احادیث داستانی توبه

شخصی گناهکار، حال خود را به امام صادق(ع) می رساند و امام(ع) بهشت را برای او تضمین می کند در صورتی که توبه کند. این سفارش امام(ع) سبب هدایت او می شود و...

الکافی عن أبی بصیر:

کانَ لِی جارٌ یتبَعُ السُّلطانَ فَأَصابَ مالًا، فَأَعَدَّ قِیاناً وَکانَ یجمَعُ الجَمِیعَ إِلَیهِ وَیشرَبُ المُسکرَ وَیؤذِینِی فَشَکوتُهُ إِلی نَفسِهِ غَیرَ مَرَّةٍ، فَلَم ینَتهِ، فَلَمّا أَن أَلحَحتُ عَلَیهِ فَقالَ لِی: یا هذا، أَنا رَجُلٌ مُبتَلی وَأَنتَ رَجُلٌ مُعافًی، فَلَو عَرَضتَنِی لِصاحِبِک رَجَوتُ ان ینقِذَنِی اللَّهُ بِک، فَوَقَعَ ذَلِک لَهُ فِی قَلبِی، فَلَمّا صِرتُ إِلی أَبِی عَبدِ اللَّهِ(ع) ذَکرتُ لَهُ حالَهُ، فَقالَ لِی: إِذا رَجَعتَ إِلَی الکوفَةِ سَیأتِیک، فَقُل لَهُ:

یقُولُ لَک جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ: دَع ما أَنتَ عَلَیهِ وَأَضمَنُ لَک عَلَی اللَّهِ الجَنَّةَ.

فَلَمّا رَجَعتُ إِلی الکوفَةِ أَتانِی فِیمَن أَتی، فَاحتَبَستُهُ عِندِی حَتَّی خَلا مَنزِلِی، ثُمَّ قُلتُ لَهُ یا هذا، إِنِّی، ذَکرتُک لِأَبِی عَبدِ اللَّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ علیهما السلام فَقالَ لِی: إِذا رَجَعتَ إِلَی الکوفَةِ سَیأتِیک فَقُل لَهُ: یقُولُ لَک جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ: دَع ما أَنتَ عَلَیهِ وَأَضمَنُ لَک عَلی اللَّهِ الجَنَّةِ.

قال: فَبَکی ثُمَّ قالَ لِی: اللَّهَ لَقَد قالَ لَک أَبُو عَبدِ اللَّهِ هذا؟ قالَ: فَحَلَفتُ لَهُ أَنَّهُ قَد قالَ لِی ما قُلتُ، فَقالَ لِی: حَسبُک، وَمَضی .

فَلَمّا کانَ بَعدَ أَیامٍ بَعَثَ إِلَی فَدَعانِی، وَإِذا هُو خَلفَ دارِهِ عُریانٌ، فَقالَ لِی: یا أَبا بَصِیرٍ، لا وَاللَّهِ ما بَقِی فِی مَنزِلِی شَی ءٌ إِلّا وَقَد أَخرَجتُهُ وَأَنا کما تَری . قالَ: فَمَضَیتُ إِلی إِخوانِنا فَجَمَعتُ لَهُ ما کسَوتُهُ بِهِ، ثُمَّ لَم تَأتِ عَلَیهِ أَیامٌ یسِیرَةٌ حَتَّی بَعَثَ إِلَی أَنِّی عَلِیلٌ فَأتِنِی فَجَعلَتُ أَختَلِفُ إِلَیهِ وَأُعالِجُهُ حَتّی نَزَلَ بِهِ المَوتُ، فَکنتُ عِندَهُ جالِساً وَهُوَ یجُودُ بِنَفسِهِ، فَغُشِی عَلَیهِ غَشیةً ثُمَّ أَفاقَ فَقالَ لِی یا أَبا بَصِیرٍ، قَد وَفَی صاحِبُک لَنا، ثُمَ قُبِضَ رَحمَةُ اللَّهِ عَلَیهِ.

