با داشتن دورنمايى از انسان و نگاه كلى به او ، به كار پرداخت ، اگر چه رابطه متقابل را نفى نمى كنيم و مى پذيريم كه وجود يك نظريه ثابت و تأييد شده در باره انسان ، به پژوهش هاى ميدانى و كاربردى در باره صفات او كمك شايانى مى كند ، اما بحث بر سر وجود و عدم اين نظريه كلان و توان دستيابى به آن است.
اصل سوم
ما معتقديم كه روش گفت و گوى فعال و مشاركت علمى پژوهشگران دو حوزه دين و علم ، بايد جايگزين روش تركيبى و تأليفى باشد. بدين معنا كه هر يك از دو حوزه كارى ، در جريان پويا ، مرحله اى و گام به گام تحليل ها و استنتاج يكديگر قرار بگيرند ، نه آن كه هر يك به طور جداگانه از آغاز تا پايان ، مسير پژوهش را به تنهايى بپيمايند و در پايان كار ، نتايج تحقيقات خود را به هم ضميمه كنند.
يك نمونه عملى روشن گر در اين زمينه ، همكارى جناب دكتر گلزارى و جناب حجة الاسلام پسنديده در موضوع «حيا» است كه پيشتر به آن اشاره شد و به زودى منتشر مى شود. ۱
در اين پژوهش ، كه ماه ها به طول انجاميد ، همه احاديث باب حيا گردآورى و دسته بندى شد. آن گاه ، يك به يك ترجمه و به بحث جدّى گذاشته شد و جناب دكتر