احادیث داستانی در پی روزی رفتن

شخصی که ورشکست شده بود از امام صادق(ع) راهنمایی خواست.

الکافی عن ابن الطیار:

قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ(ع): إنَّهُ کانَ فی یدی شَیءٌ تَفَرَّقَ وضِقتُ ضیقا شَدیدا، فَقالَ لی: ألَک حانوتٌ فِی السّوقِ؟ قُلتُ: نَعَم وقَد تَرَکتُهُ، فَقالَ: إذا رَجَعتَ إلَی الکوفَةِ فَاقعُد فی حانوتِک وَاکنُسهُ، فَإِذا أرَدتَ أن تَخرُجَ إلی سَوقِک فَصَلِّ رَکعَتَینِ أو أربَعَ رَکعاتٍ، ثُمَّ قُل فی دُبُرِ صَلاتِک: «تَوَجَّهتُ بِلا حَولٍ مِنّی ولا قُوَّةٍ، ولکن بِحَولِک وقُوَّتِک، أبرَأُ إلَیک مِنَ الحَولِ وَالقُوَّةِ إلاّ بِک، فَأَنتَ حَولی ومِنک قُوَّتی، اللّهُمَّ فَارزُقنی مِن فَضلِک الواسِعِ رِزقا کثیرا طَیبا وأَنَا خافِضٌ فی عافِیتِک، فَإِنَّهُ لا یملِکها أحَدٌ غَیرُک».

قالَ: فَفَعَلتُ ذلِک، وکنتُ أخرُجُ إلی دُکانی حَتّی خِفتُ أن یأخُذَنِی الجابی بِاُجرَةِ دُکانی وما عِندی شَیءٌ.

قالَ: فَجاءَ جالِبٌ بِمَتاعٍ فَقالَ لی: تُکرینی نِصفَ بَیتِک؟ فَأَکرَیتُهُ نِصفَ بَیتی بِکرَی البَیتِ کلِّهِ، قالَ: وعَرَضَ مَتاعَهُ فَاُعطِی بِهِ شَیئا لَم یبِعهُ، فَقُلتُ لَهُ: هَل لَک إلَی خَیرٌ تَبیعُنی عِدلاً مِن مَتاعِک هذا أبیعُهُ وآخُذُ فَضلَهُ وأَدفَعُ إلَیک ثَمَنَهُ؟ قالَ: وکیفَ لی بِذلِک؟ قالَ: قُلتُ: ولَک اللّهُ عَلَی بِذلِک.

قالَ: فَخُذ عِدلاً مِنها، فَأَخَذتُهُ ورَقَّمتُهُ.

وجاءَ بَردٌ شَدیدٌ، فَبِعتُ المَتاعَ مِن یومی ودَفَعتُ إلَیهِ الثَّمَنَ وأَخَذتُ الفَضلَ، فَما زِلتُ آخُذُ عِدلاً عِدلاً فَأَبیعُهُ وآخُذُ فَضلَهُ وأَرُدُّ عَلَیهِ مِن رَأسِ المالِ، حَتّی رَکبتُ الدَّوابَّ وَاشتَرَیتُ الرَّقیقَ وبَنَیتُ الدّورَ.[۱]

الکافی ـ به نقل از ابن طیار ـ:

به امام صادق(ع) گفتم: سرمایه ای که داشتم بر باد رفت و سخت در مضیقه هستم. فرمود: «آیا دکانی در بازار داری؟». گفتم: آری؛ امّا رهایش کرده ام. فرمود: «چون به کوفه برگشتی، در دکانت بنشین و آن را آب و جارو بزن و هر گاه خواستی به بازار روی، دو یا چهار رکعت نماز بخوان و در پی آن بگو: "می روم، نه با نیرو توانی از خود، که با نیرو و توانِ تو. از هر نیرو و توانی به درگاه تو اعلام برائت می کنم، مگر نیرو و توان تو؛ زیرا که تویی نیروی من و توان من از توست. بار خدایا! از فضل بی کرانت، به من روزی فراوان و پاک، عطا فرما، در حالی که در عافیت تو آسوده به سر می برم؛ زیرا که احدی جز تو، مالک عافیت نیست"».

ابن طیار می گوید: من این کار را کردم و با این ترس به دکانم می رفتم که مأمور مالیات، اجاره دکانم را از من مطالبه کند و من، آه در بساط نداشتم.

یک روز تاجر سیاری، کالایی آورد و به من گفت: نصف حجره ات را به من اجاره می دهی؟ من نصف حجره ام را به قیمت اجاره تمام حجره، به او اجاره دادم و کالایش را به فروش گذاشت، امّا به قیمتی از او می خریدند که نفروخت. به او گفتم: آیا حاضری خیری از تو به من برسد؟ یک لنگه بار از این کالایت را به من می فروشی و من، آن را بفروشم و سودش را بردارم و اصل پولش را به تو بدهم؟ گفت: چه تضمینی است که به من بدهی؟ گفتم: خدا را شاهد می گیرم. گفت: یک لنگه بار را بردار. من برداشتم و آن را یادداشت کردم. سرمای شدیدی آمد و من، همان روز کالا را فروختم و بهایش را به او دادم و سودش را برداشتم. به همین ترتیب، یک لنگه یک لنگه بر می داشتم و می فروختم و سودش را بر می داشتم و سرمایه اش را به او برمی گرداندم تا آن که بر چارپایان نشستم و برده ها خریدم و خانه ها ساختم.


[۱]. الکافی: ج ۳ ص ۴۷۴ ح ۳، تهذیب الأحکام: ج ۳ ص ۳۱۲ ح ۹۶۷ عن أبی الطیار، بحارالأنوار:ج ۴۷ ص ۳۶۷ ح ۸۴، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۷، ص ۳۴۰.