شرح احادیث اخلاقی امام علی (ع)

سه دستور اخلاقى (شجاعت، حياء و فرصت)

حضرت على عليه السلام مى‌فرمايند:

«قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَالْحَياءُ بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرصَةُ تَمُرُّ مرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ

نهج‌البلاغه، حكمت ۲۱

؛ ترس با نااميدى و يأس مقرون است، و شرم و كم‌رويى با محروميت، و فرصت‌ها مى‌گذرد همچون عبور ابرها، پس فرصت‌هاى نيك را غنيمت شماريد».[۱]

شرح:

امام عليه السلام در اين حديث سه مطلب را بيان مى‌فرمايند كه اجمالًا توضيح مى‌دهيم:

نكته اوّل:

درباره كسانى است كه در دنيا بى‌جهت مى‌ترسند، اين افراد از خيلى چيزها محرومند.

بايد بدانيم كه ترس بيجا يكى از رذايل اخلاقى است كه باعث ذلّت و عقب‌افتادگى انسان مى‌شود، نقطه مقابل آن شجاعت است كه كليد پيروزى و سربلندى انسان است. خداوند در قرآن از اين فضيلت اخلاقى سخن گفته،

درباره حضرت ابراهيم عليه السلام در آيات ۵۱ تا ۵۸ سوره انبيا و درباره موسى بن عمران در آيه ۱۰ سوره نمل و درباره قوم طالوت در آيات ۲۴۹ و ۲۵۰ سوره بقره و درباره ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در آيات ۱۷۳ و ۱۷۵ سوره آل عمران سخن گفته است. شجاعت ابراهيم عليه السلام در برابر بت‌پرستان لجوج و متعصّب، شجاعت موسى بن عمران عليه السلام در برابر فرعون و فرعونيان و شجاعت قوم طالوت در برابر جالوت و شجاعت ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ‌هاى مختلف صدر اسلام در اين آيات بيان شده است.

روايات در مذمّت ترس و بزدلى فراوان است.

امام على عليه السلام فرموده‌اند:

«الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ

؛ بزدلى كاستى است».[۲]

امام باقر عليه السلام فرمودند:

«لا يَكُونُ المؤمنُ جَباناً

؛ انسان با ايمان ترسو نيست».[۳]

و نيز امام على عليه السلام مى‌فرمايند:

«لَا تُشْرِكَنَّ في رَأْيِكَ جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الأمْرِ وَيُعَظِّمُ عَلَيْكَ مَا لَيْسَ بِعَظِيمٍ؛

هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهم باز مى‌دارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ جلوه مى‌دهد».[۴]

اين نكته را بايد توجّه داشت كه ترس دو قسم است يكى معقول و يكى نامعقول. ترس از چيزهايى كه واقعاً خطرناك است از پديده‌هاى طبيعى و روحى انسان است چون اگر از چيزهاى خطرناك نترسد و در مقابل هر چيز بى‌پروا باشد، زندگى خود را از دست خواهد داد. ترس مذموم آن است كه انسان از عوامل بترسد كه در خور ترسيدن نيست و از دست زدن به هر كارى واهمه داشته باشد كه اين نوع ترس مايه عقب‌ماندگى او خواهد شد و انسان را از كارهاى‌

بزرگ باز مى‌دارد.

عوامل ترس را مى‌توان در ضعف ايمان، احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت، عدم آگاهى و جهل و عافيت‌طلبى دانست.

راه‌هاى درمان ترس به اين است كه انسان آثار زيانبار آن را در نظر بگيرد كه باعث خوارى و عقب‌ماندگى و محروميت مى‌شود و همچنين هنگامى كه از چيزى مى‌ترسد خود را در آن وارد كند تا ترسش بريزد. و يكى از راه‌هاى درمان ترس، پاك بودن و پاك زيستن است؛ چون افراد آلوده غالباً از نتيجه اعمالشان مى‌ترسند، امام على عليه السلام مى‌فرمايند:

«ما اشْجَعَ الْبَرى‌ء وَاجْبَنَ المُريبُ‌

؛ چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسو است انسان گناه كار».[۵]

امّا شجاعت كه از فضايل اخلاقى است در سيره پيشوايان ما به وضوح ديده مى‌شود كه نمونه‌هايى از آن را بيان مى‌كنيم:

  1. يكى از امتيازات على عليه السلام كه همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است؛ حضرت مى‌فرمايند:

«وَاللَّهِ لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى‌ قِتالِي لَما ولَّيْتُ عَنْها

؛ سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، من پشت به آن نبرد نكنم».[۶]

در جنگ صفين وقتى حضرت جنگ را با تأخير شروع كرد، گفتند على عليه السلام از مرگ مى‌ترسد، حضرت فرمود: امّا اين كه مى‌گويند تأخير از ترس مرگ است، سوگند به خدا باكى ندارم من به سوى مرگ بروم، يا او به سوى من آيد.

