پيش نيازهاى حديث شناسى

پيش نيازهاى حديث شناسى

به استثناى شمار اندكى از احاديث كه متواتر و قطعىّ الصدورند ، استناد ساير احاديث به پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) ، نياز به تخصّص و بررسى دارد.
بنا بر اين ، پژوهشگر ، پيش از ورود به ميدان فهم حديث و تحقيق در مضمون و محتواى احاديث اسلامى ، بايد استناد آنها را به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او، اثبات نمايد و براى تأمين اين هدف ، بايد به علوم و ويژگى هاىی، مجهّز باشد.


(۲)
جايگاه سنّت در حوزه معرفت دينى

بى شك ، قرآن كريم ، اساس و مبدأ اصلى معرفت دينى در اسلام است ؛ امّا اين كه : آيا معارف دينى را مستقيما مى توان از قرآن دريافت كرد يا بايد از طريق سنّت ، به معارف قرآن دست يافت ؟ آيا قرآن به تنهايى مى تواند نيازهاى امّت اسلامى به معارف دينى را تأمين كند يا در كنار سنّت ، پاسخگوى نيازهاى انسان است؟ و در يك جمله : سنّت، چه نقش مستقل يا غير مستقلّى در حوزه معرفت دينى دارد؟ اين پرسش ها و پرسش هاى مشابه، نياز به بحث و بررسى دارند؛ امّا پيش از پرداختن به پاسخ آنها، لازم است نخست، مقصود خود را از «سنّتْ» شرح دهيم و سپس جايگاه آن را در ارتباط با قرآن و نيز معرفت دينى بيان كنيم. از اين رو، مباحث خود را در دو قسمت بيان مى كنيم.


يك. معناى سنّت

سنّت ، در لغت، به معناى سيره و طريقت است و در اصطلاح علم حديث ، به: قول ، فعل و تقريرِ پيامبر خدا و اهل بيت آن بزرگوار ، اطلاق مى شود .بنا بر اين ، احاديث ، همان سنّت نيستند ؛ بلكه انتقال دهنده سنّت و بازگوكننده آن هستند ؛ امّا گاه از باب توسّع ، و به خاطر آن كه اثبات كننده سنّت هستند ، سنّتْ خوانده مى شوند (اُصول الفقه ، مظفّر : ج ۳ ص ۵۴) .گفتنى است كه اين، تعريفى است كه پيروان اهل بيت عليهم السلام از سنّت دارند؛ امّا نزد اهل سنّت ، اصطلاح «سنّت»، به معناى: قول ، فعل و تقرير پيامبر اسلام است .


تعميم معناى «سنّت» به احاديث اهل بيت عليهم السلام

براى اثبات مرجعيت علمى و دينى اهل بيت عليهم السلام و حجّيتِ قول و فعل و تقرير آنان (همانند پيامبر صلى الله عليه و آله ) و تعميم سنّت به احاديثى كه از اهل بيت عليهم السلام نقل مى شود ، دلايل فراوانى از كتاب خدا و سخنان پيامبر خدا وجود دارد كه پرداختن به همه آنها در اين مقال نمى گنجد .ر.ك : همين دانش نام : ج ۱۰ ص ۷ (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم : دانش اهل بيت عليهم السلام ) .در اين جا تنها به سه دليل روشن اشاره داريم :


الف ـ وجوب تمسّك به اهل بيت عليهم السلام

احاديثى كه بر وجوب تمسّك به اهل بيت عليهم السلام دلالت دارند ، متواتر معنوى اند كه قطعى ترين آنها از نظر سند و روشن ترينشان از نظر دلالت ، «حديث ثَقَلَين» است.
در اين حديث ، پيامبر خدا ، اهل بيت خود را «همتاى قرآن» به مردم معرّفى مى كند و مكرّر تأكيد مى فرمايد كه تمسّك به قرآن و عترت، در كنار هم ، مانع از گم راهى امّت اسلامى پس از وى خواهد شد:
إنّى تارِكٌ فيكُم ما إن تَمَسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدى، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخَرِ؛ كِتابَ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، و عِترَتى أهلَ بَيتى، و لَن يَتَفَرَّقا حتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ .سنن الترمذى : ج ۵ ص ۶۶۳ ح ۳۷۸۸ ، كنز العمّال : ج ۱ ص ۱۷۳ ح ۸۷۳ ؛ كمال الدين : ص ۲۳۸ ح ۵۶ ، بحار الأنوار : ج ۲۹ ص ۳۴۰ ح ۷ . براى اطّلاع بيشتر ، ر. ك : همين دانش نامه : ج ۹ ص ؟؟؟ (اهل بيت عليهم السلام فصل سوم / كاوشى در باره حديث ثقلين / تاريخ صدور حديث و مناسبت آن) .
من در ميان شما چيزى بر جاى مى گذارم كه تا وقتى بدان چنگ زنيد ، هرگز ، پس از من ، گم راه نخواهيد شد . يكى از اين دو باعظمت تر از ديگرى است : كتاب خداكه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين ـ و [دومْ] عترت كه همان اهل بيت من اند . اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن گاه كه در كنار حوض [كوثر] بر من درآيند .
نخستين پيام روشن اين حديث و ساير احاديثى كه بر وجوب تمسّك مسلمانان به اهل بيت عليهم السلام دلالت دارند ،ر.ك : همين دانش نامه: ج ۱۰ ص ۳۴۵ (اهل بيت عليهم السلام /فصل هشتم / عناوين حقوق اهل بيت عليهم السلام / تمسّك) .مرجعيت علمى و دينى آنان و حجّيت ره نمودهايشان در كنار قرآن و ره نمودهاى پيامبر اسلام است.


ب ـ دانش اهل بيت عليهم السلام ، دانش پيامبر صلى الله عليه و آله است

دليل دوم بر مرجعيت علمى و دينى اهل بيت عليهم السلام ، رواياتى است كه دلالت دارند بر اين كه آنان ، وارث دانش پيامبر خدا ، بلكه وارث علوم همه انبياى الهى اند .ر. ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۱۱ (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم / ويژگى هاى علمى اهل بيت عليهم السلام / وارثان دانش پيامبران) و دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج ۱۰ ص ۵۱۵ (بخش يازدهم / جايگاه علمى / وارث دانش پيامبر صلى الله عليه و آله ) و ص ۵۱۹ (وارث دانش پيامبران عليهم السلام ) .اين روايات نيز فوق حدّ «استفاضه» اند و شايد متتبّع ، بتواند «تواتر معنوى» آنها را اثبات نمايد و به هر حال ، صدور مضمون آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله ، قطعى است . به نمونه هايى از اين روايات ، اشاره مى كنيم:
۱ . مَسعدة بن صدقه از امام على عليه السلام روايت كرده است :
إنَّ العِلمَ الَّذى هَبَطَ بِهِ آدَمُ وجَميعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيِّينَ فى عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَأَينَ يُتاهُ بِكُم؟! بَل أينَ تَذهَبونَ؟!الإرشاد : ج ۱ ص ۲۳۲ ، الاحتجاج : ج ۱ ص ۶۲۴ ، ح ۱۴۴ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۰۰ ح ۵۹ .
همانا آن علمى كه آدم عليه السلام آن را با خود فرود آورد ، و تمام آن چيزهايى كه مايه برترى پيامبران تا خاتم پيامبران شده ، همگى در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است . پس ، چرا سرگردانيد؟! و به كجا مى رويد؟!۲ . زُراره و فُضَيل از امام باقر عليه السلام روايت كرده اند:
إنَّ العِلمَ الَّذى نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَم يُرفَع، وَ العِلمُ يُتَوارَثُ، وكانَ عَلِىٌّ عليه السلام عالِمَ هذِهِ الاُمَّةِ، و إنَّهُ لَم يَهلِك مِنّا عالِمٌ قَطُّ إلّا خَلَفَهُ مِن أهلِهِ مَن عَلِمَ مِثلَ عِلمِهِ، أو ما شاءَ اللّهُ .الكافى : ج ۱ ص ۲۲۲ ، المحاسن: ج ۱ ص ۳۶۶ ح ۷۹۶ ، بحار الأنوار : ج ۲۶ ص ۱۶۷ ح ۲۳ .
آن علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد ، ديگر بالا نرفت . اين علم ، از يكى به ديگرى به ارث مى رسد و على عليه السلام ، عالم اين امّت بود . هرگز هيچ عالمى از ما نمى ميرد ، مگر آن كه از خاندان او كسى جانشينش مى شود كه همانند علم او را داشته باشد يا آن مقدار [از علم او را] كه خدا بخواهد.
۳ . ابو بصير، صحابى امام باقر عليه السلام مى گويد:
دَخَلتُ عَلى أبى جَعفَرٍ عليه السلام ، فَقُلتُ لَهُ : أنتُم وَرَثَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟
قالَ: نَعَم .
قُلتُ: رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وارِثُ الأَنبِياءِ، عَلِمَ كلَّ ما عَلِموا؟
قالَ لى: نَعَم .الكافى : ج ۱ ص ۴۷۰ ، دلائل الإمامة : ص ۲۲۶ ح ۱۵۳ ، بحار الأنوار : ج ۸۱ ص ۲۰۱ ح ۵۹ .

خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و گفتم : آيا شما وارثان پيامبر خدا هستيد؟
فرمود : «آرى» .
گفتم : آيا پيامبر خدا ، وارث همه علومى است كه انبيا داشتند؟
فرمود : «آرى» .


ج ـ حديثِ اهل بيت عليهم السلام ، حديث پيامبر صلى الله عليه و آله است

سومين دليل تعميم معناى «سنّت» به احاديث اهل بيت عليهم السلام ، آن دسته از روايات ايشان است كه در آنها تصريح شده است كه هر حديثى از آنان صادر شود ، حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و روايت شده از اوست. اينك نمونه هايى از اين روايات:
۱ . در روايتى به نقل از جابر ، آمده است :
قُلتُ لِأَبى جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِىٍّ الباقِرِ عليه السلام : إذا حَدَّثتَنى بِحَديثٍ فَأَسنِدهُ لى .
فَقالَ: حَدَّثَنى أبى، عَن جَدّى، عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، عَن جَبرَئيلَ عليه السلام ، عَنِ اللّهِ عز و جل، و كُلُّ ما اُحَدِّثُكَ بِهذَا الإِسنادِ .الأمالى ، مفيد : ص ۴۲ ح ۱۰ ، الخرائج و الجرائح : ج ۲ ص ۸۹۳ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۷۸ ح ۲۷ .

