45
فرهنگ‌ نامه مرثيه‌سرايي و عزاداري سيدالشهدا عليه السلام

گفتم :
يا أبَا الحَسَنِ ، لا يَهولَنَّكَ ماتَرى‏ ، وإنَّ جُرحَكَ غَيرُ ضائِرٍ ، فَإِنَّ البَرَدَ لا يُزيلُ الجَبَلَ الأَصَمَّ ، ونَفحَةَ الهَجيرِ لا يُجَفِّفُ البَحرَ الخِضَمَّ ، وَالصِّلَّ يَقوى‏ إذَا ارتَعَشَ ، وَاللَّيثَ يَضرى‏ إذا خُدِشَ .
اى ابوالحسن ، آنچه مى‏بينى ، تو را به هراس نيندازد ، جراحتت آسيبى به تو نمى‏زند .تگرگ صخره را از جا نمى‏كند وباد گرم نيمروزى ، اقيانوس را نمى‏خشكاند . بچه افعى آن گاه‏نيرومند مى‏شود كه مرتعش شود و شير آن گاه خطرناك مى‏شود كه زخمى شود .
بعد حضرت جوابى داد و ام كلثوم شنيد و گريست . حضرت او را خواست، داخل شد خدمت پدر بزرگوارش .
و ظاهر اين نقل چنين است كه در حضور همه آن جماعت آمد و عرض كرد :
أنتَ شَمسُ الطّالِبِيّينَ ، وقَمَرُ الهاشِمِيّينَ ، دَسّاسُ كُثُبِهَا المُتَرَصِّدُ ، وأرقَمُ أجِمَّتِها المُتَفَقِّدُ ، عِزُّنا إذا شاهَتِ الوُجوهُ ذُلاًّ، جَمعُنا إذَا المَوكِبُ الكَثيرُ قَلّا ... .
تو خورشيد خاندان طالب ، و ماه بنى هاشمى ، اژدهايى هستى كه در كمين نشسته و مار سهمگينى كه مخفى وآماده حمله است، تو عزت‏مايى وقتى چهره‏ها از خوارى سر افكنده مى‏شوند، تو مايه وحدت و كثرت مايى هنگام كمى‏ها .تاآخر
اين خبر مسجع مقفى كه از شنيدنش نفس محظوظ مى‏شود و


فرهنگ‌ نامه مرثيه‌سرايي و عزاداري سيدالشهدا عليه السلام
44

كتاب «لؤلؤ و مرجان» آورده توجه فرماييد :

1 . اضافات داستان آمدن طبيب براى معالجه امام على عليه السلام در بستر شهادت‏

نقل كنند از حبيب بن عمرو كه رفت خدمت امير المؤمنين عليه السلام بعد از رسيدن ضربت به فرق مباركش ، و اشراف و رؤساء قبايل و شرطة الخميس در محضر انورش بودند . مى‏گويد :
وما مِنهُم أحَدٌ إلّا ودَمعُ عَينَيهِ يَتَرَقرَقُ عَلى‏ سَوادِها حُزناً عَلى‏ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام .
يكايك آنها بر اندوه بر اميرالمؤمنين چشمانشان آكنده از اشك شد .
و به فرزندان آن جناب نظر كردم كه سرها را به زير انداخته‏
وما تَنَفَّسَ مِنهُم مُتَنَفِّسٌ إلّا وظَنَنتُ أنَّ شَطايا قَلبِهِ تَخرُجُ مِن أنفاسِهِ .
كسى از آنها نبود مگر اين كه گمان بردم كه پاره‏هاى قلبش با نفس‏هايش بيرون مى‏آيد .
مى‏گويد : اطبا را جمع كردند و اثير بن عمر ريه گوسفند را باد كرد و داخل آن جراحت كرد و بيرون آورد . ديد به مغز سر آلوده است . حاضرين پرسيدند :
فَخَرِسَ وتَلَجلَجَ لِسانُهُ ؛ به لكنت افتاد و زبانش بند آمد .
مردم فهميدند و مأيوس شدند ، پس سرها به زير انداخته آهسته مى‏گريستند از ترس آنكه زنان بشنوند ، جز اصبغ بن نباته كه طاقت نياورد و نتوانست خوددارى كند «دُونَ أنْ شَرِقَ بِعَبرَتِهِ» بلند گريست .
پس حضرت چشم باز كرد . و بعد از كلماتى حبيب مى‏گويد :

  • نام منبع :
    فرهنگ‌ نامه مرثيه‌سرايي و عزاداري سيدالشهدا عليه السلام
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1387
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 93739
صفحه از 133
پرینت  ارسال به