در واقعه ليلة المبيت كه على عليه السلام به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد آمده است كه:

هنگامى كه محاصره‌كنندگان خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، وقتى على عليه السلام را به جاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ديدند، با سخنان زشت به‌

آن حضرت اهانت كردند، حضرت فرمود: اين سخنان را درباره من مى‌گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده است، از جمله آنها فرمودند:

«وَمِنَ الشَّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى‌ جَميعِ جَبَناءِ الدُّنيا لَصارُوا بِه‌ شَجْعاناً

؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود كه اگر بر تمام افراد ترسوى دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد».[۷]

در جنگ احُد، على عليه السلام نُه نفر از قهرمانان دشمن را به هلاكت رسانيد، اوّلين قهرمان پرچمدار دشمن شخصى به نام «طلحة بن ابى طلحه» بود كه او را كَبْشُ الْكَتيبَه (قوچ و سردار جمعيت مشرك) مى‌خواندند، همين كه در ميدان چشم او به على عليه السلام افتاد، گفت: يا قُضَمْ؛ امام صادق عليه السلام در مورد اينكه چرا به امام على اين لقب را داده‌اند مى‌فرمايند: اين لقب قُضَمْ براى على عليه السلام به خاطر اين بود كه در سال‌هاى آغاز بعثت، هنگامى كه مشركان كودكان خود را وادار مى‌كردند كه به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ‌پرانى كنند، على عليه السلام به سوى آنها حمله مى‌كرد و به هر كدام كه مى‌رسيد گوش و بينى و عضله آنها را مى‌گرفت و فشار مى‌داد آنها بر اثر شدّت درد، با زارى و گريه به خانه مى‌رفتند، وقتى از علّت گريه آنها مى‌پرسيدند، مى‌گفتند:

«قَضَمَنا عَلِىٌ‌

» على ما را گوشمالى داد. به خاطر همين بود كه طلحة بن أبى‌طلحه آن حضرت را قضم ياد كرد و در همان جنگ به دست على عليه السلام كشته شد.[۸]

  1. امام سجّاد عليه السلام وقتى وارد مجلس ابن زياد شد، بين امام و او گفتگوى شديدى رخ داد به طورى كه ابن زياد دستور داد گردن امام عليه السلام را بزنند. زينب عليها السلام شجاعانه جلوى آنها را گرفت، بعد امام عليه السلام خطاب به ابن‌زياد فرمود: آيا مرا به مرگ تهديد مى‌كنى؟

«اما عَلِمْتَ أَنَّ القَتْلَ لَنا عادَةٌ وَكَرامَتا مِنَ اللَّهِ الشَّهادةُ

؛ آيا

ندانسته‌اى كه كشته شدن يك كار عادى و معمولى براى ماست، و كرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است».[۹]

وقتى ابن‌زياد اين منظره امام سجاد عليه السلام و زينب عليها السلام را ديد، گفت: دست از على بن الحسين عليه السلام برداريد، و او را براى زينب باقى گذاريد، تعجّب مى‌كنم از اين پيوند محكم كه زينب دوست دارد همراه على بن الحسين عليه السلام كشته شود.

