احادیث داستانی از تو حرکت از خدا برکت

امام صادق(ع) به کسی که ورشکست شده بود سفارش کرد که تلاش کند و در پی این تلاش، موفق به جبران خسارت شد.

الکافی عن أبی عمارة الطیار:

قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ(ع): إنَّهُ قَد ذَهَبَ مالی وتَفَرَّقَ ما فی یدی وعِیالی کثیرٌ، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ(ع): إذا قَدِمتَ الکوفَةَ فَافتَح بابَ حانوتِک، وَابسُط بِساطَک وضَع میزانَک، وتَعَرَّض لِرِزقِ رَبِّک.

قالَ: فَلَمّا أن قَدِمَ فَتَحَ بابَ حانوتِهِ وبَسَطَ بِساطَهُ ووَضَعَ میزانَهُ، قالَ: فَتَعَجَّبَ مَن حَولَهُ بِأَن لَیسَ فی بَیتِهِ قَلیلٌ ولا کثیرٌ مِنَ المَتاعِ ولا عِندَهُ شَیءٌ.

قالَ: فَجاءَهُ رَجُلٌ فَقالَ: اِشتَرِ لی ثَوبا، قالَ: فَاشتَری لَهُ وأَخَذَ ثَمَنَهُ وصارَ الثَّمَنُ إلَیهِ، ثُمَّ جاءَهُ آخَرُ فَقالَ لَهُ: اِشتَرِ لی ثَوبا، قالَ: فَطَلَبَ لَهُ فِی السّوقِ، ثُمَّ اشتَری لَهُ ثَوبا، فَأَخَذَ ثَمَنَهُ فَصارَ فی یدِهِ، وکذلِک یصنَعُ التُّجّارُ یأخُذُ بَعضُهُم مِن بَعضٍ، ثُمَّ جاءَهُ رَجُلٌ آخَرُ فَقالَ لَهُ: یا أبا عُمارَةَ، إنَّ عِندی عِدلاً مِن کتّانٍ، فَهَل تَشتَریهِ واُؤَخِّرَک بِثَمَنِهِ سَنَةً؟ فَقالَ: نَعَم، اِحمِلهُ وجِئنی بِهِ، قالَ: فَحَمَلَهُ فَاشتَراهُ مِنهُ بِتَأخیرِ سَنَةٍ.

قالَ: فَقامَ الرَّجُلُ فَذَهَبَ، ثُمَّ أتاهُ آتٍ مِن أهلِ السّوقِ فَقالَ لَهُ: یا أبا عُمارَةَ، ما هذَا العِدلُ؟ قالَ: هذا عِدلٌ اشتَرَیتُهُ، قالَ: فَبِعنی نِصفَهُ وَاُعَجِّلُ لَک ثَمَنَهُ، قالَ: نَعَم، فَاشتَراهُ مِنهُ وأَعطاهُ نِصفَ المَتاعِ وأَخَذَ نِصفَ الثَّمَنِ.

قالَ: فَصارَ فی یدِهِ الباقی إلی سَنَةٍ، قالَ: فَجَعَلَ یشتَری بِثَمَنِهِ الثَّوبَ وَالثَّوبَینِ ویعرِضُ ویشتَری ویبیعُ، حَتّی أثری وعَرَضَ وَجهُهُ وأَصابَ مَعروفا.[۱]

الکافی ـ به نقل از ابو عُماره طیار ـ:

به امام صادق(ع) گفتم: مالم از کف رفته و آنچه داشته ام، نابود شده و نانخورانم بسیارند. امام صادق(ع) به وی فرمود: «هر گاه به کوفه رسیدی، درِ دکانت را بگشای و بساطت را بگستر و ترازویت را در میان نِه و به روزی پروردگارت روی آور».

چون باز آمد، در دکانش را گشود و بساطش را گسترد و ترازویش را در میان نهاد. پیرامونیانش در شگفت شدند؛ زیرا نه در حجره اش کالایی کم یا زیاد بود و نه پولی داشت. پس مردی نزد وی آمد و گفت: برای من جامه ای بخر. برای آن مرد، جامه ای خرید و قیمتش را گرفت و مبلغ نزد او ماند.

سپس کسی دیگر نزد او آمد و به وی گفت: برایم جامه ای بخر. او در پی جامه در بازار گشت و برایش جامه ای خرید و بهایش را گرفت و آن هم نزدش ماند. تاجران چنین عمل می کردند؛ یعنی برخی از دیگران، کالایی را [به امانت] می گرفتند [و بعد بهایش را می دادند].

سپس مردی دیگر نزدش آمد و گفت: ای ابو عُماره! یک لنگه بارِ کتان دارم. آیا آن را می خری، بدین گونه که بهایش را یک سال بعد از تو بستانم؟ گفت: آری. آن را بار گیر و نزد من آور. آن مرد، بار را نزد وی آورد و او آن را از مرد خرید، بدین گونه که یک سال بعد، بهایش را بپردازد. آن مرد برخاست و رفت. آن گاه، یکی از بازاریان، نزد وی آمد و گفت: ای ابو عُماره! این لنگه بار چیست؟ گفت: این را خریده ام. گفت: نیمی از آن را به من بفروش و من بهایش را نقدا به تو می پردازم. گفت: باشد. آن را به وی فروخت؛ نیمی از کالا را داد و نیمی از قیمت را گرفت.

بدین سان، باقی مانده کالا تا یک سال در دست وی بود. پس با بهای آن، یک جامه و دو جامه خرید و عرضه کرد و باز خرید و فروخت تا آن که ثروتمند شد و وجهه و اعتباری یافت و به جایگاهی شایسته رسید.


[۱]. الکافی: ج ۵ ص ۳۰۴ ح ۳، تهذیب الأحکام: ج ۷ ص ۴ ح ۱۳، بحارالأنوار: ج ۴۷ ص ۳۷۶ ح ۹۹، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۷، ص ۲۴.