به ابوجعفر امام باقر عليه السلام گفتم : هر گاه برايم حديثى مى فرمايى ، سند آن را نيز برايم ذكر نما .
فرمود : «پدرم، از جدّم، از پيامبر خدا، از جبرئيل عليه السلام ، از خداوند عز و جل ، مرا حديث كرده است ، و هر حديثى كه براى تو مى گويم ، با همين سند است» .

۲ . هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و ديگران ، روايت كرده اند :
سَمِعنا أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: حَديثى حَديثُ أبى، و حَديثُ أبى حَديثُ جَدّى، و حَديثُ جَدّى حَديثُ الحُسَينِ، و حَديثُ الحُسَينِ حَديثُ الحَسَنِ، و حَديثُ الحَسَنِ حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، و حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، و حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَولُ اللّهِ عز و جل .الكافى : ج ۱ ص ۵۳ ح ۱۴ ، الإرشاد : ج ۲ ص ۱۸۶ ، منية المريد : ص ۳۷۳ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص۱۷۸ ح ۲۸ .
از امام صادق عليه السلام شنيديم كه مى فرمايد : «حديث من ، حديث پدرم است ، و حديث پدرم ، حديث جدّم ، و حديث جدّم ، حديث حسين ، و حديث حسين ، حديث حسن ، و حديث حسن ، حديث امير مؤمنان عليه السلام ، و حديث امير مؤمنان عليه السلام ، حديث پيامبر خدا ، و حديث پيامبر خدا ، سخن خداوند عز و جل است» .
بر اين اساس ، از ديدگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، سنّت به معناى: «قول ، فعل و تقرير پيامبر خدا و اهل بيت ايشان» است ، و امامانِ اهل بيت، سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را تا سال ۲۶۰ هجرى ـ كه آغاز غيبت آخرين امامِ اين خاندان است ـ ، به امّت اسلام، عرضهكرده اند. در نتيجه ، تمسّك به اهل بيت عليهم السلام ، در واقع ، كامل ترين شكل تمسّك به سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله است.


دو. رابطه متقابل قرآن و سنّت

در باره جايگاه سنّتِ پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و نقش آن در تبيين مفاهيم قرآن و مقاصد آن ، چند ديدگاه وجود دارد:


ديدگاه نخست . فهم قرآن، بى نياز از سنّت

اين ديدگاه ، براى نخستين بار توسط خليفه دوم ، مطرح شد . او هنگامى كه پيامبر خدا در بستر مرگ مى خواست سنّت مكتوبى از خود به يادگار بگذارد ، كه مانع از گم راهى امّت شود ، با استناد به اين نظريه ، از اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله ممانعت به عمل آورد.
بخارى ، اين داستان را به نقل از ابن عبّاس ، چنين نقل كرده است:
لَمّا حُضِرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله و فِى البَيتِ رِجالٌ فيهِم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ، قالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله : هَلُمَّ أكتُب لَكُم كِتاباً لا تَضِلّوا بَعدَهُ! فَقالَ عُمَرُ: إنَّ النَّبِىَّ صلى الله عليه و آله قد غَلَبَ عَلَيهِ الوَجَعُ! و عِندَكُمُ القُرآنُ . حَسبُنا كِتابُ اللّهِ .صحيح البخارى : ج ۵ ص ۲۱۴۶ ح ۵۳۴۵ و ج ۶ ص ۲۶۸۰ ح ۶۹۳۲ ، مسند ابن حنبل : ج ۱ ص ۱۷۹ ح ۳۱۱۱ ؛ الأمالى ، مفيد : ص ۳۶ ح ۳ ، بحار الأنوار : ج ۲۲ ص ۴۷۴ ح ۲۲ . براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ : ج ۲ ص ۴۲۹ (بخش سوم / آخرين تلاش هاى پيامبر براى تعيين جانشين) .
چون پيامبر خدا در بستر احتضار افتاد ، عده اى از جمله عمر بن خطّاب، در اتاق ، حضور داشتند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بياييد تا براى شما نوشته اى بنويسم تا با وجود آن ، هرگز گم راه نشويد» . عمر گفت : درد ، بر پيامبر ، غلبه كرده است! در نزد شما قرآن هست . كتاب خدا ، ما را كفايت مى كند.
اين سخن ، بدان معناست كه در معرفت دينى ، مطلقا نيازى به سنّت نيست .ممانعت از كتابت حديث پس از رحلت پيامبر اسلام ـ كه يك سده به طول انجاميد ـ ، بر پايه اين ديدگاه بود . ذهبى ، آورده است :
إنّ الصِّدِّيقَ جَمَعَ الناسَ بَعدَ وَفاةِ نبيِّهِم، فقال: إنّكم تُحَدِّثونَ عن رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله أحاديثَ تَختَلِفونَ فيها، و الناسُ بَعدَكُم أشَدُّ اختلافاً؛ فلا تُحَدِّثوا عَن رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله شَيئاً، فَمَن سَأَلَكُم فَقولوا: بَينَنا و بَينَكُم كِتابُ اللّه ؛ فَاستَحِلّوا حَلالَه وحَرِّموا حَرامَهُ .تذكرة الحفّاظ : ج ۱ ص ۲ .
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله [ابو بكر] صدّيق ، مردم را جمع كرد و گفت : شما از پيامبر خدا احاديثى را نقل مى كنيد كه در آنها اختلاف داريد ، و بعد از شما ، مردم ، بيشتر [در اين باره] اختلاف خواهند كرد . بنا بر اين ، از پيامبر خدا چيزى نقل نكنيد ، و هر گاه كسى [در باره حديثى] از شما پرسيد ، بگوييد : كتاب خدا در ميان ما و شما هست ؛ حلال آن را حلال شماريد و حرامش را حرام .
از برخى نقل هاى محدّثان بر مى آيد كه در قرن سوم نيز اين ديدگاه ، مطرح بوده است. شافعى ، در كتاب جماع العلم ، بابى را با اين عنوان ، مطرح كرده است:
حكايةُ قولِ الطائفةِ التى رَدّتِ الأخبارَ كلَّها .نقل گفتار گروهى كه همه احاديث را رد كردند .جامع العلم: ص ۱۱۲، الاُم، شافعى : ج ۷ ص ۲۷۳ .
اين ديدگاه ، هر چند در تاريخ اسلام ، حتّى در ميان اهل سنّتْ دوام نياورد ، امّا اخيرا طرفدارانى پيدا كرده است.در سال ۱۹۰۶ م ، دكتر محمّد توفيق صدقى ، با نگارش مقاله اى با عنوان «الإسلام هو القرآن وحده» ، به اين موضوع ، دامن زد (مجله المنار : سال ۹ ص ۵۱۵ . نيز براى ديدن مقالاتى كه در نقد اين رأى نوشته شده اند ، ر.ك : همان: ص ۶۱۰ ، ۶۹۹ ، ۹۰۶). سپس در هند و پاكستان ، گروهى با عنوان «القرآنيون» ، شكل گرفت (در اين زمينه ، ر.ك : القرآنيون و شبهاتهم حول السنّة ، خادم احسان الهى بخش ، مكّه : مكتبة الصدّيق ، ۱۴۲۱ق/ ۲۰۰۰ م ، دوم ؛ تدوين السنّة النبويّة ، محمّد بن مطر الزهرانى ، ص ۴۶ ـ ۶۴ ؛ دفاع عن القرآن الكريم ، السيّد محمّدرضا الحسينى الجلالى ، ص ۱۷ ـ ۲۶) .



نقد ديدگاه نخست

بطلان اين نظريه ، نياز چندانى به برهان ندارد؛ زيرا با اندكى تأمّل ، روشن مى شود كه ملاحظات سياسى ، مبناى اصلى آن بوده است ، نه باورهاى علمى و دينى . در عين حال ، دلايل ذيل ، بطلان اين ديدگاه را روشن مى سازند:


۱. اجتهاد در برابر نصّ قرآن

نظريّه بى نياز بودن قرآن شناسى از سنّت ، در مقابل آياتى است كه پيامبر خدا را مُبيِّن و مفسّر وحى، معرّفى كرده و اطاعت از ايشان را مانند اطاعت از خداوند ، واجب نموده اند .مانند آيه ۴۴ از سوره نحل و آيه ۹۲ از سوره مائده.
همچنين آياتى از قرآن ، تأكيد دارند كه اين كتاب ، روشن و روشنگر همه چيز است ، مثل :
«لَّقَدْ أَنزَلْنَآ ءَايَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ .نور : آيه ۴۶ .
تحقيقا آياتى روشنگر را فرو فرستاديم»
.
«هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ .آل عمران : آيه ۱۳۸ .
اين ، بيانى براى مردم است»
.
«نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ .نحل : آيه ۸۹ .
و اين قرآن را كه روشنگر هر چيزى است ، بر تو فرو فرستاديم»
.
اين آيات ، بى ترديد ، بدين معنا نيستند كه همه معارف قرآن ، براى همه مردم ،واضح و روشن است و نيازى به تفسير وتبيين ندارد ؛ بلكه معارف قرآن ، مراتبى دارد و هر كس به حسب استعداد و ظرفيت فكرى و روحى خود ، از روشنايى و روشنگرى اين كتاب آسمانى ، پرتو مى گيرد.ر.ك : ص ۶۳ (درآمد / مراتب قرآن شناسى) .