امام سجاد عليه السلام در آغاز خطبه معروفش در شام مى‌فرمايد:

«أيُّها النّاسُ اعْطِيْنا ستّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْعٍ، اعْطِيْنا العِلْمَ والحِلْمَ والسَّماحَةَ والفَصَاحَةَ والشَّجَاعَةَ والمَحَبَّةً في قُلوبِ المُؤْمِنينَ؛

اى مردم خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دل‌هاى مؤمنان».[۱۰]

  1. عمر بن حسن يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام كه سنّ كمى داشت با كاروان امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و همراه اسيران به شام نزد يزيد آمدند، وقتى چشم يزيد به او افتاد گفت:

«دَعا يريدُ يَوْماً بِعَليِّ بنِ الحُسَينِ وَعُمَر بنَ الحَسنِ- وكانَ عُمَرُ صَغيراً- فقال له: أتُصارِعُ إبني خالِداً؟ فقال: لا ولكِنْ أعْطِني سِكِّيناً وأعْطِهِ سِكّيناً ثُمّ اقاتِلُهُ، فقال يَزِيدُ: مَا تَتْرُكُونَ عَدَاوَتَنا صِغَاراً وكِبَاراً؛

آيا با پسرم خالد كشتى مى‌گيرى؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولى يك خنجر به پسرت بده و يك خنجر به من تا با هم بجنگيم. يزيد از اين سخت تعجّب كرد و گفت: اينها كوچك و بزرگشان دست از دشمنى با ما برنمى‌دارند».[۱۱]

  1. امام صادق عليه السلام مى‌فرمايند: گروهى از اسيران را خدمت رسول صلى الله عليه و آله آوردند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن شخص‌

تعجّب كرد و عرض كرد چرا مرا آزاد كردى؟ رسول خدا فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و رسولش آن را دوست دارند،

«الْغِيْرَةُ الشَّديدَةُ عَلى‌ حَرَمِكَ، وَالسَّخاءُ، وَحُسْنُ الْخُلْقِ، وَصِدْقُ اللِّسانِ وَالشَّجاعَةِ

؛ غيرت شديد نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستگويى و شجاعت».[۱۲]هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد.

نكته دوم:

درباره شرم و حياست كه دو معنا دارد يكى اينكه انسان‌هايى كه بى‌جهت شرم مى‌كنند و خجالت مى‌كشند در زندگى محرومند. در حديثى امام على عليه السلام مى‌فرمايند:

«قُرِنَ الحياءُ بِالْحِرمانِ‌

؛ كمرويى با محروميت قرين است».[۱۳]

اين نوع حيا جلوى پيشرفت انسان را مى‌گيرد. در حديث ديگرى همان حضرت فرموده است:

«الحَياءُ يَمنَعُ الرِّزْقَ‌

؛ كمرويى مانع روزى است».[۱۴]

يك معناى ديگرى هم حديث مورد بحث دارد كه اشخاصى داراى حيا و شرم ممدوح و پسنديده هستند بايد تن به محروميت‌هايى بدهند يعنى شخص باحيا آن آزادى را كه يك فرد معمولى دارد، ندارد بلكه محدوديت‌هايى براى او وجود دارد.

درباره خود شرم و حيا روايات فراوان است كه نمونه‌هايى را ذكر مى‌كنيم:

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«الحياءُ سَبَبٌ إلى‌ كُلِّ جَميلٍ‌

؛ شرم وسيله رسيدن به هر

زيبايى و نيكى است».[۱۵]

و همچنين فرموده است:

«الحياءُ مِفْتاحُ كُلِّ الخَيرِ

؛ شرم كليد همه خوبى‌هاست».[۱۶]

و از ايشان روايت شده است كه:

«الحَيَاءُ يَصِدُّ عنِ الفِعْلِ القَبِيحِ؛

شرم مانع زشتكارى مى‌شود».[۱۷]

و همچنين فرموده‌اند:

«سَبَبُ العِفَّةِ الحَياءُ؛

علّت پاكدامنى حياست.[۱۸]

امام صادق عليه السلام فرموده است:

«لا إيمانَ لِمَنْ لاحَياءَ لَهُ‌

؛ ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد».[۱۹]

امام على عليه السلام هم فرموده‌اند:

«مَنْ لَمْ يَسْتَحْىِ منَ النّاسِ لَمْ يَسْتَحْىِ مِنَ اللَّهِ سُبحانَهُ‌

؛ كسى كه از مردم حيا نكند از خداوند هم حيا نمى‌كند».[۲۰]

و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‌فرمايند:

«لِيَسْتَحِ أحَدُكُمْ مِن مَلَكَيْهِ اللّذَيْنِ مَعَهُ كما يَسْتَحِي مِنْ رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ مِن جِيْرَانِهِ وَهُما مَعَهُ باللَّيْلِ والنَّهارِ؛

هر يك از شما بايد از دو فرشته‌اى كه با خود دارد شرم كند، همچنان كه از دو همسايه خوب خود كه شب و روز كنارش هستند، شرم مى‌كند.[۲۱]

نكته سوم:

فرصت و گذشتن عمر آدمى است. يكى از نعمت‌هاى بزرگى كه خداوند در

اختيار ما قرار داده فرصت زندگى كردن است؛ بزرگان ما از اين عمر و فرصت حدّاكثر استفاده را مى‌كردند.

