احادیث داستانی از آنچه در دل پنهان دارى استغفار كن

خبر دادن امام جواد علیه‌السلام از تصمیم نادرست شخص و دستور طلب استغفار

الخرائج و الجرائح رَوَى بَكْرُ بْنُ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ:

كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع كِتَاباً وَ فِي آخِرِهِ هَلْ عِنْدَكَ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَسِيتُ أَنْ أَبْعَثَ بِالْكِتَابِ فَكَتَبَ إِلَيَّ بِحَوَائِجَ وَ فِي آخِرِ كِتَابِهِ عِنْدِي سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ فِينَا بِمَنْزِلَةِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ يَدُورُ مَعَنَا حَيْثُ دُرْنَا وَ هُوَ مَعَ كُلِّ إِمَامٍ وَ كُنْتُ بِمَكَّةَ فَأَضْمَرْتُ فِي نَفْسِي شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ دَخَلْتُ عَلَيْهِ نَظَرَ إِلَيَّ فَقَالَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ لِمَا أَضْمَرْتَ وَ لَا تَعُدْ قَالَ بَكْرٌ فَقُلْتُ لِمُحَمَّدٍ أَيُّ شَيْ‌ءٍ هَذَا قَالَ لَا أُخْبِرُ بِهِ أَحَداً قَالَ وَ خَرَجَ بِإِحْدَى رِجْلِي الْعِرْقُ الْمَدَنِيُّ وَ قَدْ قَالَ لِي قَبْلَ أَنْ خَرَجَ الْعِرْقُ فِي رِجْلِي وَ قَدْ عَاهَدْتُهُ فَكَانَ آخِرُ مَا قَالَ إِنَّهُ سَتُصِيبُ وَجَعاً فَاصْبِرْ فَأَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِيعَتِنَا اشْتَكَى فَصَبَرَ وَ احْتَسَبَ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ فَلَمَّا صِرْتُ فِي بَطْنِ مَرٍّ ضَرَبَ عَلَى رِجْلِي وَ خَرَجَ بِيَ الْعِرْقُ فَمَا زِلْتُ شَاكِياً أَشْهُراً وَ حَجَجْتُ فِي السَّنَةِ الثَّانِيَةِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ عَوِّذْ رِجْلِي وَ أَخْبَرْتُهُ أَنَّ هَذِهِ الَّتِي تُوجِعُنِي فَقَالَ لَا بَأْسَ عَلَى هَذِهِ أَرِنِي رِجْلَكَ الْأُخْرَى الصَّحِيحَةَ فَبَسَطْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ عَوَّذَهافَلَمَّا قُمْتُ مِنْ عِنْدِهِ خَرَجَ فِي الرِّجْلِ الصَّحِيحَةِ فَرَجَعْتُ إِلَى نَفْسِي فَعَلِمْتُ أَنَّهُ عَوَّذَهَا قَبْلُ مِنَ الْوَجَعِ فَعَافَانِيَ اللَّهُ مِنْ بَعْدُ.

محمّد بن فضيل صيرفى گفت:

نامه‌اى بحضرت جواد نوشتم و در آخر نامه اضافه كردم كه آيا سلاح پيغمبر نزد شما هست ولى فراموش كردم نامه را بفرستم.

امام عليه السّلام نامه‌اى بمن نوشت كه دستورهائى در آن داده بود و در آخر نامه نوشته بود كه سلاح پيامبر اكرم پيش من است سلاح آن جناب مانند تابوت‌ بنى اسرائيل است كه با ما است هر كجا باشيم و در اختيار امام است.

من در مكه بودم يك تصميمى گرفتم كه هيچ كس جز خدا از آن خبر نداشت به مدينه كه رسيدم و خدمت حضرت جواد رفتم نگاهى به من نموده فرمود از آنچه در دل پنهان دارى استغفار كن دو مرتبه چنين فكرى نكنى، بكر بن صالح راوى خبر گفت به محمّد گفتم چه در دل پنهان كرده بودى گفت به هيچ كس نخواهم گفت. گفت: يك پايم مبتلا به عرق مدنى شد.

يك روز قبل از اينكه مبتلا به اين ناراحتى شوم امام به من فرمود هر يك از شيعيان ما گرفتار دردى شود و صبر كند و شكيبا باشد خداوند براى او پاداش هزار شهيد را مي نويسد از همان سفر وقتى به بطن مر رسيدم پايم درد گرفت و مبتلا به عرق مدنى شدم چند ماه گرفتار بودم سال بعد به مكه رفتم و خدمت حضرت جواد رسيده عرض كردم فدايت شوم براى پايم دعا كنيد نشان دادم كه اين پايم درد مى‌كند فرمود اشكالى ندارد، اين پايت خوب است اما آن پاى سالمت را دراز كن پاى سالم را خدمتش گشودم دعائى خواند.

وقتى از خدمتش خارج شدم درد به همان پاى سالم افتاد متوجه شدم كه امام به همين جهت بر آن پا دعا خواند قبل از اينكه به درد بيايد. خداوند مرا از آن درد راحت نمود.