۲. اجتهاد در برابر نصّ پيامبر صلى الله عليه و آله

تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله در باره نوشتن چيزى كه مانع از گم راهى امّت شود ـ كه شرح آن گذشت ـ ، به روشنى نشان مى دهد كه قرآن ، به تنهايى ، مانع گم راهى نيست . تجربه تاريخ اسلام هم اين واقعيت را تأييد كرده است و اگر نبود جز اين كه نظريه بى نيازى قرآن از سنّت ، اجتهاد در برابر سخن كسى است كه به تصريح قرآن، از سرِ هوس، سخن نمى گويد«مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى ؛ و از سرِ هوس ، سخن نمى گويد . اين (قرآن) ، بجز وحى اى كه فرو فرستاده مى شود ، نيست» (نجم: آيه ۳ ـ ۴) .و اطاعت از او ، اطاعت از خداست«مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ؛ هر كس پيامبر را اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده است» (نساء:آيه۸۰).و مردم ، موظّف به انجام دادن همه اوامر او هستند ،«مَآ ءَاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ ؛ آنچه را كه پيامبر به شما داده است ، بگيريد و از آنچه شما را باز داشته ، باز ايستيد» (حشر : آيه ۷) .همين براى اثبات بطلان آن ، كافى بود.


۳. اجماع امّت اسلامى بر نيازمندى به سنّت

اجماع مسلمانان در عمل كردن به سنّت و معتبر دانستن آن به عنوان دومين منبع معرفت دينى در كنار قرآن ، دليل ديگرى بر ردّ ديدگاه نخست ، محسوب مى شود.


ديدگاه دوم . فهم قرآن، تنها از طريق سنّت

در مقابل ديدگاه نخست ، نظريه ديگرى وجود دارد كه بر اساس آن ، شناخت قرآن، براى عامّه مردم ، ممكن نيست و آنان براى تفسير قرآن و عمل كردن به آن ، حتمابايد به سنّت ، مراجعه كنند.
اين ديدگاه ، نخستين بار، به برخى صحابيان و تابعيانْ نسبت داده شده است . از عبيد اللّه بن عمر ، نقل شده است :
لقد أدركتُ فقهاءَ المدينة ، و إنّهم لَيُعظّمون القولَ فى التفسير ، منهم : سالمُ بن عبد اللّه ، و القاسمُ بن محمّد ، و سعيدُ بن المسيَّب ، و نافعٌ .تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسير ابن كثير : ج ۱ ص ۱۷ .
من ، فقهاى مدينه را درك كردم . آنها گفتن تفسير را گران مى شمردند . از جمله ايشان اند : سالم بن عبد اللّه ، قاسم بن محمّد، سعيد بن مسيّب و نافع .
و در باره سعيد بن مُسيَّب ، چنين نقل شده است :
إنّهُ كان إذا سُئل عن تفسير آية من القرآن، قال: أنا لا أقول فى القرآن شيئاً .تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسير ابن كثير : ج ۱ ص ۱۷ .
هر گاه تفسير آيه اى از قرآن را از وى مى پرسيدند ، مى گفت : من ، در باره قرآن ، چيزى نمى گويم .
و از شَعبى نقل شده است كه گفت :
ثلاث لا أقول فيهنَّ حتّى أموت: القرآن... .تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۸ .
سه موضوع است كه من تا زنده ام ، در باره آنها سخن نمى گويم : نخست، قرآن ... .
همچنين ، در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام ، اين نظريه به گروهى از طرفداران مكتب اخباريگرى نسبت داده شده است . آنان ، معتقدند كه دستيابى به معارف قرآن ، ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت اوست و از اين رو ، ظواهر قرآن ، براى ما حجّت نيستند .ر .ك : فرائد الاُصول (الرسائل) : ج ۱ ص ۵۶ . نيز، ر.ك: اخباريگرى (تاريخ و عقايد): ص ۱۲۴.
شمارى از اخباريان شيعه، پا را از اين هم فراتر گذاشته اند و بر اين باورند كه بسيارى از سنّت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مانند بيشتر آيات قرآن ، رمزگونه و معمّايى اند و جزمخاطبان اصلى آنها ، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، كسى مقاصد و معانى حقيقى آنها را نمى فهمد . محدّث اِسترآبادى ،محمّدامين استرآبادى (م ۱۰۳۰ق) كه طريقه اخباريگرى را بنياد گذاشت . وى ، پيش تر اهل اجتهاد بود ؛ ولى بعدها تحت تأثير استادش ميرزا محمّد استرآبادى ، به اخباريگرى متمايل شد (ر . ك : روضات الجنّات : ج ۱ ص ۱۲۰ـ ۱۳۹) .بنيان گذار اين شيوه از اخباريگرى ، در اين باره مى گويد:
و إنّ القرآن فى الأكثر ورد على وجه التّعمية بالنسبة إلى أذهان الرّعيّة و كذلك كثير من السنن النبويّة و إنّه لا سبيل لنا فيما لا نعلّمه من الأحكام النظريّة الشرعيّة ، أصليّةً كانت أو فرعيّةَ؛ إلّا السماع من الصّادقين عليهم السلام ، و إنّه لا يجوز استنباط الأحكام النظريّة من ظواهر كتاب اللّه و لا ظواهر السنن النبويّة ما لم يعلم أحوالهما من جهة أهل الذّكر عليهم السلام ، بل يجب التوقّف و الاحتياط فيهما .الفوائد المدنية : ص ۴۷ .
اكثر آيات قرآن و همچنين بسيارى از سنّت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، از اذهان عموم ، پوشيده اند و براى دانستن احكام نظرى شرعى، اعم از اصول يا فروع ، راهى جز شنيدن از پيشوايان صادق عليهم السلام وجود ندارد . همچنين ، استنباط احكام نظرى از ظواهر كتاب خدا و يا ظواهر سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله ، مادام كه در باره حقيقت آنها از اهل بيت عليهم السلام ، چيزى به ما نرسيده است ، جايز نيست ؛ بلكه بايد در اين باره ، توقّف و احتياط كرد .
مهم ترين دلايلى كه براى اثبات اين نظريه اقامه شده ، عبارت اند از:تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسير ابن كثير : ج ۱ ص ۱۷ .


۱. حرمت «تفسير به رأى»

بر اساس احاديث متواتر ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، «تفسير به رأى» را تحريم كرده اند . بنا بر اين ، براى فهم معارف و مقاصد قرآن ، راهى جز رجوع به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، وجود ندارد . برخى احاديثى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره نقل شده اند ،عبارت اند از:
مَن قالَ فِى القُرآنِ بِرَأيِهِ، فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ .سنن الترمذى : ج ۵ ص ۱۹۹ ح ۲۹۵۰ ـ ۲۹۵۱ ، تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۴ ، عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۰۴ ح ۱۵۴ .
كسى كه در قرآن به رأى خود نظر دهد ، جايگاهش آتش باد!مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ، فَقَدِ افتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ .كمال الدين : ص ۲۵۷ ، التحصين ، ابن طاووس : ص ۶۲۵ ، بحار الأنوار : ج ۳۶ ص ۲۲۷ ح ۳ .
كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، به يقين، به خدا دروغ بسته است .مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَأَصابَ الحَقَّ، فَقَد أخطَأَ .مجمع البيان : ج ۱ ص ۸۰ ، وسائل الشيعة : ج ۱۸ ص ۱۵۱ ح ۳۳۵۸۷ ،البرهان ، زركشى : ج ۲ ص ۱۶۴ .
كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، حتّى اگر درست بگويد ، باز خطا كرده است.
امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ، إن أصابَ لَم يُؤجَر، و إِن أخطَأَ فَهُوَ أبعَدُ مِنَ السَّماءِ .تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۱۷ ح ۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۱۰ ح ۱۳ .
كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، اگر تفسيرش درست باشد ، اَجرى نمى برد و اگر اشتباه كند ، دورترين فرد از آسمان [در پيشگاه الهى] است .