امام على عليه السلام در حديثى ساعات شبانه روز ما را به سه قسمت تقسيم مى‌كند:

«لِلْمُؤْمِنِ ثَلاثُ سَاعاتٍ: فَساعَةٌ يُناجِي فيهَا رَبَّهُ، وَساعَةٌ يَرُمُّ مَعاشَهُ، وَساعَةٌ يُخَلِّى‌ بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِها فيما يَحِلُّ وَيَجْمُلُ‌

...؛ انسان مؤمن زندگى خود را به سه بخش تقسيم مى‌كند، بخشى را صرف مناجات با پروردگارش مى‌نمايد، و بخشى را در طريق تأمين و اصلاح معاش زندگى به كار مى‌گيرد، و بخش سوم را براى استراحت و بهره‌گيرى از لذّت‌هاى حلال و دلپسند، انتخاب مى‌كند، و براى انسان خردمند، صحيح نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه مورد باشد ...».[۲۲]

معناى حديث اين است كه شخص با ايمان، هرگز عمرش را در راه حرام و بيهوده مصرف نمى‌كند.

انسان بايد بداند كه زندگى او توأم با رنج و مشقت است، از آن لحظه‌اى كه نطفه‌اش در رحم قرار مى‌گيرد، مراحل زيادى از مشكلات را طى مى‌كند تا متولد شود و بعد از تولد در دوران طفوليت و جوانى و بعد پيرى مواجهه با انواع مشقت‌ها و رنج‌هاست كه قرآن به اين نكته اشاره مى‌كند و مى‌فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فى‌ كَبَدٍ»؛[۲۳]كه ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او پر از سختى است)». هم زندگى او توأم با رنج است هم اطاعت فرمان پروردگار توأم با سختى‌هاست. لذا امام على عليه السلام مى‌فرمايند:

«إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَإنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ‌

؛ بهشت در ميان ناملايمات پيچيده شده و دوزخ در لابه‌لاى شهوات».[۲۴]و در قرآن به سه روز مشكل در سرنوشت انسان اشاره شده كه زمان‌

انتقال او از عالمى به عالم ديگر است: روز گام نهادن به دنيا و روز مرگ و روز برانگيخته شدن‌ «وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً»[۲۵]و در حديثى از امام رضا عليه السلام به اين سه روز اشاره شده كه وحشتناك‌ترين دوران زندگى انسان اين سه مرحله است.[۲۶]

خداوند در آيه ۲۰ سوره حديد زندگى انسان را به پنج مرحله تقسيم مى‌كند و مى‌فرمايد: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»؛ بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل‌پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون‌طلبى در اموال و فرزندان است».

مراحل نخستين تقريباً به حسب سنين عمر شخص است اما مراحل بعد در افراد متفاوت است بعضى از آنها، مانند مرحله تكاثر اموال، تا پايان عمر ادامه دارد و بعضى انسان‌ها شخصيتشان در همان مرحله اوّل و دوم متوقف مى‌گردد و تا پيرى در فكر بازى و سرگرمى هستند و يا در دوران تجمل‌پرستى متوقّف مى‌شود، و تمام فكرشان تا دم مرگ فراهم كردن خانه و مركب و لباس زينتى هستند، اينها كودكانى هستند در سن كهولت و پيرى.

گرچه بعضى معتقدند كه هر دوره‌اى از اين دوره‌هاى پنجگانه هشت سال از عمر انسان را مى‌گيرد و مجموعاً به چهل سال بالغ مى‌شود و هنگامى كه به اين سن رسيد شخصيت او تثبيت مى‌گردد. و خداوند مى‌فرمايد وقتى انسان به سن چهل سالگى مى‌رسد از خداوند سه چيز تقاضا مى‌كند.

نخست مى‌گويد: پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم. «قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى‌ وَالِدَىَّ».

