۶۰۴۷.الطبقات الكبرىـ به نقل از عبداللّه بن حارث ـ: هيچ كس را نديدم كه بيشتر از رسول خدا صلى الله عليه و آله لبخند بر لب داشته باشد.
2 ـ امين
۶۰۴۸.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان! به خدا قسم كه من در آسمان امين هستم و در زمين نيز امينم.
۶۰۴۹.السيرة النبويّة ، ابن هشامـ به نقل از ابن اسحاق ـ: پيش از آنكه به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى نازل شود، قريش به آن حضرت امين مى گفتند.
۶۰۵۰.السيرة النبويّه ، ابن هشام :خديجه دختر خويلد، بانويى تاجر و بزرگ زاده و ثروتمند بود. مردم را براى تجارت با اموال خود استخدام مى كرد و در قبال كارشان مقدارمعينى از سود حاصل از تجارت را به ايشان مى داد. قريش مردمى تاجر پيشه بودند. وقتى خبر راستگويى و امانتدارى و خلق و خوهاى پسنديده پيامبر به گوش خديجه رسيد، كسى را نزد آن حضرت فرستاد و پيشنهاد كرد با اموالى از او براى تجارت به شام رود.
3 ـ دادگر
۶۰۵۱.امام صادق عليه السلام :رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاه هاى خود را ميان اصحابش تقسيم مى كرد و به اين و آن يكسان مى نگريست.
4 ـ شجاع
۶۰۵۲.امام على عليه السلام :وقتى جنگ شدّت مى گرفت و دو سپاه به جان هم مى افتادند، ما خود را در پناه رسول خدا قرار مى داديم و هيچ كس به دشمن نزديكتر از آن حضرت نبود.
۶۰۵۳.كنز العمّالـ به نقل از بَراء بن عازب ـ: هرگاه جنگ بالا مى گرفت، ما خود را در پناه رسول خدا قرار مى داديم و شجاع كسى بود كه جرأت مى كرد با او همرديف شود .
۶۰۵۴.صحيح مسلمـ به نقل از انس ـ: رسول خدا صلى الله عليه و آله زيباترين و بخشنده ترين و شجاعترين مردم بود. شبى مردم مدينه صدايى شنيدند و دچار وحشت شدند. عده اى از مردم به طرف صدا حركت كردند. پيامبر كه جلوتر از آنهابه طرف صدا رفته بود وقتى سوار بر اسب برهنه ابو طلحه و شمشير به دوش برمى گشت، آن عده را ديد و فرمود : نترسيد، نترسيد.
5 ـ مهربان
۶۰۵۵.مكارم الأخلاقـ به نقل از انس ـ: اخلاق رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بود كه هرگاه يكى از اصحاب خود را سه روز نمى ديد، جوياى حالش مى شد. اگر به مسافرت رفته بود برايش دعا مى كرد و اگر در شهر بود به ديدنش مى رفت و اگر بيمار بود، از او عيادت مى كرد.
6 ـ بردبار
۶۰۵۶.الترغيب والترهيبـ به نقل از انس ـ: من بارسول خدا صلى الله عليه و آله راه مى رفتم و حضرت بُردى نجرانى با حاشيه اى زبر و درشت بر تن داشت. عربى باديه نشين از راه رسيد و رداى ايشان را محكم كشيد. من به گردن پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه كردم ديدم حاشيه رداء، از شدّت كشيدن، روى گردن حضرت ردّ انداخته است. آن باديه نشين سپس گفت : اى محمّد! دستور بده از مال خدا كه نزد توست به من بدهند. پيامبر صلى الله عليه و آله به طرف او برگشت و خنده اى كرد و سپس دستور داد به او چيزى عطا كنند.