۲. اختصاص داشتن فهم معارف قرآن به اهل بيت عليهم السلام

شمارى از احاديث ، تأكيد دارند كه معارف قرآن ، فراتر از فهم عامّه مردم اند و تنها پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام ـ كه مخاطبان اصلى قرآن اند ـ مى توانند به حقايق اين كتاب آسمانى برسند . بنا بر اين ، تنها راه دين شناسى براى ديگران ، مراجعه به سنّت و عترت است . اينك ، نمونه اى از اين احاديث:
الف ـ امام باقر عليه السلام ، خطاب به جابر بن جعفى فرموده است:
يا جابِرُ! لَيسَ شى ءٌ أبعَدَ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسيرِ القُرآنِ؛ إنَّ الآيَةَ يَكونُ أوَّلُهافى شى ءٍ و آخِرُها فى شى ءٍ، و هُوَ كَلامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلى وُجوهٍ .المحاسن : ج ۲ ص ۷ ح ۱۰۷۶ ، تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۱۲ ح ۸ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۱ ح ۳۷ .
اى جابر! هيچ چيز، به اندازه تفسير قرآن ، دور از دسترس انديشه هاى مردان نيست . يك آيه ، ابتدايش در باره چيزى است و انتهايش در باره چيزى ديگر ، و قرآن ، گفتار پيوسته اى است كه به گونه هاى مختلف ، فهميده مى شود.
ب ـ در علل الشرائع ، به نقل از ابو زُهَير بن شَبيب بن اَنَس ، از يكى از ياران امام صادق عليه السلام روايت شده است :
در خدمت امام صادق عليه السلام بودم ... كه يك نفر ، در زد . گروهى از ياران امام عليه السلام در حضور ايشان بودند . ايشان به غلام فرمود : «ببين كيست؟».
غلام رفت و برگشت و گفت : ابو حنيفه است .
فرمود : «بگو وارد شود» .
ابو حنيفه ، وارد شد و بر امام صادق عليه السلام سلام كرد .
امام عليه السلام پاسخ سلامش را داد و فرمود : «تو فقيه عراق هستى؟» .
گفت : آرى.
فرمود : «بر چه اساسى براى آنها فتوا مى دهى؟» .
گفت : بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش .
فرمود : «اى ابو حنيفه! آيا كتاب خدا را چنان كه بايد، مى شناسى ، و آيا ناسخ و منسوخ را مى شناسى؟».
گفت : آرى.
فرمود : «اى ابو حنيفه! مدّعى علم شدى . واى بر تو! خداوند ، اين علم را جز نزد اهل قرآن كه قرآن بر آنها نازل شده ، قرار نداده است . واى بر تو! اين علم ، جز در نزد خواصّى از ذريّه پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله نيست . خداوند ، حتّى يك حرف از كتابش را به تو به ارث ، نداده است» و همچنان براى او حجّت آورد و استدلالكرد، تا آن كه فرمود : «اى ابو حنيفه! هر گاه چيزى از تو سؤال شود (يا مسئله اى براى تو پيش آيد) كه نه در كتاب خداست و نه در حديث و سنّت، چه مى كنى؟» .
گفت : خداوند ، تو را به سلامت دارد! قياس مى كنم و در آن ، بر اساس نظر خود ، عمل مى نمايم.
امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! نخستين كسى كه قياس كرد ، ابليس مَلعون بود . او در برابر پروردگار ما ـ تبارك و تعالى ـ دست به قياس زد و گفت :«من از او (آدم) بهترم ؛ [چون] مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل ...»» .
ابو حنيفه ، سكوت كرد.
امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! كدام يك نجس تر است : بول يا جنابت؟».
گفت : بول .
فرمود : «پس چرا مردم براى جنابت ، غسل مى كنند ؛ امّا براى بول ، غسل نمى كنند؟» .
ابو حنيفه ، سكوت كرد.
امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! كدام يك برتر است : نماز يا روزه؟» .
گفت : نماز.
فرمود : «پس چرا حائض بايد قضاى روزه اش را به جا آورد ؛ امّا نمازش قضا ندارد؟» .
ابو حنيفه ، باز سكوت كرد.علل الشرائع : ص ۸۹ ح ۵ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۹۳ ح ۱۳ .
ج ـ در روايتى از زيد شَحّام آمده است :
قَتادة بن دِعامه ، بر امام باقر عليه السلام وارد شد . امام عليه السلام فرمود : «اى قتاده! تو فقيه بصريانى؟» .
گفت : اين طور مى گويند.
فرمود : «به من خبر رسيده است كه قرآن را تفسير مى كنى» .
گفت : آرى.
فرمود : «به علم ، تفسيرش مى كنى يا به جهل؟» .
گفت : البته به علم.
فرمود : «اگر به علم، تفسيرش مى كنى ، به راستى عالم هستى . من از تو سؤالى دارم» .
قتاده گفت : بپرس .
فرمود : «مرا خبر ده از اين سخن خداى عز و جل در باره قوم سبأ كه :«و ميان آنها مسافت را به اندازه مقرّر داشته بوديم . در اين راه ها شب ها و روزها آسوده خاطر بگرديد »».
قتاده گفت : يعنى كسى كه با توشه حلال و مركوب و كرايه حلال از خانه اش به قصد اين خانه (كعبه) خارج شود ، در امان است تا آن گاه كه به سوى خانواده اش باز گردد.
امام باقر عليه السلام فرمود : «تو را به خدا سوگند ، اى قتاده! آيا مى دانى كه گاه ممكن است آدمى با توشه حلال و مركوب و كرايه حلال، به قصد اين خانه ، خانه اش را ترك گويد ؛ ولى در راه ، راهزنان به او حمله كنند و هزينه و توشه اش را بگيرند و نيز ضربه مهلكى به او وارد آيد؟» .
قتاده گفت : البته ، آرى.
امام باقر عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير كرده اى ، هم خود به هلاكت افتاده اى و هم ديگران را به نابودى كشانده اى ، و اگر آن را از مردان گرفته اى ، باز ، هم خود را به هلاكت افكنده اى و هم ديگران را . واى بر تو ، اى قتاده! مقصود [آيه] ، كسى است كه با توشه و مركوب و كرايه اى حلال از خانه اش به قصد اين خانه بيرون رود ، در حالى كه عارف به حقّ ما و دلش شيفته ما باشد ، چنان كه خداى متعال فرمود :«پس دل هاى گروهى از مردمان راهواخواهِ ايشان قرار ده». اگر مقصود ، خانه (كعبه) بود ، مى فرمود : آن [و نه آنها ] . به خدا سوگند كه ماييم مقصود از اين دعاى ابراهيم عليه السلام كه : هر كس دوستدار ما باشد، حجّش پذيرفته مى شود ، و گرنه پذيرفته نمى شود . اى قتاده! هر گاه كسى چنين باشد (دوستدار و عاشق ما باشد) ، از عذاب دوزخ، در روز قيامت ، ايمن خواهد بود» .
قتاده گفت : مسلّما . به خدا سوگند كه من ، اين آيه را جز اين گونه تفسير نكرده ام.
امام باقر عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى قتاده! قرآن را ، در حقيقت ، كسى مى شناسد كه مخاطب آن ، واقع شده است» .الكافى : ج ۸ ص ۳۱۱ ح ۴۸۵ ، بحار الأنوار : ج ۲۴ ص ۲۳۷ ح ۶ .


۳. ظاهر نبودن الفاظ قرآن

وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر ظواهر قرآن ، موجب از بين رفتن ظهور (معناى ظاهر) آنها مى گردد . بنا بر اين ، آنچه از معانى قرآن كه ظاهر به نظر مى رسد ، ظهورِ آن، بَدْوى است و با تأمّل ، از بين خواهد رفت . در نتيجه ، براى فهم آنها ، رجوع به خاندان پيامبر خدا ، ضرورى است .


نقد دليل اوّل

دليل نخست اخباريان ، «حرمت تفسير به رأى» در اسلام است . بى ترديد ، طبق احاديثى كه بدانها اشارت رفت ، تفسير به رأى ، جايز نيست ؛ امّا حرمت تفسير به رأى ، نمى تواند مدّعاى آنان را اثبات نمايد ؛ زيرا:
اوّلاً حمل كردن لفظ بر معناى واضِح آن ، تفسير نيست ؛ چون تفسير، به معناى تبيين و توضيح معناى غير واضح استفسر، مادّه اى است كه بر بيان چيزى و روشن ساختن آن ، دلالت مى كند (معجم مقاييس اللغة : ج ۴ ص ۵۰۴ مادّه «فسر») . «فسّر الأمر» ، يعنى : آن مسئله را واضح ساخت و بيان كرد و «فسّر المغطّى» ، يعنى : از آن پنهان ، پرده بر داشت (المنجد : مادّه «فسر») .و به تعبير شيخ انصارى ، تفسير ، عبارتاست از «كشف القناع (پرده بر داشتن)»فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .، و حمل لفظ بر معناى ظاهر آن ، كشف امر مستور نيست.
ثانيا بر فرض كه حمل لفظ بر معناى ظاهرِ آن ، تفسير ناميده شود ، اين عمل ، تفسير به رأى نيست ؛ زيرا رأى و نظريه در جايى صدق مى كند كه معناى آيه ، روشن نباشد . در اين صورت ، مفسّر مى گويد: «به نظر من ، مقصود، اين است» ؛ امّا در جايى كه معناى لغوى و عرفى آيه روشن است ، مفسّر، از خود ، رأى و ديدگاهى ندارد تا بر قرآن ، تحميل كند . او معناى آيه را مى گويد ، نه رأى خود را (در باره مقصود آيه).
بنا بر اين ، مقصود از حرمت تفسير به رأى ، تحميل آراى مبتنى بر حدس و گمان و استحسان، بر قرآن است و شامل حمل الفاظ اين كتاب آسمانى بر معانى واضح لغوى و عرفى آن نمى شود .براى توضيح بيشتر ، ر.ك : فرائد الاُصول: ج ۱ ص ۱۳۵ (الأمارات المعمولة فى استنباط الأحكام الشرعيّة من ألفاظ الكتاب و السنّة) .
مؤيّد اين مدّعا ، احاديثى است كه اهل بيت عليهم السلام در آنها روش استخراج احكام اسلام از قرآن را به اصحاب خود ، تعليم داده اند . نمونه روشن آن ، روايت عبد الأعلى است كه مى گويد:
قُلتُ لِأَبى عَبدِ اللّهِ عليه السلام : عَثَرتُ فَانقَطَعَ ظُفرى فَجَعَلتُ عَلى إصبَعى مَرارَةً، فَكَيفَ أصنَعُ بِالوُضوءِ؟
قالَ: يُعرَفُ هذا و أشباهُهُ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل :«مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ».حج : آيه ۷۸ .اِمسَح عَلَيهِ .الكافى : ج ۳ ص ۳۳ ح ۴ ، تهذيب الأحكام : ج ۱ ص ۳۶۳ ح ۱۰۹۷ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۷۷ ح ۳۲ .

به امام صادق عليه السلام گفتم : پايم لغزيد و ناخنم شكست و من ، مقدارى مرهم روى انگشتم گذاشته ام. حال ، براى وضو چه كنم؟
فرمود : «حُكم اين و امثال آن ، از كتاب خداوند عز و جل دانسته مى شود :«خدا در دين ، بر شما سختى قرار نداده است». بر آن [انگشتِ مرهم نهاده] ، مسح كن» .