دوم: و كار شايسته‌اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى. «وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ».

سوم: و فرزندان مرا صالح گردان‌ «وَاصْلِحْ لى‌ فى‌ ذُرِّيَّتى».[۲۷]

امّا رواياتى كه درباره استفاده از فرصت و عمر از ائمه و پيامبر اكرم عليهم السلام صادر شده فراوان است كه نمونه هايى از آن را بيان مى‌كنيم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‌فرمايند:

«كُنْ عَلى‌ عُمرِكَ اشُحَّ مِنكَ عَلى‌ دِرْهَمِكَ وَدينارِكَ‌

؛ در مورد عمرت بخيل‌تر از پول و ثروت خود باش».[۲۸]

و همچنين فرموده است:

«اغْتَنِم خَمساً قَبْلَ خمسٍ: حَياتَكَ قَبلَ مَوْتِكَ، وصِحَّتَكَ قبلَ سُقمكَ، وَفَراغَكَ قبلَ شُغلِكَ، وشَبابَكَ قبلَ هَرَمِك، وغِنائِكَ قبلَ فَقْرِكَ‌

؛ پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار: زندگى را قبل از مرگ، سلامتى را قبل از بيمارى، فراغت را قبل از اشتغال به كار، جوانى را قبل از پيرى، و بى‌نيازى را قبل از تهيدستى».[۲۹]

امام على عليه السلام فرموده‌اند: از امروزت براى فردايت توشه بگير، و گذشت وقت را غنيمت شمار، و از فرصت امكانات استفاده كن.[۳۰]

و همچنين فرموده است:

«انَّ اوْقاتُكَ اجْزاءُ عُمرِكَ، فَلا تَنْفِذْ لَكَ وَقْتاً الَّا فيما يُنْجيكَ‌

؛ همانا وقت‌هاى تو، جزء جزءِ عمر توست، بنابراين بكوش كه وقتى از تو جز در مواردى كه موجب نجاتت شود، تلف نگردد».[۳۱]

درباره فرصت و عمر دو مطلب باقى ماند يكى عوامل معنوى طول عمر و كوتاهى آن؛ دوم نمونه هايى از زندگى پيشوايان ما كه از عمرشان كمال‌

بهره‌بردارى را كردند.

مطلب اوّل: در روايات ما به يك سلسله عوامل اشاره شده كه در كوتاهى و طول عمر انسان نقش دارند كه به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى‌كنيم:

  1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‌فرمايند:

«إنَّ الصَّدَقَةَ وَصِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ، وتَزِيدان في الأعمارِ

؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانه‌ها را آباد و عمرها را طولانى مى‌كند».[۳۲]

  1. همان حضرت فرموده‌اند: يكى از پيامدهاى سوء زنا در دنيا اين است كه از عمر انسان مى‌كاهد.[۳۳]
  2. امام باقر عليه السلام فرموده‌اند:

«البِرُّ وَصَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ ويَزيدانِ في العُمُرِ ...

؛ نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را زياد مى‌كند».[۳۴]

  1. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

«اكْثِرْ مِنَ الطَّهُورِ يَزِدِ اللَّهُ فى‌ عُمرِكَ‌

؛ هميشه با وضو باش، تا خداوند عمرت را دراز گرداند».[۳۵]

  1. امام باقر عليه السلام فرموده است:

«مُروا شيعَتَنا بزيارةِ قبرِ الحسينِ بنِ علىّ عليهما السلام فإنَّ إتيانَهُ يَزيدُ فِى الرِّزقِ، وَيَمُدُّ فِى العُمرِ، وَيَدْفَعُ مَدافِعَ السُّوء

؛ شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن على عليه السلام فرمان دهيد زيرا زيارت آن، روزى را زياد مى‌كند، عمر را دراز مى‌گرداند و بدى‌ها را دور مى‌سازد».[۳۶]

  1. امام صادق عليه السلام مى‌فرمايند:

«مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زيدَ فى‌ عُمْرِهِ‌

؛ هر كس خوش‌

نيت باشد، عمرش زياد مى‌شود».[۳۷]

و همچنين فرموده است:

«مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَيْتِهِ زيدَ فى‌ عُمرِهِ‌

؛ هر كه با خانواده‌اش نيكوكار باشد، عمرش زياد شود».[۳۸]

