احادیث داستانی نوشتن در معامله

حضرت آدم از خداوند خواست که سی سال از عمرش را به داود بدهد. اما چون آدم آن را فراموش کرد، خداوند به بندگان دستور داد تا معاملات را بنویسند.

علل الشرائع عن أبی حمزة الثمالی عن الإمام الباقر(ع):

إنَّ اللّهَ تَعالی عَرَضَ عَلی آدَمَ أسماءَ الأَنبِیاءِ وأَعمارَهُم، قالَ: فَمَرَّ آدَمُ بِاسمِ داودَ النَّبِی، فَإِذا عُمُرُهُ فِی العالَمِ أربَعونَ سَنَةً، فَقالَ آدَمُ(ع): یا رَبِّ ما أقَلَّ عُمُرَ داودَ وما أکثَرَ عُمُری! یا رَبِّ إن أنَا زِدتُ داودَ مِن عُمُری ثَلاثینَ سَنَةً أثبَتَّ ذلِک لَهُ؟ قالَ: یا آدَمُ نَعَم، قالَ: فَإِنّی قَد زِدتُهُ مِن عُمُری ثَلاثینَ سَنَةً، فَأَنفِذ ذلِک لَهُ وأَثبِتها لَهُ عِندَک وَاطرَحها مِن عُمُری.

قالَ أبو جَعفَرٍ(ع): فَأَثبَتَ اللّهُ تَعالی لِداودَ فی عُمُرِهِ ثَلاثینَ سَنَةً، وکانَت لَهُ عِندَ اللّهِ مُثبَتَةً، فَلِذلِک قَولُ اللّهِ تَعالی:«یمْحُواْ اللَّهُ مَا یشَاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْکتَبِ»[۱]، قالَ: فَمَحَا اللّهُ ما کانَ عِندَهُ مُثبَتا لاِدَمَ، وأَثبَتَ لِداودَ ما لَم یکن عِندَهُ مُثبَتا.

قالَ: فَمَضی عُمُرُ آدَمَ، فَهَبَطَ عَلَیهِ مَلَک المَوتِ لِقَبضِ روحِهِ، فَقالَ لَهُ آدَمُ: یا مَلَک المَوتِ، إنَّهُ قَد بَقِی مِن عُمُری ثَلاثینَ سَنَةً، فَقالَ لَهُ مَلَک المَوتِ: یا آدَمُ، ألَم تَجعَلها لاِبنِک داودَ النَّبِی وطَرَحتَها مِن عُمُرِک حینَ عُرِضَ عَلَیک أسماءُ الأَنبِیاءِ مِن ذُرِّیتِک، وعُرِضَت عَلَیک أعمارُهُم وأَنتَ یومَئِذٍ بِوادِی الدَّخیاءِ؟

قالَ: فَقالَ آدَمُ: ما أذکرُ هذا، قالَ: فَقالَ لَهُ مَلَک المَوتِ: یا آدَمُ، لا تَجحَد، ألَم تَسأَلِ اللّهَ تَعالی أن یثبِتَها لِداودَ ویمحُوَها مِن عُمُرِک، فَأَثبَتَها لِداودَ فِی الزَّبورِ ومَحاها مِن عُمُرِک فِی الذِّکرِ؟ قالَ آدَمُ: حَتّی أعلَمَ ذلِک.

قالَ أبو جَعفَرٍ: وکانَ آدَمُ صادِقا لَم یذکر ولَم یجحَد، فَمِن ذلِک الیومِ أمَرَ اللّهُ تبارَک وتَعالَی العِبادَ أن یکتُبوا بَینَهُم إذا تَداینوا وتَعامَلوا إلی أجَلٍ مُسَمّی؛ لِنِسیانِ آدَمَ وجُحودِهِ ما جَعَلَ عَلی نَفسِهِ.[۲]

علل الشرائع ـ به نقل از ابو حمزه ثُمالی ـ:

امام باقر(ع) فرمود: «خدای متعال، نام ها و عمرهای پیامبران را به آدم(ع) نشان داد. آدم(ع) به نام داوود نبی رسید، دید عمرش در دنیا چهل سال است. پس گفت: پروردگارا! چه اندک است عمر داوود و چه بسیار است عمر من! پروردگارا! اگر من از عمر خودم سی سال به داوود بدهم، این را برایش می نویسی؟ فرمود: "آری، ای آدم". آدم(ع) گفت: پس، سی سال از عمرم را به او دادم. این را برای او اِعمال کن و نزد خود ثبت فرما و از عمر من، کسر کن».

امام باقر(ع) فرمود: «خدای متعال، سی سال بیشتر برای عمر داوود(ع) ثبت کرد و این در نزد خداوند، ثبت بود. این است فرموده خدای متعال که: «خدا آنچه را بخواهد، محو یا ثبت می کند و اصل کتاب، نزد اوست». خداوند، آنچه را نزد او برای آدم(ع) ثبت بود، پاک کرد و آنچه را نزدش برای داوود(ع) ثبت نبود، ثبت کرد».

امام(ع) فرمود: «پس، عمر آدم(ع) به سر آمد و ملک الموت برای گرفتن جانش فرود آمد. آدم(ع) به او گفت: ای ملک الموت! هنوز سی سال از عمرم باقی مانده است. ملک الموت به او گفت: ای آدم! مگر آن روزی که در وادی دَخیا بودی و نام ها و عمرهای پیامبران از نسلت به تو نشان داده شد، سی سال از عمر خود را به پسرت داوود نبی ندادی و از عمرت کسر نکردی؟

آدم(ع) گفت: چنین چیزی را به یاد ندارم. ملک الموت به او گفت: ای آدم! انکار مکن، آیا تو از خداوند متعال نخواستی که آن را برای داوود، ثبت کند و از عمر تو کسر نماید و خداوند هم آن را در زبور برای داوود، ثبت کرد و از عمر تو در ذِکر، حذف کرد؟ آدم(ع) گفت: باید مطمئن شوم».[۳]

امام باقر(ع) فرمود: «آدم(ع) راست می گفت، به یادش نبود و انکار نمی کرد. بنا بر این، از آن روز خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به بندگان دستور داد که هر گاه به یکدیگر وامی دادند یا به صورت نسیه معامله کردند، آن را میان خود بنویسند. دلیلش نیز همین فراموشی و انکار آدم(ع) نسبت به تعهّدش بود».


[۱]. الرعد: ۳۹.

[۲]. علل الشرائع: ص ۵۵۳ ح ۱، تفسیر العیاشی: ج ۲ ص ۲۱۹ ح ۷۳ وکلاهما عن أبی حمزة الثمالی،بحارالأنوار: ج ۴ ص ۱۰۲ ح ۱۵، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۷، ص ۱۴۶.

[۳]. . در مستدرک الوسائل و بحار الأنوار آمده است: کتاب را بیاور تا آن را بدانم.