فَلَمّا حَجَجتُ أَتَیتُ أَبا عَبدِ اللَّهِ(ع) فَاستَأذَنتُ عَلَیهِ، فَلَمّا دَخَلتُ قالَ لِی ابتِداءً مِن داخِلِ البَیتِ وَإِحدی رِجلَی فِی الصَّحنِ وَالأُخری فِی دِهلِیزِ دارِهِ: یا أَبا بَصِیرٍ، قَد وَفَینا لِصاحِبِک. [۱]

الکافی ـ به نقل از ابو بصیر ـ:

همسایه ای داشتم که در دستگاه حکومت، کار می کرد و از این طریق، ثروتی به دست آورده و کنیزکانی آوازه خوان خریده بود. همه را نزد خود جمع می کرد و شراب می خورد و باعث آزار و اذیت من می شد.

بارها به خودِ او شکایت کردم؛ امّا دست بر نداشت، و چون اصرار کردم که دست از کارهایش بردارد، به من گفت: فلانی! من آدمی هستم که [در بند حکومت،] گرفتار آمده ام و تو از این گرفتاری، بر کنار و آسوده ای. اگر وضع مرا به آقایت بگویی، امیدوارم که خداوند به واسطه تو، مرا هم نجات بخشد.

این سخن او، در دلم اثر کرد و چون به خدمت امام صادق(ع) رسیدم، ماجرای او را به ایشان گفتم. فرمود: «چون به کوفه باز گشتی، او نزد تو خواهد آمد. به او بگو: جعفر بن محمّد به تو می گوید: کاری را که داری، رها کن. من نیز از جانب خدا بهشت را برایت ضمانت می کنم».

چون به کوفه باز گشتم، او از جمله کسانی بود که به دیدارم آمد. او را نزد خود نگه داشتم تا این که منزلم خلوت شد. سپس به او گفتم: فلانی! من حال تو را به امام صادق(ع) گفتم. ایشان به من فرمود: «چون به کوفه باز گشتی، او نزد تو خواهد آمد. به او بگو: جعفر بن محمّد به تو می گوید: کاری را که داری، رها کن. من نیز از جانب خداوند، بهشت را برایت ضمانت می کنم».

او گریست و گفت: عجب! امام صادق به تو چنین گفت؟

من برایش سوگند یاد کردم که آنچه را گفتم، ایشان به من فرموده است. او گفت: بس است. و رفت.

چند روز بعد، در پی من فرستاد و مرا خواست. چون رفتم، دیدم که پشت خانه اش برهنه نشسته است. به من گفت: ای ابو بصیر! به خدا سوگند، هر چه در منزل داشتم، [به صاحبانش و یا در راه خدا] بدادم و اکنون چنانم که می بینی.

نزد دوستانم رفتم و پوشاکی برایش جمع کردم و بر او پوشاندم. چند روز، بیشتر نگذشته بود که برایم پیغام فرستاد که: من بیمارم. نزد من بیا.

من پیش او می رفتم و به او رسیدگی می کردم تا آن که زمان مرگش فرا رسید.

من در کنارش نشسته بودم و او در حال جان دادن بود. از هوش رفت و دوباره به هوش آمد و گفت: ای ابو بصیر! آقایت به وعده خود با ما وفا کرد. این را گفت و به رحمت خدا پیوست.

به حج که رفتم، خدمت امام صادق(ع) رسیدم و اجازه شرفیابی خواستم.

وارد که شدم، هنوز یک پایم در صحن خانه و پای دیگرم در دالان آن بود که امام(ع) از داخل اتاق فرمود: «ای ابو بصیر! ما به وعده خود به رفیقت وفا کردیم».


[۱]. الکافی ج ۱ ص ۴۷۴ ح ۵، بهشت و دوزخ از نگاه قرآن و حدیث ج ۱ ص۷۵۰.