و فرموده‌اند:

«إن أحْبَبْتَ أن يَزيدَ اللَّهُ فى‌ عُمركَ فَسُرَّ أبَوَيكَ‌

؛ اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بيفزايد، پدر و مادرت را خوشحال كن».[۳۹]

امام سجّاد عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق صحيفه سجّاديه عرض مى‌كند:

«وَعَمِّرْنى‌ ما كانَ عُمرى بِذْلَةً فى‌ طاعَتِكَ، فإذا كانَ عُمرى‌ مَرتَعاً لِلشَّيطانِ فَاقْبِضْنى‌ إِلَيْكَ‌

؛ عمر مرا تا وقتى كه صرف طاعت تو مى‌شود دراز گردان و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گشت، جانم را بستان و به سوى خود ببر».

***

مطلب دوم: نمونه‌هايى از وقت‌شناسى پيشوايان اسلام:

  1. پيرمردى بنام «عنوان بصرى» كه ۹۴ سال داشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام رسيد و مسائلى را از ايشان پرسيد، پس از سؤالات با اين كه كارى نداشت، همانجا نشست، امام عليه السلام ديد وقتش بيهوده تلف مى‌شود فرمود:

«إنّي رَجُلٌ مَطْلوبٌ وَمَعَ ذلِكَ لِي أوْرَادٌ في كُلّ ساعَةٍ مِن آناءِ اللّيلِ والنّهارِ فَلا تَشْغَلْنِي عَن وِرْدِي؛

من مردى هستم كه كار و زندگى دارم، در عين حال در هر ساعتى از وقت‌هاى شبانه روز، ذكر و عبادتى دارم، مرا از عبادتم باز ندار».[۴۰]

در وقت ديگرى هم بعد از سؤالات، نزد امام عليه السلام نشست، امام عليه السلام به او فرمود:

«قُمْ يا عَبْدَ اللَّهِ عنّي فَقَدْ نَصَحْتُكَ ولا تُفْسِدْ عَليَّ وِرْدِي فإنّي رَجُلٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي؛

از نزدم برخيز و برو، تو را نصيحت كردم، ذكر و عبادتم را تباه نساز، من مردى‌

هستم كه نسبت به عمر خود بخيل هستم. (يعنى وقتم را نگير، من براى عمرم ارزش قائلم و نمى‌خواهم بى‌جهت مصرف شود).[۴۱]

  1. اباصلت هروى مى‌گويد زمانى كه امام هشتم عليه السلام در سَرَخْس تحت نظر بود،

«فَاسْتَأْذَنْتُ السَّجّانَ عَلَيهِ فقال: لا سَبِيلَ لَكَ إلَيهِ عليه السلام قُلتُ: وَلِمَ؟ قال: لأنّهُ رُبّما صَلّى‌ في يَوْمِه وَلَيْلَتِه ألْفَ رَكْعَة وإنّما يَنْفَتِلُ مِن صَلاتِه ساعةً في صَدْرِ النَّهارِ وَقبْلَ الزَوالِ وعِنْدَ اصْفِرارِ الشَّمْسِ فَهُوَ في هذِه الأوقاتِ قاعِدٌ في مُصَلّاه ويُناجِي رَبّهُ؛

از زندانبان اجازه خواستم تا با امام ملاقات كنم. گفتند: نمى‌توانى با امام ملاقات كنى؟ گفتم چرا؟ گفتند: امام عليه السلام نوعاً شبانه‌روز مشغول نماز است و در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى‌خواند، فقط ساعتى در آغاز روز و قبل از ظهر، و ساعتى هنگام غروب نماز نمى‌خواند، ولى در اين ساعات نيز در محلّ نماز خود به مناجات و راز و نياز با خدا اشتغال دارد».[۴۲]