نقد دليل دوم

بى شك ، فهم معارف قرآن ، مراتبى دارد كه احاطه به همه مراتب آن ، ويژه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ر. ك: ص ۷۰ (در آمد / مراتب قرآن شناسى / آشنايى با حقايق قرآن) .امّا اين ، بدان معنا نيست كه معارف قرآن ، به طور مطلق ، بالاتر از فهم عامّه مردم است و پژوهشگران دينى نبايد به متن قرآن ، مراجعه كنند ؛ زيرا:
اوّلاً قرآن كريم تصريح مى فرمايد:
«هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ .آل عمران : آيه ۱۳۸ .
اين (قرآن) ، روشنگرى براى مردم است»
.
و مردم را به تدبّر در آيات خويش ، فرا مى خواند:
«كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ .ص : آيه ۲۹ .
كتابى است خجسته كه به سوى تو فرستاديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند»
.
و كسانى را كه در آن تدبّر نمى كنند ، بدين گونه مورد عتاب قرار مى دهد كه:
«أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ .محمّد : آيه ۲۴ .
آيا به قرآن نمى انديشند، يا بر دل هايشان قفل هايى زده شده است؟»
.
چگونه مى توان سخنى را كه براى مردم ، قابل فهم نيست ، «بيان» ناميد و آنانرا به تدبّر در آن ، دعوت كرد و كسانى را كه در آن تدبّر نمى كنند ، مورد سرزنش قرار داد؟!
ثانيا مبهم بودن قرآن ، با معجزه بودن آن ، سازگار نيست ؛ زيرا سخنى مى تواند معجزه باشد و ارتباطِ آورنده آن را با خداوند متعال ، اثبات نمايد كه براى مردمِ اهل آن زبان ، قابل فهم باشد . بنا بر اين ، سخنى كه عموم مردم ، قادر به درك آن نيستند ، معجزه و نشانه نبوّت نيست .
ثالثا بر پايه احاديث فراوانى كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده اند ، عرضه سنّت بر قرآن ، يكى از معيارهاى تشخيص حديث صحيح از ناصحيح است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى فرمايد:
إنَّ عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقيقَةً، وَ عَلى كُلِّ صَوابٍ نوراً؛ فَما وافَقَ كِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ، وَ ما خالَفَ كِتابَ اللّهِ فَدَعوهُ .الكافى : ج ۱ ص ۶۹ ح ۱ ، الأمالى ، صدوق : ص ۴۴۹ ح ۶۰۸ ، المحاسن : ج ۱ ص ۳۵۴ ح ۷۴۹ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۴۳ ح ۴۴ .
هر حقّى از حقيقتى برخوردار است ، و هر درستى ، از نورانيّتى . پس آنچه را كه موافق كتاب خداست ، بگيريد ، و آنچه را كه مخالف كتاب خداست ، رها كنيد .
بديهى است كه معيارْ بودن قرآن براى تشخيص درستى يا نادرستى سنّت (حديث) ، مبتنى بر امكان دستيابى به معانى قرآن و نيز حجّيت ظواهر آن است و چيزى كه خود ، مبهم و غير قابل فهم باشد ، نمى تواند ميزان شناخت چيزى ديگر شود.
رابعا در برخى احاديث، مبهم و غير قابل فهم بودن قرآن ، صريحا نفى شده است . براى مثال ، ابو لَبيد بَحرانى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه :
فَمَن زَعَمَ أنَّ كِتابَ اللّهِ مُبهَمٌ، فَقَد هَلَكَ و أهلَكَ .المحاسن : ج ۱ ص ۴۲۱ ح ۹۶۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۰ ح ۳۴ .
هر كس ادّعا كند كه كتاب خدا مبهم است ، هم خود به هلاكت افتاده ، و هم ديگران را به نابودى كشانده است .
بنا بر اين ، مقصود از احاديثى كه فهم معارف قرآن را به اهل بيت عليهم السلام منحصر كرده اند، بر فرض صحّت سند ، احاطه داشتن اهل بيت عليهم السلام بر همه معارف ظاهرى و باطنى آن است ، چنان كه در بسيارى از احاديث ، به اين مطلب، تصريح شده است. اين احاديث، در واقع ، در مقابل كسانى كه خود را از اهل بيت عليهم السلام و راه و روش آنان در شناخت معارف قرآن ، بى نياز مى دانند ، صادر شده است.


نقد دليل سوم

با توجّه به آنچه گذشت ، بطلان ادّعاى مبهم بودن الفاظ قرآن (به دليل وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر آيات آن) ، روشن است؛ زيرا:
اوّلاً وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر آيات قرآن ، ادّعاى محض و خلاف واقع است.
ثانيا همه آنچه در نقد دليل دوم اخباريان ذكر شد ، براى اثبات امكان بهره گيرى مردم (بويژه دانشوران) از معارف قرآن ، كافى است.
ثالثا سنّت نيز مانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، و محكم و متشابه دارد . در حديثى كه سُليم بن قيس از امير مؤمنان عليه السلام نقل كرده ، آمده است :
إنَّ أمرَ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله مِثلُ القُرآنِ ناسِخٌ و مَنسوخٌ و خاصٌّ و عامٌّ و مُحكَمٌ و مُتَشابِهٌ، قَد كانَ يَكونُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الكَلامُ لَهُ وَجهانِ: كَلامٌ عامٌّ ، و كَلامٌ خاصٌّ مِثلُ القُرآنِ .الكافى : ج ۱ ص ۶۳ ح ۱ ، الخصال : ص ۲۵۶ ح ۱۳۱ ، تحف العقول : ص ۱۹۵ ، وسائل الشيعة : ج ۲۷ ص ۲۰۷ ح ۳۳۶۱۴ .
سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، و محكم ومتشابه دارد . گاهى سخن پيامبر خدا دو گونه بود : عام و خاص ، مثل قرآن.
بنا بر اين ، اگر استدلال سوم اخباريان درست باشد ، بايد گفت كه سنّت نيز نمى تواند از قرآن ، ابهام زدايى نمايد ؛ بلكه بايد مانند محدّث اِسترآبادى معتقد شد كه احاديث نبوى ، مانند آيات قرآن ، رمزگونه اند و كليد اين رمز ، حديث اهل بيت عليهم السلام است.
بارى ، خلاصه كلام در پاسخ به دليل سوم اخباريان ، اين است كه وجود تخصيص ، تقييد ، نَسخ و امثال اينها در قرآن و سنّت ، موجب عدم انعقاد ظهور در الفاظ و يا عدم استمرار آن نيست؛ بلكه سبب لزوم فحص در موارد احتمال وجود مخصِّص و مبيِّن است .ر.ك : فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .


ديدگاه سوم . فهم قرآن از طريق سنّت در موارد خاص

در تاريخ اسلام ، ديدگاه نخست به مهجور شدن سنّت انجاميد و ديدگاه دوم به مهجورشدن بيشتر قرآن دامن زد . علّامه طباطبايى قدس سره در تفسير گران سنگ الميزان ، پس از نگاهى دردآلود به اين گذشته اسفبار مى نويسد :
و لعلّ المتراءى من أمر الاُمّة لغيرهم من الباحثين ـ كما ذكره بعضهم ـ أنّ أهل السنّة أخذوا بالكتاب و تركوا العترة ، فآل ذلك إلى ترك الكتاب لقول النبىّ صلى الله عليه و آله : «إنّهما لن يفترقا» و أنّ الشيعة أخذوا بالعترة و تركوا الكتاب ، فآل ذلك منهم إلى ترك العترة لقوله صلى الله عليه و آله : «إنّهما لن يفترقا»، فقد تركت الاُمّة القرآن و العترة (الكتاب و السنّة) معا .الميزان فى تفسير القرآن : ج ۵ ص ۲۷۶ .
شايد وضعيت ظاهر امّت مسلمان، براى پژوهشگران ، چنين باشد كه برخى گفته اند: اهل سنّت ، قرآن را گرفتند و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله را رها كردند و نتيجه ، آن شد كه قرآن را هم رها كردند ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : «اين دو، از هم جدانمى شوند» . و شيعه ، عترت را گرفتند و قرآن را رها كردند و در نتيجه ، عترت را هم رها كردند ؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : «اين دو، از هم جدا نمى شوند» . بنا بر اين ، امّت اسلامى ، قرآن و عترت ، هر دو، را رها كردند .
ايشان ، در مقابل دو ديدگاه گذشته ، ديدگاه سومى را مطرح كرده و آن ، اين است كه قرآن شناسى ، جز در موارد خاص (مانند : تفاصيل احكام و قصص و معاد) ، نيازى به سنّت ندارد . فهم قرآن، با كمك گرفتن از خود قرآن ، امكان پذير است و پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان آن بزرگوار نيز به عنوان معلّمان قرآن ، ما را به همين راه ، راه نمايى كرده اند. متن سخن علّامه طباطبايى قدس سره چنين است:
آيات شريفى كه مردم را به طور عمومى ـ از كافر و مؤمن و از كسانى كه در عهد نزول كتاب الهى بوده و يا اشخاصى كه بعدا به وجود آمده اند ـ به انديشيدن و تدبّر در قرآن دعوت نموده ، مخصوصا آيه شريف :«آيا در قرآن نمى انديشند؟ و اگر از سوى كسى غير خداوند بود ، قطعا در آن ، اختلافات بسيارى بود»، به طور آشكارا ، دلالت دارد كه معارف قرآنى را مى توان با بحث و كنجكاوى در آيات به دست آورد و بدين وسيله ، اختلافى را كه در نظر ابتدايى در ميان بعضى آيات ديده مى شود ، مرتفع ساخت ؛ زيرا چنان كه ملاحظه مى كنيد ، اين آيه شريف ، در مقام «تحدّى» [يعنى حجّت آوردن و مبارز طلبيدن] است و مى خواهد با استدلال به عدم وجود اختلاف در قرآن ، حقّانيت كتاب الهى را ثابت كند . در اين صورت ، معنا ندارد كه فهميدن معانى آيات قرآن را موكول به فهم «صحابيان و تابعيان» نمايد ؛ بلكه بالاتر ، نمى توان در چنين مقامى، درك معانى آن را هم به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله حواله داد ؛ چون كلام پيامبر خدا، در چنين زمينه اى ، يا كلامى است كه موافق ظاهر كتاب الهى و مطابق با آن است و يا با آن، مخالفت دارد . پُر واضح است كه در صورت موافقت ، احتياجى به آن نيست ؛ زيرا خود شخص ، ولو پس از تدبّر و بحث ، همان معنا را درك مى كند؛ امّا در صورت مخالفتش با كتاب الهى، با مقام «تحدّى» سازگارى ندارد و نمى تواند حجّتى را براى مخالف ، اقامه كند.
ولى در شرح و تفصيل احكام فرعى ، چاره اى جز استفاده كردن از حديث نبوى نيست ، چنان كه خود قرآن شريف هم ، اين قبيل مطالب را به توضيحات پيامبر خدا ، حواله داده است و آيه شريفِ :«آنچه را كه پيامبر به شما داده است ، بگيريد و از آنچه شما را باز داشته، باز ايستيد»و آنچه در تفسير آن رسيده ، همه به همين قسمت مربوط اند. همچنين ، قسمت هايى كه مربوط به داستان ها و يا مربوط به تفاصيل «معاد» هستند ، در آنها هم حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، لازم و حتمى است.
خلاصه ، از آنچه گفتيم روشن مى شود كه شأن پيامبر خدا در چنين مقامى ، تنها و تنها جنبه آموزش است و معلوم است كه آموزش ، فقط يك نحو راه نمايى است كه استاد آگاه و خبير، به وسيله آن ، ذهن شاگرد را براى درك كردن چيزى كه براى او سنگين و دشوار است ، ارشاد و رهبرى مى نمايد .الميزان فى تفسير القرآن : ج ۳ ص ۸۴ ـ ۸۵ .


