حلم و بردباری امام کاظم علیه السلام

حلم و بردباری امام کاظم علیه السلام

جواب بدی با خوبی، داستانی از حلم و بردباری امام کاظم علیه السلام

مردى از نوادگان عمر بن خطّاب، در مدینه،امام كاظم علیه السلامرا آزار مى داد و هر گاه ایشان را مى دید، به على(ع) دشنام مى داد. برخى از اطرافیان امام كاظم(ع) به ایشان گفتند: اجازه بفرمایید این بدكار را به قتل برسانیم.

امام كاظم(ع) آنان را از این كار، به شدّت باز داشت و منع كرد و سراغِ [نشانى] مرد دشنام گو را گرفت. گفته شد در فلان منطقه از مدینه كشاورزى مى كند.

امام(ع)، سوار بر مَركب، به سویش رفت و او را در مزرعه اش دید. با الاغش داخل مزرعه شد. آن مرد فریاد زد: زراعت ما را لگدمال مكن!

امام(ع)، با الاغ از داخل زراعت به سوى مرد رفت تا نزدیك وى رسید. پیاده شد و در كنارش نشست. با او خوش و بِش كرد و به وى فرمود: «چه قدر خسارت بر زراعت تو وارد كردم؟».

مرد گفت: صد دینار.

فرمود: «امید دارى چه قدر محصول به دست بیاورى؟».

گفت: غیب نمى دانم.

فرمود: «گفتم چه قدر امید دارى؟».

گفت: امید دارم دویست دینار محصول به دست آورم.

امام كاظم(ع) كیسه اى به وى داد كه در آن، سیصد دینار بود و فرمود: «زراعت تو بر جایش باقى است و خداوند، آنچه امید دارى، به تو روزى مى كند».

مرد، به پا خاست و سرِ ایشان را بوسید و خواست تا از تقصیرش درگذرد. امام(ع) تبسّمى كرد و بازگشت.

امام كاظم(ع) به مسجد رفت و مرد دشنام گو را دید كه در مسجد، نشسته است. وقتى نگاهش به امام(ع) افتاد، گفت: خداوند، مى داند رسالت خود را كجا قرار دهد!

یاران امام كاظم(ع) به سوى آن مرد شتافتند و به وى گفتند: داستان چیست؟ تو تا به حال به گونه اى دیگر سخن مى گفتى؟!

مرد گفت: «شنیدید الآن چه گفتم» و شروع به دعا كردن براى امام كاظم(ع) كرد. گفتگوها میان مرد و یاران امام(ع) ادامه یافت. وقتى امام كاظم(ع) به خانه اش بازمى گشت، به اطرافیانش كه [پیش از آن،] مى خواستند مرد را بكُشند، فرمود: «كارى كه شما مى خواستید انجام دهید، بهتر بود یا آنچه من انجام دادم؟ من با این مقدار پول، كارش را اصلاح كردم و از شرّش در امان گشتم».[۱]

----------------------------------

ابو الفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبيين به نقل از يحيى بن حسن روايت كرده است كه گفت: چون از كار ناپسند كسى آگاهى مى‏‌يافت كيسه‌‏هايى از پول براى آن شخص مى‏فرستاد و مبلغى كه در هر يك از كيسه‏‌ها بود بين سيصد تا دويست و تا يكصد دينار مى‌‏رسيد. اين كيسه‌‏ها در بين مردم صورت ضرب المثل به خود گرفته بود.[۲]


[۱]. بحار الأنوار ج ۴۸ ص ۱۰۲، حكمت نامه جوان ص ۱۷۴.

بحار الأنوار ـ عن الحسن بن محمّد عن جدّه عن غیر واحدٍ من أصحابِهِ ـ: إنَّ رَجُلاً مِن وُلدِ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ كانَ بِالمَدینَةِ یؤذی أبَا الحَسَنِ موسى(ع)ویسُبُّهُ إذا رَآهُ ویشتِمُ عَلِیا، فَقالَ لَهُ بَعضُ حاشِیتِهِ یوما: دَعنا نَقتُل هذَا الفاجِرَ، فَنَهاهُم عَن ذلِكَ أشَدَّ النَّهی وزَجَرَهُم، وسَأَلَ عَنِ العُمَرِىِّ فَذُكِرَ أَنَّهُ یزرَعُ بِناحِیةٍ مِن نَواحِی المَدینَةنِ فَرَكِبَ إلَیهِ فَوَجَدَه فی مَزرَعَةٍ لَهُ فَدَخَلَ المَزرَعَةَ بِحِمارِهِ فَصاحَ بِهِ العُمَرِی لا تُوَطِّئ زَرعَنا فَتَوَطَّأَهُ بِالحِمارِ حَتّى وَصَلَ إلَیهِ، ونَزَلَ وَجَلَسَ عِندَهُ وباسَطَهُ وضاحَكَهُ وقالَ لَهُ: كَم غَرِمتَ عَلى زَرعِكَ هذا؟ قالَ: مِئَةُ دینارٍ.قالَ: فَكَم تَرجو أن تُصیبَ؟قالَ: لَستُ أعلَمُ الغَیبَ.قالَ لَهُ: إنّما قُلتُ: كَم تَرجو أن یجیئَكَ فیهِ؟ قالَ: أرجو أن یجیءَ مِئَتا دینارٍ. قالَ: فَأَخرَجَ لَهُ أبُوالحَسَنِ(ع)صُرَّةً فیها ثَلاثُمِئَةِ دینارٍ، وقالَ: هذا زَرعُكَ عَلى حالِهِ وَاللّهُ یرزُقُكَ فیهِ ما تَرجو. قالَ: فَقامَ العُمَرِی فَقَبَّلَ رَأسَهُ وسَأَلَهُ أن یصفَحَ عَن فارِطِهِ، فَتَبَسَّمَ إلَیهِ أبُوالحَسَنِ وَانصَرَف. قالَ: وراحَ إلَى المَسجِدِ فَوَجَدَ العُمَرِی جالِسا، فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ قالَ: اللّهُ أعلَمُ حَیثُ یجعَلُ رِسالاتِهِ. قالَ: فَوَثَبَ أصحابُهُ إلَیهِ. فَقالوا لَهُ: ما قَضِیتُكَ؟ قَد كُنتَ تَقولُ غَیرَ هذا قالَ: فَقالَ لَهُم: قَد سَمِعتُم ما قُلتُ الآنَ، وجَعَلَ یدعو لأَِبِی الحَسَنِ(ع)فَخاصَموهُ وخاصَمَهُم. لَمّا رَجَعَ أبُوالحَسَنِ إلى دارِهِ، قالَ لِجُلَسائِهِ الَّذینَ سَأَلوه فی قَتلِ العُمَرِی أیما كانَ خَیرا ما أرَدتُم أم ما أرَدتُ إنَّنی أصلَحتُ أمرَهُ بِهذَا المِقدارِ الَّذی عَرَفتُم وكُفیتُ بِهِ شَرَّهُ.

[۲]سيره معصومان ، سيد محسن امين عاملى‌، ج‏۶ ، ص ۱۲۰