  1. در حالات فيلسوف بزرگ ملّا هادى سبزوارى نوشته‌اند: در دوران جوانى در حوزه علميّه اصفهان تحصيل مى‌كرد، و آنچنان به وقتش اهميّت مى‌داد كه نامه‌هايى كه از وطنش مى‌رسيد نمى‌خواند تا مبادا خبر ناگوارى در آنها باشد و او را از تحصيل بيندازد، در پايان تحصيل، زمانى كه مى‌خواست به وطن برگردد، نامه‌ها را باز كرد در يكى از آنها خبر فوت يكى از آشنايان نزديكش ذكر شده بود، علّامه گفت: خدا را شكر كه در آن هنگام از اين خبر ناگوار آگاه نشدم تا باعث لطمه به درسم شود.[۴۳]
  2. در حالات مرحوم آية اللَّه العظمى‌ بروجردى نوشته‌اند كه در دوران جوانى گاه مى‌شد شب سرگرم مطالعه مى‌شد و آنچنان غرق در مطالعه بود كه ناگهان‌

مؤذن اذان صبح را مى‌گفت. و در دوران مرجعيّت هم با نظم خاصّى در زندگى و تدريس و مطالعه موفق بود.

  1. مرحوم شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهرالكلام كه كتاب فقهى استدلال در تمام ابواب فقه است، وقتى به او خبر دادند يكى از پسرانت از دنيا رفت، دست از قلم كشيد و كنار جنازه پسر آمد و پس از تلاوت آياتى از قرآن همانجا به نوشتن جواهرالكلام مشغول شد. اميدواريم خداوند توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم از وقتمان به خوبى استفاده كنيم.

[۱]( ۱). نهج‌البلاغه، حكمت ۲۱

[۲]( ۱). نهج‌البلاغه، حكمت ۳

[۳]( ۲). بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۳۰۱

[۴]( ۳). غرر الحكم، ح ۱۰۳۴۹

[۵]( ۱). غرر الحكم، ح ۹۶۲۶

[۶]( ۲). نهج البلاغه، نامه ۴۵

[۷]( ۱). بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۸۳

[۸]( ۲). بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۵۲

[۹]( ۱). تاريخ كامل ابن اثير، ج ۴، ص ۳۴

[۱۰]( ۲). بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۳۸

[۱۱]( ۳). مثير الاحزان ابن نما، ص ۱۰۵، در كتاب لهوف به جاى عمر بن حسن، عمرو بن حسين آمده

[۱۲]( ۱). بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۱۰۸

[۱۳]( ۲). غرر الحكم، ح ۶۷۱۴

[۱۴]( ۳). غرر الحكم، ح ۲۷۴

[۱۵]( ۱). بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۱۱

[۱۶]( ۲). غرر الحكم، ح ۳۴۰

[۱۷]( ۳). همان مدرك، ح ۱۳۹۳

[۱۸]( ۴). همان مدرك، ح ۵۵۲۷

[۱۹]( ۵). اصول كافى، ج ۲، ص ۱۰۶

[۲۰]( ۶). غرر الحكم، ح ۹۰۸۱

[۲۱]( ۷). ميزان الحكمه، ج ۲، ص ۵۶۸

[۲۲]( ۱). نهج البلاغه، حكمت ۳۹۰

[۲۳]( ۲). سوره بلد، آيه ۴

[۲۴]( ۳). نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶

[۲۵]( ۱). سوره مريم، آيه ۱۵

[۲۶]( ۲). تفسير برهان، ج ۳، ص ۷

[۲۷]( ۱). سوره احقاف، آيه ۱۵

[۲۸]( ۲). بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۷۶

[۲۹]( ۳). كنز العمال، ح ۴۳۴۹۰

[۳۰]( ۴). غرر الحكم، ج ۱، ص ۳۹۴

[۳۱]( ۵). همان مدرك، ص ۲۵۳

[۳۲]( ۱). نور الثقلين، ج ۴، ص ۳۵۴

[۳۳]( ۲). همان مدرك، ص ۳۵۵

[۳۴]( ۳). سفينة البحار، ج ۲، مادّه« صدقه»

[۳۵]( ۴). ميزان الحكمه، ج ۶، ص ۵۴۶

[۳۶]( ۵). بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۴

[۳۷]( ۱). بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۴۰۸

[۳۸]( ۲). امالى طوسى، ص ۲۴۵

[۳۹]( ۳). ميزان الحكمه، ج ۶، ص ۵۴۶

[۴۰]( ۴). بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۲۴ تا ۲۲۶

[۴۱]( ۱). بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۲۴ تا ۲۲۶

[۴۲]( ۲). عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج ۲، ص ۱۸۳

[۴۳]( ۳). تاريخ فلاسفه اسلام، ج ۲، ص ۱۵۳