ديدگاه چهارم . فهم قرآن از طريق سنّت، تنها در برخى سطوح

به نظر مى رسد براى تبيينِ دقيق رابطه متقابل قرآن و حديث ، و نقش سنّت در تفسير قرآن و فهم معارف دينى ، تفصيل قائل شدن ميان مراتب قرآن شناسى (فهم معارف قرآن) ، ضرورى است.


مراتب قرآن شناسى

به طور كلّى ، فهم معارف قرآن كريم را مى توان در چهار مرحله خلاصه كرد:
۱. آشنايىِ اجمالى با معارف قرآن،
۲. آشنايى با اشارات قرآن،
۳. آشنايى با لطايف قرآن،
۴. آشنايى با حقايق قرآن .
از امام زين العابدين عليه السلام ، در باره مراتب قرآن شناسى روايت شده كه مى فرمايد :
إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ: عَلَى العِبارَةِ، وَ الإِشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الحَقائِقِ؛ فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، وَ الإِشارَةُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ، وَ الحَقائِقُ لِلأَنبِياءِ .عوالى اللآلى: ج۴ ص۱۰۵ ح۱۵۵، جامع الأخبار : ص۱۱۶، نزهة الناظر : ص ۱۷۲ ح ۳۵۷، أعلام الدين : ص ۳۰۳، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۰ ح ۱۸ .
همانا كتاب خدا بر چهار چيز است : بر عبارت ، اشارت ، لطايف و حقايق . عبارت ، براى عوام است و اشارت براى خواص و لطايف براى اوليايند و حقايق براى انبيا .
و اينك ، توضيحى در باره هر يك از اين مراتب:


يك. آشنايى اجمالى با معارف قرآن

مرحله نخستِ قرآن شناسى ، يعنى آشنايى اجمالى با معارفِ حياتبخشِ اين كتاب آسمانى ، براى عموم كسانى كه با ادبيات عرب آشنايى دارند ، امكان پذير است ، چنان كه در حديثى كه ملاحظه شد ، آمده است : «عبارت، براى عوام است».
به سخن ديگر ، هر كس زبان عربى را بداند و بتواند عبارات قرآن را بفهمد ، به تناسب قدرت درك خود ، مى تواند از نورانيت آن ، بهره ببرد ، چنان كه در حديثى از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد:
ما جالَسَ هذَا القُرآنَ أحَدٌ إلّا قامَ عَنهُ بِزِيادَةٍ أو نُقصانٍ: زِيادَةٍ فى هُدىً، أو نُقصانٍ فى عَمىً .نهج البلاغة : خطبه ۱۷۶ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۴ ح ۲۴ .
هيچ كس با اين قرآن ننشست ، مگر آن كه با افزايشى يا كاهشى از نزد آن برخاست : افزايش در هدايت ، يا كاهش در كورى (گم راهى) .
همه احاديثى كه عموم مردم را به آموختن قرآن براى بهره گيرى از آن تشويق مى كنند ، در واقع ، بر لزوم نخستين مرحله قرآن شناسى و آشنايى اجمالى با معارفنورانى اين كتاب آسمانى در زمينه هاى: اعتقادى ، اخلاقى ، عملى ، تاريخى و ... براى همه پيروان اسلام ، تأكيد دارند، مانند آنچه از امام على عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد:
اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ عَلى أحَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فاقَةٍ، و لا لِأَحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غِنىً؛ فَاستَشفوهُ مِن أدوائِكُم وَ استَعينوا بِهِ عَلى لَأوائِكُم ؛ فَإِنَّ فيهِ شِفاءً مِن أكبَرِ الدّاءِ؛ وهُوَ الكُفرُ وَ النِّفاقُ، وَ الغَىُّ وَ الضَّلالُ؛ فَاسأَلُوا اللّهَ بِهِ، و تَوَجَّهوا إلَيهِ بِحُبِّهِ، و لا تَسأَلوا بِهِ خَلقَهُ... وَ استَدِلّوهُ عَلى رَبِّكُم، وَ استَنصِحوهُ عَلى أنفُسِكُم، وَ اتَّهِموا عَلَيهِ آراءَكُم، وَ استَغِشّوا فيهِ أهواءَكُم .نهج البلاغة : خطبه ۱۷۶ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۴ ح ۲۴ .
بدانيد كه هيچ كس با داشتن قرآن ، نيازمند نمى شود ، و هيچ كس بدون قرآن ، بى نياز نخواهد بود . پس ، درمان دردهاى خود را از قرآن بجوييد و براى سختى ها و مشكلات خود ، از آن كمك بگيريد ؛ زيرا درمان بزرگ ترين دردها ـ يعنى كفر و نفاق و بيراهه رَوى و گم راهى ـ ، در قرآن است . پس به وسيله آن ، از خداوند مسئلت كنيد ، و با دوست داشتنِ قرآن ، به درگاه خداوند روى آوريد ، و به وسيله قرآن ، از خلق خدا چيزى نخواهيد ... با قرآن به پروردگارتان راه بريد ، و آن را مشاور خود قرار دهيد ، و آرايتان را در برابر آن ، متّهم كنيد ، و ناخالصى عقايدتان را با آن بسنجيد .
روشن است كه مخاطب امام عليه السلام در اين سخن ، همه امّت اسلام اند ، و ايشان نمى خواهد به آنان بگويد كه براى بهره گرفتن از قرآن ، همه مردم بايد در علم تفسير ، تخصّص پيدا كنند ؛ بلكه مقصود ايشان ، دعوت همه مردم به آشنايى اجمالى با معارف قرآن به قدر استعداد و توان آنهاست.
همچنين ، همه آيات و احاديثى كه عموم مردم را به تدبّر در قرآن براى بهره گيرى از ره نمودهاى آن دعوت مى كنند ، بر قابل فهم بودن اين كتاب آسمانى براى آنان ،دلالت دارند ، مانند اين آيه شريف :
«كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ .ص : آيه ۲۹ . نيز ، ر . ك : نساء : آيه ۸۲ ، مؤمنون : آيه ۶۸ و محمّد : آيه ۲۴ .
كتابى است خجسته كه به سوى تو فرستاديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان از آن، پند گيرند»
.
افزون بر اين ، چنان كه قبلاً اشاره كرديم ، اصولاً معجزه بودن قرآن ـ كه اين كتاب آسمانى، بارها به آن، تحدّى (هَماوردطلبى) كرده است ـ ، نشانه آن است كه زيبايى و عمق و حلاوت معناى آن ، براى توده انديشه ورانِ عربى دان، قابل فهم است.نهج البلاغة : خطبه ۱۷۶ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۴ ح ۲۴ .


دو. آشنايى با اشارات قرآن

دومين مرحله قرآن شناسى ، يعنى آشنايى با اشارات اين كتاب آسمانى ، براى عموم مردم، ميسّر نيست؛ بلكه نياز به تخصّص دارد و تنها خواص اند كه مى توانند به اين حوزه معرفتى راه يابند . امام زين العابدين عليه السلام ، به اين مرحله اشاره نموده، مى فرمايد: «اشارت، براى خواص است».
توضيح مطلب ، اين كه : نور بودن قرآن و بيان بودن آن ، با علمى بودن و عمق داشتنِ معارف آن ، منافاتى ندارد . بر پايه گزارش ثقة الإسلام كلينى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره عمق معارف اين كتاب آسمانى مى فرمايد:
لَهُ ظَهرٌ و بَطنٌ، فَظاهِرُهُ حُكمٌ و باطِنُهُ عِلمٌ، ظاهِرُهُ أنيقٌ و باطِنُهُ عَميقٌ، لَهُ نُجومٌ و عَلى نُجومِهِ نُجومٌ، لا تُحصى عَجائِبُهُ، و لا تُبلى غَرائِبُهُ .الكافى : ج ۲ ص ۵۹۹ ح ۲ ، تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۳ ح ۱ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۷ ح ۱۶ ؛ كنز العمّال : ج ۲ ص ۲۸۹ ح ۴۰۲۷ .
قرآن ، ظاهرى دارد و باطنى . ظاهر آن ، حُكم است و باطنش علم . ظاهرش زيباست و باطنش ژرف . داراى ستارگانى استشايد مراد از «داراى ستارگانى است» ، اين باشد كه آياتى دارد كه بر احكام خدا ، دلالت دارند و با ف آن آيات، به اين احكام ، راه برده مى شود و باز آياتى دارد كه بر اين آيات ، دلالت دارند و آنها را توضيح مى دهند ، يا شايد مراد از «ستارگان» سوم ، سنّت باشد ؛ زيرا سنّت ، قرآن را توضيح مى دهد ، يا شايد مراد ، ائمّه عليهم السلام باشند كه عالم به قرآن اند و يا شايد مراد ، معجزات باشند ؛ زيرا معجزات، بر حقّانيت آيات ، دلالت دارند (مرآة العقول : ج ۱۲ ص ۴۷۱) .و ستارگانش هم ستارگانىدارند . شگفتى هايش به شماره در نمى آيند ، و غرايبش كهنه نمى گردند.
اشارات قرآن ، راه دستيابى به بخش عمده اى از معارف آن است و بدين سان ، همان طور كه از امام على عليه السلام روايت شده است ، قرآن كريم ، خود ، شارح و مبيِّن خويش است:
كِتابُ اللّهِ تُبصِرونَ بِهِ، و تَنطِقونَ بِهِ، و تَسمَعونَ بِهِ، و يَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ، و يَشهَدُ بَعضُهُ عَلى بَعضٍ .نهج البلاغة : خطبه ۱۳۳ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۲ ح ۲۳ .
اين ، كتاب خداست كه با آن مى توانيد [حقيقت را] ببينيد ، و با آن سخن [حق را ]بگوييد ، و به وسيله آن بشنويد . بعضى از قرآن ، از بعضى ديگر آن ، سخن مى گويد ، و برخى بر برخى ديگر ، گواهى مى دهند .
امام على عليه السلام در حديثى ديگر مى فرمايد:
وَ اللّهُ سُبحانَهُ يَقولُ :«مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ ءٍ»انعام: آيه ۳۸ .و فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى ءٍ،اشاره دارد به آيه ۸۹ از سوره نحل : «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ ؛ و كتاب (قرآن) را كه روشنگر همه چيز است ، بر تو فرو فرستاديم» .و ذَكَرَ أنَّ الكِتابَ يُصَدِّقُ بَعضُهُ بَعضاً .نهج البلاغة : خطبه ۱۸ ، الاحتجاج : ج ۱ ص ۶۲۰ ح ۱۴۲ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۸۴ ح ۱ .
خداوند سبحان مى فرمايد :«ما در قرآن چيزى را فروگذار نكرديم». و در قرآن ، بيان هر چيزى هست. [خداوند] يادآور شده كه بعض قرآن ، گواه بعض ديگر آن است .
امّا شنيدن سخن قرآن و فهم تصديق و شهادت و اشارت برخى از آيات در موردبرخى ديگر ، كار هر كس نيست . تنها خواص و اهل فن مى توانند تشخيص بدهند كه هر آيه در باره آيه ديگر، چه مى گويد و كدام آيه ، به كدام نكته اشاره دارد و كدام آيه ، مفسّر و مبيّن كدام آيه ديگر است.
قرآن شناسى بر اساس اين روش ، «تفسير قرآن به قرآن» ناميده مى شود و نيازى به سنّت ندارد ؛ امّا نكته مهمّى كه بايد به آن توجّه داشت ، اين است كه معارفى كه در اين مرحله از قرآن شناسى به دست مى آيند ، نمى توانند به عنوان پيام دين و برنامه اسلام براى تكامل انسان و زندگى او تلقّى گردند ؛ چرا كه در اين صورت ، به ديدگاه نخست، باز خواهيم گشت و «حَسبُنا كتابُ اللّه » ،ر.ك : ص ۴۶ (درآمد / ديدگاه نخست : فهم قرآن ، بى نياز از سنّت) .مصداق خواهد يافت كه بر خلاف سنّت قطعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اجماع قاطبه مسلمانان است.
بنا بر اين ، مرحله دوم از قرآن شناسى براى استنتاج نهايى از معارف قرآنى در زمينه هاى مختلف ، كافى نيست . توضيح بيشتر اين مطلب ، در تبيين مرحله سوم ، خواهد آمد.


