احادیث داستانی غیب گویی پیامبر اکرم(ص)

پس از فتح مکه، بلال بر فراز کعبه اذان گفت. دو تن از غیرمسلمانان بدون اینکه کسی خبر شود، از او بد گفتند. هنگامی که پیامبر(ص) بدگویی شان را برای آنها بازگو کرد، اسلام آوردند.

السیرة النبویة لابن هشام:

إنَّ رَسولَ اللّهِ(ص) دَخَلَ الکعبَةَ عامَ الفَتحِ ومَعَهُ بِلالٌ، فَأَمَرَهُ أن یؤَذِّنَ، وأبو سُفیانَ بنُ حَربٍ وعَتّابُ بنُ أسیدٍ وَالحارِثُ بنُ هِشامٍ جُلوسٌ بِفِناءِ الکعبَةِ، فَقالَ عَتّابُ بنُ أسیدٍ:

لَقَد أکرَمَ اللّهُ أسیدا ألّا یکونَ سَمِعَ هذا، فَیسمَعُ مِنهُ ما یغیظُهُ!

فَقالَ الحارِثُ بنُ هِشامٍ: أمَا وَاللّهِ لَو أعلَمُ أنَّهُ مُحِقٌّ لَاتَّبَعتُهُ.

فَقالَ أبو سُفیانَ: لا أقولُ شَیئاً، لَو تَکلَّمتُ لَأَخبَرَت عَنّی هذِهِ الحَصی.

فَخَرَجَ عَلَیهِمُ النَّبِی(ص)، فَقالَ: قَد عَلِمتُ الَّذی قُلتُم، ثُمَ ذَکرَ ذلِک لَهُم، فَقالَ الحارِثُ وعَتّابٌ: نَشهَدُ أنَّک رَسولُ اللّهِ، وَاللّهِ مَا اطَّلَعَ عَلی هذا أحَدٌ کانَ مَعَنا فَنَقولَ: أخبَرَک.[۱]

السیرة النبویة، ابن هشام:

در سال فتح [مکه]، پیامبر خدا وارد کعبه شد و بلال نیز با ایشان بود. پس به بلال دستور داد که اذان بگوید. ابو سفیان بن حَرب، عَتّاب بن اَسید و حارث بن هشام در درگاه کعبه نشسته بودند.

عتّاب بن اَسید گفت: خدا در حقّ اَسید، لطف کرد که این صدا را نشنود؛ زیرا از شنیدن آن به خشم می آمد.

حارث بن هشام گفت: به خدا سوگند، اگر می دانستم که او بر حق است، از او پیروی می کردم.

ابو سفیان گفت: من چیزی نمی گویم. اگر سخنی بگویم، این ریگ ها خبر می برند.

پیامبر(ص) بیرون آمد و به آنان فرمود: «دانستم که چه گفتید». سپس سخنانشان را برایشان بازگو کرد.

حارث و عتّاب گفتند: گواهی می دهیم که تو پیامبر خدا هستی. به خدا سوگند، هیچ کس با ما نبود که از سخنان ما مطّلع شود تا بگوییم که او به تو خبر داده است.


[۱]. السیرة النبویة لابن هشام: ج ۴ ص ۵۶، دانشنامه قرآن و حدیث: ج ۲ ص ۴۷۶.