سه. آشنايى با لطايف قرآن

در اين مرحله از قرآن شناسى، با كشف دقايق و لطايف كتاب خدا ، زمينه براى استنتاج نهايى از معارف بلند آن ، فراهم مى گردد ؛ امّا اين مرتبه از شناخت ، همان طور كه در سخن امام زين العابدين عليه السلام آمده است ، ويژه اولياى الهى است: «لطايف براى اوليايند» .
امام على عليه السلام ، در تبيين ويژگى هاى اولياى خدا كه با لطايف قرآن آشنايند ، مطابق گزارش بسيارى از منابع حديثى چنين مى فرمايد:
إنَّ أولِياءَ اللّهِ هُمُ الَّذينَ نَظَروا إلى باطِنِ الدُّنيا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِها، وَ اشتَغَلوا بِآجِلِها إذَا اشتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها، فَأَماتوا مِنها ما خَشوا أن يُميتَهُم، و تَرَكوا مِنها ماعَلِموا أنَّهُ سَيَترُكُهُم، و رَأَوُا استِكثارَ غَيرِهِم مِنهَا استِقلالاً، و دَرَكَهُم لَها فَوتاً. أعداءُ ما سالَمَ النّاسُ، و سَلمُ ما عادَى النّاسُ. بِهِم عُلِمَ الكِتاب و بِهِ عَلِموا، و بِهِم قامَ الكِتابُ و بِهِ قاموا، لا يَرَونَ مَرجُوّاً فَوقَ ما يَرجونَ، و لا مَخوفاً فَوقَ ما يَخافونَ .نهج البلاغة : حكمت ۴۳۲ ، عيون الحكم و المواعظ : ص ۱۶۰ ح ۳۴۳۶ ، بحار الأنوار : ج ۶۹ ص ۳۱۹ ح ۳۶ . نيز ، ر.ك : حلية الأولياء : ج ۱ ص ۱۰ ، تاريخ دمشق : ج ۴۷ ص ۴۶۶ ، الدرّ المنثور : ج ۴ ص ۳۷۰ .
اولياى خدا ، آنان اند كه به باطن دنيا نگريستند ، آن گاه كه مردم ، ظاهر آن را ديدند ، و به آينده دنيا پرداختند ، آن گاه كه مردم به امروز آن ، سرگرم شدند . پس ، از دنيا ميراندند آنچه را كه ترسيدند آنان را بميراند ، و رها كردند از دنيا آنچه را كه دانستند به زودى تركشان خواهد كرد ، و آنچه [از دنيا] را كه ديگران بسيار شمردند ، اندك ديدند و رسيدن به آن را از كف دادن [آخرت] دانستند . با آنچه مردم آشتى كردند ، دشمنى ورزيدند ، و با آنچه مردم [دنياپرست ، ]دشمن شدند ، آشتى كردند . قرآن ، به واسطه آنان ، دانسته مى شود ، و آنان به كتاب خدا آگاه اند . قرآن به وسيله آنان برپاست ، و آنان به كتاب خدا استوارند . به بالاتر از آنچه اميدوارند ، چشم نمى دوزند ، و از بالاتر از آنچه مى ترسند ، ترس ندارند .
سخن امام عليه السلام در جملات «قرآن به وسيله آنان برپاست ، و آنان به واسطه كتاب ، استوارند» ، به طور واضح ، به نقش اساسى حديث در حوزه معرفت دينى اشاره دارد و بيانگر آن است كه در اين مرحله از قرآن شناسى، پيوند قرآن و حديث ، ثمر مى دهد ، و اين، هرگز بِدان معنا نيست كه قرآن، بدون حديث ، مبهم است و نمى توان از آن بهره برد ، چنان كه پاره اى از اخباريان گفته اند ؛ بلكه بدون حديث نمى توان از معارف قرآن ، به نتيجه نهايى رسيد.
قرآن ، عهده دار ترسيم خطوط اصلى و كلّى دين است و سنّت ، عهده دار بيان حدود و جزئيات دين . از اين رو ، دين شناسى به مفهوم كامل آن ، تنها در پرتو هدايت قرآن و حديث، در كنار هم ، امكان پذير است و كتاب و سنّت، در محدوده برنامه هاى اعتقادى و عملىِ دين ـ كه برآيند نهايى معارف قرآنى اند ـ ، پيوندىناگسستنى دارند.
بنا بر اين ، حديث، نه تنها شيوه تفسير قرآن و استنباط از اين كتاب آسمانى را آموزش مى دهد ، بلكه در استنتاج نهايى برنامه هاى اعتقادى و عملىِ اسلام ، نقش كليدى دارد.


چهار. آشنايى با حقايق قرآن

بالاترين مراتب شناخت كتاب هاى آسمانى ، آشنايى با حقايق آنهاست كه اين مرتبه از معرفت ، اختصاص به انبياى الهى دارد: «حقايق، براى انبيايند» .
قرآن نيز ـ كه مهم ترين كتاب آسمانى است ـ علاوه بر عبارات و اشارات و لطايف ، حقايقى دارد كه شناخت آنها مخصوص خاتم انبيا ، محمّد صلى الله عليه و آله است و بر اساس ادلّه قطعى ، علوم ايشان به اهل بيت آن بزرگوار ـ كه اوصياى اويند ـ منتقل شده است.ر . ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۷ (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم : دانش اهل بيت عليهم السلام ) .از اين رو ، در احاديث فراوانى ، بر اين موضوع، تأكيد شده كه جز خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، هيچ كس قرآن شناسِ جامع و كامل نيست؛ و اينك ، نمونه هايى از آن احاديث:
۱. از جابر، نقل شده كه گفت : شنيدم امام باقر عليه السلام فرمود :
ما يَستَطيعُ أحَدٌ أن يَدَّعِىَ أنَّ عِندَهُ جَميعَ القُرآنِ كُلِّهِ ظاهِرِهِ و باطِنِهِ، غَيرَ الأَوصِياءِ .الكافى : ج ۱ ص ۲۲۸ ح ۲ ، بصائر الدرجات : ص ۱۹۳ ح ۱ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۸۸ ح ۲۶ .
هيچ كس جز اوصيا نمى تواند ادّعا كند كه همه قرآن ، ظاهر و باطنش ، در نزد اوست .
۲. از ابو حمزه ثُمالى نقل شده كه امام باقر عليه السلام فرمود :
ما أجِدُ مِن هذِهِ الاُمَّةِ مَن جَمَعَ القُرآنَ إِلَا الأَوصِياءَ .بصائر الدرجات : ص ۱۹۴ ح ۵ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۸۹ ح ۳۰ .
از اين امّت ، كسى جز اوصيا را نمى يابم كه جامع قرآن [و عالم به همه آن، چه ظاهر و چه باطنش] باشد .۳. از مُرازِم و موسى بن بُكَير، نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمود :
إنّا أهلَ البَيتِ لَم يَزَلِ اللّهُ يَبعَثُ مِنّا مَن يَعلَمُ كِتابَهُ مِن أوَّلِهِ إلى آخِرِهِ .مختصر بصائر الدرجات : ص ۵۹ ، بصائر الدرجات : ص ۱۹۴ ح ۶ ، تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۱۶ ح ۸ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۷۸ ح ۲۳ .
خداوند از ما اهل بيت ، همواره كسى را بر مى انگيزد كه كتاب او را ، از ابتدا تا انتهايش بداند.
۴. از عبد الأعلى نقل شده كه : شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد :
وَ اللّهِ إنّى لَأَعلَمُ كِتابَ اللّهِ مِن أوَّلِهِ إلى آخِرِهِ، كَأَنَّهُ فى كَفّى، فيهِ خَبَرُ السَّماءِ و خَبَرُ الأَرضِ، و خَبَرُ ما كانَ و خَبَرُ ما هُوَ كائِنٌ، قالَ اللّهُ عز و جل: «فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى ءٍ»اشاره است به آيه ۸۹ از سوره نحل : «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ ؛ و كتاب (قرآن) را كه روشنگر همه چيز است ، بر تو فرو فرستاديم» ..الكافى : ج ۱ ص ۲۲۹ ح ۴ ، بصائر الدرجات : ص ۱۹۴ ح ۷ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۸۹ ح ۳۲ .
به خدا سوگند كه من به كتاب خدا ، از اوّل تا آخرش عالم هستم ، چنان كه گويى در مشت من است . خبر آسمان و خبر زمين ، و خبر گذشته و آينده و حال ، [همه] در قرآن هست . خداوند عز و جل فرموده : «در قرآن ، بيان هر چيزى وجود دارد» .


پيوند ناگسستنى قرآن و عترت

اهل بيت پيامبر خدا ، در واقع ، كسانى اند كه در نتيجه علم به حقايق قرآن و تجلّى كامل آن در وجود آنان ، خود ، «قرآن ناطق» گرديده اند،چنان كه از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «أنا القرآنُ الناطق ؛ منم قرآنِ گويا» (ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ : ج ۸ ص ۲۹۱ «بخش نهم / على از زبان على / فضيلت هاى درخشان / قرآنِ گويا» .چنان كه پيامبر خدا در حديث متواتر «ثَقَلين» ، آنان را همتاى «قرآن صامت» قرار داده است و تمسّك به اين دو وزنه سنگين را شرط تداوم رسالت و مانع گم راهى امّت ، دانسته است:
إنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ: كِتابَ اللّهِ عز و جل وَ عِترَتى. كِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، وَ عِترَتى أهلُ بَيت ى، وَ إِنَّ اللَّطيفَ الخَبيرَ أخبَرَنى أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّىيَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ، فَانظُرونى بِمَ تَخلُفونى فيهِما .مسند ابن حنبل : ج ۴ ص ۳۷ ح ۱۱۱۳۱ ، المعجم الصغير : ج ۱ ص ۱۳۵ ، المستدرك على الصحيحين : ج ۳ ص ۱۱۸ ح ۴۵۷۶ ، المعجم الكبير : ج ۵ ص ۱۵۴ ح ۴۹۲۳ ، كنز العمّال : ج ۱ ص ۱۷۲ ح ۸۷۲ ؛ الإرشاد : ج ۱ ص ۲۳۳ ، الإفصاح : ص ۲۲۳ ، التبيان فى تفسير القرآن : ج ۱ ص ۳ ، بشارة المصطفى : ص ۲۷۵ ، العمدة : ص ۷۱ ح ۸۷ ، بحار الأنوار : ج ۲۳ ص ۱۰۶ ح ۷ . نيز، ر . ك : همين دانش نامه : ج ۹ ص ۴۴۴ (اهل بيت عليهم السلام / فصل سوم / پژوهشى در باره حديث ثقلين و دلالت آن بر استمرار امامت اهل بيت عليهم السلام ) .
من در ميان شما دو چيز گران سنگ بر جاى مى نهم : كتاب خدا و عترتم . كتاب خدا ، ريسمانى است كه از آسمان به زمين كشيده شده ، و عترتم ، همان اهل بيت من اند . خداى ريزبين و آگاه به من خبر داد كه اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند . پس ، مراقب باشيد كه پس از من ، چگونه با آن دو رفتار مى كنيد .
اين سخن ، به روشنى نشان مى دهد كه قرآن صامت ، در كنار قرآن ناطق ، مى تواند برنامه هدايت امّت را تا دامنه قيامت ، رقم بزند و اگر اين دو سرچشمه نور و هدايت از يكديگر جدا شوند ، نه تنها مانع گم راهى امّت نخواهند شد ، بلكه مفهوم واقعى خود را نيز از دست خواهند داد.
گزارش شده كه در جنگ صِفّين ، وقتى سپاه شام ، امام على عليه السلام را به حَكَميت قرآن، فرا خواندند و شعار «لا حُكْمَ إلّا للّهِ» سر دادند ، ايشان به ياران خود فرمود:
هذِهِ كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها باطِلٌ، وَ هذا كِتابُ اللّهِ الصّامِتُ وَ أَنَا المُعَبِّرُ عَنهُ؛ فَخُذوا بِكِتابِ اللّهِ النّاطِقِ وَ ذَرُوا الحُكمَ بِكِتابِ اللّهِ الصّامِتِ، إذ لا مُعَبِّرَ عَنهُ غَيرى .العمدة : ص ۳۳۰ ح ۵۵۰ .
اين ، سخن حقّى است كه از آن ، باطل اراده مى شود . اين قرآن ، كتاب خاموش خداست و من ، بيانگر آن هستم . پس ، به كتاب گوياى خدا چنگ بزنيد و حكميت به كتاب خاموش خدا را وا نهيد ؛ زيرا بيانگرى براى آن ، جز من نيست.
در گزارشى ديگر آمده كه ايشان در اين باره فرمود:
ذلِكَ القُرآنُ فَاستَنطِقوهُ وَ لَن يَنطِقَ لَكُم، اُخبِرُكُم عَنهُ: إنَّ فيهِ عِلمَ ما مَضى وَ عِلمَ مايَأتى إلى يَومِ القِيامَةِ، وَ حُكمَ ما بَينَكُم وَ بَيانَ ما أصبَحتُم فيهِ تَختَلِفونَ؛ فَلَو سَأَلتُمونى عَنهُ لَعَلَّمتُكُم .الكافى : ج ۱ ص ۶۱ ح ۷ ، نهج البلاغة : خطبه ۱۵۸ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۲۳ ح ۲۴ .
اينك ، قرآن! از او بخواهيد تا با شما سخن بگويد ؛ امّا او هرگز براى شما سخن نخواهد گفت ؛ ولى من از آن به شما خبر مى دهم . در قرآن ، علم گذشته و علم آينده تا روز قيامت، و حكم ميان شما و راه حلّ اختلافات شما آمده است . اگر قرآن را از من بپرسيد ، آن را به شما مى آموزم .
آرى ! تنها خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند كه به دليل احاطه داشتن بر كتاب خدا و سنّت پيامبر او، مى توانند سخنگوى قرآن و مترجم اين كتاب آسمانى باشنددر احاديث فراوانى ، اهل بيت عليهم السلام خود را با اين خصوصيت معرفى كرده اند ، مانند آنچه از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده: «نَحنُ تراجمةُ وَحيِه ؛ ما مترجمان وحى او هستيم» (معانى الأخبار : ص ۳۵) يا از امام باقر عليه السلام روايت شده: «نَحنُ تراجمةُ وَحىِ اللّه ؛ ما مترجمان وحى خدا هستيم» (الكافى : ج ۱ ص ۱۹۲) و در زيارت جامعه كبيره از امام هادى عليه السلام در توصيف اهل بيت عليهم السلام آمده است: «و تَراجِمَةً لِوَحيِهِ ؛ و مترجمان وحى اويند» (كتاب من لايحضره الفقيه : ج ۲ ص ۶۱۱ ح ۳۲۱۳) .و مبانى اعتقادى و برنامه هاى اخلاقى و عملى اسلام را به طور كامل و قاطع ، از آن ، استخراج و ارائه نمايند.
از اين رو ، در عصر حضور آنان ، امّت اسلام، براى دريافت حقايق دين ، راهى جز رجوع به آنان ندارد، و امّا در عصر غيبت آنان ، مرجعِ دين شناسى ، عالمانى اند كه بر اساس شيوه اى كه از اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن و استنباط معارف و احكام آن از كتاب و سنّت آموخته اند ، در حدّ توان ، دين قابل اعتقاد و عمل را به مردم ، ارائه مى نمايند. آنان ، در واقع ، نايبان امام عصر عليه السلام اند كه در غياب آن ولىّ مطلق، مسئوليت هدايت و رهبرى جامعه اسلامى را به عهده دارند.


عرصه هاى نقش آفرينى سنّت در معرفت دينى

با عنايت به آنچه گذشت ، مى توانيم برجسته ترين موارد نقش آفرينى سنّت را درخدمت به قرآن و معارف حياتبخش اسلام ، در اين عرصه ها خلاصه كنيم:
۱. آموزش روش درست تفسير قرآن،براى اطّلاعات بيشتر در اين باره، ر . ك : تفسير جامع روايى ، ج ۱ (شناخت نامه قرآن / مقدّمه / نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن).
۲. بيان موارد تقييد ، تخصيص و نَسخ برخى آيات قرآن،
۳. بيان تفاصيل احكام قرآن به حسب ظاهر،
۴. بيان احكام اسلام در حوزه سكوت قرآن،
۵. شرح تاريخ انبياى گذشته و بيان آموزه هاى آنان،
۶. آشنا كردن مردم با معارف عميق قرآن ، از طريق بيان تأويل ها ، بطون و مصاديق آيات آن ،
۷ . و از همه مهم تر ، زمينه سازى براى اجتهاد و استنباط احكام اسلام و استنتاج نهايى از معارف قرآن و در يك كلام ، ارائه دين قابل اعتقاد و عمل ، در دوران غيبت امام عصر ، مهدىِ آل محمّد ـ عجّلَ اللّهُ فرجَه ـ .
گفتنى است كه آموزه هاى احاديث اسلامى ، تنها در حوزه معارف دينى خلاصه نمى شوند . احاديث فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در حوزه هاى مختلف علوم، نقل شده اند كه در اين دانش نامه و برخى دانش نامه هاى ديگر حديثى خواهند آمد، إن شاء اللّه !براى ديدن بيست گونه از انواع روايات تفسيرى، ر . ك : تفسير جامع روايى : ج ۱ (شناخت نامه قرآن / مقدّمه / گونه هاى روايات تفسيرى).